خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

ادبیات گيلکی (جنگلˇ رۊزنامه)

دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ب.ظ


لوگوی روزنامه جنگل


روزنامه جنگل 

شماره سی‌ام _ پنج‌شنبه بیستم رجب‌المرجب 1336 هـ ق (11 اردیبهشت 1297 هـ خ _ 2 مه 1911 م)

 

این چه بدبختی است

پس از قرن‌ها پریشانی و طی تمام درجات انحطاط و تنزل، پس از سال‌ها فشار طاقت‌فرسا و ابتلای به قتل و غارت و اسارت و ذلتی که مافوق آن برای هیچ ملت ذلیل پریشانی متصور نیست، پس از مدت‌ها تجربیات و امتحانات عدیده، پس از فهمیدن این نکته که ای بسا مواقع گران‌بهای استفاده را چه از دست ما به رایگان گرفتند و چه خود بدبختانه برای فساد اخلاق و دنائت طبع از دست دادیم پس از ادراک همه‌گونه مصائب و تحمل هر نوع متاعب ارادۀ خالق مهربان ما به تغییر حوادث زمان و سرنگون کردن تخت ظالمانۀ نیکولای مخلوع و واژگون شدن دولت مستبدۀ روس تعلق گرفته، طریق ترقی را از خاشاک موانع صاف کرده به ما ارائه نمود، یک سال است که از تاریخ بروز این موهبت خدایی می‌گذرد، یک سال است همه نوع اسباب استفاده برای ما فراهم گشته، یک سال است تمام وسایل اصلاحات و ارتقاء و خودآرایی برای ما تهیه شده، یک سال است یک قدم برنداشتیم و یک ذره به سمت ترقی نرفتیم بلکه مشی قهقهرایی کرده، روزگار ما امروز بدتر و پریشان‌تر از پنج سال قبل گردیده، قشون روس رفت، استیلای روس رفت، مداخلات صریحۀ روس رفت، قشون عثمانی هم از حدود ایران رفت، تمام دول متحاربه همگی تصدیق به بی‌طرفی و حفظ استقلال ایران داشته و دارند (مگر انگلیس)، دیگر چرا وامانده‌ایم؟ دیگر چه تأملی داریم؟ سکوت و سستی ما برای چیست؟ دیگر چه انتظاری داریم؟ ده ماه است اعلان انتخابات اعلام شد، وکلای مرکز تعیین گشتند، ولی هنوز اقدامی به انتخابات ولایات نشده، چرا؟ معلوم نیست.

مسیو براوین، سفیر دولت بالشویک، مدت‌ها است در تهران متوقف و رسماً اخطار کرد که حاضرم برای الغای امتیازات قدیمه و ابطال عهود سابقه و عقد معاهدات جدیده داخل مذاکره شوم، نه او را پذیرفتند و نه درصدد برآمدند که بفهمند مقصودش چیست و چه می‌گوید، وجودش آیا مضر است یا نافع، بیاناتش قابل استماع است یا رد کردنی، دولت قدیمۀ روس منهدم شد اما به ابهت سابقۀ سفیرش (ناخوانا)، اصل از میان رفته به فرع او متمسک شده‌اند و به افتخار رژیم پوسیدۀ نیکلا دو دستی به قزاق چسبیده‌اند، صاحب‌منصبان روسی قزاق‌خانۀ ایران کناره کرده می‌خواهند قزاق‌خانه را تحویل بدهند اولیای امور قبول نمی‌کنند و قول او را خلاف وفاداری، نجابت می‌دانند.

ماژور استوکس انگلیسی و سفیر انگلیس، مارلینگ، در پایتخت مملکت با بودن شاه و این همه رجال و سردارها و سپهسالارها و امیرها و حضرت اقدس‌ها و حضرت اشرف‌ها و ارباب انواع بدبخت ایرانی قزاق‌خانه را به غلبه تصرف می‌کنند، نفس‌داری نیست بگویند چه می‌کنند.

به اسم اتریاد همدان قزاق زیاد می‌کنند، هیچ‌کس نمی‌پرسد همدان کجاست، مملکت کیست و در آن‌جا چه واقعه حادث شده و اتریاد همدان چه لزومی پیدا کرده.

در جنوب و غرب انگلیس‌ها قشون تشکیل می‌دهند، در شرق به سرعت باد سرباز هندی وارد می‌کنند، در مرکز به علاوۀ تزیید قزاق و تسلیح اشرار، سفیر انگلیس به هم‌دستی چند نفر از بی‌شرفان ایرانی کمیتۀ تروریست تأسیس کرده، صلحای ملت را تهدید می‌کند، کسی نیست بگوید به کدام حق اقدام به چنین اعمال قبیحه می‌کنند.

فریاد قحطی از تمام ایران بلند است، در طهران روزی بالغ بر چهارصد نفر می‌میرند، گندم‌ها در انبارهای . . . و رجال ایران‌پرور احتکار شده، یک دانه را به نام دیانت، انسانیت، به نام همان دروغ بزرگی که به خودشان بسته‌اند حاضر نیستند بیرون آورده و مردم را از مرگ نجات دهند، ولایات یا بی‌حاکم یا حکامش همان گرگان گرسنه و شاه‌زادگان خودرو هستند که غیر از پول هیچ چیز را پرستش نمی‌کنند.

اسرار مملکتی و مکاتیب دولتی از بغل همایونی مستقیماً به دفترخانۀ سفارت انگلیس نقل می‌شود، کسی نیست معایب این کار بزرگ را بفهماند. امروز شاه سفیر انگلیس، حاکم سفیر انگلیس، وزیر سفیر انگلیس، فعال مایرید سفیر انگلیس، اختیار دربار با سفیر انگلیس، عزل و نصب حکام با سفیر انگلیس، تعیین وزرا با سفیر انگلیس، قوای دولتی در اختیار سفیر انگلیس، اختیار جراید با سفیر انگلیس، بالجمله رشتۀ حیات تمام مملکت و سلطنت در دست سفیر انگلیس، به هر کاری که دست نهی روی در مقابل سفیر انگلیس است که عرض اندام می‌کنند، تاریخ ایران هیچ‌گاه چنین بی‌شرفی و شرب‌الیهودی را نشان نمی‌دهد، قباحت کارهای ما بدتر از دورۀ شاه سلطان حسین شده، محشر غریبی است، هنگامۀ عجیبی است، واقع انسان متحیر و مبهوت می‌شود، تفکر در این مسئله دل‌ها را کباب می‌نماید، تعمق در این اوضاع مغز اشخاص حساس را پراکنده می‌نماید، چگونه می‌توان تحمل کرد؟ چه‌سان ممکن است طاقت آورد که پادشاه یک مملکت بزرگ، جانشین اردشیر بابک، خود را مطیع صرف ارادۀ یکی از ادنی نوکرهای دولت انگلیس نماید؟

این چه بدبختی است که مجدداً به این کشور محنت کشیده متوجه گشته؟ چه روزگار تیره‌ایست که باز هم در مقابل دیدگان ما جلوه‌گر شده؟

اعلی‌حضرتا، تاج‌دارا، حق و جمیع موجوداتنش گویند که عرایض ما صمیمانه و خالی از شائبه و ریا و تزویر است، خاطر مقدس‌ات را متوجه به این مسئله مهم می‌نماییم که ایران دیگر طاقت کشمکش و مبارزه بین شاه و رعیت را ندارد، مملکت خراب شد، ملت گدا و نابود گردید، ثروت معدوم گشت، تجارت و فلاحت از بین رفت، دیگر ذره‌ای طاقت و توانایی نمانده، در این موقع روا نیست شخص اعلی‌حضرت به فریب خائنین دربار و تشجیع انگلیس‌های غدار به خرابی این کشور بیفزایید.

شهریارا، ملت پس از خلع شاه ماضی (یعنی پدر اعلی‌حضرت) با یک دنیا امید و اطمینان سلطنت ایران را به اعلی‌حضرت تقدیم داشته، از همه حیث مطمئن بودند شاه جوانی که در فضای آزادی پرورش شده هر نوع اقدام جدی در اصلاح مملکت و رفاه رعیت خواهند فرمود، چه‌قدر اسف‌آور است که این امیدها مبدل به یأس گشته، شاه مشروطۀ محبوب یک ملت به خرافات حشرات دربار و تحریک انگلیس به کلی حقوق مملکت و ملت خود را پشت‌پا زند.

شرافت سلاطین به ترقی مملکت و نشر عدالت و رفاه رعیت و مختاریت شخص سلطنت است، نه در خرابی مملکت و تحت‌الامری دولت مجاور بودن است. سلطنت به ترویج قانون مساوات است نه تصویب ارتجاع. قدرت به بسط قوانین حریت و انتخاب مامورین لایق است نه تحصیل تقدیمی از حکام و تسلیط آن‌ها به جان ملت و خنثی گذاشتن مشروطیت و از کار بازداشتن دوایر دولتی. ثروت یک پادشاه آبادی حوزۀ سلطنت و ازدیاد دارایی رعیت اوست، نه اندوختۀ طلا و نقره آن‌هم با ترتیبی که مورد تنقید تمام ملل عالم گردد. هیچ پادشاه به هم‌دستی سفیر دولت همسایۀ متجاوز خود به رعیت مطیع فداکار خویش پادشاهی ننموده و هیچ ملتی هم تا امروز از انگلیس‌های مکار حقیقت و راستی ندیده تا اعلی‌حضرت مشاهده فرماید.

زیاد کردن قزاق با پول و صاحب‌منصبان انگلیسی و روسی قوائم سلطنت را محکم نمی‌کند. عدالت و رأفت فرمایید که همۀ ایرانی فدایی اعلی‌حضرت گردند، زیرا عقلا گفته‌اند و به تجربه رسیده شاهنشاه عادل را رعیت لشگر است.

شاهنشاها، سزوار نیست که با دشمنان بسازید به دوستان بتازید، آیا خبر از حال امروز مملکت ندارید؟ آیا باز هم در فکر نشده‌اید که مستحضر گردید احرار گیلان را چه مقصودی است؟

نمی‌دانیم چه برهان و دلیلی اعلی‌حضرت را متقاعد می‌کند و از چه نوع عملیاتی خاطر مقدست مطمئن می‌گردد که فداییان گیلان جز استقلال مملکت و تحکیم مبانی سلطنت مقصودی ندارد، ولی انگلیس‌ها به هم‌دستی خائنین دربار، ایران را می‌خواهد تصاحب نمایند.

آیا ذات مقدس شاهانه حاضر نیستند که در این قضیه امتحان فرمایند تا خائن از خادم و کاذب از صادق تمیز داده شود؟

اگر شخص شاهانه محصور خائنین است به ملت اعلان فرمایند تا آن‌ها را از اطراف سریر ساحت متفرق نمایند.

اگر خود اعلی‌حضرت شهریاری از روی رضا و میل این ترتیبات ننگ‌آور را تصدیق می‌فرمایند در این‌جا چه نظریه‌ایست آن نظریه را به ملت ابلاغ فرمایند تا همه از حقیقت مسئله مسبوق شده و بدانند جهت چیست شاه تاج‌دار مهربان با دست خود به ریشۀ سلطنت و ملیت ایران تیر می‌زند.

خدیو مصر در تحت فرمان انگلیس سلطان است، پادشاه دانمارک هم در مملکت کوچکی بدون فرمان‌برداری از اجنبی سلطان، کدام یک محترم‌تر و با قدرت‌ترند؟

آیا اقتدار امپراتور آلمان و عظمت او برای اطاعت از دولت بیگانه است یا برای متفق شدن با ملت خود؟ آیا امیر افغانستان محترم‌تر است یا امپراتور اطریش؟ آیا امیر بخارا مقتدرتر است یا سلطان عثمانی؟

وا اسفا! چگونه اعلی‌حضرت شهریاری بدون هیچ مقدمه استقلال یک مملکت قدیم را محو فرموده و تسلیم ارادۀ انگلیس می‌شوند؟

صرف‌نظر از تاریخ گذشتگان، حوادث روسیۀ حاضر نیکوتر گواهی است که اعلی‌حضرت باید به آن متذکر شوند که به قوت بیگانگان به ملت خود تاختن و فشار آوردن جز خرابی و زوال و خسران و (ناخوانا) نتیجه ندارد.

شهریارا، این عرایض ما گرچه به ظاهر قدری خارج از نزاکت جلوه می‌کند ولی از فرط حب به این آب و خاک و علاقه به استقلال ایران و استحکام سلطنت اعلی‌حضرت به نگارش آن مبادرت شد.

خالق عالم را شاهد قرار می‌دهیم که هیچ منظور و مقصودی جز خیر دولت و ملت و قطع ایادی اجانب نداریم و در این طریق حق و صواب بدون پروای از مشکلات و عذاب به تمام قوا قیام داشته و داریم زیرا در این راه مشروع زندگانی ما باشرفانه و مردن ما نیز از روی شرافت‌مندی خواهد بود و از ذات مقدس شاهانه نیز استرحام می‌کنیم که بیش از این به مواعید اجنبی و اظهارات خائنین فریب نخورده، قدری امتحان فرمایند تا مقصود فداییان و سایرین واضح و حقیقت کشف گردد.

ای شاهنشاه ایران، ای جانشین سلاطین کیان، ای قائم‌مقام ساسانیان، راضی نشوید که این ایران، مهد قدیم متمدن، با دست اعلی‌حضرت مثل مصر و بخارا گردد.

مناسب دیدم که این مقاله را به ذکر ابیات ذیل خاتمه دهیم:

 

کــاخ خـاقــان تخـت جمشیـد افسـر نوشیـروان     تــا بـه کــی بــازیچـــۀ دســت خیــــال ایـــن و آن

طـــاق کســـری شد لگـدکــوب ستـور اجنبـی     دجله خـون شد زیـن مصیبت چـون دل نوشیـروان

فارس رفت از دسـت و شد معدوم آثـار عجـم     زیــن مـذلـت خـــاک بـر ســر مـی‌کنـد تــاج کیـان

فتنه چون ضحاک شد در مملکت فرمان گذار     محـــو شــد فـــر فـــریـدون مــرد رســم کــاویــان

نیسـت بـی‌جــا بـا چنین آیین و رسـم ســرگین     خــون بـه تـاج و تخـت ایـــران گــر ببـارد آسمـان

مــرکــز فتنـه اسـت یـک‌ســر پایتخت مملکت     کــــرده بــدنـــامــی مقـــر در مسکـــن نـــام‌آوران

شـــاه مـا از خـواب غفلـت دیــده بگشاید اگـر     گـــــریــه پــرویــز بینــد خشــم پــوریــای نیکــان

مملکت بیمـار و محتــاج حکیمی حــاذق است     تــن همــی فــرسـایـدش در دـست ایـن نـابخــردان

پـادشـاهــا رسـم شـــاهـی یـادگیـــر از ویلهلـم     کــه گــذشتــه قــدرتـش از قیــــروان تـا قیــــروان

ملک ســاســان شـد ســراســر پایمـال دشمنان     هـــــان کجـــاییـد ای یـــلان دودۀ ســـاســـانیـــــان

خســروا دانـی کـه انــدر خـواب‌گـاه داریـوش     دیــو لنــدن خـــواب بینــد جنــگل مــــــازنــــدران

پــادشــاهــا تـو شبـانستـی و ایــن مــردم رمـه     گـــرگ افتــد در رمــه غفلـت اگـــر ورزد شبـــان

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی