خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

۱۸ مطلب با موضوع «گیلان نامه :: مقاله» ثبت شده است

در تکمیل بحث «چرا بهتره نؤرۊزبل در کوه (جؤرأ) برگزار بشه؟»

به نظرم چند نکته میتونه مفید باشه:

 

شاید همۀ کسانی که به جستجویند تا بدانند از کجا آمدهاند، چرا آمدهاند، و به کجا خواهند رفت، غمِ درکِ معانیِ پنهانِ هر چیز را به دل دارند، و نیک میدانند هرشیء، و هیچ واقعهای اتفاقی و بدون زمینۀ معنایی، هست نشده. در هر تمدن باستانی، در ادیان، آیینها، اساطیر، تاریخ و . . . تنها چیزی که بدون تغییر منتقل شده، همانا تأویل نمادین اشیاء و واقعات است.

نقش نمادها مفهوم بخشیدن به زندگی بشری است. حتی میتوان اذعان کرد که نمادها زبان مشترک انسانها از دیرترین روزگار تا به امروزند که در پیچ و خم جریانهای زندگی، با حفظ پیشینۀ قدرتمند خود دچار تغییراتی شدهاند تا با شرایط زمان و مکان منطبق شوند و کماکان به بقای خود ادامه دهند.

از اینروی به روایتهای تقریباً مشابه از معانی آنها در بین ملل مختلف برمیخوریم. مفاهیم نمادها در مفاهیم کلی خلاصه میشوند که به نوبۀ خود بزرگترین و عمیقترین سؤالاتی هستند که تا به امروز ذهن بشر را به چالش کشاندهاند.

اگرچه انسان امروزی از علم به عنوان ابزار ذهن استفاده میکند ولی درنهایت برای درک حقایق زندگی به مفاهیمی عمیقتر نیز نیازمند است. شاید تفاوت تعریف انسان دیروز و انسان امروز در اعتقاد انسان دیروز به نمادها و اسطورهها و باورهای مقدس و دخالت مستقیم آنها در زندگی آنهاست که به زندگیشان هدف میبخشید و همین احساس که زندگی مفهومی گستردهتر دارد باعث میشد آنها سرگشتگی انسان امروز را نداشته باشند.

وقتی نیروهای اسرارآمیز موجود در کهن الگوها را دریافت میکنیم بسیار مجذوب آنها میشویم و شاید دلیل آن به گفتۀ استادان علم روانکاوی در ناخودآگاه جمعی بشر نهفته است و اینچنین است که هیجانات خاصی که در مواجهه با کهن الگوها و اسطورهها در انسان امروزی برانگیخته میشود از اهمیت و تأثیر آنها بر دریافتهای درونی آدمی از دنیای پیرامون خود خبر میدهد، دریافتهای ناشناخته و مرموزی که شاید سالها زمان نیاز داشته باشد تا به سطح مکاشفه و شناخت برسد.

چنانکه برای شناخت یک فرد به مرور دورانهای زندگیاش میپردازیم و هر انسانی بدون گذشته مفهوم خود را میبازد، برای شناخت نوع بشر و اقوام و فرهنگهای مختلف نیز باید از ابزار مناسب آن بهره بگیریم. یکی از این ابزارها، شناخت نمادها و اسطورههای فرهنگهاست.

یکی از دغدغههای اصلی انسان بدوی همچون انسان امروزی، بقا و زنده ماندن بود. یکی از نمودهای این دغدغه، در توجه مردم باستان به اجرای مراسم و آیینهای باروری برای رشد گیاهان و باززایش در طبیعت مشاهده میشود.

بیشتر جشنها مصادف با کشت یا برداشت محصول انجام میشده یا میشوند. گیاهان و غلات خدایانی داشتند که حامی آنها بودند یا حتی خودشان ایزدی مهم شمرده میشدند. همچنین اجرای آیینهای باروری، به برگزاری جشنهایی منجر شده که در بسیاری از نقاط دنیا نمودی بارز دارند.

موضوع مهم این است که در بیشتر فرهنگها، اجرای این مراسم و برگزاری این جشنها، جنبۀ شهوانی نداشته بلکه نوعی مراسم باروری بهشمار میآمده است. درواقع این مراسمها تداعی کنندۀ این موضوع هستند که اگر آدمی به اجرای مراسمی بپردازد که توجه آن بر زایش و تولیدمثل باشد، طبیعت و مخصوصاً گیاهان هم تحت تأثیر انسان، به امر تولیدمثل و زایش و بارور شدن تمایل بیشتری نشان می دهند.

اگر هم در بعضی از فرهنگها و در بعضی از دورانها، این مراسم، با مفهوم شهوترانی شکل گرفته است، شاید به این خاطر باشد که روزهایی از سال (که گاهی مترادف با «پنجیک» هستند) روزهای آشوب و آشفتگی در جهان شمرده میشدند و همزمان با آنها، آدمیان نیز به هرج و مرج تمایل نشان میدادند.

در کتاب از آستارا تا استارباد جلد اول آمده است:

در نقاط کوهستانی، کوهی عظیم با قلهای بلند و نوکتیز نظر ساکنان را به خود کشیده و محل متبرک برای ایشان شده است. بر بالای این قلل معمولاً بنایی میسازند و نام امامزاده بر آن میگذارند و نذر و نیاز خود را بدانجا میبرند. در بعضی از این بقاع هنوز سنن و رسوم هزاران سال پیش گیلان بدون تغییر و تبدیل دیده میشود. معمولاً روز زوّارکشی، بازاری محلی در این بقاع برپا میشود. فروشندگان متاع خود را از دورترین نقطه بدینجا میآورند. خریداران نوترین و بهترین لباسها را میپوشند و روی به این نقاط یا قلههای دورافتاده میکنند.

در آنجا نه تنها اجناس و کالاهای مورد نیاز زندگی روزمرّه خرید و فروش میشود، بلکه بالاترین سرمایۀ آدمیان که عشق و محبت است نیز بازاری گرم و رایج دارد. دختران دمبخت با چهرههای گلگون و قامتهای رسا، لباسهای زیبا و رنگارنگ محلی را به تن کرده و از عصر روز پیش به زیارت میآیند. پسران نیز سر و صورت میآرایند و چموشپاتاوه میکنند و پیاده یا بر پشت اسب، خود را به امامزاده میرسانند. گاهی از یک دهکده، در حدود ده بیست نفر پسر و دختر با هم به راه میافتند و اگر تاریکی فرا رسد و شبهنگام به زیارت امامزاده نرسند، بر سر چشمهای یا روی چمنزاری به زیارت یکدیگر میرسند.

مقدسی که در سال 375 قمری خود شاهد و ناظر رسمی، همانند آداب کنونی بوده است مینویسد: «و لهم اسواق علی ایام الجمعة فی السهل، لکل قریة یوم، فاذا فرغوا انحاز الرجال و النساء الی معزل یتصارعون فیه و رجل جالس معه حبل، کل من غلب عقدله عقده. فادا هوی الرجل امرأة راح معها، فیتلقاه اهلها بالبشر و الترحیب و یتباهون به اذارغب فی کرمهم، فیضیفونه ثلاثه ایام، تم ینادی المنادی بعدها اجتمع معها اسبوعا فی عمارة له بمعزل فیجتمعون و یختطون.»

یعنی (ساکنان دیلم) روزهای جمعه در اراضی هموار ساحلی بازارهایی دارند. در هر دهکده روزی معین، این بازار برپا میشود. چون خرید و فروش به پایان رسد، مردان و زنان برای کشتی گیری در گوشهای جمع میشوند. مردی در آنجا نشسته و طنابی در دست دارد. برای کسی که در کشتی غالب شود، گرهای به این طناب میزند. اگر مردی زنی را بخواهد با او میرود. منسوبان زن این عمل را خوب میدانند و با گشادهرویی تلقی میکنند و اگر به باغ ایشان بروند مباهات و مفاخره میکنند. سه روز ایشان را مهمان میکنند. پس از آن که یک هفته مرد با زن در عمارتی که در خلوتگاه است گذراند جارچی جار میزند، مردم گرد میآیند و برای ایشان خانه میسازند.

یکی از طوایف ژرمنی که در دامنههای آلپ در قسمت آلماننشین سوئیس زندگی میکنند نظیر این سنت را دارند و معتقدند که هر کس بالاتر از ارتفاع معینی از این کوه گناهی مرتکب شود، خدای بزرگ او را میبخشاید و در نامۀ اعمال از آن یاد نمیکند. دختران و پسران، دست در دست خود را، کشانکشان به بالای این کوه میرسانند و کام دل از یکدیگر میگیرند.

 

«چرا بهتره نؤرۊزبل  در کوه (جؤرأ) برگزار بشه؟»

نمادپردازی صعود و بالا رفتن همواره نمایانگر درهم شکستن وضعیتی «راکد و متحجر شده» یا «مسدود و متوقف شده»، باز شدن یک «سقف» بهطور ناگهانی، امکان غیرمنتظرۀ گذار به یک حالت وجودی دیگر و نهایتاً آزادی در «حرکت» یا به عبارتی دیگر، تغییر دادن وضعیتها و از میان برداشتن یک شیوه یا نظام شرطی شدگیهاست.

یکی از ویژگیهای مشخصۀ «دین کیهانی» هم در میان اقوام ابتدایی و هم در میان اقوام شرق نزدیک باستان، ضرورت نابودسازی ادواری جهان از طریق مراسم آیینی است، تا بتوانند آن را از نو بیافرینند و بازسازی کنند. تکرار و بازخوانی سالانۀ (اسطوره) آفرینش گیتی و کیهانزایی، تلویحاً حاکی از دوباره فعلیت بخشیدن مشروط به هرج و مرج ازلی آغازین (خائوس) و سیر قهقرایی و بازگشت نمادین جهان به وضعیتی بالقوه (بود و نبود) است.

جهان، فقط چون ادامه داشته و پیش رفته، خسته و پژمرده شده و تازگی و طراوتش، پاکی و خلوصش و آن قدرت خلاقۀ اصلی اولیهاش را از دست داده است. آدم نمیتواند این جهان را «مرمت» کند باید آن را نیست و نابود کند تا بتواند آن را دوباره بیافریند و از نو بسازد.

کوهها تودۀ انبوه زمین یا سنگهایی هستند که در یک فعالیت آتشفشانی بالا آمدهاند، یعنی زمین محتویات درونی خودش را بیرون ریخته است. فرآیند تفرد یعنی آگاه شدن از واقعیت و نیت و هدف وجودی خود، که مستلزم بالا رفتن از مقاومترین و سختترین بخشهای (روان ما) یعنی این تودۀ زمین است. با بالا رفتن از کوه، به کوه تبدیل میشویم. ایگو از این تودۀ مادی که در درون خود مییابیم بالا میرود. به همین دلیل است که کوهها میتوانند شاخص «مادر» هم باشند.

عمل تجلی و پدیدار شدن، با خروج و سر برآوردن از آبها بیان میشود و تصویر نمونۀ مثالی آفرینش، عبارت است از «جزیره» یا «گل نیلوفری» که از کنار موجها سر بر میآورد. از قدیم کوهها جایگاه مادر ایزد بانوان بودهاند و همچون چیزهای مقدس پرستش میشدهاند. کوهنوردی یا صعود از کوه، نماد افزایش آگاهی است.

نمادگرایی کوه چندوجهی است و از طریق ارتفاع و مرکز آن بررسی میشود. از آنجا که کوه مرتفع، عمودی و قائم است نمادگرایی آن، به آسمان نزدیک میشود، و با نمادگرایی ماوراء مشترک است؛ از آنجا که کوه مرکز نحلههای عرفانی و محل اقامت چندین مظهرالله بوده است، با نمادگرایی ظهور مشترک است. بدین ترتیب کوه ملتقای آسمان و زمین، جایگاه خدایان، و غایت عروج بشر است. با نگاه از بالا همچون نوک یک شاقول، مرکز دنیا است، و با نگاهی از پایین، از خط افق، کوه همچون یک خط عمود، محور دنیا است، و در ضمن یک نردبان، یا یک سراشیبی متمایل به یک طرف است.

از سویی کوه مفاهیم استواری، تغییر ناپذیری، و گاه حتی خلوص را متبادر میکند. بهطور کلی کوه هم، مرکز و هم محور دنیا است. کوه جایگاه خدایان است و بالا رفتن از آن چون عروجی است به سوی آسمان، کوه چون وسیلهای است برای دخول به جایگاه الوهیت، و چون بازگشتی است به مبدأ.

 

پس:

بئتره کي أمي نمأدأنأ دأشتدأري بۊکۊنيم ؤ نؤرۊزبل,

هۊيأ,

يني جؤرأ برگۊزأرأ به.

 

ببه کي فردأ, ايمرۊ جأ بئتر ببه.

 

 

 

منابع:

 

  1. تعبیر قصههای پریان و آنیما و آنیموس در قصههای پریان / ماری لوییز فن فرانتس / مهدی سررشتهداری / مهراندیش
  2. نمادپردازی، امر قدسی و هنرها / میرچا الیاده / مانی صالحی علامه / نیلوفر
  3. فرهنگ نمادها (نگاهی دوباره و افزودهها) / جلد اول / ژان شوالیه-الن گربران / سودابه فضایلی / کتابسرای نیک
  4. فرهنگ نمادها (نگاهی دوباره و افزودهها) / جلد سوم / ژان شوالیه-الن گربران / سودابه فضایلی / کتابسرای نیک
  5. از آستارا تا استارباد / جلد اول / آثار و بناهای گیلان بیهپس / منوچهر ستوده / انجمن آثار ملی

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

 

فعل مرکب گيلکى

مسعود پورهادى

 

در ارتباط با فعل مرکب گيلکی که از اسم و فعل، يا صفت و فعل، يا قيد و فعل،

يا جز آن تشکيل می‌شود، عنصر ديگری مابين دو جزء ملاحظه می‌گردد،

که برخی از گويش‌شناسان آن را پيشوند محسوب داشته‌اند.

در اين مقاله نويسنده بر آن است با ذکر دلايل به نقش ساختاری اين عنصر

در ارتباط با جزء غير فعلی به رد نظرات ارائه شده بپردازد.

 

فايل پي دي اف را دانلود کنيد

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

واژه گیل و معنای آن

 

عبدالرحمان عمادی

 

فایل پی دی اف را دانلود کنید

  • نیما رهبر (شبخأن)

ابتدا به ساکن در گیلکی

دکتر سیروس شمیسا

 

این که در فارسی رسمی ابتدا به ساکن مُحال است مفصّل و به اثبات رسیده که در این مقالۀ مختصر نمیتوان بدان پرداخت، اما از اشارهای در این باب ناگزیر است.

 

ابتدا به ساکن چیست؟

ابتدا به ساکن یعنی ترادف دو صامت در آغاز کلمه یا به اصطلاح زبانشناسی آمدن گروه صامت در آغاز واژه. در شش نوع طرح هجاهای زبان فارسی١ هیچ کجا نمیبینیم که در آغاز هجا، دو صامت پی در پی آمده باشد بلکه همواره هجا با Cv یا CV آغاز میشود.٢

 

 

هجاهای گیلکی

ظاهرن بین هجاهای گیلکی و فارسی اختلافاتی است و بهنظر میرسد که در آغاز برخی از واژههای گیلکی، صامتهای پیدرپی وجود داشته باشد یعنی ابتدا به ساکن شروع شوند:

 

برادر  Brar -  گل و لای  čəl-  دست Dəs  -  رشت ٣Rəšt  -  گردش کردن ٤gərdəstən  -  مرد ٥M ərd  -  مردک M ərday  -  مُردن M ərdən  -  من M ən

و غیره. حال آنکه به اعتبار هجاهای فارسی باید به ترتیب Rašt Das čal Barar و غیره تلفظ شوند. شاید به این دلیل است که فارسیزبانان (که ابتدا به ساکن ندارند) به محض شنیدن چنین تلفظهایی متوجۀ غرابت آن شده و گاه کوشش میکنند آن را تقلید کرده و به اصطلاح ادای متکلم را درآورند.

ظاهرن اینگونه تلفظها در قدیم بیشتر بوده و در سالیان اخیر تحت تأثیر لهجۀ فارسی رو به نقصان گذاشته است، خاصّه اینکه تلفظ گروه صامت سختتر از تلفظ گروه صامت و مصوت است.

چنانکه اشاره شد در زبانهای ایرانی پیش از اسلام نیز ابتدا به ساکن وجود داشته است، مثلن در پهلوی ٦Bradar (برادر) و ٧Sped (سفید) از لغات معمولی بوده است.

بر طبق کتاب المعجم٨، ابن دُرستویه فسایی٩ (ار ولایت فارس) رسالهای در جواز ابتدا به ساکن در فارسی نوشته بوده است. البته شمس قیس10 سخت به او تاخته و سخنان او را بیحاصل و دعاوی وی را بیطایل خوانده است.

 

 

هجای بدون مصوت

از مشخصات هجا این است که از صامت و مصوت تشکیل شده باشد و مخصوصن در زبان فارسی هجای بدون مصوت نداریم. اما در برخی از مثالهای ما از قبیل Rəšt Mən Dəs čəl Mərd مصوتی وجود ندارد.

در مباحث زبانشناسی آمده است که در گرامر زبان هند و اروپائی گاهی برخی از صامتها میتوانند در قُله و مرکز (Center) هجا قرار گیرند و نقش مصوت را بازی کنند 11 به اینگونه صامتها در اصطلاح Sonant12 (زنگدار، صدادار) گویند.

سونانتها در حقیقت دو نقش ایفا میکنند، جایی صامت و جایی مصوتواره هستند. فردینان سوسور 13 پدر زبانشناسی جدید، در این زمینه مطالعاتی داشته و از جمله صامتهای غنّهای (Nasal) یعنی نون و میم و روان (Liquid) یعنی را و لام را از این نوع ذکر میکند.14 در واژه فرانسوی Pst15 که از اصوات است و برای طلبیدن و جلب توجه به کار میرود S در حقیقت نقش مصوت را بازی میکند.

 

از بین رفتن ابتدا به ساکن در فارسی  

گروه صامتهای آغازی فارسی میانه از چند طریق در فارسی دری از بین رفتهاند:

  1. افزودن یک مصوت کوتاه16 به ابتدای گروه

چنان که Sped پهلوی در فارسی دری کهن اسپید esped شده است.17

 

  1. افزودن یک مصوت کوتاه 18 در میان دو صامت آغازی

چنانکه Draxt پهلوی در فارسی درخت Daraxt (یا به لهجۀ تهرانی Deraxt) شده است19.

 

بر طبق تحقیق دکتر علیاشرف صادقی20 غالبن «وقتی که نخستین صامت از گروه صامت انسدادی (بستواج) بوده، مصوت واسطه به کار رفته است» یعنی هرگاه نخستین صامت یکی از این هشت حرف: پ، ب، ت، د، ک، گ، ق و همزه باشد که از حبس کامل هوا در مخارج صوت حاصل میشوند.

همچنین در ادامۀ بحث مینویسد که تنها یک مورد استثنا دیده شده است و آن کلمۀ ابرو است که در فارسی میانه به صورت Bruk بهکار فته است. توضیح اینکه در این کلمه واج نخستین یعنی «ب» انسدادی است و لذا میبایست به وسیلۀ مصوت واسطه، از ابتدا به ساکن بودن کلمه رفع اشکال شود حال آنکه این مشکل با افزودن مصوت شروعی حل شده است. محقق مزبور در ارتباط با همین موضوع کلمات درم و طرابلس را که به صورتهای ادرم و اطرابلس نیز ذکر شدهاند با توضیحاتی نقل میکند.

ما نیز در این مورد یک نمونه از گیلکی ذکر میکنیم:

در گیلکی Brar و Abərar هر دو به معنی برادر مصطلح است. در اینجا هم به آغاز گروه صامت _ که نخستین واج آن انسدادی است _ برخلاف قاعدۀ مصوت شروعی افزوده شده است21.

اما مثال زیر طبق قاعده است:

در گیلکی Mra و Amra22 هر دو معنی «با» معمول است:

شیمه مرأ بۊشؤ  šimə Mra bušo = با شما رفت و شيمه أمرأ بۊشؤ، باز دقیقن به همان معنی. نویسنده در مقاله خود اشاره میکند که زبانشناسان در دو شیوۀ از بین رفتن ابتدا به ساکن که در فوق ذکر شد متفقاند و سپس یک راه دیگر را که از توجهات خود اوست توضیح میدهد:

 

  1. حذف صامت اول از گروه صامتهای آغازی

چنانکه فسای، سای میشود، (در پریسای) و سپرم، پرم میشود (در شاه پرم)

این مورد در گیلکی هم هست چنان که گُسی (gosi) کردن فارسی به معنی گسیل کردن در گیلکی اؤسه (ose) کۊدن شده است به معنی فرستادن و اتفاق عربی را تفاق تلفظ کنند.

دو شیوۀ دیگر را من به اعتبار زبان گیلکی ذکر میکنم:

 

  1. افزودن پیشوند Be به آغاز کلمه (که در لهجههای دیگر هم هست)

چنانکه Mərdan23 (مُردن) در گیلکی به صورت Bəmərdan هم معمول است و نیز Gərdastan (گردش کردن، دور زدن) را بهصورت Bəgrdastan هم بهکار میبرند.

با تردید میگویم شاید این مسئله در فارسی هم قابل مطالعه باشد. بدین معنی که آن «ب» بحثانگیز را که تحت عنوان بای تأکید یا زینت بر سر مصادر و صیغۀ امر میآید در مواردی از این نوع بپنداریم(؟)

 

  1. حذف صامت دوم از گروه آغازی

چنانکه Griftan پهلوی به معنی گرفتن، در گیلکی به صورت Giftan معمول است و Zdan24 به صورت Zapn و Zen و پدر25 به صورت پئر درآمده است. افتادن در پهلوی Kaftan است، عین همین تلفظ26 و نيز Katan27 (و همچینن هر دو با Be آغازی) در گیلکی مرسوم است28.

 

حرکت بین بین

آیا واقعن در چند مثالی که از لغت گیلکی ذکر کردیم و یا بعضی از آنها و یا نظایر آنها- ابتدا به ساکن وجود دارد، یا اینکه بین دو صامت، مصوت خاصی آمده است؟ مثلن نوعی مصوت کوتاه29 که بین a و e است و فتحه کوتاهتر تلفظ میشود و ما آن را با a نشان دادهایم30.

متأسفانه علیالعجاله نمیتوان در این مورد نظر قاطعی ابراز کرد و شعر گیلکی هم در این مورد راهگشا نیست، زیرا یا تحت تأثیر عروض فارسی سروده شده است و یا مشمول قواعد عروض فهلویات است که هنوز به کمک آن نمیتوان حکم قطعی کرد.

در المعجم در مورد ابن درستویه فسایی آمده است که او هم در بحث از ابتدا به ساکن فیالواقع با این مصوت خاص روبرو بوده است و در نتيجۀ عدم توجه به آن دچار اشتباه شده است کلماتی را به عنوان شاهد مثال ابتدا به ساکن ذکر کرده است که عجم «حرکت حرف نخستین آن را میان فتحه و کسره گویند، چنانکه نه فتحه روشن باشد و نه کسره معیّن، چون فای فغان و دال درم و سین سرای و شین شمار»31 و سپس در بحث از همین حرکت میان فتحه و کسره گوید: «و شاید آن را حرکت بین بین خوانند»32

وجود این حرکت بین بین در گیلکی مسلّم است و در هجای دوم لغت مشهور کردˇخاله kərdəxale بهخوبی دیده میشود. در هجای də نه حرکت فتحه داریم و نه کسره، بلکه مصوتی است که از فتحه کوتاهتر و گنگتر تلفظ میشود و به قول نویسندۀ آن قسمت از المعجم «حرکت آن روانور بوده»34 در لفظ میآرند و مستمع را آن روشن نمیشود».

وجود چنین واکههایی که بین دو صدا قرار گرفتهاند و در تحول زبان بهصورت یکی از صداها تثبیت میشوند36 در مطالعات زبانشناسی مربوط به گرامر هند و اروپائی مطرح شده است. سوسور عقیده داشت که در دستگاه صوتی زبانهای هند و اروپائی چندین نوع a وجود دارد، و مثلن یکی از این aها دارای مشخصاتی است که آن را از انواع دیگر متمایز میکند: اولن هیچ قرابتی با e و o ندارد ثانین دارای خاصیت مصوت شدن (Coefficient Sonantique) است، یعنی میتواند در قلۀ هجا قرار گیرد و با صامت ترکیب شود و از طرف دیگر در نقش صامت، با مصوت نیز ترکیب شود37.

در کلمات فارسی سیاه و گیاه و پیام و امثالهم که در آوانویسی آنها میان زبانشناسان اختلاف است میتوان وجود چنین مصوتهایی را حدس زد. مثلن در یکی از وجوه آوانویسی پیام که Pyam باشد یا باید y را نیممصوت محسوب داشت و یا صامت که در این صورت اخیر با ابتدا به ساکن مواجه میشویم و یا میتوان حدس زد که بین p و y نوعی مصوت خاص بوده است که در برخی از لهجهها به a و در برخی دیگر به e تبدیل شده است و در نتیجه دو تلفظ  payam و peyam به وجود آمده است38.

 

نظر نگارنده

و اما اینکه همین مصوت خاص است که ایجاد شبهه میکند و اساسن ابتدا به ساکنی درکار نیست، محل تأمل است. من معتقدم که در گیلکی هم ابتدا به ساکن وجود دارد39 و هم این حرکت بین بین. نیز معتقدم که برخی از کلماتی که ابتدا به ساکن تلفظ میشدهاند در طی زمان دگرگونی پیدا کرده (بر اثر سخت بودن تلفظ گروه صامت آغازی و نفوذ زبان فارسی) و به مرحلهای رسیدهاند که این حرکت بین بین در میان دو صامت آغازی آنها پیدا شده است. در مرحلۀ بعدی، (تحت تأثیر فارسی و تحول زبان) این حرکت بین بین هم گویا و روشن شده و به یکی از مصوتها مبدّل خواهد شد.

 

خاتمه

لازم به تذکر است که گیلکی دارای لهجههای متعدد است از قبیل گیلکی بیهپیش (لهجۀ ساکنان شرق سفیدرود) و گیلکی بیهپس (لهجۀ ساکنان غرب سفیدرود)

نگارنده به علت عدم آشنایی به همۀ این لهجهها، بهطور کلی فقط لهجۀ مردم رشت را درنظر داشته است وانگهی در این لهجه نیز صاحب تتبع و تحقیق نیست. به این علت و نیز به سبب قلّت معلومات زبانشناسی ترجیح داده است که از ذکر شواهد بیشتر و طرح مطالب گستردهتر پرهیز کند و به عبارت دیگر هدف او فقط جلب توجه دانشمندان به این مسأله مهم بوده است.

 

دکتر سیروس شمیسا

آبان 1358

 

 

 

منابع:

  1. رجوع شود به مبانی زبانشناسی _ ابوالحسن نجفی _ دانشگاه آزاد _ اسفند 1358 _ ص45.

      و نیز بدیع و قافیه _ سیروس شمیسا _ وزارت آموزش و پرورش _ مهر 1359 _ ص36.

  1. C علامت صامت و v علامت مصوت کوتاه و V علامت مصوت بلند است.
  1. ظاهرن در گیلکی گروه صامت میتواند بیش از دو صامت باشد. این وضع در برخی از زبانهای دیگر ایرانی نیز وجود دارد مثلن در فارسی باستان.رک: Old Persian Grammar, Kent, 1961, P. 25 که در آنجا گروه سه تایی Xsn را در آغاز برخی از واژهها ذکر میکند.
  2.  علامت حرکت بین بین است که در این مقاله توضیح داده خواهد شد.
  3. و نیز جزء دوم لغت گیله مرد Gilə Mərd
  4. رجوع شود به A Concise Pahlavi Dictionary. D.N. Mackenzi, London, 1971. P. 19.
  5. همانجا _ ص 76  
  6. المعجم فی معاییر اشعار العجم _ شمس قیس رازی _ مصّحح مدرّس رضوی _ کتابفروشی تهران _ 1338 _ ص 36
  7. از نحات ولغویون معروف (347-258ق) که به عربی آثار متعددی داشت.
  8. این قسمت فقط در یکی از نسخ المعجم آمده است و در بقیه نسخ و از جمله در اقدم نسخ (مورخ 739) که عکس آن در اختیار نگارنده است موجود نیست و به اقرب احتمالات الحاقی است.
  9. شبیه به مسأله نیم مصوتها (Semi - Vowel)
  10. به فرانسه Sonante
  11. Ferdinand Saussure متوفی در 1912م
  12. ر.ک Problemes de Linguistique general, I, Benveniste, Gallimard, 1966, P. 35
  13. به صورت Psitt هم نوشته میشود.
  14. موسوم به مصوت آغازی یا شروعی: Prothetic Vowel (به انگليسی) Voyelle Prothetique (به فرانسه) این مسأله به Prithesis معروف است.
  15. در گیلکی در ابتدای افعال مصوت بلند هم میآید: Išmardən (شمردن)، Iškanən (شکستن).
  16. موسوم به مصوت میانی یا واسطه: Glide-Vowel یا Initial glide یا Anaptyctic Vowel (به انگلیسی) و Voyelle anaptyque (به فرانسه)

این مسأله در مطالعات مربوط به زبانهای هند و اروپائی به قاعدۀ Anaptyxis معروف است.

  1. فرار عربی در گیلکی هم به صورت Fərar و هم Firar (با مصوت بلند) تلفظ میشود.
  2. رک: «از بین رفتن گروه صامتهای آغازی»-سخن-دورۀ بیستم-شمارۀ6-آبان1349-صص550-543
  3. البته میتوان تردید کرد که در اینجا «آ» مخفف «آقا» باشد: آبرار=آقابرادر. چنانکه داداش به معنی برادر به صورت اداش (=آقا داداش) هم به کار میرود.

رک: فرهنگ گیلکی-منوچهر ستوده-تهران-نشریۀ انجمن ایرانشناسی-1332

  1. میتوان شک کرد که تحریف «همراه» فارسی باشد.
  2. ریشۀ این کلمه Mər است که با مرد و مرگ مربوط میشود.
  3. در پهلوی Zadan. ظاهرن ابتدا به ساکن در پهلوی نیز در حال تحوّل بوده است.
  4. در پهلوی Pidar
  5. لغات مشابه با پهلوی در گیلکی فراوان است.
  6. ظاهرن در گروه Ft افتادن F معمول است و در لهجههای دیگر هم دیده میشود.
  7. اگر چشتهخور را بتوان مأخوذ از چلشتهخور (درست به همان معنی) دانست، این مورد در فارسی هم صادق خواهد شد.
  8. در اینکه بین مصوتهای فارسی و گیلکی فرقهایی است هیچ تردید نیست.
  9. و گاهی آن را با e (شوا shwa) نشان میدهند.
  10. المعجم-ص36
  11. همانجا-ص39
  12. چوبی که سطل را به سر آن آویخته، ار چاه آب کشند.
  13. معادل اصطلاح زبانشناسی Chva در فرانسه و Shwa در انگلیسی
  14. المعجم-ص39
  15. یکی از خواص این مصوتهای بینابین این است که ناپایدار است یعنی شکل مشخصی ندارد و در لهجههای مختلف به صورت یکی از مصوتهای کوتاه a و e تثبیت میشود.
  16. بنونیست-کتاب سابقالذکر-ص35
  17. مأخوذ از مذاکرات شفاهی با آقای ابوالحسن نجفی
  18. هرچند ممکن است مثالهایی که ذکر کردهام همه اتفاقن خطا باشد.

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)


چند سند تاریخی از گیلان و ایران در نشریۀ طالبحق رشت  (دکتر فریدون شایسته)

 

در این مقاله، شش سند تاریخی معاصر گیلان و ایران از نشریۀ طالبحق رشت به اطلاع خوانندگان ارجمند میرسد.

هر یک از  این اسناد، میتواند برای پژوهشگران گیلانی و یا علاقهمند به پژوهش دربارۀ ایران و گیلان دورۀ سلطنت پهلوی دوم، مفید و سودمند واقع شود.

نخستین سند، اعلامیۀ جامعۀ روحانیون رشت است که در حمایت از دولت ملی دکتر محمد مصدق صادر شده بود:

 

برادران دینی !

در این موقع که مبارزۀ ملت ایران علیۀ استعمارچییان خارجی و مزدوران اجانب ادامه دارد و دست اجانب را از کشور اسلامی قطع و لانههای جاسوسی را از مملکت اسلامی ما برچیدهاند و همه این اقدامات خداپسندانه، مستند به مجاهدات و زحمات آقای دکتر مصدق بوده که با کمال بیطمعی، منویات ملت ایران علیه اجانب را، چنانچه شایسته بوده، انجام داد و در مقابل این مبارزۀ ملت ایران علیه اجانب، یک دستهای شوم پس پرده هم مشغول به کار بودهاند که دولت آقای دکتر مصدق سقوط نموده تا بتوانند مقاصد شوم خودشان را انجام و این مرام را با یک توطئه عجیب پس پرده انجام دادند و در نتیجه دولت ملی آقای مصدق سقوط نمود و در اثر سقوط، سراسر کشور که از آن جمله مردم نجیب و رشید گیلان به نام اظهار تنفر از این پیشآمد و ابراز علاقه نسبت به تجدید زمامداری آقای دکتر مصدق تعطیل عمومی نمودهاند. بنابراین جامعه روحانیون هم به نام هماهنگی و پشتیبانی از مرام و مقاصد برادران دینی خود، نماز جماعت را تا پایان تعطیل عمومی، تعطیل مینماییم.

والسلام علیکم برحمتالله و برکاته

حاج شیخ اسدالله اخوان، حاجی شیخ محمدکاظم صادق، حاج سید حسن بحرالعلوم، حاج سید محمود ضیابری، حاج شیخ ابوالقاسم حجتی، سید حبیبالله موسوی، فضلالله سعادت، سید مهدی بحرالعلوم، حاج شیخ محمد لاکانی، سید شفیع واحدی، سید حسین موسوی خلخالی و شیخ حسین لیچایی.

(طالبحق، سال اول، شماره هفتم، پنجشنبه 19 تیر 1331، ص 4)

 

سند دوم، اتحادیۀ مسلمین گیلان، تلگرافی را برای دکتر مصدق نخستوزیر ارسال کرده بود که متن این تلگراف بدین شرح است:

جناب آقای دکتر مصدق نخستوزیر معظم و محبوب، رونوشت حضرت آیتالله کاشانی، پیشوای روحانی.

رونوشت توسط جناب آقای اخگر نماینده محترم مجلس، ساحت مقدس مجلس شورای ملی تهران. رونوشت اداره کل تبلیغات

اتحادیۀ مسلمین گیلان، از لحاظ سهیم بودن در آن نهضت مصدق، همیشه پشتیبان دولت آن جناب بوده و اکنون با ابراز خوشوقتی، از برطرف شدن سوءتفاهم که به وجه احسن صورت گرفته، مجددا پشتیبانی خود را اعلام و از ذات باریتعالی، توفیق آن جناب را در راه خدمت به اسلام و کشور عزیز خواستار است.

اتحادیۀ مسلمین گیلان _ محقق

 

سند سوم این که،

جمعیت مجاهدین اسلام رشت، هم تلگرافی برای نخستوزیر وقت ایران ارسال کرده بود که در نشریه طالبحق چاپ شده است:

تهران ریاست محترم مجلس شورای ملی (رونوشت جناب آقای دکتر مصدق، رونوشت رادیو تهران و رونوشت روزنامۀ طالبحق)

جمعیت مجاهدین اسلام، به نمایندگی از طرف مردم مبارز گیلان، ضمن پشتیبانی از دولت جناب آقای دکتر مصدق و نیات خیرخواهانه معظمله، به عرض نمایندگان واقعی میرساند که کوچکترین مخالفتی با دولت ملی حاضر، مبارزه با افکار عمومی بوده و مخالفین مورد نفرت مردم ایران خواهند بود.

جمعیت مجاهدین اسلام رشت

(طالبحق، شماره 17، پنجشنبه 18 دی 1331، ص 3)

 

سند چهارم، تلگراف تشکر و تقدیر دکتر مصدق، یکی دیگر از اسنادی است که در این نشریه به چاپ رسیده است:

جناب آقای مقدم استاندار محترم گیلان

تلگراف 4732 مورخۀ 32/4/15 واصل گردید. ضمن سپاسگزاری از احساسات پاک و بیآلایش هموطنان عزیز، خواهشمندم تشکرات صمیمانۀ اینجانب را به عموم بانوان و آقایان محترم ابلاغ فرمایید.

دکتر محمد مصدق

(طالبحق، یکشنبه 21 تیر 1332، ص 1)

 

سند پنجم، در نشریۀ طالبحق، گفتگویی به نقل از نشریۀ اطلاعات و در ادامه دیدگاه فردی تحت عنوان نکتهگیر به چاپ رسیده است که فرمایشی بودن انتخابات دورۀ پهلوی دوم را بازتاب میدهد:

نکته:

.... کاشانی : بنده دلیلی دارم که تیمسار زاهدی از حدود و وظیفۀ نخستوزیری خارج شده.

عبدالصاحب صفایی : اگر اینطور نبود بنده و جنابعالی وکیل نمیشدیم.

عبدالرحمان فرامرزی : اگر یک حرف حسابی در عمرت زده باشی، همین است. (به نقل از مذاکرات مجلس مندرج در روزنامه اطلاعات)

نکتهگیر : این خود حضرات نمایندگان ملت هستند که اذعان به چگونگی انتخابات خود میکنند و تأئید گفتار یکدیگر را در این باره مینمایند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !

(طالبحق، شماره 122، پنجشنبه 30 شهریور 1334، ص 1)

 

و سند ششم یا آخرین سند نشریۀ طالبحق، شعر طنزی است با عنوان «فضلۀ موش» که در این شعر، شاعر که نام مستعار «فرمان» بر خود نهاده است، دولتمردان را از ایجاد روابط حسنه با دولت روسیه (جماهیر شوروی سابق) بیم میدهد و آن کشور را به عنوان دوست کشور ایران نمیپذیرد :

 

ای که خواندی حدیث گربه و موش

قصه روس و موش را کن فراموش

* * * * *

آن شنیدم که در ولایت روس

موشکی بود زیرک و دانا

یکه موشی زرنگ و با تدبیر

هوشمند و دلیر فطانا

عقلمندی و هوش و تدبیرش

شهره در ملک بلشویکانا

هر کسی را به کار بود گره

میفرستاد پیش ایشانا

تا که روزی رئیس کشور روس

گشت در کار خویش حیرانا

بست عهدی که دوستی ورزد

با مقیمان خاک ایرانا

تا مگر کام خود کند حاصل

با سلام و درود و احسانا

پس برنجی خرید از ایران

از برنجان رشت و گیلانا

گفت هر کس رفیق ما گردد

سود او میشود فراوانا

لیک ایرانیان با تدبیر

نخریدند مکر ایشانا

نقش بر آب شد چو نقشه او

گشت از کار خود پشیمانا

خواست تا فکر تازهای بکند

انجمن کرد با وزیرانا

لیک در چاره، جمله درماندند

تا یکی گفت: اولوم به قربانا

موشکی هست در ولایت ما

هوشمند و زرنگ و فطانا

گر اجازت دهی بخواهیمش

زو بجوئیم راه درمانا

رأی او را پسند کرد رئیس

گفت: بر گو بیاید الآنا

موش را بیدرنگ برخواندند

تا بیاید به جمع ایشانا

موش باهوش و با تکبر و ناز

شد خرامان چو پهلوانانا

برسر میز مشورت بنشست

چون که قاطی وزیرانا

قصه خویش را بدو گفتند

کرد شادی و گشت خندانا

گفت گر حرف من قبول کنید

چاره کار هست آسانا

تا به دست شما بهانه دهم

مینهم فضله بر برنجانا

آن زمان بانگ و ناله بردارید

کاین برنج است فضله در آنا

فضلۀ موش در برنج شماست

چون نهیمش به زیر دندانا

این سخن چون ز موش بشنیدند

جمله گشتند شاد و خندانا

پس به تدبیر او عمل کردند

سروران بزرگ، رؤسانا

آن بنای محبتی که اروس

ساخت از بهر خلق ایرانا

از فزونی، استواری گشت

با دوتا فضلۀ موش ویرانا

 

(طالبحق، شماره 193، پنجشنبه 11 جمادیالثانی 1377، ص 4)

 

ماهنامه پژوهشی-علوم انسانی رهآورد گیل / سال دهم / شماره 32 و 33 / آذر و دی 1393

 

 

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)


نظریه‌ای درباره نام تالش (هارون شفیقی عنبرانی)

*******************************************

تالش به یک واحد جغرافیایی از گیلان اطلاق می‌شود که تا امروز دربارۀ آن مطالبی در تاریخ نوشته‌اند. اگر کسی بخواهد امروز دربارۀ همین منطقۀ تالش دست به تحقیقاتی بزند و در این راه باز به جمع‌آوری نظرات سابق محققان بپردازد تصور می‌کنم این‌کار زیاد جالب و قابل‌توجه نباشد، زیرا این اقدام جز تکرار مکررات چیزی به‌شمار نمی‌آید، چه بازگو کردن یک سلسله منقولات از مآخذ مختلفه به عقیدۀ این بنده به درد یک تألیف جداگانه می‌خورد تا به درد یک اظهارنظر تحقیقی و استنباطی از شواهد و قرائن موجوده که در خلال اوراق و افکار فرهنگ اجتماع جای گرفته است.

بشر متمدن همیشه در مقابل دو نوع منشأ معلومات قرار دارد. یکی معلومات در صحیفه‌های مدونات و کتب و دفاتر، دوم آن‌چه در میان اجتماع در سینه‌ها در زوایای روایات در لفافه‌های کلمات بالاخره در مسیر پرنشیب و فراز زندگانی یک جامعه قرار گرفته است. به نظر نگارنده مطالعه یک دایرة‌المعارف محیط و جامع به مراتب آسان‌تر است از مطالعه و استنباط یک سلسله معلومات که در صفحات زندگی یک ملت نهفته است. البته این نظر در دایرۀ خارج از امور مسلمات تاریخ صحت دارد و درست است.

ما اگر من‌باب مثال بخواهیم دست به تحقیقات دربارۀ همین شناختن ریشۀ کلمۀ «تالش» بزنیم می‌توانیم به نظریات محققانی که در این موضوع اظهارنظر کرده‌اند توجه داشته باشیم ولی این کار نه مانع ابراز عقیدۀ کسی می‌تواند باشد و نه مانع انتقاد از نظریات دیگران.

عده‌ای از محققین و مورخین وقتی که می‌خواهند روی همین اسم تالش بحث کنند نمی‌دانم به چه مناسبتی به یاد یونان زمان اسکندر و دارا می‌افتند و با لحنی مقرون به قاطعیت می‌گویند که: تالش از تالوش یونانی یا از کادوس مثلاً زبان فارسی بوده است و توأم با چند حدسیات دیگر. اما اگر ما در مقابل این اظهارعقیده‌ها کمی به خود جرأت بدهیم و در اولین قدم تسلیم بلاشرط نظریات غیرقطعی تاریخ نشویم و تأثیر کلمات و زبان یونانی را روی فرهنگ خودمان در دوهزار و اندی سال پیش نپذیریم، تصور می‌کنم مرتکب گناهی نشده‌ایم.

راستی چرا یونان؟ ما با یونانیان و یونانیان با ما چه روابط و چه مناسبتی داشته‌اند؟ اجازه بدهید عرض کنم. ما می‌تواینیم ارتباط دوهزار و اندی سال پیش ایران و یونان را در سه عنوان خلاصه کنیم.

نخست از راه روابط علمی و شاید تجاری دو ملت. دوم از طریق لشکرکشی خشیارشا به یونان. سوم از نظر هجوم اسکندر مقدونی به کشور ما. البته اگر بتوان این دو عنوان اخیر را «ارتباط» نامید!

اما عنوان نخستین! ما هیچ‌گونه لزومی نمی‌بینیم که در هم‌چنین ارتباطی شاهنشاهی ایران آن زمان برای نام‌گذاری یک منطقه کوچک از کشور بزرگ خود لفظی را به عاریت از بیگانه بگیرد و آن را مورد استفاده قرار دهد!

اما در عنوان دومی! خشیارشا در تمدن و اجتماع یونان نفوذ کرد و تسلط به‌دست آورد، در این صورت باید زبان و لغات ایران در جامعۀ یونان اثر بگذارد نه عکس قضیه.

در عنوان سومی باید گفت: قیام اسکندر و حمله او به ایران و کشته شدن داریوش سوم تا برچیده شدن تسلط مقدونیان از ایران زمانی طولانی نبود. پس دشوار است که ما باور کنیم زبان این قوم برای ما در نام‌گذاری یک واحد جغرافیایی منطقه‌ای کوچک از کشور بزرگ خودمان مورد نیاز باشد. از طرفی دیگر این سؤال پیش می‌آید که آیا منطقۀ تالش آن‌وقت مسکون بود یا نه؟ و اگر نبود پس این قصور که یک دولت مهاجم بیاید و به یک راه سوق‌الجیشی غیرمسکون نامی بگذارد و آن نام هم برای آن نقطۀ غیرآباد اسم خاص گردد و چندهزار سال هم به اعتبار خود باقی باشد صحیح نیست! و اگر بگوییم که: بلی مسکون بود و قومی در این منطقه سکونت داشتند آن‌وقت باید پرسید: آیا این قوم برای محل و موطن خود نامی داشتند یا نه؟

مسلماً جواب این پرسش مثبت است! زیرا محال می‌باشد جمعی در محلی بنشینند و برای آن محل نامی نداشته باشند. پس نتیجه می‌گیریم قبل از این‌که پای لشکریان اسکندر به این خاک برسد این سرزمین کوچک از هر حیث شناخته شده بوده و نام هم داشته است.

بالاخره هر نوع فرض کنیم نمی‌توانیم این موضوع را قبول نماییم که این نقطه از ایران یا هر نقطۀ دیگر از ایران نام خود را از لغت بیگانه گرفته باشد، آن‌‌هم بیگانه‌ای که مانند باد و طوفان مدت محدود و کوتاهی در کشور ما سر برافراشت و بعد برای همیشه خاموش گردید.

با این مقدمه نسبتاً طولانی اگر ما ادعا کنیم که کلمۀ تالش اسمی است که ساکنین این مرز و بوم از زبان خودشان برای محل سکونت‌شان آن‌هم مبتنی بر یک مناسبت معقول و طبیعی برگزیده‌اند حرفی به گزاف نگفته‌ایم. حالا برویم سر نظریاتی که ما می‌خواهیم دربارۀ پیدایش و تکوین نام تالش و ریشۀ این واژه ارائه دهیم، و برای عرضه نظریات خود لازم است از موقعیت جغرافیایی طبیعی این محیط الهام بگیریم.

تالش در ساحل غربی دریای کاسپی واقع شده و همیشه دارای باران‌های موسمی و غیرموسمی است. از این جهت زمین‌اش مرطوب و پر از گل و لای می‌باشد . گل و لای را هم در این زبان «تـۊل = tul» می‌گویند. این کلمه عیناً به همین معنی، امروزه در زبان گیلکی هم به‌کار می‌رود. در زبان تیره‌ای از بومیان این منطقه حرف «ش» ساکن پسوندی است معادل و مترادف با پسوند «زار» فارسی در کلمه‌های «لاله‌زار»، «گل‌زار»، «چمن‌زار»، «گندم‌زار» و امثال آن. گو این‌که این پسوند تالشی در میان کلمات خیلی کم دیده می‌شود و شاید هم موارد انگشت‌شماری داشته باشد ولی قطعاً هست و وجود دارد. پس اگر ما نام تالش را ترکیبی از «تـۊل» به‌علاوۀ پسوند «ش» به معنای «گل‌زار» یعنی جای گل، گل‌خیز توجیه کنیم زیاد هم بیراهه نرفته‌ایم. هم‌چنان که این معنی در اسم گیل و گیلان و گیلک هم منظور بوده است، و تصدیق این نظریه قدمت و اصالت این دو اسم را برای این دو واحد جغرافیایی به وضع روشنی ثابت می‌نماید. یعنی این دو تیره از قوم ایرانی اسم محیط خود را از حالت و کیفیت طبیعی همان محیط اتخاذ کرده‌اند و چه ابتکار بی‌نظیر و ذوق و سلیقۀ واقعاً قابل تقدیری1! هم از این‌رو است که نام گیلان و تالش تناسب تطابق مسمی با اسم خود را برای همیشه حفظ کرده و خواهد کرد زیرا این نام از یک وضع طبیعی و اصیل محیط که باران‌خیز بودن آن نیز هست متأثر گردیده است2.

ما در منطقۀ تالش به کلماتی دیگر برمی‌خوریم که عین این کلمه «تـۊل» را به شکلی کمی متفاوت در خود حفظ کرده است. مانند کلمات: «تالش‌دۊلاب و گیل‌دۊلاب».

ما می‌دانیم که واژه «دۊلاب» به معنی چرخش و درحرکت نیست، بلکه این‌هم ترکیبی است از دو کلمۀ «تـۊل» که تای منقوطه‌اش به دال تبدیل یافته و «دل‌آب» یعنی «آب گل‌آلود» شده است. با این تقدیر «تالش» یک اسم خاص کلی خواهد بود و «تالش‌دۊلاب» یک اسم خاص دیگر شامل یک قسمت از آن و ترکیب کلمۀ «تـۊلش» به همان معنی که گذشت و «تـۊلاب» باهم هرگز تکرار دو کلمه به یک معنی را نمی‌رساند، بلکه این ترکیب به اعتبار دو معنی و دو حالت متفاوت در یک چیز است. مثلاً «تـۊل» به معنی مطلق گل و «تـۊل‌آب» به معنی گل مایع مانند خون و خوناب و احتمال دارد که اصل اين کلمه از «تـۊل» به اضافۀ «اب» یا «ابی» باشد که هر دو به معنای نهر است و مرحوم استاد عباس اقبال به‌کار برده است3.

 

 

حواشی

*********

1-      می‌گویند هوای نقطه‌ای در آذربایجان باعث سلامت و صحت یکی از امراء و بزرگان شد. به‌خاطر این اثر طبیعی نام آن‌جا را تب‌ریز گذاشتند. اگر این روایت صحیح باشد امروز ما نمی‌توانیم برای وجه تسمیۀ تبریز که همان ریختن تب از شخص بیمار است اعتباری قائل باشیم زیرا این نقطه برای همه‌کس و برای همیشه تب‌ریز نیست و شاید هم با این‌همه دود و گازوئیل قرن ماشین و تمدن این اسم با مسمای خود زیاد هم منطبق و صحیح نباشد. باز می‌گویند اسب مخصوص نادرشاه افشار مریض بود و هر مداوا که کردند سود نبخشید تا به رودخانه‌ای در همین تالش ما رسیدند و پس از یک هفته که لب به آب و علف نزده بود در آن‌جا آب خورد و شفا یافت. نام آن رودخانه را «شفارۊد» گذاشتند. باز این معنی شفا یافتن اسب نادر جز در همین مورد نادر مورد دیگری ندارد.  

2-      در این جا سؤالی پیش می‌آید که آیا حرف «ش» پسوند مترادف با «زار» فارسی در کلمۀ «تالش» که گفتیم نظایری هم دارد، مثلاً در چه کلمه‌ای و کجا؟ باید گفت در این خصوص زیاد جستجو نشده است و ما یکی از نظایرش را در زبان تالشی عنبران اردبیل می‌شناسیم. در زبان تالشی عنبران درختچه‌های کوتاه جنگلی به ارتفاع یک متر و کمتر از آن را «کـؤل» با ضم کاف عربی و سکون لام می‌گویند، و جایی که از این قبیل درخت در آن زیاد می‌روید «کـؤلش» نامیده می‌شود به‌معنای «درخت‌زار، بوته‌زار» یا «کـؤل‌زار». کلمه‌ای دیگر هم به‌صورت «ارش» هست که کمی تفاوت معنی با کلمه «تـۊل» و «کـؤل» دارد و به معنی «گردش‌گاه، گذرگاه، سیاحت‌گاه» و امثال این‌ها می‌باشد.  

3-      تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانی، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1347هـ.ش، ص 3، 16 و 60.

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)



برخی از لغات گیلکی با لغات زبان‌های ایرانی کهن از قبیل اوستائی و پهلوی و نیز فارسی دری کهن مشابه و هم‌ریشه‌اند.

در این‌جا بدون این‌که وارد بحث فنی و تخصصی بشویم از باب نمونه به مواردی اشاره می‌کنیم.


واژه های گیلکی (سیروس شمیسا)



خط ؤ کيليدتأخته | خط و صفحه‌کلید

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

پَت (پُت – پوت) یا کرمک چوب‌خوار که به آن «سوسک چوب» گویند، اما هیچ شباهتی به سوسک ندارد و از آن تبار نیست. او در فرهنگ عامه گیلانیان جایگاه ویژه دارد و دشمن «تمدن چوب1» در شمال ایران شناخته گردیده است، از این‌رو به شرح احوال آن می‌پردازیم. دوره‌ی زندگی پت از دیرباز در دستور کار نگارنده قرار گرفت و بسی کوشش که از چند و چون حیات و ممات آن سر درآورم، در این راستا عکاسی را در خدمت خود گرفته تا مراحل مختلف زندگی آن‌را به تصویر کشم. این کرمک سپید اندام نرم‌تن در اندازه‌های مختلف دیده می‌شود، اگر در میان چوب‌های باریک که ضخامت‌شان به یک سانتیمتر می‌رسد دیده شود، درازایش حدود دو سانت و قطر آن در حد نیم سانت و کمتر است، ولی اگر در دورن کُنده‌های بزرگ دیده شود به طول پنج تا هفت سانت و به ضخامت دو سانت رشد می‌کند.

دو قلاب بسیار کوچک از جنس ناخن در پیشاپیش دهان خود دارد که بسیار سخت است و بر روی بدنی نرم و ظریف استوار گردیده، با این دو قلاب متحرک است که چوب را می‌رَندد و به صورت خاک ارّه درمی‌آورد، به طوری که صدای غَرَچ غوروچ آن به وضوح شنیده می‌شود. پت‌هایی که در میان کُنده‌های مرطوب و یا درون خاک نرم زندگی می‌کنند قابل دگردیسی نیستند و یا اگر هم باشند نگارنده از آن آگاه نیست، ولی آنانی که از متن چوب‌های خشکیده و یا سرسبز به وجود می‌آیند، در فرآیند تکامل قرار می گیرند و در بهار تبدیل به حشره‌ای قاب بالِ پروازی و سبز رنگ می‌شوند که در گویش رودسری به «شاخدار وي يأئ» Sh…wiyay (حشره شاخدار) و در لفظ لاهیجی به «کَبترأئ» Kabtaray نامورند و در شب‌های تابستان در خانه‌ها پرسه می‌زند و تبدیل به خَرَفستَري بی‌آزار می‌گردد.

نگارنده از چگونگی تولیدمثل آن چیزی درنیافتم، اما پیداست که در شرایط «بی‌هوازی» به موجود زنده مبدل می‌گردد و از درون و متن چوب تکوین یافته، سپس راه به بیرون پیدا می‌نماید، از این جهت آن را می‌توان از شگفتی‌های آفرینش دانست.

این کرمک حادثه‌آفرین و خرابکار، چونان اژدهای خُرد، همه دست‌ ساخته‌های چوبی انسان جلگه‌نشین را در گیلان و مازندران در کام خود آسیاب کرده و کانال‌های پیچاپیچ در چوب‌های جنگلی فاقد صمغ و اِسانس ایجاد می‌کند و راهروهای پُرپیچ و خمی را درون مصنوعات چوبی به وجود می‌آورد و فعالیت‌های شبانه‌روزی دارد و در این میان پس از گذشت چندین ماه یا چند سال همه لوازم چوبی را از درون خورده و تبدیل به گَرد نرم و براده‌های ریز می‌نماید.

او مانند موریانه چندان خاموش عمل نمی‌کند و در موقع رندش چوب سر و صدایی از آن برمی‌آورد. پَت دارای کُلُنی مانند موریانه نیست، بلکه با تعداد اندک و گاه انفرادی شروع به لانه‌سازی می‌کند. شرایط زیست و چگونگی تکوین و دوره‌ی زندگی آن بسیار مرموز است و آنچه به یقین رسیده آن است که در دما و رطوبت مناسب از درون نسوج چوب پا به عرصه‌ی وجود می‌گذارد، سپس وارد دنیای آزاد حشرات می‌گردد.


                                                                                                                                             

                                                          پت در حال دگردیسی در متن چوب بید مشک

فیزیک بدن پَت نوع چوب خوار حالت مخروطی دارد که رأس مخروط به دُم آن منتهی و سرش قاعده مخروط را تشکیل می‌دهد، با کلّه‌ای نسبتاً بزرگ و شکمی باریک‌تر که این ضخامت از ناحیه‌ی سر به شکم رفته رفته به باریکی می‌گراید و به تدریج از ستبری آن کاسته می‌شود و نوع خاک‌ زی که به مراتب بزرگ‌تر است، کاملاً استوانه‌ای می‌باشد.

شکل ظاهری پَت دارای بندهای عرضی است که هر بند آن فرورفتگی‌هایی دارد و سطح بدن آن را ناهموار می‌سازد. وجود همین بندها است که با حرکت دادن آن، وول خورده تا خود را به پیش رانَد، زیرا در این مرحله از زندگی فاقد دست و پا و چشم است، اما دارنده حسگرهایی (سنسور) است که به محض شنیدن صدایی از فعالیت باز می‌ایستد. در ماه‌های اردیبهشت و خرداد که هوا رو به گرمی می‌رود، غیر از صدی رندش چوب، صدایی دیگر از او برمی‌آید، گویا نشان از هنگامه فَحل و جفت‌گیری‌شان است.

پت به مصنوعات چوبی که جابه‌جا می‌شوند و یا منقول هستند، کمتر آسیب می‌رساند و بیشتر تیرک‌های سقف و چارچوب درب و پنجره‌های چوبی که همواره ثابت‌اند را محل زیست خود قرار می‌دهد.

در مصنوعات چوبی صمغ‌دار دیده شده که پس از سپری شدن چند دهه از وجود پت سالم مانده‌اند، ولی پس از زایل شدن مواد صمغی و اِسانس چوب در گذر زمان، مجدداً مورد یورش پت قرار گرفته و آنها را کُنام خود ساخته است، چون برخی از چوب‌های جنگلی شمال ایران (البرزکوه) دارای مواد ضد پوسیدگی هستند، مانند سرو کوهی (زربین – سَلم Salm – سور) و شمشاد (کیش – شیشار)و درخت آزاد (أزا دار – سیادار – نیل – سؤغ) که از متن چوب‌شان بوی ویژه‌ای متصاعد می‌گردد و به همین دلیل تا سال‌ها از رندش پت و موریانه در امان می‌مانند و از این جهت این‌گونه درختان در شمال ایران دارای ارزش بیشتری هستند و دوام سازه‌های چوبی و بومی را زیادتر می‌کنند.

پت و سایر حشرات چوب‌خوار و کاغذ‌خوار نسبت به دود ناشی از سوختن هیزم بسیار گریزانند، از این‌رو در خانه‌های قدیمی، اجاق هیزم‌سوز (کَلَه چال) را در درون اتاق نصب کرده و پیوسته با آن آشپزی نموده تا جایی که پس از گذشت چند سال دود برخاسته از آن، تمام سطوح لوازم چوبی را به نوعی ایزوله کرده و از یورش این خَرَفستَران ایمن می‌گردانید.

سوراخی که پت پس از فعالیت شبانه‌روزی گاه چند ساله از درون چوب بر سطح آن به وجود می‌آورد، از پنج تا ده میلیمتر قطر دارد که اغلب مقطع آن بیضوی است و قطر این سوراخ‌ها بستگی به میزان بالیدگی آن دارد، پس از آن که از زندگی درون‌چوبی بدر می‌آید، از حالت کرمینه تغییر شکل داده تبدیل به حشره‌ای قاب بال می‌گردد، که دارای دو جفت پا و یک جفت بال به همراه پوشش آن (قاب) و دو شاخک حِسگر بر سر که قادر است به کندی پرواز کوتاه داشته باشد و فیزیک بدنش در این حالت دارای سر و سینه و شکم است، بدین گونه وارد دنیای آزاد حشرات می‌گردد.

از زندگی او پس از این مرحله و چگونگی تولید مثل آن، نگارنده را آگاهی نیست، طی پژوهش‌های میدانی، دریافت گردید که زیستگاه اصلی پت در میان چوب‌های کاملاً خشکیده سازه‌های بومی است، اما در بطن برخی از درختان سرسبز نیز زیستگاه دارد مانند بیدمشک، بید مجنون و توسکای ساحلی، در این میان به چوب سبز بیدمشک بیش از سایر موارد علاقمند است، به طوری که شاخه‌های سریع‌الرشد این درخت بیش از چهار پنج سال نمی‌پاید، و پس از وزیدن تند بادی از محل لانه‌سازی آن می‌شکند. محل لانه‌سازی بر سطح درختی که مورد فعالیت زیستی پت قرار می‌گیرد، متورم شده که از بیرون کاملاً مشهود است.

پت را مرغ و ماکیان و انواع پرندگان بسیار دوست می‌دارند (البته اگر بدان دسترسی داشته باشند) در سال‌های اخیر، ماهیگیران لانس به‌دست حرفه‌ای، از پت به عنوان بهترین نوع طعمه‌ برای صید برخی از ماهیان، مانند کپور و بینو Binu (زرده پر – خَرَج – أنگۊر خؤره) به‌کار می‌برند. پت را از دورن خاک نرم و کُنده‌های پوسیده در آورده، مورد مصرف قرار می‌دهند.

آرواره‌های پت بسیار نیرومند است، اگر با سر انگشتان لمس شود، از خود واکنش نشان می‌دهد. این کرمک چوب‌خوار را «رابینو» نایب کنسول بریتانیا در رشت (1906 – 1912 عیسوی) که یکی از گیلان‌شناسان بود به نام Stromatium Unicolor معرفی نموده که به مصنوعات چوبی از قبیل تیرک‌ها، دستک (نرده چوبی)، پنجره و مبل زیان فراوان می‌رساند. (ولایات دارالمرز گیلان – بنیاد فرهنگ ایران – ص 36)

پت را در غرب مازندران (رامسر و تنکابن) پۊت put در غرب گیلان (فومنات) نیز پۊت می نامند(واژه طب سنتی گیلان – دکتر تائب – ص 42)، در برخی نقاط غرب گیلان چون ضیابر با «پات» موسوم است. در رشت هم به پت نامور است (گیله گب – فریدون نوزاد – ص 83 ایضاً: واژه‌نامه گویش گیلکی – احمد مرعشی – ص 111) در شرق مازندران (قائمشهر) به لَمبیک Lambik و يا لَمبۊک Lambuk موسوم است و به افراد بی‌حال و شُل و ول اطلاق می‌شود (فرهنگ واژگان تبری – جلد 4 – ص 1843)

در لاهیجان پت به خاکه نرم چوب گویند که در اثر کرم‌خوردگی این موجود به‌وجود آید. در قدیم‌الایام از این خاکه بیشتر برای التیام زخم ناشی از ختنه کودکان به‌کار می‌بردند و ختنه‌چیان بومی کیسه‌ای متقالی از همین گَرد چوب را با خود به همراه داشتند و محل برش نرینه‌ی کودک را بدان می‌آغشتند تا موجب عفونت نشود و خون‌ریزی بند بیاید2. (واژه نامه طب سنتی گیلان – تائب، ص 41 ایضاً: گیله گب – نوزاد – صص 83-84)

در ضیابر (غرب گیلان) پات نام کرمی است که حبوبات را تباه می‌کند (فرهنگ گیلکی – منوچهر ستوده – چاپ ایلیا – رشت – ص 62) در لفظ طبری (مازندرانی) پت Pat به نوعی میگوی کوچک سواحل دریای مازندران را گویند که در سال‌های اخیر طعمه ماهیگیران لانس به‌دست و نیز غذای ماهیان نوع سرد آبی و ماکیان است. (فرهنگ واژگان تبری – جلد 1 – ص 403) این موجود ریز اندام سخت‌پوست را در رودسر «أجیگه» و در رشت و انزلی بدان «رۊش» Rush نامند با نام علمی Gamarus. (ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژه‌های گیلکی – جهانگیر سرتیپ‌پور – ص 212)

 

*****

 

اندر ماهیت و خاصیت پَت در منابع تاریخی و پزشکی قدیم

در منابع طبی و کشاورزی قدیم و عجایب نامه‌ها و لغت نامه‌ها، پَت را زیر عنوان «اَرضه» (عرضه) و دیوچه آورده و شرح بلیغی درباره‌ی آن داده‌اند که غالباً تعریفی مخدوش میان موریانه و بید و پَت است و تفاوتی بین آنها قائل نشده‌اند، چون پت که از نظر ماهوی چوب‌خوار است و نه کِرمی «بسیار ریزه» که در «مخزن‌الادویه» مذکور است و مانند موریانه هم زندگی اجتماعی ندارد و منحصراً درون خاک نرم و چوب زیستگاه دارد و از آن تغذیه می‌کند و فاقد چشم و دست و پا و بال است. آن‌گاه که دگردیسی می‌یابد به هیأت حشره‌ای بال‌‌دار و شاخک‌دار و دست و پا دار درآمده و توان پرواز پیدا می‌کند، که شرح آن گذشت.

پَت را علی اکبر دهخدا چنین تعریف می‌کند: شب‌پره‌ای است که آن‌گاه که صورت کِرم دارد، پشم و امثال آن خورد و تباه کند. بید، سوس، متّه، عثّه، دیوچه. (لغت نامه دهخدا – جلد 4 – ص 5423)

همو ذیل واژه دیوچه آورده است: کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح‌الفرس) و آن در ابتدا تخمی است که شب‌پره خُردی ریزد بر روی جامه پشمین و آن تخمِ کِرمی پُرزدار است و خُرد و گِرد است و سپس پَر برآورده می‌پرد. (یادداشت مؤلف) کرم‌گونه‌ای بوَد که در پشمینه‌ها افتد و به زیان برد. (لغت فرس اسدی) دیوَک، بید، پَت (از برهان قاطع). کرمی است که از زمین برآید و هر چه بر زمین افتد بخورد و ضایع سازد و بیشتر چیزهای پشمینه را تباه نماید و آن را دیوَک نیز گویند و به تازی «اَرضه» خوانند. (از فرهنگ جهانگیری)

در فرهنگ‌هایی چون جهانگیری، برهان قاطع، غیاث‌اللغات ذیل واژه «خوره» چنین آمده است: کرمی که از زمین نمناک برآید که جامه پشمینه و مویینه و هر چه بر زمین افتد و اکثر چوب و دیگر اشیاء را بخورد و تباه سازد. اما در میان این فرهنگ‌ها در حقیقت در میان بید و پت که حیوانی خورنده و تباه‌کننده پشمینه‌ها و موریانه با چوب‌خوار یا اورنگ که کرمی تباه‌کننده کاغذ و چوب و غیره است خلط گردیده و توان گفت که دیوچه لغتی است برای هر دو معنی. (لغت‌نامه دهخدا – جلد 8 – صص 11446و 11445)

در مجمع‌الفرس یا فرهنگ سروری، رَشمیز به معنی کرمک چوب‌خوار آمده است. بیت از احمد اَطعمه: گازر بی ثبات چون رشمیز – جامه را کرده ریزه و ناچیز. (ماهنامه یغما – مسلسل 229 – مرداد 1346 – ص 250) رَشمیز کرمی است چوب‌خوار که به عربی اَرضه و به هندی دیمک3 گویند. (غیاث اللغات – غیاث الدین رامپوری – چاپ امیرکبیر – ص 408 – تألیف به سال 1242 قمری)

در «کَنزاللغات» (فرهنگ عربی-فارسی) تألیف محمد بن عبدالخالق، که به سال‌های حدود 870 هجری قمری تألیف یافته، ذیل واژه «اَرضه» چنین آورده است: کرمکی است که چوب خورَد و به زبان گیل «پَت» گویند. (گیله‌وا – ماهنامه چاپ رشت – شماره 5 – ص 27 – آبان 1371 – مقاله: کَنزاللغات و زبان گیل – به قلم سید جعفر مهرداد)

زکریا مکمونی قزوینی که اثرش را در قرن هفتم هجری تألیف نموده در کیفیت «اَرضه» می نویسد: کرمی کوچک است، سفید، هر جا که باشد راخی4 از گِل سرکشد و در زیر آن می‌باشد از خوف مورچه، و آن جانوریست که عصای سلیمان بخورد، و اگر راخ ایشان را خراب کنی همه جمع شوند و آن را به زوری راست کنند و چون یکسال بگذرد پَر برآوَرَد و او چوب سوراخ کند. (عجایب المخلوقات و ...، کتابخانه مرکزی تهران، 1361 – چاپ دوم – ص 446)

در ماهیت پَت (اًرضه)، محمد حسین عقیلی خراسانی طبیب و داروشناس که اثرش را به سال 1185 قمری به اقتباس از آثار قُدما تألیف نموده، چنین شرح می‌دهد: اَرضه (به فتح اول) به هندی دیمک نامند، ماهیت آن کِرم‌هایی است بسیار ریزه]؟[ و سفید و سَرو دهن آنها اندک صُلب ]سخت[ و تنه آنها نرم و پُر از رطوبت لزجی، چوب و درخت و کاغذ و کتاب و لباس و فرش و آن‌چه را بیابند می‌خورند و هر چه که بخورند اطراف آن گل‌آلود می‌باشد و چون خشک شود اندک صُلب می‌گردد و شاید تمام لعاب دهن و آن‌ها و آن‌چه را می‌خورند همه گِل می‌گردد و با اندک زمانی فاسد و فانی می‌گردانند، به خصوص کتاب و فرش و لباس را، و مادّه تکّون آنها اَبخره مُحتقنه مُحتبسه در جوف بیوت و صندوق‌ها و فروش و یا تحت آنهاست و محل تکّون آنها مواضع و زمین‌های نمناک با رطوبتی است که خاک آنها نرم و سخیف باشد و در آن اماکن آن‌چه می‌روید همه را می‌خورند و فاسد می‌سازند و در مُلک بنگاله در اواخر ]فصل[ بَرسات بزرگ و بالیده و بلند به مقدار استه ]هسته[ خرما می‌گردند و پَر آورده پرواز می‌کنند و به اندک زمانی فانی می‌گردند. و اهل هند می‌گویند که پادشاهی ]ملکه‌ای[ دارند و جثه آن بسیار بزرگ و بالیده می‌باشد به حجم انگشتی و به طول دو بند آن به زعم ایشان آن ]کِرم[  بسیار گرم و مقوی است و در زمستان از اماکنی که محل تکّون آنهاست مانند صحراها و دامنه‌های کوه برآورده می‌خورند، بدین نحو که سر آنها را دور نموده، تنه آن را به روغن گاو چرب نموده و می‌بلعند، و می‌گویند اگر به زودی نبلعند و یک دو روز بگذارند تمام آن گداخته، آب لزجی از آن برمی‌آید و پوست خالی می‌ماند. و علامت شناخت آنکه پادشاه ]ملکه[ آن‌ها را در کدام جاست، آن است که در صحرا در مواضعی که دهقانان علف‌های زراعت را کنده جابجا می‌نمایند و به رطوبات بارش و شبنم و حرارت تابش آفتاب متبخّر گشته و تعفن یافته از آن ارضه تکّون می‌یابد.

پس اشخاصی که معرفت آن را دارند، آن مواضع را کنده برمی‌آورند. در بعضی از آن‌ها یک یا دو عدد می‌باشد، و گویند چون آن‌را در روغن سنام بَقَر ]گاو[ حل کنند و بر بواسیر بمالند نافع است و پاشیدن آب مطبوخ خر زهره کُشنده آن است و دُخان ]دود[ پَرِ هدهد و کُرکی ]کلنگ[ و گشنیز خشک و فوتینج ]پودنه[ گریزاننده آن است. (مخزن‌الادویه – انتشارات سنایی – صص 114-115)

 

زبانزدها و اصطلاحات پَت گونه

شماری از زبانزدها و کنایات برگرفته از «اِتولوژی» پَت در فولکلور (فرهنگ عامه) گیلان بر جای مانده که در پی می‌آید.

1- پتˇ کـۊر  Pat ə kur= (چون حشره) پَت کور است. کنایه از آدم‌های بی‌عرضه و دست و پاچلفت که از عهده کاری ساخته و پرداخته نیستند. به چنین افرادی در غرب گیلان «پَچَل» گویند. (گیله‌ گب – فریدون نوزاد – ص 84) و در لاهیجان به «شله پیتاه»5 Shalah Pitah نامورند.

2- لاکـۊ پتˇ کـۊره Laku Pat ə Kurah = دختره مانند پت کور است. کنایه از دختر چشم و گوش بسته که از محیط خانه بیرون نزده باشد و مانند بره تربیت‌پذیر باشد. در تهران به این گونه افراد «دختر کور» گویند. (زبان و فرهنگ مردم – محمود کتیرایی – ص 117)

3- پت بزأ تیلیمبارˇ بۊن نيشتأ Pat baza tilimbarah bun nishtah = زیر تلنبار پت زده نشسته است. (با صرف فعل درزمان‌های مختلف) کنایه از افلاس و نداری و بیچارگی باشد که هر آینه در کوران زندگی دچار مشکلات گردد و خطری او را تهدید کند. نشستن در زیر تلنبار پت زده که هر لحظه خطر ویرانی و سقوط آن می‌رود و ممکن است بر سر نوغان‌دار آوار گردد، کار عاقلانه‌ای نیست.

4- پت بزأ چـۊ (مؤندنه) = Pat baza choo (mondanah) = چوب پت زده (را ماند). کنایه از آدم ضعیف و ناتوان و مردنی باشد و پوسیدگی و عدم استحکام چیزی را می‌رساند.

5- پتˇ کـۊنده Pat ə kundah = کُنده (تنه درخت پوسیده) پت زده. اصطلاحی است که اهالی لاهیجان به‌کار می‌برند. کنایه ازآدم‌های ضعیف و بی‌دست و پا و بی‌ارزش باشد که نفعی به کسی نمی‌رسانند و خاصیتی ندارند.

6- پتˇ خۊله (پتˇ خۊله ديم) Pat ə khulah (pat ə khuah dim) = سوراخ پت (آبله‌رو) به گویش رشتی، کنایه از افراد آبله‌رو یا مُجَدَّر که در رودسر «أؤله چـۊ کـۊد» Aowlah chu kud گویند. این گونه اشخاص به علت (بیماری) آبله صورتشان ناهموار می‌گردید و فرورفتگی‌هایی که تمام سطح صورت، پیشانی و بینی را می‌پوشاند. اهالی رودسر اصطلاحی داشتند که فوق‌العاده ایماژیک و نمادین بود و تشبیهی بسیار جالب که در مورد این گونه افراد به کار می‌بردند. «أنار پيشه کينا ديم» Anarpishah kina dim یا «أنار پيشه پۊشته ديم» Anar pishah pushtah dim به معنی پوست انار این‌رو به آن‌رو شده، که دانه‌هایش خورده شده باشد و آثار و جایگاه دانه‌هایش بر سطح داخلی پوست باقی بماند. در گذشته در کوی و برزن افراد آبله‌رو بسیار دیده می‌شد، ولی امروزه به دلیل ریشه‌کن شدن این نوع بیماری نشانی از اشخاص آبله‌رونیست. اگر از چوب پت زده‌ای برش طولی یا عرضی تهیه نمایند، حفره‌های پیچاپیچی در سطح مقطع آن دیده می‌شود که شباهت زیادی به آبله‌رو دارد، این کنایه از آنجا ناشی شده است.

7- پتˇ کـۊسه Pat ə kusah = به مردانی اطلاق می‌شود که ضمن آبله‌رو، کوسه و فاقد ریش هم باشند. چهره زشت گونه‌ای از این افراد متصور است. یک زبانزد به گویش رشتی ناظر به این اصطلاح است. رجوع شود به کتاب: (فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات گیل و دیلم – محمود پاینده – چاپ سروش – ص 82)

 

*****

 

موخّره

وقتی که شرح حال پت چوب‌خواره را به نگارش آوردم، این موضوع به یادم متبادر شد که شاید پت‌ها، مأموران ویژه انتقام‌جویی بودند که از سوی درختان دیرسال و مستطاب فرمان یافته که پاره‌های تن خود را که ابناء بشر (به ویژه گیلکان) از آن برای خود سرپناه و ابزار می‌ساختند، مورد تهاجم قرار داده و آن‌ها را بر سرشان آوار کنند. در فرآیند این مبارزه و کشمکش که چندین سده به درازا انجامید سرانجام درختان مغلوب نوع بشر جنگل‌زدا و ابزارمند شدند و ازصفحه روزگار محو گردیدند. اما این لشگریان به ظاهر ثابت و خاموش درختان نبود که شکست خوردند، بلکه این انسان افزون‌خواه بود که با از میان بردن درختان و امحاء جنگل، بساط بهشت‌گونه آن‌را برچید و عرصه‌ی دوزخی برای خود گسترد، چرا که پهنه جنگل، کُنام هزاران جهنده و چرنده و درنده و خزنده بود و نابود کردن جنگل موجب تخریب زیستگاه آن‌ها هم گردید، و میدان را در وهله‌ی نخست برای خودِ انسان تنگ نمود که اگر هزاران تدبیر هم اندیشد نمی‌تواند به دوران گذشته بازگردد.

نگارنده را عقیده بر آن است، پیش از آن که انسان به فنون ابزارسازی و کشاورزی نوین و تولیدات صنعتی روی بیاورد، بایسته بود دانش همزیستی با درختان و حیات‌وحش و شیوه تولید ارگانیک را می‌آموخت و برای موجودات زنده دیگرحق حیات قائل می‌شد، تا چون زمان حاضر در تنگنا قرار نگیرد و دچار گیجی مفرط نگردد.

-----------------------------------------------------------     

1-تمدن چوب، عنوان نوشتاری پژوهشی از نگارنده است که در آن به تاریخ و سیر تحولات مصنوعات و سازه‌های چوبی در شمال ایران پرداخته شده است.

2-تار عنکبون (لابدون) و پنبه سوخته نیز چنین خاصیتی داشت.

3-گویا تحریفی از «دیوَک» فارسی است که به زبان هندی راه یافته.

4-راخ در لغت‌نامه‌ها یافت نگردید. شاید بتوان آن‌را «پوششی از گِل» (لوحه) معنی نمود. در «ورزنامه» خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر نامدار ایرانی عصر مغول در تعریف پول رایج مردم چین، آمده است: ... دیگر آنکه، اکثر معاملات ایشان]مردم ختا و چین[ به چاو ]چاپ[ است که از کاغذ می‌کنند ]مراد اسکناس باشد[.... و از «لوخ» نیزمی‌سازند، از آنچه از سر آن گَرد می‌شود و چون رسیده شود، شکفته گردد و باد ببرد کاغذ می‌سازند. (آثار و احیاء – به اهتمام منوچهر ستوده و ایرج افشار – چاپ دانشگاه تهران – 1368 – ص 37).

5-شَلَه – پیله (کَچ) نارس کرم ابریشم که تارهای آن کامل نشده باشد، معمولاً این‌گونه پیله‌ها از کرمهای بیمار تنیده می‌شوند و فاقد ارزش اقتصادی است. پیته شاید تحریفی از «پَت» باشد و «شله پیته» به معنی کرمک بی دست و پاست. ضمناً پیته به کهنه پارچه و لته گویند.

6- تیلیمبار – تَلَنبار – تَلَمبار – بنایی است چوبی که به ارتفاع دو متر از سطح زمین ساخته می‌شود، که ویژه پرورش کرم ابریشم (نوغان) است.

 

ماهنامه ره‌آورد گیل/شماره 48و49/پیاپی 61و62/فروردین و اردیبهشت 1395

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

مجدالدین میرفخرایی نامدار به گلچین گیلانی، از شاعران پیشاهنگ نوگرایی در ایران، در سال 1288 ش در شهر رشت به دنیا آمد پدرش سید مهدی میرفخرایی، زاده تفرش بود که بعدها منشی میرزا عبدالله‌خان وزیر و مستوفی حاکم تبریز شد و لقب دبیر دفتر گرفت. سپس به فرمانداری شهرهای سبزوار، قم و تربت حیدریه رسید.

 

مجدالدین، آموزش ابتدایی خود را در شهر رشت به پایان رساند. در همین زمان، شعرهایی از او در روزنامه‌های رشت به چاپ رسید و مورد پسند خوانندگان قرار گرفت. دوره کودکی و نوجوانی او که در زادگاهش گیلان سپری شد، در ذهن و زبان شاعرانه او تأثیر بسیار به جای گذاشت.میرفخرایی پس از پایان دوره ابتدایی به تهران رفت و در مدرسه متوسطه سیروس و دارالفنون درس خواند. وحید دستگردی و عباس اقبال آشتیانی، از استادان او در دارالفنون بوده‌اند.

گلچین در این دوره نیز همچنان در گسترۀ ادبیات کار می‌کرد و در نشست های انجمن ادبی ایران شرکت می‌جست. شعرهای او از سال 1307 در مجله ارمغان به سرپرستی وحید دستگردی منتشر می‌شد.

او دوره عالی آموزش خود را در دارالمعلمین عالی در رشته ادبیات و فلسفه و علوم تربیتی گذراند و پس از پایان دانشگاه در سال 1312 در آخرین آزمون اعزام دانشجو به خارج از کشور در زمان رضاشاه، پذیرفته شد و از راه روسیه به اروپا رفت. چندی در فرانسه ماند و سرانجام به گفته خودش با این که انگلیسی نمی‌دانست، اما چون روش ساده زندگی انگلیسی را دوست داشت، به انگلستان رفت و در دانشگاه لندن به آموختن زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. پس از اندک زمانی بر آن شد تا به جای زبان و ادبیات انگلیسی، پزشکی بخواند. خود او در این‌باره به یکی از دوستانش گفته بود:

"فکر نمی کنی که به انگلستان آمدن و در اینجا به تحصیل ادبیات و یا تاریخ پرداختن کاری نامعقول باشد؟ این قبیل مطالب را در همان ایران بهتر می‌توانستیم دنبال کنیم و حالا که به هر تقدیر، پایمان به اروپا رسیده است، باید چیزی را فرا بگیریم که در کشور خودمان، وسایل تحصیل آن خیلی آسان به‌دست نمی آید. بدین جهت من قصد دارم تغییر رشته بدهم و در رشته پزشکی به کسب معلومات بپردازم."

با آغاز جنگ جهانی دوم، دولت ایران همه دانشجویان اعزامی را به ایران فراخواند، اما گلچین به این فراخوان گردن ننهاد و همچنان در لندن ماند.

م

 

مجدالدين ميرفخرايي (گلچين گيلاني)

 

در هنگامه جنگ به سبب بسته شدن دانشگاه‌ها و دشواری‌های مالی، گلچین در زیر بمباران لندن، به گویندگی فیلم‌ها و رادیو، ترجمه خبر و مقاله و رانندگی آمبولانس پرداخت. پس از پایان جنگ، آموختن پزشکی را ادامه داد و در سال 1947 م در رشته بیماری‌های عفونی و بیماری‌های سزمین‌های گرمسیری، دکترای تخصصی گرفت و کار پزشکی را آغاز کرد. او در این دوره در نامه‌هایش به دوستان و نزدیکان، چندین بار از آمدن به ایران سخن گفته بود، اما دیگر به ایران بازنگشت. با این‌همه، پیوند خود را با دوستان ایرانی‌اش از جمله محمد علی اسلامی ندوشن، صادق چوبک، هوشنگ ابتهاج، محمد زهری، مسعود فرزاد، محمد مسعود و پرویز ناتل خانلری، همچنان حفظ کرد.

گلچین با چاپ شعر باران در مجله سخن، شناخته شد. بعدها این شعر به کتاب‌های درسی نیز راه یافت و کودکان و نوجوانان آن را بسیار پسندیدند. نخستین مجموعه شعر او به نام "نهفته" که درونمایه فلسفی دارد، در سال 1948 م / 1327 ش در لندن منتشر شد.دومین دفتر شعرش "مهر و کین"، یک ترکیب‌بند بر پایه داستان رستم و سهراب است. سومین دفتر شعرش "گلی برای تو" نام دارد که در دهه واپسین زندگی خود سروده است.

شعرهای گلچین گیلانی به زبان‌های انگلیسی و روسی نیز برگردانده شده‌اند. برخی از شعرهای او را ا. جی. آربری از فارسی به انگلیسی ترجمه کرده است. گلچین، بخشی از هملت را به شعر فارسی درآورد و یک نمایشنامه نیز نوشت که ناتمام ماند.

او نقاشی هم می کرد و زیر نقاشی‌هایش، نام خود را میساسو Misasso می‌نوشت.

گلچین گیلانی در سال 1351 با بیماری سرطان خون درگذشت و در گورستان پانلی لندن به خاک سپرده شد.

 

خاطره‌ای از دکتر حسن انوری درباره شعر باران گلچین گیلانی؛

در آن اوقات با آن که دعوای شعر کهنه و نو در جراید جریان داشت و طرفداران شعر نو در مجله فردوسی از شعر نو دفاع می‌کردند و سنت گرایان در مجله یغما و دیگر مجلات و در انجمن‌های ادبی به نوپردازان می‌تاختند، شعر نو جای خود را تا آن حد باز کرده بود که باید وارد کتاب‌های درسی شود. دنبال شعر نو مناسب برای کودکان ده ساله بودم تا این که محمود مشرف تهرانی (م. آزاد) شاعر نوپرداز ذهن مرا متوجه شعر باران گلچین گیلانی کرد. شعر را خلاصه کردم و به نظر بعضی از دوستان رساندم و در کتاب جای دادم :

باز باران / با ترانه / با گهرهای فراوان / می‌خورد بر بام خانه / یادم آرد روز باران / گردش یک روز دیرین / خوب و شیرین / توی جنگل های گیلان / کودکی ده ساله بودم / شاد و خرم / نرم و نازک / چست و چابک / با دو پای کودکانه / می‌دویدم همچو آهو / می‌پریدم از سر جو / دور می‌گشتم ز خانه / می‌شنیدم از پرنده / از لب باد وزنده / داستان‌های نهایی / رازهای زندگانی / برف چون شمشیر برّان / پاره می‌کرد ابرها را / تندر دیوانه غرّان / مشت می‌زد ابرها را / جنگل‌ از باد گریزان / چرخ‌ها می‌زد چو دریا / دانه‌های گرد باران / پهن می‌گشتند هر جا / سبزه در زیر درختان / رفته رفته گشت دریا / توی این دریای جوشان / جنگل وارونه پیدا / بس گوارا بود باران / به! چه زیبا بود باران / می‌شنیدم اندر این گرهرفشانی / رازهای جاودانی / پندهای آسمانی / پیش چشم مرد فردا / زندگانی خواه تیره / خواه روشن / هست زیبا / هست زیبا / هست زیبا.
 

 

دکتر حسن انوری

عضو پیوسته فرهنگستان ادب و زبان فارسی

 


در واقع شعر برای کودک ده سالۀ کلاس چهارم مناسب است. محمد احصایی خطاط آن را نستعلیق‌نویسی کرد با زمینیۀ بنفش کم‌رنگ و در اواخر کتاب که در فصل بهار خوانده می‌شود، چاپ شد. البته قبل از چاپ ماجرایی پیش آمد، در آن سال‌ها وزیر آموزش و پرورش پیش از چاپ، کتاب‌ها را می‌دید. زیرا رضا پهلوی، ولیعهد، با این کتاب‌ها درس می‌خواند و به این مسئله اندکی حساس بودند .وزیر وقتی شعر نو را در کتاب دیده بود وحشت کرده بود و گفته بود این را برد‌ارید، وزارت آموزش و پرورش را هو می‌کنند.

من به وسیله جهانگیر شمس‌آوری که معاون وی و در عین حال رئیس سازمان کتاب‌های درسی بود، سفارش دادم آیا وزیر میان ادبا کسی را قبول دارد؟ گفته بود دکتر صفا و دکتر خانلری را قبول دارم. گفتم شعر باران را به آنها نشان دهد اگر آنها تأیید کردند در کتاب می‌گذاریم، گر نه حذف می‌کنیم. خوشبختانه هر دو تأیید کرده بودند و شعر در کتاب چاپ شد و این اولین شعر نویی بود که وارد کتاب‌های درسی شد و مخالفتی برنیانگیخت جز آن که شاهانی در مجله خواندنی‌ها در طنز نمدمالی مرا مالاند.

گفتنی است که اگر چه شعر باران به عنوان شعر نو، ورود شعر نو را به کتاب‌های درسی آسان کرد ولی در واقع از دیدگاه شعرشناسی قدمایی شعر نو نیست بلکه نوعی بحر طویل است. بعد از انقلاب ۵۷ که کتاب‌های ابتدایی را به کلی عوض کردند شعر باران را حذف نکردند و هم‌اکنون در کتاب چهارم ابتدایی هست.

 

 

 

شعر باران

 

باز باران

آسمان آبی چو دریا

با ترانه

یک – دو ابر این‌جا و آن‌جا

با گُهرهای فراوان

چون دل من

می‌خورد بر بام خانه

روز روشن

 

 

 

من به پشت شیشه تنها

بوی جنگل، تازه و تر

ایستاده

همچو می مستی دهنده

در گذرها

بر درختان می‌زدی پر

رودها راه اوفتاده

هر کجا زیبا پرنده

 

 

 

شاد و خرّم

برکه‌ها آرام و آبی

یک - دو سه گنجشک پرگو

برگ و گل هر جا نمایان

باز هر دم

چتر نیلوفر درخشان

می‌پرند این سو و آن سو

آفتابی

 

 

 

می‌خورد بر شیشه و در

سنگ‌ها از آب جسته

مشت و سیلی

از خزه پوشیده تن را

آسمان امروز

بس وزغ آن‌جا نشسته

نیست نیلی

دم به دم در شور و غوغا

 

 

 

یادم آرد روز باران

رودخانه

گردش یک روز دیرین

با دو صد زیبا ترانه

خوب و شیرین

زیر پاهای درختان

توی جنگل‌های گیلان

چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان

 

 

 

کودکی ده ساله بودم:

چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی

شاد و خرّم

نرم و خوش در جوش و لرزه

نرم و نازک

توی آن‌ها سنگ ریزه

چُست و چابک

سرخ و سبز و زرد و آبی

 

 

 

از پرنده

با دو پای کودکانه

از خزنده

می‌دویدم همچو آهو

از چرنده

می‌پریدم از سر جو

بود جنگل گرم و زنده

 

 

دور می‌گشتم ز خانه

می‌پراندم سنگ ریزه

جنگل از باد گریزان

تا دهد بر آب لرزه

چرخ می‌زد همچو دریا

بهر چاه و بهر چاله

دانه‌های گرد باران

می‌شکستم "کردˇخاله"

پهن می‌گشتند هر جا

 

 

 

می‌کشانیدم به پایین

برق چون شمشیر برّان

شاخه‌های بیدمشکی

پاره می‌کرد ابرها را

دست من می‌گشت رنگین

تُندرِ دیوانه، غُرّان

از تمشک سرخ و مشکی

مشت می‌زد ابرها را

 

 

 

می‌شنیدم از پرنده

روی برکه مرغِ آبی

داستان‌های نهانی

از میانه، از کناره

از لب باد وزنده

با شتابی

رازهای زندگانی

چرخ می‌زد بی شماره

 

 

 

هرچه می‌دیدم در آنجا

گیسویِ سیمین مه را

بود دلکش، بود زیبا

شانه می‌زد دست باران

شاد بودم

بادها با فوتِ خوانا

می سرودم:

می‌نمودندش پریشان

 

 

 

"روز! ای روز دل‌آرا!

سبزه در زیر درختان

داده‌ات خورشید رخشان

رفته رفته گشت دریا

این چنین رخسار زیبا

توی این دریای جوشان

ورنه بودی زشت و بی‌جان

جنگل وارونه پیدا

 

 

 

این درختان

بس دل‌آرا بود جنگل

با همه سبزی و خوبی

به! چه زیبا بود جنگل!

گو، چه می‌بودند جز پاهای چوبی

بس ترانه، بس فسانه

گر نبودی مهر رخشان؟

بس فسانه، بس ترانه

 

 

 

روز! ای روز دل‌آرا!

بس گوارا بود باران

گر دل‌آرایی است، از خورشید باشد

به! چه زیبا بود باران!

ای درخت سبز و زیبا!

می‌شنیدم اندر این گوهرفشانی

هرچه زیبایی است، از خورشید باشد"

رازهای جاودانی، پندهای آسمانی:

 

 

 

اندک اندک، رفته رفته ابرها گشتند چیره

"بشنو از من، کودک من!

آسمان گردیده تیره

پیش چشم مرد فردا

بسته شد رخسارۀ خورشید رخشان

زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -

ریخت باران، ریخت باران

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا"

 

 

 

ژوئیه 1940، لندن

 

 

 + أسأ کي «باز باران»أ بخأنديد، «هنده واران»م بخأنيد.

  • نیما رهبر (شبخأن)


نگاهی به عوامل پیدایش و خواسته‌های جنبش دهقانان گیلان در دوره مشروطه (قربان فاخته)



درآمد
نهضت مشروطیت ایران از نوع جنبش‌های ترقی‌خواهانه طبقات شهری بود، بدین معنی که حرکت مشروطه‌خواهی از شهرهای بزرگ آغاز گردید و در مراکز شهری گسترش یافت. اما با پیشرفت حرکت مردم و پس از تأسیس رژیم مشروطه و گشایش مجلس شورای ملی، جنبش آزادی‌خواهی به تدریج از شهر به روستا سرایت کرد و روستانشینان ایرانی که دخالتی در پیدایش انقلاب مشروطه نداشتند، در پرتو آگاهی اجتماعی فهمیدند که با برچیدن بساط استبداد دیگر نباید بندگی همجنس خودشان یعنی اربابان را بپذیرند. از همین‌رو در این دوره شاهد حرکت‌های دهقانی در گوشه و کنار کشور بر ضد نظام ستمگرانه ارباب - رعیتی و ظلم و ستم مالکان و مباشران، زبان به شکایت گشودند و خواستار رهایی از وضعیت اسفبار خود شدند و برای اصلاحات سریع به مجلس شورای ملی، انجمن‌ها و رهبران و بزرگان مشروطه امید بستند.

اما در میان حرکت‌های دهقانی عصر مشروطه خیزش دهقانان گیلان از جهات مختلف دارای اهمیت بیشتری است. فریدون آدمیت در این‌باره نوشته است: [در این دوره تنها در ولایت گیلان است که پیش‌درآمد حرکت متشکل زارعین را ملاحظه می کنیم و از آن به "انقلاب قراء و قصبات رشت" و "جنبش دهقانی علیه ملاکان" یاد کرده‌اند. در ایالت آذربایجان هم به مقاومت رعایا در برابر اربابان برمی‌خوریم اما نه به صورت وسیع و منظم. اشارات پراکنده‌ای هم راجع به اعتراض برزگران در برخی ولایات دیگر شده است. اما این اعتراض‌ها خصلت نهضت اجتماعی را ندارند. قیام روستاییان گیلان علیه ملاکین کم و بیش واجد خصوصیت جنبش اجتماعی است. تاکنون فغان زارع از مالک بلند بود، یک چند هم به حساب اربابان برسند.]

جان فوران درباره نقش دهقانان ایران به ویژه دهقانان گیلان در انقلاب مشروطه می نویسد: [دهقانان در بهترین حالت خود اجزاء کمکی انقلاب بودند و به خاطر وجه تولیدی و انزوای جغرافیایی با انقلاب ارتباط چندانی پیدا نکردند... همگان برآنند که دهقانان در انقلاب مشروطیت دخالتی نداشته اند... درواقع مشخص نبودن منافع دهقانان در سطح ملی و مشکلات سازماندهی آنان در آن همه روستای جدا و پراکنده مانع از آن شد که دهقانان به عنوان یک طبقه در جریان انقلاب مشروطبت، اقدام‌هایی بیش از عملیات پراکنده و جسته و گریخته انجام بدهند. بنابراین، نظر مورد قبول یعنی "عدم مداخله دهقانان" در مورد دهقانان سراسر ایران مصداق دارد... اما گیلان تنها ایالتی بود که دهقانانش عملاً به جنبش پیوستند... دهقانان این خطه به مالکان حمله می‌بردند، آنها را از ده بیرون می‌انداختند و خانه‌هایشان را به آتش می‌کشیدند... ]

همچنین ژانت آفاری درباره‌ی نقش دهقانان گیلان در انقلاب مشروطه چنین نوشته است: [مشارکت دهقانان در انقلاب مشروطه‌ی ایران به هیچ وجه به گستردگی انقلاب 1905 روسیه نبود، اما اگر بگوییم که کلاٌ دهقانان ایران در این دوره منفعل یا ضد انقلاب بودند قطعاً در بازخوانی انقلاب مشروطه به راه خطا رفته ایم... منطقه خزر عرصه پایدارترین شورش‌های دهقانی دوره مشروطه بود. مقاومت دهقانان در این منطقه پیشینه داشت و اوضاع جغرافیایی منحصر به فرد آن نیز به این امر کمک می‌کرد... مقاومت دهقانی در گیلان نیرومندتر از نقاط دیگر بود. در گیلان با کمک عده‌ای از پیشه‌وران رادیکال عضو انجمن رشت شبکه‌ای ایجاد شد که تعداد قابل توجهی از دهقانان و پیشه‌وران در آن عضویت داشتند. این انجمن‌ها که بعضی از نگرانی‌ها و مصایب جوامع روستایی را انعکاس می‌دادند در برابر انجمن رشت و نیز مجلس قد علم کردند. مقاومت در منطقه کوهستانی طوالش نیرومندتر بود. روستاییان کنترل منطقه را به دست گرفتند و در برابر نیروهای اعزامی، مقاومت محلی و شاه به خوبی از خود دفاع کردند.]


به طور کلی دلایل اهمیت جنبش دهقانی در دوره مشروطه را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:

الف- حرکت دهقانی گیلان از نظر گستره جغرافیایی محدود به منطقه‌ی خاصی نبود بلکه سرتاسر این استان را دربر می‌گرفت.

ب- از نظر زمانی تقابل و ستیز دهقانان با مالکان دو سال به درازا کشید و این موضوع در مقایسه با حرکت دهقانی در سایر نقاط ایران که عمری کوتاه و گذرا داشت، قابل توجه است.

ج- حرکت دهقانی گیلان همراه با آگاهی و بینش اجتماعی و سیاسی بود. اگر در گذشته زارعان بر اثر فشار بیش از حد مالکین، از روی اضطرار و به طور خودجوش هر از چندی بر خداوندان خود می‌شوریدند، اکنون پیام مشروطیت نوید تازه آزادی و رهایی را برای زارعین به ارمغان آورده بود. از همین رو بپاخاستگان دارای اهداف سیاسی و اجتماعی مشخصی بودند.

د- در میان حرکت‌های دهقانی عصر مشروطیت، تنها در گیلان شاهد حرکت متشکل، منظم و پیوسته دهقانان هستیم.

هـ- در جریان جنبش پیوند مستحکمی میان احزاب، گروه‌ها و افراد مشروطه‌خواه که در شهرها فعالیت داشتند، و دهقانان در روستاها برقرار گردید. در این فرآیند کار تازه‌ای که تنها در گیلان در این زمان صورت گرفت تشکیل "انجمن بلوکات" بود که درواقع به مثابه حزب سیاسی دهقانان محسوب می‌گردید.

و- اندیشه "دموکراسی اجتماعی" که اساس آن بر تأمین عدالت اجتماعی، از میان برداشتن نابرابری‌های اجتماعی و آزادی استوار بود، از طریق گروه "اجتماعیون عامیون گیلان" از شهرها به روستاهای گیلان نفوذ یافت و دهقانان تحت تأثیر آن بر ضد مالکان بسیج شدند. از همین‌رو می توان گفت جنبش دهقانان گیلان در مقایسه با دیگر حرکت‌های دهقانی عصر مشروطه واجد خصوصیات جنبش اجتماعی بود.

ز- جنبش دهقانان در گیلان در روند خود از طرح خواسته‌ها و مطالبات اولیه فراتر رفت و خصلت انقلابی به خود گرفت و دهقانان با اربابان و حکومت وارد درگیری و ستیز شدند.

ح- برخلاف سایر نقاط ایران که روستاییان در مرحله تکوین و تأسیس مشروطیت نقشی نداشتند، چنان‌که خواهیم دید دهقانان گیلانی در تکوین و پیدایش جنبش مشروطه‌خواهی در گیلان نقش و حضور فعالی داشتند و جرقه‌ی جنبش مشروطه‌خواهی در گیلان با اعتراض دهقانان آغاز شد.



زمینه‌ها و عوامل پیدایش جنبش
در ایجاد جنبش دهقانان گیلان در عصر مشروطه زمینه‌ها و عوامل جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متعددی دخالت داشتند که در این بخش از تحقیق مهمترین آنها را مورد توجه قرار می‌دهیم:

الف- استثمار دهقانان، ظلم‌ها، ستم‌ها و اجحافات بی حد و حصر اربابان و نیز بی‌توجهی حکومت به خواسته‌ها و مسایل و مشکلات و رفاه و آسایش دهقانان زمینه‌های لازم را برای طغیان دهقانان در عصر مشروطه فراهم ساخت. آنان با وقوع انقلاب مشروطه برای رهایی از وضعیت اسفبار خود به حرکت درآمدند. به عبارت دیگر در گیلان زمینه عینی قیام دهقانی فراهم بود. دهقانان ستمکش گیلانی فقط به وسیله یک جنبش اجتماعی می‌توانستند خود را از قید و بندهای نظام ستمگرانه ارباب – رعیتی رها سازند.

ب- انقلاب مشروطه زمینه‌ی ذهنی یا مهمترین زمینه سیاسی و اجتماعی را برای حرکت دهقانی فراهم ساخت. با مشروطه فهمیدند که [پس از این حکمرانی به اراده مردم] است و این که با [آزادی ملت] طبقه زارع دیگر [بندگی همجنس خودشان] را نمی‌پذیرند. این خود مقدمه هشیاری طبقه دهقان به اشتراک منافع اجتماعی خویش بود. بدون چنین هشیاری طبقاتی، دهقانان متشکل نمی‌گردیدند و تحرک اجتماعی نمی‌یافتند. کما این که در قبل از مشروطه طبقه دهقان وجود داشت و ظلم و ستم بر آنان نیز بی حد و اندازه بود، اما چون آگاهی طبقاتی وجود نداشت، دهقانان نامتشکل و عاری از تحرک اجتماعی باقی ماندند.

ج- در فرآیند گسترش آزادی و مشروطه خواهی اندیشه‌ی "دمکراسی اجتماعی" که در ایدئولوژی مشروطیت پدیدار شده بود، توسط گروه "اجتماعیون عامیون گیلان" با شاخه‌های مختلفی که در نقاط مختلف گیلان از جمله مناطق روستایی داشت، میان دهقانان رسوخ یافت. در اندیشه دموکراسی اجتماعی از میان برداشتن نابرابری‌های اجتماعی و تأمین عدالت اجتماعی و تضمین مساوات اقتصادی نقش محوری داشت. از نظرگاه مفهوم دموکراسی اجتماعی مهم‌ترین مسایل اجتماعی ایران، که یک جامعه کشاورزی محسوب می‌گردید، اصلاح و تغییر نظام ارباب – رعیتی بود. معتقدان بر این باور که اجتماعیون عامیون گیلان تشکل یافته بودند، با پیشرفت جنبش مشروطه‌خواهی زمینه‌ی نشر فکر دموکراسی اجتماعی را در روستاهای گیلان مناسب دیدند و از طریق شاخه‌های خود در مناطق روستایی که به انجمن های "ابوالفضلی" یا "عباسی" معروف بودند، افکار خود را در میان روستاییان پخش نمودند و دهقانان را بر ضد نظام ظالمانه ارباب‌–‌ رعیتی برانگیختند. در همین فرآیند دهقانان در روستاهای گیلان دست به تأسیس "انجمن بلوکات" زدند که اساساً برای مبارزه بر ضد نظام فئودالی به وجود آمده بودند.

د- یکی از عواملی که در ایجاد زمینه مناسب برای شورش دهقانی در گیلان نقش مؤثری داشت، ضعف و بحران دولت مرکزی ایران و به تبع آن سست شدن پایه‌های قدرت حکمرانان و متنفذان و خوانین محلی بود که در نتیجه پیدایش انقلاب مشروطه به وجود آمده بود. همان‌گونه که جامعه‌شناسان معتقدند شورش‌های دهقانی معمولاً در زمانی رخ می‌دهند که حکومت مرکزی متزلزل شده و با بحران‌های نهادین روبرو گردیدند. این بحران‌ها به نوبه خود منجر به خلاء قدرت در ایالات می‌گردد و خلاء قدرت رادیکال‌های شهری را تشویق می‌کند تا به سراغ روستاها رفته با دهقانان ناراضی از وضع موجود متحد شوند و آنها را به حرکت درآورند. همان‌طور که فرگوسن از پژوهشگران جنبش‌های دهقانی معاصر نوشته است: [شورش‌های روستایی به انقلاب‌های موفقی منجر نمی‌شود مگر آن که رادیکالیسم شهری دهقانان را در تشکیلات سیاسی جمعی منسجم و همگونی بسیج کنند.]
با پیدایش انقلاب مشروطه به دنبال فرو‌رفتن حکومت و دولت ایران در بحران‌های فزاینده، قدرت و حاکمیت مطلق حکمرانان و مالکان و خوانین گیلان دچار آسیب شد و در خلاء ناشی از آن نیروهای رادیکال اجتماعی که در گروه‌های اجتماعیون عامیون متشکل شده بودند، با رفتن به میان روستاییان، دهقانان را بر ضد مالکان تحریک و متشکل نمودند.

هـ- در تحلیل ریشه‌های جنبش دهقانی گیلان نقش کارگران را در پاشیدن بذر بیداری میان دهقانان باید متذکر شد. چنان که پیشتر بیان شد در سده‌ی نوزدهم و در آستانه‌ی انقلاب مشروطه هزاران نفر از گیلان در جستجوی کار راهی نواحی جنوبی امپراتوری روسیه شدند و بخش زیادی از این مهاجرین روستاییان نگون‌بختی بودند که یا از دست مالکان از روستاها گریخته بودند و یا به منظور پیدا کردن کار و تأمین معاش خود تن به مهاجرت داده بودند. مهاجرین ضمن کار در شهرهای مختلف قفقاز به عنوان مغازه دار، مکانیک، بنا، نجار، درشکه‌چی، حمال و کارگر بارانداز و ساختمان و ... با محیط سیاسی و اجتماعی آنجا آشنا شدند و تعداد زیادی از آنها نیز به عضویت سازمان‌های انقلابی قفقاز مانند سازمان سوسیال دموکرات "همت" که در میان کارگران مسلمان فعالیت می‌کرد و کمیته‌ی باکوی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه درآمدند. این دسته از کارگران که در جرگه‌ی فعالین سیاسی و سازمانی وارد شده بودند، در رویدادهای سیاسی محل مهاجرت خود نقش فعالی داشتند. این امر در مشارکت کارگران مهاجر ایرانی در اعتصاب‌های عمومی ژوئیه 1903/ تیر 1282 و دسامبر 1904/ آذر 1283 و همین‌طور در چندین اعتصاب دیگر، بازتاب یافت. در 1906م/ 1285خ حدود 2500 کارگر ایرانی معادن مس الله‌وردی در ارمنستان هسته‌ی اصلی اعتصابیون را تشکیل دادند. در تابستان 1906م/ 1285خ کارگران ایرانی، به همراه روس‌ها و قفقازی‌ها، در کارخانه‌ی نساجی سرمایه‌دار ایرانی تقی‌یف دست به اعتصاب زدند و از کنسول ایران خواستند به نفع آنان مداخله کند. کارگران حوزه نفت از این درخواست پشتیبانی کردند. این نگرانی وجود داشت که این مسئله به اعتصاب عمومی صدهزار کارگر در باکو منجر شود.


مجاهدین مشروطه، نفرات نشسته: فرزندان حاج وکیل


بی‌شک مهمترین و پایدارترین پی‌آمد پدیده‌ی مهاجرت گسترده، تأثیر آن بر جامعه‌ی گیلان در دوره‌ی مشروطه بود. سیاسی شدن تدریجی کارگران مهاجر در خارج از کشور سرانجام به گسترش عقاید رادیکال در گیلان در دوره‌ی مشروطه انجامید. عامل عمده‌ی ترویج این عقاید، کارگران مهاجر به ویژه آنانی بودند که به صورت فصلی در ناحیه قفقاز مشغول کار می‌شدند. بسیاری از این مهاجرین هسته‌ی اصلی گروه اجتماعیون عامیون گیلان را تشکیل می‌دادند که رادیکال‌ترین جریان سیاسی در جنبش مشروطه‌خواهی گیلان به شمار می‌رفت. ژانت آفاری درباره‌ی تأثیر مهاجرین در رویدادهای انقلاب مشروطه چنین می‌نویسد: [از دست دادن زمین در بسیاری از موارد موجب مهاجرت انبوه دهقانان به شهرها و نیز کشورهای همجوار شد. وُلف موضوعی را که قبلاً توسط ادواردز مطرح شده بود بسط داد و بر نقش محوری کارگران مهاجر روستایی که به صفوف کارگران شهری می‌پیوندند، تأکید کرد. کارگران مهاجر اغلب افکار جدیدی را با خود به روستاها برمی‌گردانند. این دهقانان سابق معمولاً پیوندهای محکمی با روستاهای خود دارند و در مواردی، به دلیل بی‌ثباتی اشتغال در شهرها، برای کار فصلی به روستا برمی‌گردند. کارگرانی که پیوندهای خود را با جوامع بومی حفظ می‌کنند، در دوره انقلاب نقش مهمی دارند و "انتقال دهنده ناآرامی شهری و ایده‌های سیاسی" می‌شوند. چنان‌که قبلاً دیدیم، کارگران ایرانی مهاجر که در صنایع نفت قفقاز کار می‌کردند، در زمان انقلاب مشروطه در 1906 (1285) محمل افکار انقلابی شدند. بسیاری از این کارگران به ایران بازگشتند و در انجمن‌های مجاهدین (اجتماعیون عامیون) به فعالیت پرداختند. تأثیر آنها را در روستاهای چندین ایالت (از جمله گیلان) می‌توان تشخیص داد.]

دهقانان مهاجر گیلانی با پیدایش انقلاب مشروطه در حالی‌که تحت تأثیر محیط افکار سوسیال دموکراسی قفقاز و روسیه قرار داشتند، در شهرها و روستاهای گیلان حضور یافتند و به فعالیت‌های سیاسی مشغول شدند. آنان با عضویت در گروه‌های اجتماعیون عامیون گیلان و ایجاد انجمن‌های دهقانی در روستاها، نقش مهمی در کشاندن دهقانان به صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی و خیزش بر ضد مالکان ایفا نمودند. بدین‌گونه دهقانان مهاجر افکار و تجربه‌های سیاسی خود را که در قفقاز کسب کرده بودند، برای بیداری دهقانان به خدمت گرفتند.

و- همجواری گیلان با امپراتوری روسیه و نزدیکی با مراکز انقلابی قفقاز سبب پیوند گسترده انقلابیون و مشروطه‌خواهان گیلان با گروه‌های سوسیال دموکرات روسیه و قفقاز و ایرانیان انقلابی ساکن قفقاز گردید. این گروه‌ها و افراد که در امپراتوری روسیه بر ضد نظام استبدادی تزارها مبارزه می‌کردند و به مسایل دهقانی و اراضی توجه خاصی داشتند، کمک به جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران را از وظایف انقلابی خود می‌دانستند. از همین‌رو از آغاز جنبش مشروطه‌خواهی در شمال ایران و از جمله در گیلان حضور فعالی داشتند و به ویژه در برانگیختن دهقانان بر ضد نظام ارباب – رعیتی تلاش زیادی نمودند. اسپرینگ رایس مأمور سیاسی دولت انگلیس که در سال 1907م / 1325ه.ق به مأموریت ایران و روسیه فرستاده شده بود به [روابط نزدیک میان احزاب انقلابی روسیه و ایران] اشاره می‌نماید. یکجا می‌نویسد: [بتازگی انجمن‌های پنهان زیادی از روی الگوی روسیه تشکیل شده‌اند] و در جایی دیگر می‌گوید: [انقلابیون رشت و تبریزی، از بادکوبه الهام می‌گیرند.] یا این‌که در انزلی [جنبش دهقانی علیه ملاکین درگرفته] و [افرادی از بادکوبه آمده] آن جنبش را یاری می‌دهند.

در دوره مشروطه پیام‌های انقلابی از کمیته اجتماعیون عامیون ایرانی قفقاز به نقاط مختلف ایران به ویژه گیلان و آذربایجان می‌رسیدند و پخش می‌شدند. به گفته‌ی یکی از مأموران انگلیسی [اندیشه‌های انقلابی که آن سوی مرز روس را همه‌جا فرا گرفته] به ایران سرایت یافته و [اذهان مردم کمابیش آلوده به آن افکار گشته] است. ناظم‌الاسلام کرمانی در تارخ خود از بیان نامه‌های فراوان چاپی از آن سوی مرز ایران می‌رسیدند، سخن به میان آورده است، یکی از آنها با عنوان "انتباه‌نامه اجتماعیون عامیون ایران" و به امضای "اجتماعیون عامیون فرقه ایران، قومیه مرکزی قفقاز" در 23 رجب 1324 به تهران رسیده یود. در این اعلام نامه می‌خوانیم: [ای فقرای ایران جمع شوید، ای اهالی کاسبه ایران، ای زراعتکاران ایران، ای اهل دهاتیهای ایران همت کرده اتحاد نموده، اجتماع بکنید، خودتان را از ظلم این ظالمان خوش خط و خال استبداد مذهب خلاص نموده رهایی یابید... ببینید چگونه اهالی همسایه شمالی... جد و جهد و سربازی می‌کنند، روحانیان و کشیشان... در راه دفع ظلم مانند حضرت عیسی دست از جان شسته، خود را چطور در طریق رضای عیسی فدا می کنند... ما اهالی ایران که در قفقاز ساکن هستیم از هر جهت حاضر شدیم تا در موقع، خود را به راه دولت و ملت فدا بکنیم... زنده باد طرفداران حریت و ملیت، نیست بود طرفداران استبداد] بدین‌گونه چنان‌که می‌بینیم انقلابیون آن‌سوی مرزهای ایران در برانگیختن دهقانان گیلان سهیم بودند. همچنین همان طور که آفاری یادآوری نموده نزدیکی گیلان به مراکز انقلابی ایران مانند تهران و تبریز بر قوت جنبش دهقانی می‌افزود.

ز- از عوامل اصلی در برانگیختن دهقانان و گسترش خیزش آنان، گروه‌ها، احزاب و انجمن‌هایی بودند که با هدف دفاع از منافع طبقاتی دهقانان و رهبری و هدایت حرکت آنان تشکیل شده بودند و در برنامه‌ها و مرامنامه‌هایشان به مسأله ارضی دهقانان توجه ویژه‌ای داشتند و در شهرها و روستاها از منافع دهقانان و خیزش آنان حمایت و پشتیبانی می‌کردند مانند "فرقه مجاهدین رشت"، "انجمن عباسی" و "انجمن بلوکات". ژانت آفاری درباره نقش انجمن‌ها و رهبران فکری و سیاسی در برانگیختن دهقانان چنین می‌نویسد: [رشد انجمن‌های شهری نظیر انجمن‌های تبریز و رشت، خیلی زود در روستاها وشهرها اثر گذاشت و مردم روستاها و شهرها به حمایت از این انجمن‌ها برخاستند. در بعضی از روستاهای بزرگ، انجمن‌های پیشه‌وران و دهقانان تشکیل شد، هر‌چند که این انجمن‌ها با مخالفت مجلس و نیز مقامات محلی روبرو شدند. قیامهای دهقانی در مجاورت مراکز رادیکال شهری به وقوع پیوستند و این قیامها در شمال کشور که در آن شعبه‌های فرقه اجتماعیون عامیون فعالیت داشتند، قوی‌تر بودند. رهبری فکری قیامها با روزنامه‌نگاران رادیکال، پیشه‌وران و واعظانی بود که از تشکیل انجمن‌ها در شهرها و روستاها حمایت می‌کردند. انجمن‌های مجاهدین و انجمن‌های عباسی که تا حدود زیادی بیانگر آمال دهقانان بودند، شمار قابل توجهی از طبقات پایین روستایی و شهری را در عضویت داشتند.] در ادامه این تحقیق در بخش رهبران خیزش دهقانی درباره‌ی این گروه‌ها و انجمن‌ها و نقش آنان در جنبش دهقانی به تفصیل سخن به میان خواهد آمد.

ح- جامعه‌شناسان در بررسی جنبش‌های دهقانی وجود دهقانان متوسط را به عنوان یک عامل سیاسی – اجتماعی در شورش‌های دهقانی مؤثر می‌دانند. وجود دهقانان متوسط در گیلان در دوره‌ی موجود مورد بحث را می‌توان از زمینه‌های اصلی پیدایش جنبش دهقانی دانست. به طور کلی جامعه ی دهقانان را در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان به سه گروه تقسیم کرد:

"دهقانان ثروتمند" که زمین‌هایشان را با اجیر‌کردن کارگران بدون زمین کشت می‌کنند؛ "دهقانان متوسط" که املاک مستقل کوچک‌شان را با نیروی کار اعضای خانواده‌شان کشت می‌نمایند؛ و دیگر "دهقانان فقیر" که از زارعان سهم‌بر فقیر، کارگران بدون زمین و زارعان تقریباً بی زمین ترکیب یافته‌اند. از این سه طبقه، برجسته‌ترین نقش در شورش‌های دهقانی را دهقانان متوسط بازی می‌کنند. همان‌گونه که ولف در کتاب "جنگ‌های دهقانی در قرن بیستم" به نحوی مستند ثابت کرده است، [از آنجا که دهقان ثروتمند کسی است که کارگر اجیر می‌کند، پول قرض می‌دهد، نماینده دولت است و در‌نتیجه حامی وضع موجود: حوزه قدرتش در روستا به متنفذان خارج از روستا بستگی دارد و مستقل نیست.] 

دهقانان فقیر، حتی اگر علاقه‌ای هم به حفظ وضع موجود نداشته باشد، به نوبه خود به خاطر دستمزد، غذا، زمین و امرار‌معاش آن‌چنان به دیگران وابسته است که قادر نیست به یک عمل سیاسی مستقل دست بزند: [دهقان فقیر قدرت تاکتیکی ندارد و چون هیچ منبعی که از آن خودش باشد در اختیار ندارد تا در مبارزه قدرت به کارش آید، کاملاً زیر سلطه کارفرمایش قرار دارد.] در مقابل دهقان طبقه متوسط هم توان شوریدن دارد و هم تمایلش را. زیرا به آن اندازه زمین ندارد که مانند کارفرمایان بزرگ حافظ وضع موجود باشد ولی به اندازه‌ای زمین دارد که به لحاظ اقتصادی و اجتماعی از متنفذین محلی و حکومت مرکزی مستقل باشد. مالکیت زمین برای دهقانان متوسط، برخلاف دهقانان فقیر، به اندازه کافی امنیت اقتصادی فراهم می‌کند تا بتوانند به مقابله با مالکان بزرگ و کارگزاران دولتی برخیزد. به گفتۀ وُلف: [دهقان متوسط از کمترین حد آزادی تاکتیکی که مستلزم مبارزه با مالکان است، برخوردار است.] به عبارت دیگر، اسقلال اقنصادی شالوده‌های استقلال اجتماعی و سیاسی را پی می‌ریزد.

پژوهشگران معاصر بر این باورند که در آستانه قرن بیستم نوعی خاص از دهقانان متوسط در گیلان وجود داشت. در گیلان در آستانه‌ی انقلاب مشروطه نهادهای سلطنتی، دولتی، مذهبی و عمده مالکان در مجموع فقط مالک 28 درصد از روستاها بودند. در حالی‌که خرده‌مالکان و مالکان کوچک دیگر تا 50 درصد از روستاها را به خود اختصاص داده بودند. موقعیت ضعیف مالکان در برابر دهقانان، زراعت مبتنی بر سهم‌بری را تضعیف و اجاره‌داری زمین با نرخ‌های ثابت را تقویت کرده بود. دهقانان متوسط در گیلان به طور نسبی در مقایسه با سایر نقاط کشور از سطح زندگی بالاتری برخوردار بودند؛ اجاره‌های درازمدت زمین اغلب با نرخ‌های ثابت موقعیت مساعدتری برای چانه‌زدن در مقابل مالکان و نوعی آزادی از بیگاری و آسودگی از نگرانی از دست‌دادن حق کشت فراهم می‌کرد و همه‌ی اینها موجب شد تا دهقانان اسقلال و موقعیت اجتماعی بیشتری به دست آورند. نوسان ناگهانی در اقتصاد بازار به خصوص در تجارت با روسیه، همراه رشد تدریجی جمعیت موجب نارضایتی در بین دهقانان متوسط شد. تخمین زده می‌شود که جمعیت گیلان طی نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی دو برابر شده باشد. این امر سبب استفاده بیش از حد از زمین‌های موجود گردید، مساحت املاک، کاهش یافت، بر تعداد افراد بی‌زمین افزوده شد. در حالی‌که میزان جمعیت نسبت به مساحت زمین افزایش یافته بود، تعداد کمی از مالکان بزرگ، به خصوص مالکین مزارع چای و توتون منفعت خود را حفظ کردند و اربابان کوچک به جمع‌آوری اجاره از دهقانان تحت فشار ادامه دادند. از آنجا که این اربابان هیچ نقش مهمی از قبیل حمایت از روستاییان، سرمایه گذاری در امور آبیاری و حمایت از برزگران در مشکلات مالی ایفا نمی‌کردند، دهقانان آنان را نه به عنوان "ولی‌نعمت"که به عنوان "انگل" می‌شناختند. می‌توان گفت مبانی طبیعی احترام بین مالک و دهقان در گیلان وجود نداشت.

بدین‌سان همان‌گونه که آبراهامیان نوشته است گیلان برخلاف سایر نقاط ایران و به همان دلایلی که در روسیه، چین، ویتنام، مکزیک و بسیاری کشورهای دیگر وجود داشت، دهقانان انقلابی در خود پرورش داد. این دهقانان متوسط که از مالکان بزرگ و دولت مستقل بودند حداقل نفوذ و قدرتی را به دست آوردند که لازمه درافتادن با نظم موجود بود. اینان از تجاری شدن کشاورزی متحمل ضربه سختی گردیدند. روستاهای ایشان برونگرا و نسبتاً از سلطه مالک آزاد بودند، رابطه نزدیکی با روستاهای دیگر داشتند و به‌طور مستقیم با اقتصاد بازار درآمیخته بودند. درنتیجه، این روستاها نه تنها خود ناراضی بودند، بلکه از نارضایتی روستاهای دیگر نیز آگاه بودند.

فقدان دهقانان متوسط به این معنی است که روستاها هیچ قشری را با حداقل امنیت اقتصادی و استقلال اجتماعی که لازمه در‌افتادن با اقتدار حکومت مرکزی و مالکان محلی است پرورش نداده بلکه برعکس روستاها از زارعان اجاره‌دار و کارگران بی‌زمین تشکیل شده بود که امرار معاششان کاملاً به حُسن‌نیت مالکان وابسته بود. هرچند در شرایط خاصی عوامل بیرونی قادر خواهند بود دهقانان بی‌زمین را برانگیزانند و به جنبش‌های رادیکال بکشانند – چنان که در جریان جنبش دهقانی گیلان رخ داد- اما در شرایط عادی آنها آنقدر به مالکان وابسته‌اند که نمی‌توانند خود آغازگر حرکت سیاسی باشند. از همین‌رو است که باید دهقانان متوسط گیلان را آغازگر و جلودار جنبش در دوره‌ی مشروطه بشمار آورد.

ط- از دیدگاه بسیاری از جامعه‌شناسان یکی از عوامل اصلی بروز شورش‌های دهقانی وجود اقتصاد مبتنی بر بازار می‌باشد. همان‌گونه که منابع معتبر تأکید نموده‌اند روستاهای ایران از جمله گیلان در اوایل سده‌ی نوزدهم میلادی از لحاظ اقتصادی متکی به خود بودند. در نتیجه روستاها هم محصولات کشاورزی مورد نیازشان را تولید می‌کردند و هم اجناس دیگری را که بدان نیاز داشتند. اما رشد تجارت با اروپا در نیمه دوم سده‌ی نوزدهم به‌تدریج خودکفایی روستاهای سنتی را به نابودی کشاند و پایه‌های اقصاد معیشتی متزلزل گردید. نزدیکی جغرافیایی و سهولت ارتباط گیلان با روسیه از طریق دریای خزر، باعث رونق کشاورزی تجاری در این منطقه شد. حتی از اوایل دهه 1870م / 1280ه.ق تقاضای تجار روس باعث رونق کشت محصولاتی چون ابریشم، برنج، چای، کنف و توتون و دیگر محصولات گشت. همان‌گونه که خمسی یکی از پژوهشگران ایرانی می‌گوید: [موقعیت جغرافیایی گیلان به ما یاری می‌رساند تا دریابیم چرا آن استان نخستین ایالت ایران بود که در آن سرمایه‌داری روستایی پدید آمد.]

تراکم جمعیت، حاصلخیزی زیاد، و امکان ارتباط با روستاها در گیلان، موجب رشد سریع و زودرس تجارت محلی شد. حتی در نیمه‌ی نخست سده نوزدهم که دیگر بخش‌های ایران عمدتاً جوامعی خودکفا و خودبسنده بودند، گیلان به دلیل بازارهای مکاره روستایی‌اش مشهور بود. توسعه‌ی تجارت خارجی در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم نه تنها باعث تحرک تجارت محلی شد، بلکه ارتباط‌های مدرن را نیز متداول ساخت. برای نمونه نوسازی بندر انزلی توسط روس‌ها، ایجاد خط آهن بین انزلی و رشت و احداث راه شوسه انزلی به تهران از آن جمله بود. در نتیجه تا اوایل سده‌ی بیستم میلادی بسیاری از روستاها به آسانی به بازار داد و ستد و شهرهای نزدیک دسترسی داشتند. بدین‌گونه اقتصاد منطقه‌ای در اقتصاد ملی و اقتصاد ملی در اقتصاد بین المللی مستحیل شده بود. در ابتدای سده‌ی بیستم بسیاری از دهقانان برای فروش محصولات خود و خرید مایحتاجشان به بازارهای شهر می‌رفتند.

شکل‌گیری اقتصاد مبتنی بر بازار از یک‌سو روستاییان را با تجارت ملی و جهانی پیوند می‌داد، واحدهای منطقه‌ای خودبسنده را از بین می‌برد و درنتیجه روستاییان را در معرض نوسان‌های شدید بازار جهانی قرار می‌داد و از سویی دیگر قیمت زمین را افزایش داد و بدین‌سان دهقانان متوسط را در معرض یک رقابت نامنصفانه با دهقانان ثروتمند، اربابان و تجار شهری زمین‌خوار (بوژووازی ملاک) قرار می‌داد و در بین آنان ایجاد نارضایتی می‌نمود. علاوه بر این اقتصاد بازار با فعال کردن کشاورزی تجاری، رابطه مستقیمی بین دهقانان و شهرهای منطقه ایجاد کرد. به گفته‌ی میگدال جامعه‌شناس معاصر [تجاری شدن کشاورزی، تولیدکنندگان روستایی و مصرف‌کنندگان شهری را به هم پیوند داده و بر اقتدار انحصاری مالکان بر معاملات روستاییان با جهان خارج پایان می‌دهد و روستاهای سنتی درون‌گرا را به روستاهای جدید بالقوه برون‌گرا تغییر‌‌‌شکل می‌دهد و بدین‌سان مالکان بزرگ را به نابودی می‌کشاند.]


چند تن از مجاهدین جنبش مشروطیت، نفر وسط میرزا کوچک‌خان


با پیدایش انقلاب مشروطه وجود اقتصاد مبتنی بر بازار در گیلان موجب گردید تا پیام مشروطیت خیلی سریع از شهرها به روستاها منتقل شود، زیرا پیوند و ارتباط گسترده‌ای میان شهرنشینان و روستانشینان وجود داشت و از سویی دیگر دهقانان متوسط که از وضع خود نگران و ناخرسند بودند، از فرصت ایجاد شده بر اثر انقلاب، بهره جسته و نارضایتی و اعتراض خود را با شرکت در جنبش بزرگ دهقانی گیلان به نمایش گذاشتند.

ی- وجود دهقانان انقلابی در گیلان را همچنین می‌توان ناشی از عوامل زیستی و جغرافیایی دانست. گیلان برخلاف بسیاری از دیگر مناطق ایران، دارای خاک حاصلخیز و باران فراوان است. این ویژگی موجب برداشت بیشتر محصول و تراکم و فزونی جمعیت می‌شد و به دهقانان اجاره‌دار در مقایسه با دهقانان مناطق خشک‌تر ایران، استقلال بیشتری در برابر مالکان می‌داد. از سوی دیگر روستاهای گیلان از نوع روستاهای "برون‌گرا" بودند نه روستاهای "درون‌گرا" که در دیگر نواحی ایران مشاهده می‌گردید. دور بودن روستاها از یکدیگر و نیز مناطق شهری، مشکلات حمل و نقل و رفت و آمد، تفاوت‌های زبانی، اختلافات مذهبی، رقابت‌های منطقه‌ای، شبکه‌های خویشاوندی و خصوصیات قبیله‌ای که همگی از ویژگیهای روستاهای دورن‌گرا به‌شمار می‌روند، به مالکان کمک می‌کرد تا دهقانان را نه تنها در انزوا نسبت به سایر روستاها قرار دهند، بلکه از تماس با رادیکال‌های شهری و حتی کارگزاران حکومتی نیز دور نگه دارند. انزوای روستاها از یک‌سو به محلی‌گرایی دامن می‌زد و از سویی دیگر مانع رشد آگاهی طبقاتی در مناطق روستایی و ارتباط روستاییان با یکدیگر و نیز شهرنشینان می‌گردید.

در گیلان اما به دلایل مختلف از جمله حاصلخیزی و امکان بهره‌برداری از زمین در تمام نواحی، تراکم جمعیت، نزدیکی روستاها به یکدیگر و مراکز شهری، وجود بازارهای هفتگی در تمام نقاط گیلان که تماس روستاییان را آسان می‌کرد، دسترسی روستاها به بازار داد و ستد در شهرهای نزدیک، وجود راههای ارتباطی و تجارتی که شهرها و روستاها را به هم متصل می‌نمود، روستاها از نوع روستاهای "برون‌گرا" به‌شمار می‌رفتند. برخی عوامل دیگر اجتماعی – اقتصادی نیز وجود داشت که سبب توسعه‌ی روستاهای برون‌گرا در گیلان عصر قاجار بود؛ عامل نخست وجود زبان مشترک در بین جمعیت‌های روستایی بود؛ به جز ناحیه‌ی تالش که مردم به زبان تالشی سخن می‌گفتند بقیه مردم روستانشین و نیز شهرنشین منطقه به زبان گیلکی صحبت می‌کردند که ارتباط اجتماعی مابین روستاها را آسان می‌کرد. دومین عامل فقدان جامعه‌ی عشایری در گیلان بود که موجب می‌شد روستاها از یک سازمان همبسته عشایری برخوردار نباشند و مالکان نتوانند از پیوندهای خویشاوندی با روستاییان استفاده کنند. چون روابط آنان روابط ایلی نبود، مالکان وظیفه حمایت از روستاییان را به عهده نداشتند و روستاییان این مناطق با خطر حمله قبایل دیگر مواجه نبودند و برای حفاظت از خود به احداث دیوارهای بلند نیاز نداشتند. سومین عامل آن که گیلان در مقایسه با دیگر مناطق روستایی کشور از سطح زندگی بالاتری برخوردار بود و این امر باعث می‌شد که دهقانان مازاد محصول بیشتری برای فروش داشته باشند و درنتیجه روستاها پیوندهای ثابت و بی‌واسطه با بازار اقتصادی مدرن برقرار کنند. چهارمین عامل فراوانی باران و آب بود که از اهمیت توزیع و تقسیم آب می‌کاست و درنتیجه نقش مهم آن در سازهان‌های روستایی از میان رفت. در گیلان روستاها عمدتاً به جویبارهای کوچک و بارندگی طبیعی متکی بودند و نه به قنات‌های پرهزینه، در نتیجه مالکان نمی‌توانستند اقتدار خدای‌گونه‌شان را مانند سایر نقاط کشور بر ابزار تولید اعمال کنند.

این ویژگیهای زیستی و جغرافیایی همگی با پیدایش انقلاب مشروطیت بستر و زمینه مناسبی در جهت خیزش دهقانان و گسترش سریع آن در تمام نواحی گیلان فراهم ساخت. از سویی دیگر این شرایط موجب دوام خیزش دهقانان و افزایش قدرت مقاومت آنان در برابر مالکان و حکومت گردید.



خواسته‌های جنبش دهقانی
با وقوع انقلاب مشروطه دهقانان گیلان امید داشتند تا مجلس و دولت مشروطه در جهت کاستن از آلام آنها و رفع ستم مالکان گام‌هایی بردارد. اما دهقانان و مسایل و مشکلات آنان در رژیم نوپای مشروطه در ابتدا کاملاً نادیده گرفته شد و با آن که اکثریت جمعیت کشور را روستاییان تشکیل می‌دادند، دهقانان در انتخابات اولین مجلس شورای ملی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم گردیدند. در همان حال قانون اساسی مشروطه توده‌های زحمتکش کشور از جمله دهقانان را از حق شرکت در امور کشور محروم می‌ساخت.

اما انقلاب مشروطه توده‌های وسیع مردم ایران را تکان داد و دهقانان، کارگران و تنگدستان شهری با شعارها و مطالبات خاص خود کم‌کم به صحنه مبارزه اجتماعی و سیاسی کشیده شدند. دهقانان گیلان در همین فرآیند به جنبش درآمدند و مطالبات خود را به گونه‌های مختلف طرح و پیگیری نمودند. دهقانان در ابتدا برای اصلاحات سریع در نظام حاکم ارباب‌–‌ رعیتی به مجلس و دولت و انجمن‌های برآمده از انقلاب مشروطه امید بستند. در همان اوان انقلاب مشروطه از جانب دهقانان یا به نمایندگی از آنان، تظلم‌ها و شکواییه‌هایی خطاب به نمایندگان مجلس، صاحبان روزنامه‌ها یا اعضای انجمن‌های ملی شهرها نوشته می‌شد.

به رغم بی‌سوادی عمومی حاکم بر روستاها، روستاییان می‌کوشیدند از طریق تنظیم شکواییه و ارسال آن به افراد و گروه‌های صاحب نفوذ مشروطه‌خواه و نهادهای برآمده از انقلاب صدای اعتراض خود را به گوش همه برسانند. نامه‌هایی که توسط باسوادان جوامع روستایی یا هواداران شهری آنها نوشته می‌شدند، اغلب به امضای عده‌ زیادی همراه بود. بعضی از نامه‌ها را اعضای انجمن‌های شهری از جمله اعضای انجمن‌های مجاهدین (اجتماعیون عامیون) به نمایندگی از جانب دهقانان و نیز صیادان انزلی – که همان زمان بپا خاسته بودند- می‌نوشتند. عده‌ای از نمایندگان مجلس نیز به نمایندگی از سوی موکلان خود شکواییه می‌فرستادند. هم‌زمان با این تظلم‌خواهی‌ها در برخی نقاط روستایی دهقانان با مالکان به کشمکش برخاستند و از پرداخت مال‌الاجاره خودداری ورزیدند. نامه‌های دهقانان اغلب با اعلام حمایت پرشور از انقلاب، قانون اساسی و مجلس شروع می‌شد. اما با گذشت زمان و با رفع خوش‌بینی نسبی روستاییان از نهادهای مشروطیت مضمون نامه‌ها به خشم و ناشکیبایی گرایید. شکواییه‌ها شامل شرح مفصل دشواری‌های زندگی در روستاها بودند. دهقانان از ظلم و زورگویی‌ها و سوءاستفاده مباشران و مالکان می‌نوشتند، از تعهداتی که مالکان تحمیل می‌کردند، از قتل و غارت راهزنان و دزدان محلی، زدن، شکنجه و کشتن روستاییان، تجاوز به زنان و دختران روستایی و... شکایت داشتند و از مقامات نظام جدید مشروطیت طلب یاری و مساعدت داشتند. بعضی از نامه‌نویسان خواستار الغای تمامی مرسومات تحمیلی اربابان و خاتمۀ بیگاری بودند. بعضی دیگر که روشنفکرتر بودند، از اصلاحات ارضی –که در مجلس نیز بحثش جریان داشت- سخن به میان می‌آوردند. الغای تیول از دیگر خواسته‌های دهقانان بود که به ویژه از سوی انجمن‌های داریکال شهری روستایی حمایت می‌شد. از نظر دهقانان الغای تیول به معنی خاتمه‌دادن به سلطه‌ی مالکان و نیز دولت بر روستاییان بود. همچنین عده‌ای از روشنفکران رادیکال اساساً خواهان ملی‌شدن زمین بودند. بدین معنی که تمام روستاهایی که قبلاً از نظر حکومت تیول محسوب می‌شدند، زیر کنترل مجلس درآیند. نویسنده‌ای از انزلی با چنین احساسی نوشت: [رودخانه و دهی که ده هزار تومان عایدی او باشد چرا باید یک نفر بخورد؟ حتماً باید عایدی او به خزانه دولت و ملت که بیت‌المال مسلمین است داخل شود. وکلای شورای ملی را یادآوری می‌نمایم که ملتفت باشند که تیول را موقوف و در جزو بیت‌المال مسلمین نمایند و به مصارف ملک ملت برسد.]


به‌طور کلی خواسته‌ها و اعتراض‌های دهقانان گیلان را در طول خیزش می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود:

الف- عدم پرداخت بهره مالکانه یا مال‌الاجاره به ارباب. 

ب- عدم پرداخت مالیات؛ دهقانان مجبور بودند پنج نوع مالیان بپردازند؛ کدخدا، مباشر، مقامات جزء و حاکم هر کدام مقداری از مالیات جمع‌آوری شده را بر می‌داشتند و بقیه را به حکومت مرکزی می‌دادند. 

ج- لغو تمام مرسوماتی که مالکان و مباشران بر دهقانان اعمال می‌کردند مانند "رسم اجازه گرفتن" که طبق آن دهقانان برای هر نوع معامله‌ای از جمله شوهردادن دختران خود می‌بایست از مالک اجازه می‌گرفتند. همچنین دهقانان از بهای گزافی که برای کسب اجازه پرداخت می‌شد ناخرسند بودند.

د- لغو بیگاری.

هـ- رفع ظلم و ستم و تبعیض اربابان.

و- مخالفت با اجاره‌بهای سنگین اربابان.

ز- مخالفت با "رسم هدیه" اجناس به مالک که به مناسبت‌ها و بهانه‌های مختلف از دهقانان دریافت می‌شد.

ح- رسیدگی به خواسته‌ها و شکایت دهقانان و اجرای عدالت در حق آنان توسط دولت و مجلس مشروطه.

ط- الغای رژیم ارباب – رعیتی.


لازم به یادآوری است اندیشه‌ی الغای نظام زمین‌داری کمابیش در پیش از انقلاب مشروطه توسط برخی از روشنفکران ایرانی مطرح شده بود. از جمله طالبوف یک سال پیش از انقلاب مشروطه یعنی در سال 1323 ه.ق نوشت [املاک ایران را بایستی "هیأت موثقه"‌‌ ای تقویم کنند و میان رعیت تقسیم نمایند. صاحبان املاک قیمت اراضی‌شان را به اقساط سی ساله و به "ضمانت دولت" دریافت دارند... بعد از این نباید در ایران ملاک باشد، همه اراضی شخصی یا خالصه دیوانی باید به تبعه فروخته شود.] در دوره‌ی مشروطه اندیشه الغای نظام فئودالی قوت بیشتری گرفت و به ویژه توسط گروه‌های موسوم به اجتماعیون عامیون که با اصول سوسیالیسم آشنایی داشتند، تبلیغ گردید. در همین راستا نویسندگان روزنامه صوراسرافیل طی سلسله مقالاتی نظریه‌ی الغای نظام ارباب‌‌ – رعیتی را در ارتباط با اصول دموکراسی اجتماعی اعلام داشتند و ضمن تشریح این اصول به تفصیل درباره‌ی حقوق دهقانان و تحدید حقوق و امتیازات مالکان و موضوع فروش زمین‌ها به دهقانان بحث نمودند.

با پیدایش انقلاب مشروطه "اجتماعیون عامیون" گیلان که در عقاید و مرامنامه‌شان رفع ستم از دهقانان جایگاه ویژه‌ای داشت، اندیشه‌ی الغای نظام ارباب – رعیتی را در میان دهقانان گیلان پراکنده ساختند و این اندیشه در روند جنبش دهقانی قوت و قدرت بیشتری گرفت. تأسیس انجمن‌های "عباسی" و "بلوکات" در نواحی مختلف گیلان در همین فرآیند صورت گرفت. بنابراین می‌توان گفت دستیابی به زمین از خواسته‌های مهم جنبش دهقانی گیلان بود.



  • نیما رهبر (شبخأن)


چکیده: سید رضا کیا از امیران کمتر شاخته شدۀ سلسلۀ کیایی در قسمت شرقی گیلان (بیه پیش) است که علاوه بر اینکه در شمار امیران مقتدر روزگار خود بوده، به شاعری نیز می پرداخته است. علی رغم هم عصر بودن، قرینه ای مبنی بر دیدار وی با حافظ در دست نیست. از اشعار سید رضا کیا بر می آید که شیفتۀ شعر حافظ بوده است؛ به طوری که نمودِ این شیفتگی در اشعار وی نمایان است. در این گفتار پس از مقدمه ای درباره رضا کیا، به این تأثیر پذیری پرداخته شده است.
 


مقدمه
سید رضا کیا که گاه با عنوان «کارکیا سید رضی» نیز از او یاد می شود، فرزند سید علی کیا (شهادت: 791 ق) و چهارمین امیر از سلسلۀ کیاییان گیلان (معروف به «کارکیاییان»، «سادات کیایی» یا «سادات ملاطی») است . نام او در منابع به دو صورت «سید رضا» و «سید رضی» آمده و این دوگانگیِ نوشتاری در ضبط نام وی موجب بروز اشتباهاتی در میان محققان شده است؛ به گونه ای که سعید نفیسی و نخجوانی در نوشته هایشان او را دو فردِ متفاوت تصور کرده اند (نفیسی، 1306: ش 28 و 29، ص 266-283؛ نخجوانی، 1337: ش 44، ص 94-102).
از تاریخ تولدش اطلاعی در دست نیست، اما تاریخ دقیق درگذشت او در تاریخ گیلان و دیلمستان «سنۀ تسع و عشرین و ثمانمائه... روز دوشنبه غرۀ جمادی الاول، موافق دوازدهم تیرماه قدیم» ذکر شده است. (مرعشی، 1364؛ ص 146)



سلسله نَسَب
نسبت سید رضا به امام زین العابدین (ع) می رسد: علی کیا بن امیر کیا بن حسین کیا بن حسن کیا بن سید علی بن سید احمد بن سید علی الغزنوی بن محمد بن ابوزید بن ابو محمد بن احمد الأکبر مشهور به «عقیقی کوکبی» بن عیسی الکوفیبن علی بن حسین الأصغر بن امام علی زین العابدین.

----------------------------------------------

1.سید علی بن سید احمد از قریه فشام کوهدم به ملاط نقل مکان کرد. (غفاری، ص 84)
2.چند وقت در مدرسۀ مولانا عبدالوهاب غزنوی به تحصیل اشتغال داشت. (همان، همانجا)
3.محمد بن ابوزید از ابهر به گیلان نقل مکان کرد و در فشام کوهدم رحل اقامت افکند. (همان، همانجا)
4.عیسی الکوفی بن علی به غایت فاضل و عفیف بوده و از کوفه به سببِ ترس از عباسیان به ابهر آمد و در آنجا اقامت گزید. (همان، همانجا)
5.همان، ص 84. این نسب در مجالس المؤمنین به این صورت آمده است: ] سید رضا بن[ علی بن کارکیا... ابن حسن کیا بن سید علی... ابن احمد بن سید علی الغزنوی... ابن محمد بن ابوزید... ابن ابومحمد حسن بن احمد الاکبر مشهور به عقیقی کوکبی بن عیسی بن الکوفی... ابن علی بن حسن الاصغر بن الامام الهمام علی زین العابدین. (شوشتری، 1365: ج 2، ص 371)



چنانچه که بیان شد، از تاریخ تولد و رخدادهای دوران کودکی و نوجوانی سید رضا هیچ اطلاعی در دست نیست و از کهن ترین کتب مربوط به تاریخ گیلان نیز اطلاعی در این باره به دست نمی آید. در واقع اگر فرض کنیم سید عمر متوسطی داشته، مثلاً 60 سال، تولد او را در نیمة دوم قرن هشتم می توان در نظر گرفت. در فصلِ مربوط به حکمرانیِ سید رضا به تفصیل چگونگی قدرت گرفتن و حکومت وی آمده است. (همان، ص 110-185)

-----------------------------------------------------------
1.البته در این فصل به حکومت کارکیا سید محمد نیز پرداخته شده است.




خانواده
جد سید رضا، سید امیر کیای ملاطی (م: 763 ق) سر سلسلۀ خاندان کیایی است که متاسفانه به علت افتادگی، در تنها نسخۀ موجود از کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان مرعشی، اطلاع چندانی از او در دست نیست. محتوای اندک قمست باقیمانده از بخش مربوط به سید امیر کیای ملاطی مواردی است از قبیل نوشتن «مکاتیب امرا»، روانه ساختن قاصد و حضور وی و دیگر سادات به مدت یک سال در کلارستاق رستمدار و مورد احترام ملوک آن عصر واقع شدن و در نهایت اطلاع دربارۀ مرگ وی:

«مکاتیب امرا نوشته، قاصد را روانه ساختند. چون سادات را به کلارستاق رستمدار نزول واقع شد، ملوک آن عصر مقدم ایشان را معزز داشته، احترام بواجبی نمودند. و چون یکسال کمابیش، سادات را آنجا توقف واقع شد، بر مضمون ما تَدرِی نَفسٌ ما ذا تَکسِبُ غَداً وَ ما تَدرِی نَفسٌ بِأیَّ أرضٍ تَمُوتُ، سید امیر کیا را وعدۀ حق در رسید و آنجا وفات یافت.» (همان، ص 15)


 بر اساس برخی منابع دیگر، وی در سال 733 ق از ملاط خارج شده، مدتی به علت چیرگی حاکمان گیلان در اشکور و کلارستاق بوده، تا اینکه در «کلاره دشت» بدرود حیات گفته است. (همان، ص196)


جدّۀ وی (= همسر سید امیر کیا) دختری از سولش بود که هیچ اطلاعی از او در دست نیست. در تاریخ گیلان و دیلمستان درباره سید علی کیا، پدر سید رضا، مطالب قابل توجهی آمده است و این در حالی است که در مورد مادرش تنها به ذکر لفظ «دختر کدخدا» بسنده شده است. از دیگر اقوام سید رضا به تفصیل در منابع یاد شده است.

-----------------------------------------------------------------

1.روستایی در لنگرود.
2.شجره نامۀ او به پیوست در کتاب فرمانروایان گیلان آمده است.




سید رضا قبل از حکمرانی بر لاهیجان
مرعشی اول بار در شرح حکومت سید علی کیا، از سید رضا یاد می کند. وی در فصل دوم از باب سوم کتابش، ذیل عنوان «در ذکر مدد طلبیدن امیره دباج فومنی به جهت تسخیر گسکر و وقوع حادثه ای که در آن زمان سمتِ سنوح (= وقوع) یافت» آورده که سید هادی کیا، عموی سید رضا، بعد از شنیدن خبر واقعۀ گسکر – که گویا بعد از 791 ق روی داده – و قتل سید محمد کیا پاشیجایی و دیگر مبارزان بیه پیش و در نتیجه بدون امیر ماندن پاشیجا1، حکومت این منطقه را به سید رضا کیا و حکومت کیسم را به سید محمد کیا، معروف به «امیر سید محمد» (فرزند سید مهدی کیا) تسلیم کرد:

«چون خبر واقعۀ گسکر به سمع اشرف سید هادی کیا رسید، به سبب قتل سید محمد کیای پاشیجائی و اصحاب بیه پیش متألم گشت. اما چون بجز صبر چاره ای دیگر نبود، رضا به قضای سبحانی داده إِنَّالِلَهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ برخواند و پاشیجا را به فرزند ارشد سعادتمند سید شهید، سید علی کیا نور قبره – سید رضی کیا - که گل نوباوۀ بستان سرای سیادت و عدالت بود، داد.» (همان، ص 99)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
1.پاشیجا روستایی است در شرق گیلان نزدیک لاهیجان که امروزه به «پاشاکی» معروف است.



 سپس در همان فصل آمده که امیره فلک الدین پس از زیارت کعبه به لاهیجان آمد و با سید رضا کیا ملاقاتی کرد و با عذرخواهیِ تمام از کارهای گذشته اش، از سید رضا خواست که اگر به توبۀ او اعتقاد دارد و آن را از صمیمِ قلب می داند، کوچصفهان را در برابرِ آشتی قبول کند. سید پذیرفت و به او کمک کرد تا رشت را بگیرد. (همان، ص 99-100)

--------------------------------------------------------------------------------------
1.امیره فلک الدین توسط پسرش امیره علاءالدین حلق آویز شد.



مرعشی در فصل سوم از باب سوم کتابش، ذیل عنوان «در ذکر مخالفت نمودن برادرزاده های سید هادی کیا با او و اخراج نمودن او از لاهیجان» آورده که سید حیدر کیا گوکه و سید حسین کیا (برادرزادۀ سید هادی کیا) طلب ملک موروثی از سید هادی کیا کردند که با مخالفت سید هادی روبرو شدند. از این رو پس از جمع کردن لشکر، به سید رضا – که در آن هنگام والی پاشیجا بود – پیغام فرستادند که به لاهیجان بیاید. پس از اینکه سید رضا به لاهیجان آمد، به اتفاق همدیگر با لشکر بیه پس که به عنوان نیروی کمکی به آنها پیوسته بود، به سمت رانکو رفتند. سید هادی به لشکرگاه خود واقع در ملاط آمد و دو لشکر در کوتمکِ ملاط به هم رسیدند. در این هنگام جنگ سختی درگرفت که به عقیدۀ ظهیرالدین عظیم ترین جنگ در گیلان بود و در نهایت با شکست سید حسین کیا و لشکریانش به پایان رسید. (همان، ص 102-103)



امیر عالم و شاعر
با مطالعۀ احوال سید رضا مشخص می شود که وی مانند برخی از امرا و سلاطین پیشین، به سرودن شعر نیز علاقه داشته است. در واقع برای پرداختن به شخصیت وی، ناچار باید دو حوزۀ حکمرانی و شاعری او را از هم تکفکیک کرد؛ یعنی با مطالعۀ احوال وی در منابع تاریخی با «امیر حکمران» مواجهیم و با بازخوانی اشعاری وی با «امیر شاعر.»

در منابع مرتبط با زندگی سید رضا علاوه بر صفات و القاب متعارفی که برای بیشتر امرا و پادشاهان ذکر می شود، صفاتی نیز برای وی ذکر شده که تصویر روشن تری از شخصیت او به دست می دهد. تاریخ گیلان و دیلمستان مرعشی از مهمترین منابع در توصیف شخصیت و منشِ سید رضاست که در فصل چهارم آن به شرح و بسط شاخصه های رفتاری و شخصیتی وی پرداخته شده است:


- مداومت بر شیوۀ ائمۀ اطهار به خصوص امام علی (ع): «و به افصح عبارات در همه اوقات مضمون ابیات امام هدی علی مرتضی (ع) را بر خلأ و ملأ خوانده بر آن مداومت می نمود که، شعر:


                                                 طعامی حلال لمن قد اکل     و داری مناخ لمن قد نزل
                                                 اقدّم ما عندنا حاضر           و إن لم یکن غیر خبز و خل

                                                 فأمّا الکریم فیرضی به        و أمّا اللئیم فذاک الویل»

                                                                                (همان، ص 112)

-------------------------------------------------------------------------------------
1.از کتابهای معاصر قابل ذکر در این زمینه کتابی است با این مشخصات: حالت، ابوالقاسم (بی تا): شاهان شاعر، احوالات شاهان و شاهزادگان سخنور و بغض شعرای دربار آنها و برگزیدۀ اشعار آنها، تهران، علمی.



- بخشش و کرم: «جهت احبای دولت و اعیان مملکت دست کرم او به غربال عنایت مشک و عنبر می بیخت و اعدای بانکبت را قهرش شربت زقّوم در حلقوم فرو می ریخت. نظم:


                               حکم عزرائیل و برهان مسیح     در کف و تیغش عیان عیان بودی به هم»

                                                                                                                         (همان، همانجا)



- شجاعت و دلاوری: «و در مقام شجاعت و دلاوری، همچو جدش در معارک از ببر بیان سبق بردی، و غبار تهوّر و جبانت را از ضمیر هر جبان و متهوّر به آب زلال شجاعت پاک می گردانیدی. بیت:


                                      برق تیغش دیدبان در ملک دین     ابر جودش میزبان در شرق و غرب»

                                                                                                                         (همان، همانجا)



- عدل، جهانداری و ...: «در باب عدل و داد جهانداری و محب نوازی و عدو گدازی، استحقاق آن داشت که شاهان عصر و خسروان دهر از او مستفید گردند.» (همان، همانجا)


- علم: «سید رضا کیا مردی بود به جمیع علوم دینی و دنیوی آراسته و در تحقیقات هر فن در ایام خود نظیر نداشت و طبع وقّادش دفاتر فصحای زمان را به آب بلاغت شسته، خاطر فیاضش لوح ذکا و فطنت را به نقوش فضل و هنر آراسته.» (همان، ص 111)


- شاعری: این صفت او تنها در تاریخ گیلان و دیلمستان مرعشی آمده: «و از منشآت طبع لطیف اوست؛ شعر:

                                                            تا اسیر تو شدم از غم دل آزادم ...»

                                                                                                   (همان، ص 112)


اشاره به اشعار عربی فصیح وی از دیگر اطلاعات همان منبع است که با ذکر وجه سرایش شعر همراه است: «و هم از اشعار عربیه فصیحه اوست که در حق مولانای معظم، مولانا حسن کرد نور قبره، فرموده است؛ شعر:


                                     فقلت لمولی الکرد لمّا رأیته     جنیت ثمار الفضل من دوحة الهوی
                                    فأعرض عنّی ثمّ قال تبسّما      و ذلک فضل الله یؤتیه من یشائ»

                                                                                                             (همان، ص 113)



در کتابخانه مجلس شورای اسلامی مجموعه ای از اشعار شاعران قدیم به نام مجمع الشعرا، به شماره 530 موجود است که دارای ترتیب الفبایی با شعرهایی از ناصر خسرو تا جامی است. بر اساس قرائنِ موجود در منبع یاد شده – که در حال حاضر مهمترین منبع شناخته شده از اشعار سید رضا است – می توان احتمال داد که وی دیوان شعری داشته که انتخاب شعرهایش از آنجا صورت گرفته است. این حدس زمانی بیشتر تقویت می شود که بدانیم شیوۀ انتخاب اشعار دیگر شاعران این مجموعه نیز بر اساس نظم الفبایی است. در واقع به نظر می رسد این مجموعه اشعار از نسخه ای از نسخه های دواوین شعرا، یا حداقل از جنگ واره ای الفبایی از اشعار این شاعران انتخاب شده باشند.



سید رضا و حافظ
بر اساس نوع رویکرد شیفته وارِ سید رضا به شعر حافظ – که البته در این قرن مختص او نیست – میزان علاقه و دلبستگی وی به اشعار حافظ معلوم می شود. این دلبستگی گستره ای دارد از استقبال وزن و قافیه و تضمین ابیات و مصاریع اشعار حافظ تا تلاش برای نزدیک شدن به حال و هوای اشعار با تکرار مضامین، سنن ادبی، ایماژها و عبارات شعر حافظ؛ گاه به صورت کاربرد عین کلمات و گاه با اندک تغییری در آنها.

این استقبال از این نظر بیشتر اهمیت دارد که به خاطر بیاوریم این اشعار تنها اندکی پس از وفات حافظ و شاید هم در اواخر عمر حافظ سروده شده است. از آنجا که تاریخ تولد سید رضا تاکنون بر ما پوشیده مانده، می توان احتمال داد که این امیر کیایی در صورت معمّر بودن، حتی زمان حافظ را درک کرده و حداقل بخشی از اشعارش را در همان زمان سروده است. نکته جالب دیگر رواج و روایی دیوان حافظ در گیلان، نقطه ای تقریباً دور افتاده از شیراز است که خود از سحر سخن خواجه حکایت دارد.

استقبال از شعر حافظ در بیشتر اشعار سید رضا، صورت های مختلفی دارد که در ادامه بدان پرداخته می شود. وی 19 غزل از 57 غزل خود را به طور کامل در استقبال از غزلیات حافظ سروده و در بسیاری موارد به تضمین اشعار حافظ پرداخته است.



الف) استقبال از غزلیات حافظ


صوفی ببین لطافت جام و مدام را     دیگر جدا مکن ز می صاف جام را

                                                                                       (مجمع الشعرا، ص 40)  


صوفی بیا که آینه صافیست جام را     تا بنگری صفای می لعل فام را

                                                                                    (حافظ، 1320:ص 6)


ساقی به دورِ حُسنت مدهوش ساز ما را     چون دورِ ماست پر کن جامِ جهان نما را

                                                                                      (مجمع الشعرا، ص 41)


دل دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را     دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

                                                                            (حافظ، ص 5)

 
« بده ساقی میِ باقی» دلِ مجنونِ شیدا را     بگو می چاره ای سازد دل بیچارۀ ما را

                                                                                      (مجمع الشعرا، ص 41)


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را     به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

                                                                            (حافظ، ص 3)


خوشا به غلغل بلبل سماع و شُربِ رَیاح     چون غنچه مست برون آمدن ز خرقۀ صباح

                                                                                        (مجمع الشعرا، ص 218)


اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح     صلاح ما همه آن است کان تراست صلاح

                                                                               (حافظ، ص 68)


حاش لله که دل از مهر شما باز آید     مرغِ جانم ز گلستان هوا باز آید

                                                                                           (مجمع الشعرا، ص 218) 

 
اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید     عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید

                                                                                   (حافظ، ص 159)


تا غمش نقش بقا بر ورقر عالم زد     هر کجا ساده دلی بود ازین غم دم زد

                                                                                            (مجمع الشعرا، ص 219)


در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد     عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

                                                                                     (حافظ، ص 103)


جان را چو در آیینۀ رویش نظر افتاد     آیینِ ریا و ورعش از نظر افتاد

                                                                                             (مجمع الشعرا، ص 219)


پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد     وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد

                                                                                    (حافظ، ص 75)


ساقیا فصل بهار است بده جامی چند     تا برانم مگر از باده و گل کامی چند

                                                                                              (مجمع الشعرا، ص 220)


حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند     محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

                                                                                      (حافظ، ص 123)


خُنُک آنکه همچو لاله همه عمر اَیاغ دارد     ننهد ز دست ساغر دلش ارچه داغ دارد

                                                                                              (مجمع الشعرا، ص 220)


دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد     که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد

                                                                                     (حافظ، ص 79)


چشمِ تو پروایِ دادخواه ندارد     هیچ غم از حالِ بی گناه ندارد

                                                                                                (مجمع الشعرا، ص 220)


روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد     پیشِ تو گل رونق گیاه ندارد

                                                                                       (حافظ، ص 86)


از صبا نکهتِ عیسی نفسی می آید     بی شک این فاتحه از کویِ کسی می آید

                                                                                                 (مجمع الشعرا، ص 220)


مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید     که ز انفاس خوشش بویِ کسی می آید

                                                                                  (این غزل در چاپ قزوینی غنی نیامده است)


بیار رَطلِ گران ای بتِ فرشته نهاد     بیا که عمرِ گرانمایه می رود بر باد

                                                                                                 (مجمع الشعرا، ص 220)

 
شراب و عیشِ نهان چیست کارِ بی بنیاد     زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد

                                                                                       (حافظ، ص 69)


ساقی بیا که دورِ گل و لاله می رود     فصل بهار و بلبلِ خوش ناله می رود

                                                                                                  (مجمع الشعرا، ص 220)


ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود     وین بحث با ثلاثۀ غسّاله می رود

                                                                                           (حافظ، ص 152)


آتشِ دل تا نسوزد رشتۀ جانم چو شمع     هر شبی تا روز اندر بزمِ رندانم چو شمع

                                                                                                    (مجمع الشعرا، ص 298)


در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع     شب نشینِ کوی سربازان و رندانم چو شمع

                                                                                               ( حافظ، ص 199)


مستِ شمولِ عشقم از ساغرِ شمایل     نی از حَجیم خایف نی بر نَعیم مایل

                                                                                                       (مجمع الشعرا، ص 326)


هر نکته ای که گفتم در وصف هر شمائل     هر کو شنید گفتا لله در قائل

                                                                                                (حافظ، ص 209)


صنما ما به تماشایِ لقات آمده ایم     واندرین شهر و ولایت به وَلات آمده ایم

                                                                                                         (مجمع الشعرا، ص 363)


ما بدین در نه پیِ حشمت و جاه آمده ایم     از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده ایم

                                                                                                  (حافظ، ص 252)


تا اسیرِ تو شدم از غمِ دل آزادم     شادمانم که به سودای غمت دل دادم

                                                                                                            (مجمع الشعرا، ص 363)

  
من روزِ ازل از مادرِ فطرت زادم     به بلا شادم و از بندِ طرب آزادم

                                                                                                  (همان، همانجا)


فاش می گویم و از گفته خود دلشادم     بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم

                                                                                                      (حافظ، ص 216)


روزِ عیدست و من امروز به جان می کوشم     که روم حاصلِ سی روزه به می بفروشم

                                                                                                               (مجمع الشعرا، ص 364)


من که از آتشِ دل چون خم می در جوشم     مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

                                                                                                         (حافظ، ص 233)


مدّتی شد که بیابانِ غمت می پویم     به امیدی که ز وصلِ تو نسیمی بویم

                                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 364)


بارها گفته ام و بار دگر می گویم     که من دلشده این ره نه به خود می پویم

                                                                                        (حافظ، ص 262)




ب) تضمین یک مصرع به صورت کامل: 

مدّعی خواست که آید به تماشاگه راز     دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد

                                                                                         (حافظ، ص 103)

هر کسی لایقِ سودای وصالش چو نبود     دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد

                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 219)

ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم     تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد

                                                                                           (حافظ، ص 79)

همگی لقای جانان طلبد سوادِ عینم     تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد

                                                                                                      (مجمع الشعرا، ص 220)

گوشۀ ابری تست منزلِ جانم     خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد

                                                                                             (حافظ، ص 87)

گوشۀ میخانه بِه که در همه عالم     خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد

                                                                                                        (مجمع الشعرا، ص 220)

       یار دارد سرِ صیدِ دل حافظ یاران     شاهبازی به طریقِ مگسی می آید

                                                             (این بیت مربوط به غزلی است که در چاپ قزوینی غنی نیامده است)

شراب و عیش نهان چیست کارِ بی بنیاد     زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

                                                                                               (حافظ، ص 69)

به کنجِ صومعه تا کی کنیم ضایع عمر     زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد

                                                                                                         (مجمع الشعرا، ص 220)

تا شدم حلقه به گوش درِ میخانۀ عشق     هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

                                                                                                  (حافظ، ص 216)

تا نهادم قدم اندر حرمِ کعبۀ عشق      هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

                                                                                                           (مجمع الشعرا، ص 363)

من که از آتش دل چو خمِ می در جوشم     مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

                                                                                                    (حافظ، ص 233)

یک دو ماهست که همچون خمِ می در هوسش     مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

                                                                                                             (مجمع الشعرا، ص 364)



ج) تضمینِ قسمتی از یک مصرع یا با اندک تغییری در آن:
 

اگر به مذهب تو خون عاشسقت مباح     صلاحِ ما همه آنست کان تراست صلاح

                                                                                                     (حافظ، ص 68)

به غمزۀ خونِ «رضا» چشمش ار خورد شاید     که در شریعتِ او خون عاشقست مباح

                                                                                                                (مجمع الشعرا، ص 137)

بس تجربه کردیم درین دیر مکافات     با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

                                                                                                       (حافظ، ص 75)

زنهار که بر ساغرِ رندان نزنی سنگ     با اهلِ خدا هر که درافتاد برافتاد

                                                                                                                 (مجمع الشعرا، ص 219)

شب ظلمت وبیابان به کجا توان رسیدن     مگر آنکه شمعِ رویت برهم چراغ دارد

                                                                                                        (حافظ، ص 79)

شب تار و وادی ایمن منِ بی قرار گمره     مگر آتشِ تجلّی به رهم چراغ دارد

                                                                                                                  (مجمع الشعرا، ص 220)

پیر میخانه چه خوش گفت به دُردی کش خویش     که مگو حال دل سوخته با خامی چند

                                                                                                           (حافظ، ص 124)

ذوقِ مستی و می از اهلِ ریا پنهان بِه     سخنِ چخته مگوئید برِ خامی چند

                                                                                                                    (مجمع الشعرا، ص 220)

زاتش وادیِ ایمن نه منم خرّم و بس     موسی اینجا به امید قَبَسی می آید

                                                                                       (دیوان حافظ چاپ قزوینی – غنی این غزل را ندارد)

در جهان مشغلۀ حُسن برافروخت رخش     دل از این رو به امیدِ قَبَسی می آید

                                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 220)

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق     که در این دامگه حادثه چون افتادم

                                                                                                           (حافظ، ص 216)

طایرِ گلشنِ قدسم سویِ ویرانۀ دهر     آمدم در طلبِ دانه به دام افتادم

                                                                                                                    (مجمع الشعرا، ص 363)

در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند     آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

                                                                                                             (حافظ، ص 262)

تو مپندار که این گفتۀ موزونِ «رضا»ست     آنچه او گفت بگو روز ازل می گویم

                                                                                                                      (مجمع الشعرا، ص 364)

خاک ک.یت زحمت ما برنتابد بیش زا این     لطف ها کردی بُتا تخفیف زحمت می کنم

                                                                                                              (حافظ، ص 242)

حضرتِ او زحمتِ ما بر نتابد بیش از این     دیو را فردوسِ اعلی برنتابد بیش از این

                                                                                                                      (مجمع الشعرا، ص 395)



د) ابیاتی که یادآورِ ابیاتی از حافظ اند:


«رضا» را خاطری در فیض چون خورشید تابانست     ولی از نور کی باشد نصیبی چشمِ اَعمی را

                                                                                                        (مجمع الشعرا، ص 41)

وصل خورشید به شب پرّۀ اَعمی نرسد     که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

                                                                                                   (حافظ، ص 131)

چشمانِ تو مستند ز خونِ دلِ عشّاق     این طُرفه که خواهند کباب از جگرِ ما

                                                                                                           (مجمع الشعرا، ص 40)

چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر     ترک مستست مگر میل کبابی دارد

                                                                                                    (حافظ، ص 85)

منکرِ شیوۀ رندان مشو ای زاهدِ وقت     که ندادند جز این تحفه به ما روزِ ازل

                                                                                                               (مجمع الشعرا، ص 326)

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر     که ندادند جز این تحفه بما روز الست

                                                                                                      (حافظ، ص 20)

از ما به مقصدِ ما چندان مسافتی نیست     لیکن «رضا»ست الحق اندر میانه حایل

                                                                                                                (مجمع الشعرا، ص 326)

گفتم که کی ببخشی بر جانِ ناتوانم     گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل

                                                                                                          (حافظ، ص 209)

دروۀ قدرِ مرا هیچ مهندس نشناخت     چه عجب گر به صُماخت نرسد فریادم

                                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 363)

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت     یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم

                                                                                                           (حافظ، ص 216)

دل دیوانۀ ما را ز یاقوتش دوا فرما     که بستی در ازل یارا به بندِ زلفِ مشکینم

                                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 364)

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن     که این مفرّح یاقوت در خزانه تُست

                                                                                                          (حافظ، ص 25)

عروس دهر را دیدم که با اهل هوس می گفت     کسی کو وصلِ ما خواهد دهد جان را به کابینم

                                                                                                                   (مجمع الشعرا، ص 364)

خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن     هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد

                                                                                                          (حافظ، ص 77)

گر شدم معتکفِ کویِ مغان منع مکن     حلقۀ پیرِ مغان کرد قضا در گوشم

                                                                                                                    (مجمع الشعرا، ص 364)

حلقۀ پیر مغان از ازلم در گوش است     بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

                                                                                                            (حافظ، ص 139)

 



فصلنامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی 
سال دهم، شماره سی و هفتم، زمستان 1392




  • نیما رهبر (شبخأن)


دولت آل بویه در تاریخ ایران اهمیت زیادی دارد، زیرا به عنوان یک دولت شیعی به مدت یک قرن بر بغداد و دستگاه خلافت عباسی تسلط یافت و همین طور سهم عمده ای در توسعه تشیع در ایران ایفا کرد. بنابراین بررسی مسائل مرتبط با این دولت اهمیت زیادی دارد. یکی از این مسائل روابط آن دولت با دولت های کوچک محلی است که در مقاطعی سد راه توسعه آل بویه بودند. یکی از این دولت ها، بنو حسنویه بود که در این پژوهش حیات سیاسی و روابط آن با دولت آل بویه مورد بررسی قرار می گیرد.


شکل گیری دولت بنو حسنویه

در اوایل قرن چهارم دستگاه خلافت عباسی به نهایت ضعف خود رسید. این عامل باعث ظهور دولت های مستقل در سراسر خلافت شد.

مرداویج که در آرزوی احیای عظمت ایران باستان بود، در نواحی جبال به جدال با عمال خلیفه پرداخت. در مناطق کردستان قبایل کرد که همیشه به خودسری می پرداختند، این زمان فرصت را غنیمت شمردند و به فکر استقلال افتادند. در میان قبایل کرد، قبیله ی برزیکان، تحت ریاست حسن بن حسین برزیکانی، معروف به حسنویه که دژ سرماج در جنوب غربی بیستون، در جهت هرسین، از محکم ترین و غیرقابل نفوذترین دژهای جبال را در دست داشت (حموی. 243؛ ابن اثیر. 120/15؛ ابودلف. 126)، جنب و جوش و فعالیت زیادتری از خود نشان می داد.

مرداویج در ادامه ی فتوحات خود سراسر نواحی مرکزی ایران را تصرف کرد، هارون بن غریب، عامل خلیفه، از مقابل وی گریخت و به مناطق غربی تر روی آورد و تنها توانست شهرهای دینور، ماسبذان، مهاجانقذف و حلوان را تا سال 322 حفظ کند (مسکویه رازی. 406/5)، اما وی به دست عمل خلیفه کشته شد و به جای او محمد بن خلف به آن مناطق فرستاده شد (همان، 437). هر چند مؤلف الکامل آغاز حکومت حسنویه را در سال 3119 می داند (ابن اثیر. 120/15)، ولی در این زمان هیچ نام و نشانی از وی نیست. به نظر می آید وی در این زمان سرگرم مطیع کردن قبایل کرد بوده است.

مرداویج در سال 323 کشته شد. آل بویه که ابتدا در خدمت وی بودند و از سال 320 بر وی عصیان ورزیده بودند، اکنون وارث قلمرو وی شدند.

قتل مرداویج و گرفتاریهای جانشینان او برای تسلط بر قلمرو وی و همین طور ضعف دستگاه خلافت که از سال 334 تحت الحمایه آل بویه شده بود که خود سرگرم نزاع با رقبایی چون حمدانیان موصل، شاهینیان بطایح و بریدیان بودند به حسنویه فرصت داد تعدادی از شهرهای جبال، از جمله سهرورد، دینور، شهر زور، نهاوند و شاپورخواست را به تصرف خود درآورد (اصطخری. 165؛ ابن حوقل. 112).

معلوم نیست منظور از شاپورخواست خرم آباد است که در آن زمان چنین نامی داشت (حموی. 188)، یا شهری به همین نام که در چهارده فرسخی بیلقان و هفت فرسخی مراغه قرار داشت (ابن خردادبه. 98). البته مورد دوم صحیح تر می باشد، چرا که بعید است حسنویه در بدو قدرت خود توانسته باشد تا خرم آباد که در قلب قلمرو آل بویه بود، پیش آمده باشد.


رکن الدوله در جدال با حسنویه

پس از تحکیم قدرت آل بویه قلمرو آنان میان سه برادر تقسیم شد. عمادالدوله بر فارس و سراسر جنوب، حسن رکن الدوله در جبال و احمد معزالدوله در عراق مستقر شدند.

رکن الدوله در جبال خود را با قدرت نو ظهور حسنویه مواجه دید و به دلیل اشتغال به کارهای مهمتری مانند دفاع در مقابل سامانیان در شرق، قادر به انجام هیچ کاری نبود، مخصوصن اینکه حسنویه در این نزاع ها ظاهرن خود را طرفدار آل بویه می دانستند. (مسکویه رازی. 328/6).

تسلط حسنویه بر مناطق مرزی جبال نتایج منفی زیادی برای آل بویه به بار آورد. او از دهقانان مالیات های زیادی می گرفت و از کاروان ها باج های نامشروع به نام راهداری اخذ می کرد (همان، همان جا؛ ابن اثیر. 15-16). مهمتر از همه این که باعث ناامنی جاده مهم خراسان به عراق و مکه می شد که از قصرشیرین و خانقین رد می شد (ابودلف. 58)، هر چند به ظاهر حسنویه اطرافیان خود را از راهزنی منع می کرد (الروذراوری. 288؛ ابن اثیر. 120-121)، ولی چون مانع تحکیم قدرت آل بویه در مسیر آن جاده مهم می شد که هر ساله تعداد زیادی از حجاج از آن می گذشتند و حفظ امنیت آن برای دولت آل بویه اهمیت زیادی داشت، باعث شیوع راهزنی در آن جاده شده بود. مسافرانی که از این مسیرها می گذشتند، به ناامنی راهها اشاره دارند. ابن حوقل می نویسد راه ابهر تا زنجان به واسطه راهزنی کردها ناامن است و مردم این راه را ترک کردند و برای رفتن از همدان به زنجان، راه سهرورد را برگزیدند (ابن حوقل. 13).

ناامنی این راه مهم باعث بی اعتباری آل بویه در نگاه عامه مسلمانان می شد و سامانیان رقیب آنها از آن بهره می بردند. حسنویه نیز این روند بهره برداری می کردند، زیرا با ناامنی راهها در قلمرو آل بویه کاروان ها از قلمرو بنو حسنویه می گذشتند و این باعث مزید اعتبار آنها و رونق اقتصادی قلمرو آنها می شد، می توان که باور داشت که خود حسنویه قبایل کرد را به راهزنی در این جاده ترغیب می کردند (ابن جوزی، 272؛ ابن اثیر، 257).

از لحاط استراتژیک نیز ناامنی راهها برای آل بویه مضر بود، زیرا باعث می شد آل بویه جبال نتوانند در مقابل سامانیان که مدام قلمرو آنان را مورد حمله قرار می دادند، از عراق عرب کمکی دریافت کنند.

در سال 359 کاسه صبر رکن الدوله لبریز شد، زیرا حسنویه به سهلان بن مسافر، کارگزار او در جبال، حمله کرد و او را به سختی شکست داد. رکن الدوله برای سرکوب او وزیر خود ابن عمید را اعزام کرد. وزیر تا همدان نیز پیش رفت، ولی به طور ناگهانی مُرد و فرزندش ابوالفتح فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت. او که جوانی خام و جاه طلب بود، علی رغم اصرار سهلان بن مسافر برای ادامه جنگ به ری بازگشت تا جانشین پدرش شود و تنها مبلغ صد هزار دینار به عنوان هزینه لشکرکشی از حسنویه دریافت کرد (مسکویه رازی. 328-333؛ ابن اثیر. 15-16).

حسنویه که با رهایی یافتن از این خطر بدون شک می توانست بساط وی را در هم پیچد، فرصت یافت به تحکیم قدرت خود پرداخته و کار را به جایی برساند که در نزاع های خانوادگی آل بویه دخالت کند.


عضدالدوله و بنو حسنویه

بعد از مرگ رکن الدوله، فرزندش، عضدالدوله که هوای تسخیر بغداد را در سر داشت و تلاش وی را پیش از آن مخالفت های پدرش ناکام گذاشته بود، فرصت یافت به آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند. وی در سال 367 به عراق لشکر کشید. عزالدوله از حسنویه کمک خواست، او نیز قول یاری داد. این لشکرکشی به شکست عزالدوله و پذیرش صلح از سوی وی انجامید، ولی با رسیدن کمک از سوی حمدانیان موصل و سپاهی که حسنویه به سرکردگی دو پسرش، عبدالرزاق و ابوالنجم بدر، به یاری وی فرستاده بود، خیلی زود پیمان خود را با عضدالدوله نقض کرد (ابن خلدون. 667) و دوباره جنگ را آغاز کرد که به شکست وی در سامرا منجر شد. فرزندان حسنویه که به یاری عزالدوله آمده بودند، با مشاهده ی ناتوانی او در مقابل رقیب اش دچار تعلل شدند. عبدالرزاق از جرجرایا بازگشت و تنها بدر با او باقی ماند. عزالدوله که خود را ناتوان از مقاومت در مقابل رقیب می دید، تسلیم شد و سوگند خورد که مطیع عضدالدوله باشد. بدر که از وی ناامید شده بود، عراق را ترک کرد (مسکویه رازی. 443-448).

این اولین دخالت حسنویه در نزاع های خانوادگی آل بویه بود که به وی فرصت داد قدرت خود را نشان دهد و در عین حال باعث بروز دشمنی میان او و عضدالدوله شد.

با قدرت گیری عضدالدوله زنگ خطر برای فخرالدوله که بعد از پدرش رکن الدوله بر جبال حکمرانی می کرد، به صدا در آمد (ابن اثیر.83). بنابراین فخرالدوله در سال 367 برای عقد اتحاد با حسنویه به دینور رفت، ولی مرگ حسنویه در سال 369 مانع شد که وی از این اتحاد سودی ببرد. با مرگ او میان پسرانش اختلاف افتاد، ابوالعلا و ابوعدنان به فخرالدوله و بدر به عضدالدوله پیوست (مجمل التواریخ و القصص، 394؛ ابن اثیر، 121).

عضدالدوله در سال 370 برای ساماندهی به امور جبال، به آن منطقه لشکر کشید و در ابتدا وارد قلمرو بنو حسنویه شد. دژ سرماج مرکز قدرت حسنویه سقوط کرد و غنایم زیادی نصیب عضدالدوله شد (الروذراوری. 10). او سپس رو به همدان نهاد و با فخرالدوله روبرو شد. فخرالدوله شکست خورد و به قابوس زیاری، فرمانروای گرگان، پناهنده شد (عتبی. 48).

عضدالدوله قلمرو حسنویه را به دو قسمت تقسیم کرد: دینور را به عراق ملحق کرد و بقیه را به اضافه قلمرو فخرالدوله، به برادرش مؤیدالدوله داد (الروذراوری. 10).

عضدالدوله به زودی متوجه شد حفظ سلطه اش بر کردهای خودسر و ناراضی کار دشواری است، بنابراین بدر بن حسنویه را به عنوان دست نشانده به قلمرو پدرش فرستاد (همان، 12؛ ابن اثیر. 170).

بدر در تمام مدت حیات عضدالدوله مطیع وی بود و کاری در جهت دشمنی با وی انجام نداد. بدین ترتیب آل بویه توانستند بر مشکلی که مدتها با آن دست به گریبان بودند، غلبه کنند، ولی این روند چندان دوام نیافت.


قدرت گیری بنو حسنویه بعد از عضدالدوله

(بدر بن حسنویه و جانشینان عضدالدوله)

با مرگ عضدالدوله در سال 372، فرزندش صمصام الدوله جانشین وی شد، ولی او با مخالفت برادرش شرف الدوله، حاکم کرمان، روبرو شد (الرذراوری. 78-81). این نزاع های به بدر فرصت داد موقعیت خود را تحکیم کند و آماده دخالت در نزاع های خانوادگی آل بویه شود که این زمان شروع واقعی آن بود.

بعد از مرگ مؤیدالدوله که اندک مدتی بعد از مرگ برادر رخ داد، فخرالدوله فرصت یافت به قلمرو خود بازگردد (عتبی. 67). وی در اولین قدم با بدر ین حسنویه متحد شد. در سال 373 محمد بن غانم برزیکانی با تعدادی از قبایل کرد که از پدر فرمان نمی بردند، به قلمرو فخرالدوله هجوم آورد و اطراف قم را غارت کرد، فخرالدوله از متحد خود، بدر، کمک خواست و با یاری بدر میان آنها صلح ایجاد شد، ولی محمد بن غانم همچنان در ناحیه هفت جان باقی ماند تا اینکه در سال 375 شکست خورد و کشته شد (ابن اثیر. 151).

فخرالدوله نسبت یه قابوس نقض عهد کرد و او را از گرگان بیرون راند. قابوس به قلمرو سامانی که این زمان تحت سلطه سبکتگین بود، پناهنده شد. سبکتگین به وی قول یاری داد و فخرالدوله که خود را ناتوان از مقاومت در مقابل سبکتگین می دید، از بدر کمک خواست. بدر نیز سپاه زیادی از کردها برای یاری وی گرد آورد، ولی مرگ سبکتگین مانع این آزمایش قدرت شد (عتبی. 67).

نکته جالب توجه در روابط آل بویه و بنو حسنویه این است که علی رغم تمام نزاع هایی که با هم داشتند، هرگاه قلمرو آل بویه مورد حمله سامانیان و غزنویان قرار می گرفت، حسنویه به آل بویه رو می کرد. دلیل این موضع گیری این است که آنها ادامه قدرت متزلزل آل بویه را بر حضور سامانیان و غزنویان که دارای نظام های متمرکز و قدرتمندتری بودند و موقعیت آنها را به خطر می انداختند، ترجیح می دادند.

در عراق بعد از مدتی نزاع، شرف الدوله در سال 376 امیرالامرا شد و در اوایل حکومت خود، به علت گرایش بدر به فخرالدوله، سپاهی به فرماندهی قراتگین به جنگ وی فرستاد. در قرمیسین این سپاه با بدر روبرو شد که به شکست قراتگین منجر شد. به طوری که وی تنها با تعدادی اندک از سپاهیانش توانست از معرکه رهایی یابد. بدر بر اردوگاه وی دست یافت و غنایم زیادی به دست آورد. این پیروزی نقطه اوج موفقیت های بدر بود و موقعیت وی را تحکیم کرد (ابن جوزی. 322-323؛ الروذاروی. 239-240؛ ابن اثیر. 170-11). این پیروزی و همین طور دشمنی پایداری که از زمان نزاع فخرالدوله با عضدالدوله میان آل بویه عراق و آل بویه جبال به وجود آمده بود، موقعیت بنو حسنویه را چنان تحکیم کرد که هیچ کدام از فرمانروایان آل بویه نتوانستند بر انها فایق آیند.

با مرگ شرف الدوله در سال 379، فخرالدوله به تحریک صاحب بن عباد که در رویای تسخیر بغداد بود، مصمم شد به عراق حمله کند. چون به قدرت بدر پی برده بود، ابتدا به همدان رفت و در آن جا با او متحد شد. آن دو تصمیم گرفتند که بدر از کردستان و فخرالدوله از طریق لرستان وارد خوزستان شوند و پس از الحاق دو سپاه، به عراق عرب حمله کنند. این لشکرکشی در سال 380 آغاز شد و دو سپاه در خوزستان به هم ملحق شدند. بهاءالدوله سپاهی به مقابله آنان فرستاد. قبل آن که جنگی رخ دهد، بدر از متحد خود کناره گرفت و به کردستان برگشت. فخرالدوله نیز پس از مدتی توقف، به علت بالا آمدن آب کارون از نبرد با سپاه بهاءالدوله خودداری کرد و به ری بازگشت (عتبی. 81؛ الروذراوری. 169-170؛ ابن اثیر. 181-182).

مسلما دلیل این که بدر پیش از شروع نبرد از میدان کناره گرفت، ترس از پیروزی بهاءالدوله نبود، چرا که قدرت فخرالدوله بیشتر بود. حقیقت این است که دلیل بقای بنو حسنویه اختلافات خانوادگی و عدم یکپارچگی آل بویه بود که خود بنو حسنویه نیز به آن دامن می زدند، لذا بدر نمی خواست با حمایت از فخرالدوله که جاه طلب تر از سایر اعضای خاندان آل بویه بود، باعث پیروزی او و یکپارچگی قلمرو آل بویه شود و دوباره خود را با یک عضدالدوله دیگر مواجه ببیند.

فخرالدوله پس از بازگشت از خوزستان به ری رفت. بدر که از اتنقام گیری فخرالدوله نگران بود، برای تجدید عهد ابتدا ابو عیسی شادی، از رؤسای کرد تابع خود را به کرج نزد صاحب بن عباد فرستاد و به دنبال او، خود نیز به کرج رفت. فخرالدوله که از توان نظامی وی آگاه بود، برای تحیم روابط شان دخترش را به ازدواج پسر خود مجدالدوله درآورد (مجمل التواریخ و القصص، 396). با این تدابیر فخرالدوله از شرّ مزاحمت های بدر رهایی یافت و او را به جان آل بویه عراق انداخت.

بدر در این فرصت تلاش زیادی برای کسب قدرت و مشروعیت جهت رقابت با آل بویه انجام داد، به همین مظور در سال 386 مبلغ پنج هزار دینار برای تأمین مخارج مسافرت حجاج فرستاد. برای عمارت راهها مبلغی هزینه کرد و برای امنیت حجاج مبلغ نه هزار دینار بین اعراب بدوی تقسیم کرد تا این که مزاحم حجاج نشوند (الروذراوری. 287).

بدر با کسب اعتبار برای خود موقعیت آل بویه که خود را سلاطین جهان اسلام می دانستند، زیر سؤال برد و کار را به جایی رساند که در سال 388 رسولی نزد خلیفه القادر بالله فرستاد. خلیفه به وی عهد و لوا و خلعت داد. بدر اما از پذیرش آنها خودداری کرد و اصرار داشت که خلیفه به او لقب ناصرالدوله دهد. خلیفه در مقابل درخواست وی تسلیم شد و لقب ناصرالدوله برای او فرستاد. پیش از آن بدر لقب نصرةالدوله داشت. جالب اینجاست که بهاءالدوله خلیفه را وادار کرد که خواسته بدر را برآورده کند (همان، 311؛ ابن الجوزی. 8-9؛ ابن اثیر. 257).

شاید بهاءالدوله می خواست با این کار روابط خود را با بدر بهبود بخشد، یا مهمتر از آن با تقویت قدرت بدر از وی در مقابل جانشینان جوان و ضعیف فخرالدوله، یعنی مجدالدوله و شمس الدوله، استفاده کند.

در همین زمان بهاءالدوله در برابر بنو حسنویه به حربه ای متوسل شد که نقش عمده ای در تضعیف آنها داشت. آن حربه، برکشیدن عنازیان حلوان بود که شاخه ای از کردها و رقیب برزیکان ها بودند. بدر ناچار شد حفاظت از جاده مهم خراسان به عراق و مکه را به ابوالفتح بن عناز، سرکرده آنها واگذار کند. در عین حال منتظر فرصت بود تا به بهاءالدوله لطمه بزند.

در سال 392 این فرصت به دست آمد. در این سال ابوجعفر حجاج که از سال 389 به علت اقامت بهاءالدوله در فارس، امارت عراق و خوزستان را داشت، به علت ناتوانی از مقام خود معزول شد. این کار به عصیان وی منجر شد. بدر از فرصت استفاده و به او پیوست و با حمایت بنی مزید که این زمان به عنوان رقیب آل بویه در عراق ظهور کرده بودند، بغداد را محاصره کرد. ابوالفتح بن عناز در مقابل آنها از بغداد دفاع کرد که در نهایت با رسیدن سپاه اعزامی بهاءالدوله متحدین دست از محاصره برداشتند و آل بویه از خطری بزرگ رهایی یافتند (ابن خلدون. 683).

در سال 397 بهاءالدوله به ابوالعباس بن واصل که از ضعف آل بویه در عراق استفاده کرده بود و بر بطایح مسلط شده بود، حمله برد. ابوالعباس گریخت و به اهواز رفت. بدر به او کمک کرد، ولی باز هم شکست خورد و به خانقین حمله و ابوالعباس را دستگیر کرد. او را به بهاءالدوله تحویل داد که در واسط کشته شد. بهاءالدوله برای انتقام از بدر، به علت حمایت اش از ابوالعباس، سپاهی به فرماندهی عمید لشکر به سرکوب او فرستاد، ولی پیش از آن که نبردی درگیرد، بدر او را قانع کرد که به هیچ وجه قادر به شکست وی نیست. عمید لشکر که سخنان وی را صحیح می دانست، با او صلح کرد و بازگشت (ابن الجوزی. 57؛ ابن اثیر. 304-305).

در جبال پس از مرگ فخرالدوله، مجدالدوله تحت کفالت مادرش سیده در ری فروانروا شد. همدان نیز به شمس الدوله، برادر دیگر او سپرده شد (ابن اثیر. 246).

سیده که از ناتوانی خود در مقابل قدرت غزنویان و آل بویه عراق آگاه بود، با بدر متحد شد و به تمام معنی خود را تحت کفالت وی قرار داد. بدر نیز تابع سیاست همیشگی بنو حسنویه از وی در مقابل غزنویان حمایت می کرد و همین طور مانع سقوط او به دست آل بویه بغداد می شد.

زمانی که قابوس بعد از مرگ فخرالدوله به قلمرو خود بازگشت، سیده از بدر برای مقابله با او چاره اندیشی خواست. بدر پیشنهاد داد که به علت ضعف و ناتوانی مجدالدوله شایسته نیست که دارایی و نیروی وی در دفاع از گرگان هدر داده شود و بهتر است که قابوس به حال خود رها شود، امرای دیلمی اما با این پیشنهاد مخالفت کردند و سپاهی به جنگ قابوس فرستادند که با شکست سختی مواجه شدند (الرودراوری. 297-298).

محمود غزنوی که خود را حامی اهل سنت و دشمن آل بویه شیعی می دانست، با مرگ فخرالدوله فرصت را غنیمت شمرد و مصمم شد به قلمرو آل بویه حمله کند. برای این منظور سفیری به ری فرستاد تا میزان قدرت نظامی مجدالدوله را ارزیابی کند. سیده که از قصد وی آگاه بود، از بدر کمک خواست. بدر نیز سپاهی عظیم آراست و در فاصله ی بین ری و شاپورخواست مستقر کرد تا سفیر محمود آنها را ببیند. این تدبیر باعث شد محمود موقتا از فکر حمله به ری صرف نظر کند (همان، 291).

در سال 397 میان سیده و مجدالدوله اختلاف ایجاد شد و سیده از بدر کمک خواست. بدر سپاهی به کمک سیده فرستاد که به کمک آن بر مجدالدوله غلبه کرد و او را دستگیر و به جای وی شمس الدوله را به حکومت ری منصوب کرد. همچنین ابوبکر رافع از خدم و معتمدان بدر را به وزارت او برگزید. بعد از مدتی سیده نسبت به شمس الدوله بدبین شد و او و ابوبکر رافع را عزل کرد. آنان نیز به همدان رفتند (خواندمیر. 291؛ ابن اثیر. 313-314).

شمس الدوله از بدر کمک خواست و او نیز که از اقدامات سیده ناراضی بود، با سپاهی راهی ری شد. در این هنگام پسرش، هلال، بر او شورید و بدر ناگزیر شد از نیمه راه بازگردد. شمس الدوله با سپاهی که از بدر گرفته بود، به قم حمله کرد و شهر را غارت کرد، ولی مردم شهر او را ناگزیر به فرار کردند (مجمل التواریخ و القصص، 400؛ ابن اثیر 324).


پایان کار بنو حسنویه

بدر در دینور با هلال روبرو شد که به شکست و اسارت بدر منجر شد. او در اسارت به توطئه بر ضد پسر پرداخت و نامه هایی به بهاءالدوله، شمس الدوله، ابو عیسی شادی و ابوالفتح بن عناز نوشت و آنها را تحریک کرد که به هلال حمله کنند. آنها نیز از هر طرف به قلمرو هلال حمله کردند و علی رغم مقاومت دلیرانه هلال، ابوغالب، وزیر بهاءالدوله، او را شکست داد و اسیر کرد. قلمرو بنو حسنویه توسط بدر غارت شد و صدمه زیادی دید. بدر که از برزیکان ها، به علت شورش بر وی، ناراضی بود، تعداد زیادی از آنها را کشت. این قتل عام با توجه به جمعیت کم برزیکان ها، ضربه سهمگینی بر پیکر بنو حسنویه وارد آورد. بدر در عوض گوران ها، شاخه ی دیگری از کردها، را برکشید (مجمل التواریخ و القصص، 401؛ ابن اثیر. 352-353)، ولی وقایع بعدی ثابت کرد که وی نمی بایست به گوران ها اعتماد می کرد.

بدر که اینک بسیار ضعیف شده بود و با مخالفت قبایل کرد روبرو بود، خوشبین مسعود از سرکردگان گورانی را که یکی از مخالفان وی بود، ابتدا شکست داد، ولی در حین محاصره، با توطئه گوران هایی که در سپاه او بودند، کشته شد. با مرگ وی قلمروش که شامل شاپورخواست، دینور، نهاوند، بروجرد، اسدآباد و قطعه ای از شمال خوزستان می شد، به تصرف شمس الدوله درآمد. سلطان الدوله، جانشین بهاءالدوله که از تسلط قلمرو بنو حسنویه به دست شمس الدوله ناراضی بود، هلال را از اسارت آزاد کرد و با سپاهی یبه جنگ شمس الدوله فرستاد، ولی شکست خورد و کشته شد (همان، 365).

در سال 496 شمس الدوله به فکر افتاد از طاهر بن هلال که بعد از اسارت پدرش بر بدر شوریده بود و به دست شمس اسیر بود، جهت ضربه زدن به آل بویه عراق استفاده کند. برای این منظور او را آزاد کرد و با سپاهی به سوی قلمرو سلطان الدوله فرستاد. او بر شهر زور که در زمان بهاءالدوله به تصرف آل بویه عراق درآمده بود، مسلط شد، ولی ابوالبشر عنازی به آنجا حمله کرد و او را کشت (همان، 49/16). با مرگ او سلسله ی بنو حسنویه منقرض شد.

با انقراض بنو حسنویه، آل بویه از شرّ رقیبی سرسخت که به اختلافات خانوادگی آنها دامن می زد و با تضعیف قدرت آنها در مناطق کردستان باعث شیوع راهزنی می شد و با کسب اعتبار در نزد عامه مردم و خلیفه به اعتبار آنها که خود را فرمانروایان جهان اسلام می دانستند، لطمه می زد، رهایی یافتند.


نتیجه

دولت آل بویه از همان ابتدای شکل گیری با مشکلات زیادی روبرو شد که مهمترین آنها تعداد مراکز قدرت (بغداد، شیراز، ری) و درگیری های بی پایان آن دولت با همسایگان بود که در نهایت موجب ضعف و سقوط آل بویه شد. در این میان دولت بنو حسنویه با وجود وسعت کم قلمروش به خاطر تسلط بر جاده های استراتژیک غرب ایران و برخورداری از حکام لایقی چون بدر بن حسنویه، مشکلات زیادی برای آل بویه به وجود آوردند که در تضیف این دولت و تشدید اختلافات درونی آن تأثیر عمده ای داشت و روند انحطاط در سقوط آن را تسریع کرد.



فصلنامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سال نهم،

شماره سوم و چهارم، پاییز و زمستان 1388،

شماره ی 35-36 


  • نیما رهبر (شبخأن)
چندی پیش متنی با عنوان " یک پیشنهاد به شهروندان گیلانی " نظرم را به خود جلب کرد و سؤالاتی را در ذهنم ایجاد کرد. در متن آمده بود: «با استفاده از خدمات شرکت ایرانسل که فرصتی برای ما گیلانی ها محسوب می شود، زبان غنی خود را حفظ کنیم و در ترویج فرهنگ اصیل خود که به راستی میراث گذشتگانمان می باشد، قدمی هر چند کوچک برداریم» و در پایان متن لیستی از آهنگ های گیلکی را با کدهای آنها قرار داده بودند. فی نفسه کار بسیار پسندیده ای است که نهایت خوش فکری و علاقه خاطر  نویسنده متن را بازگو می کرد. سؤال: گیلک امروز در مواجه با پیشنهاداتی از این دست چه رویکردی خواهد داشت؟ لزوم قبول این دسته از پیشنهادها در وهله اول وجود حسی ناسیونالیستی است که با جستجو در زمینۀ گذشته و حال گیلکان، باید دید آیا این حس، امروز در آنها وجود دارد؟ اگر وجود دارد شدت و ضعف آن به چه میزان است؟ در صورت عدم وجود این حس آیا انگیزه ای برای اینکار وجود دارد؟ گیلکی از دیدگاه علم زبان شناسی زبانی مستقل است و به هیچ وجه گویشی از زبانی دیگر محسوب نمی شود. زبان گیلکی به لحاظ علمی دارای ساختار منحصر به فردی است که مستقل از زبان فارسی تکوین و توسعه یافته است. حفظ «و» باستانی در گیلکی، برخلاف «گ» در فارسی است. به عنوان مثال گیلکی «وَرگ»، در مقابل فارسی «گرگ»، گیلکی «ورف» در مقابل فارسی «برف»، گیلکی «وَشنه ، ویشتا»، در مقابل فارسی «گرسنه».    در این باره چند سطری می نویسم و در انتظار انتقادات و پیشنهادات دوستان می نشینم؛ باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.   مقدمه؛ در دسته بندی تبلیغات، پیشنهاد فوق در دستۀ تبلیغات مستقیم قرار می گیرد.  تبلیغات در منابع انسانی سبب ایجاد تحرک در افراد می شود اما از معایب آن می توان به انگیزۀ پائین برای مطالعه مواد تبلیغی نام برد. در تعریف تبلیغات مستقیم (Direct Advertisement) آمده است: پیام دهنده، پیام خود را هر چند با رنگ و لعاب و بوق و کرنا همراه کرده باشد اما، صریح و بی پروا به مخاطبین خود اعلام می کند. در این روش مستمعین و بیندگان، متن یا تصویری را به عنوان پیام و اطلاعیه تبلیغی دریافت می کنند و پیام دهندگان نیز در مقام مبلغ قرار دارند و شناخته می شوند. مهمترین فایدۀ تبلیغات مستقیم برای گیرندگان پیام آن است که آنها لااقل از تبلیغی بودن پیام مستقیم باخبرند و از این جهت در معرض غافلگیری قرار نمی گیرند و در پذیرش یا رد آن مختار هستند. (کاویانی، محمد، روانشناسی و تبلیغات، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1387، ص9). در موارد بسیاری می توان از تبلیغات مستقیم استفاده کرد اما، باید به این نکته توجه داشت که تبلیغ مستقیم زمانی بازده مورد نظر را داراست که شرایط آن نیز مهیا باشد. با این مقدمه به سراغ مبحث اصلی می رویم؛ در اصل پانزدهم قانون جمهوری اسلامی ایران آمده است: « زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد، مکاتبات، متون رسمی و کتب درسی باید به این زبان و خط باشد؛ ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. » با وجود این، همچنان شاهد عدم علاقه به زبان مادری، کم توجهی و فاصله گرفتن از هویت خود هستیم که پیش زمینه های موجود را می توان اینگونه برشمرد: 1_ در گذشته های نه چندان دور، حکام و خوانین در گیلان به سبب بالاتر نشان دادن خود و تحقیر رعیت، به زبان فارسی تکلم می کردند و آنان که به زبان گیلکی صحبت می کردند را مورد تمسخر قرار می دادند.  2_ از عوامل دیگر به کار گیری اصطلاحاتی چون " خرده فرهنگ، گویش یا زبان محلی "، " تحقیرآمیز " و " هجوم به کرامت انسانی " و . . .  به عنوان دشمن نگریستن به این زبان هاست. در رابطه با موضوع " تخریب زبان های مادری توسط صدا و سیما " در رسانه ها در سالهای گذشته برنامه ها به گونه ای بود که شاید ناآگاهانه و غیر مستقیم، با تمرکزگرائی فرهنگی و چاشنی ناسیونالیسم، موجب تخریب زبانهای محلی می شد و حتی در بعضی از برنامه ها این گویش ها به سُخره گرفته می شدند. سؤال: با وجود چنین پیش زمینه هائی آیا می توان انتظار مقبولیت داشت؟ به طور حتم پاسخ منفی است و غیر از این هم انتظار نمی رود؛ مگر در مواردی خاص.  آیا باید مرگ نمادی را نظاره گر باشیم که خود را برکشیده از آن می دانیم؟   هویت، زبان، ارتباط جدایی ناپذیر آنان در تعریف هویت که در زبان های لاتین آنرا در برابر واژه (Identity) آورده اند، آن را در اصل واژه ای عربی دانسته و از مصدر جعلی "هو" ضمیر مفرد غایب گرفته شده است. (نیکلسون، 1374، 7). در فرهنگ معین نیز هویت: شخصیت، ذات و حقیقت چیز، بیان شده است. زبان نیز به عنوان مهمترین تولید فرهنگی بشر، نقش بسیار مهمی در شکل گیری هویت انسانی دارد. شاخص ترین ویژگی بشر زبان بوده و درواقع زبان به ما اجازه می دهد تا از هوش، گنجایش های عاطفی و حتی تجهیزات جهانی خود بیشترین استفاده را ببریم. به عبارتی بشر بدون زبان نمی توانسته به مقاصد خود دست پیدا کند. از اینرو توانائی برقراری ارتباط از طریق زبان، همه جنبه های فرهنگ از خویشاوندی، سیاست، مذهب و زندگی خانوادگی گرفته، تا علم و تکنولوژی را تحت تأثیر خود قرار می دهد و به همین دلیل زبان در توانایی ما برای سازگاری سریع و مؤثر با مقتضیات جدید، نقش تعیین کننده ای دارد. (ثلاثی، 1375، 427). در نظریه هویت قومی _ زبانی، جایلز جانسون که برای تبیین و تشریح استفاده از زبان به عنوان شاخصی برای هویت گروهی مطرح شد، بر آن است که انسان، جهان را به گروههای اجتماعی مختلف طبقه بندی می کند و در این میان جهت رقم زدن هویت اجتماعی مثبت برای خود، از شاخص هائی استفاده می کند که یکی از آنها می تواند زبان باشد. (نگار داوری اردکانی، 1376، 7-8). بدین ترتیب در واقع زبان و هویت دو جزء جدائی ناپذیر در تشکیل زیرساختهای جوامع بشری در عرصۀ اجتماعی و فردی هستند. (محمدرضا قمری و محمد حسین زاده، مقاله، 1389، 153). صحبت از زبان گیلکی است، زبانی که روزی زبان اول یکی از مهمترین استانهای کشور بود و سنت شعری و موسیقیائی قدرتمندش توجه فارسی زبانان را هم جلب کرده بود.   بؤنه بازم بی نم بی یم تی رشتˈ     بگردم ناز بدم تی باغ و دشتˈ     دوخؤنم تأ: گیلؤن جؤن، اوی گیلؤن جؤن      تی گیل ̌ جی بزأن قالب می خشت ̌        نشأن ̌ دس ویتن تی باغ و دشتˈ     تی لاجؤنˈ، تی رودبارˈ، تی رشتˈ         گیلؤن جؤن تِ جی دورأ بؤن ̌ مئنم     تی ور، تا مرگ ایسأن، می سرنوشت ̌ سوال: حال که هویت ما در گرو زنده ماندن زبان ماست، چه باید کرد؟   تولد دوبارۀ زبان، مولد هویت تا به اینجا کم و بیش بیان شد که پنهان کردن هویت گیلکان و دوری از زبان گیلکی به چه منظور بوده است. سؤال: آیا تولد دوباره ممکن است؟ برای رسیدن به این مهم که البته نیاز به بررسی، شناخت، هدف گذاری دقیق و مناسب و کارکردن زیاد دارد، فاکتورهایی را با هم مرور می کنیم؛   1_ داشتن آگاهی از پیشینۀ تاریخی خود؛ انسان هر روزه با استفاده از تجربیات دیروز و روزهای قبل خود و دیگران زندگی می کند پس درواقع با تاریخ زندگی می کند و می توانیم بگوییم، زندگی بدون تاریخ امکان پذیر نیست. اما اهمیت آن در چیست؟ ملتی که از تاریخ خود خبر نداشته باشد، همواره در پیچ و خم ها زندگی و حوادثی که برایش رخ می دهد تجربه ای نخواهد داشت و نیز حرفی برای گفتن، بنابراین صد در صد شکست خواهد خورد. چیزی که برای گیلکانِ از هویت خود گریزان، صدق می کند. این موضوع در سخنان مولای متقیان امام علی (ع) خصوصاً در جای جای نامه ها و حکمت های نهج البلاغه برجستگی خاصی دارد و سخنان ایشان ناظر بر عبرت گرفتن های خاص از تاریخ است. ایشان خطاب به فرزند برومندش امام حسن مجتبی (ع) فرمود: "  مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَنْ فَهِمَ عَلِم‏ "(3) هر کس از وقایع گذشتگان عبرت بگیرد بینا مى شود، کسى که بصیرت و بینایى پیدا کرد مى فهمد، و آن کس که فهمید عالم مى‏شود.(نهج البلاغه، 208).   2_ خودباوری؛  توانایی مداومت در معرض ناملایمات و نومیدی ها، معیاری برای باورداشتن خود و توانایی دستیابی به موفقیت است. داشتن استمرار و مداومت، کیفیت مهم مورد نیاز برای رسیدن به موفقیت است. مهمترین سرمایه و دارائی که می توانیم داشته باشیم، این است که بتوانیم بیش از دیگران دوام بیاوریم. خودباوری عبارت است از اینکه خود را فردی شایستۀ رویارویی با مسائل و مشکلات زندگی و نیز لایق شادی ها و موفقیت ها بدانیم. روانشناسان معتقدند خودباوری برای رشد و تکامل متعادل و سالم انسان بسیار ضروری است و بدون خودباوری، رشد روانشناختی در مراحل اولیه متوقف می شود. بدون خودباوری، فرد حالت شخص بیگانه ای را دارد که در منزل کسی دیگر زندگی می کند. او نمی داند چه چیزی را انتخاب کند یا چه تصمیمی بگیرد و وقتی کسی از اهالی منزل او را دوست بدارد یا به او احترام بگذارد، گمان می کند این دوست داشتن و احترام متعلق به او نیست بلکه، متعلق به دیگری است و او لایق آن نیست.   3_ حس ناسیونالیستی (میهن خواهی)، انگیزه و استمرار؛ ناسیونالیسم: ملت خواه، کسی که طرفدار ملیت خود باشد. در لغت نامه معین چنین آمده است.   اما در فرهنگ عامیانه فارسی، دو مفهوم ناسیونالیسم (Nationalism) و میهن خواهی (Patriotism) به گونه ای درهم  و به هم آمیخته مورد استفاده قرار می گیرد و این دو اغلب یکی فرض می شود. بسیار پیش می آید که فردی میهن دوست یا سخنی میهن خواهانه، فردی ناسیونالیست و سخنی ناسیونالیستی تعریف می شود. این دو مفهوم را باید از هم جدا دانست چرا که یکی حاوی فلسفه سیاسی و آن دیگری نمایندۀ احساس طبیعی یا انگیزه ای غریزی است. منظور ما در این متن از حس ناسیونالیستی، همان حس میهن خواهانه می باشد. یکی از صفات مشترک بین انسان و حیوان حب وطن و زادگاه است که ما در میان جانوران نیز شاهد هستیم که هر کدام برای حفظ قلمرو خود تلاش می کنند و حتی مرزبندی هائی را قائل می شوند، به طوری که در صورت کمترین تخطی از جانب دیگر حیوانات در قلمرو خود سریعاً حالت تدافعی به خود گرفته و از مرزو محدودۀ خود دفاع می کنند. در انسان نیز چنین خصوصیتی به سبب تفاوت در نژاد وجود دارد که خداودند نیز در قرآن به آن اشاره کرده و آن را امری طبیعی و فطر دانسته. به جهت اینکه محبت به وطن جزء طبیعت و سرشت انسانی است از این رو این امر مورد تأئید قرآن نیز هست. هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه هجرت کرد در راه به جُحفه (منطقه ای میان مکّه و مدینه) رسید و مسیر رفتن به مکّه را شناخت. مشتاق مکّه شد و زادگاه خود و پدرانش را به یاد آورد. پس جبرئیل نازل شد و فرمود: « أتَشْتَاقُ ألَی بَلَدِکَ وَ مَوْلِدِکَ؟ فَقَال نَعَمْ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ (ع) فَأنَّ اللهَ عَّزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ " إنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادَّکَ إِلی مَعادٍ " یَعْنِی لَرَادُّکَ إِلی مَکَّةَ ) (فتال نیشابوری، بی تا، ج2، ص406): " آیا مشتاق شهر و زادگاهت شده ای؟ پیامبر (ص) فرمود: آری. جبرئیل فرمود: خداوند می فرماید: همان کسی که قرآن را بر تو فرض و واجب کرد تو را به زادگاهت، مکّه، باز می گرداند." سؤال: فاکتور لازم برای به وجود آمدن یک حس ناسیونالیستی چیست؟ مهمترین و اولین فاکتور لازم که به سبب اهمیت آن، در آخر ذکر گردید، انگیزه می باشد. انگیزه یکی از مهمترین وجوه زندگی انسان است. به گونه ای که یک فرد برای ادامه زندگی، بقا، فعالیت و حتی تغییر، نیازمند انگیزه است و بدون انگیزه زندگی انسان بدون حرکت، راکد، سرد و بی روح خواهد بود. آلپورت انگیزه را وضعیت درونی ارگانیزم تعریف می کند که رفتار و تفکر فرد، ناشی از آن است. برای پرورش رفتارهای جدید باید یاد گرفت، اما برای عمل به آنچه یاد گرفته ایم، نیازمند انگیزه هستیم. سد راه رسیدن به بسیاری از اهداف این است که آن قدر برایش ارزش قائل نیستیم که وقت بگذاریم و تلاش کنیم. برای تغییر، هم باید دانست (یادگیری)، هم باید خواست (انگیزه). اما باید به این نکته هم توجه کرد که از دانستن تا انجام دادن فاصله زیادی است. آنچه که باعث شروع فعالیت در انسان می شود، انگیزه است. به عبارتی انگیزه، نقش استارت را ایفا کرده و انسان توسط یادگیری، بقیه مسیر را طی می کند. در این میان باید به پویا بودن فرآیند انگیزه در انسان اشاره کرد. چرا که انگیزه های انسانی (حتی نیرومندی آنها) در طولانی مدت تغییر می کند. ایجاد انگیزه لازم و در عین حال پویا، برای فراگیری زبان گیلکی و تکلم به آن، از عوامل مؤثر در این مهم می باشد. نتیجه گیری: منظور از نوشتن این متن آن نیست که نژاد گیلک ذاتاً یک قوم برگزیده و دارای همه محاسن نیک است بلکه منظور، بیان آن است که: " ایران، سرزمینی است با تنوع طبیعی _ فرهنگی بسیار بالا، که می توان از آن به نحو مطلوبی در روند توسعه و قدرتمندتر شدنش بهره برد. تکثر زبان ها و قوم ها یکی از اَشکال این تنوع است که به رقم تصویری که عموماً به صورت منفی از آن ایجاد شده، و گاه آن را به مثابه مشکلی احتمالی برای انسجام و فرآیند شکل گیری روحیه وساختارهای دولت ملی مطرح کرده اند، می تواند درست برعکس، به مثابه ابزاری اساسی برای تقویت این فرآیند، به کار گرفته شود. (فکوهی، ناصر، مطالعات فرهنگی و ارتباطات، 1386، شماره 9). باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.   چند واژه گیلکی، بررسی و مقایسه آنان با فارسی؛   آشتالو āštālu «هلو» احتمالاً مرکب از ast-˃*āšt «استخوان هسته» (قس فارسی آشتالنگ «استخوان پا»؟) و ālu «آلو»؛ قس خوانساری helkušta ̈ که احتمالاً مرکب از halgu˃helk «آلو» (قس فارسی هُلو، گیلکی خُلی) و ast-˃*as ̌t=*ušta ̈ «هسته». (WIrM I358)     آغوز āyuz «گِردو» (ستوده) مشتق از ایرانی *ā-gauzā̌- مرکب از پیشوندِ ā و *gauz- «گِرد بودن، کُرَوی بودن»؛ قس یدغا oyuzo «گردو» (*āgauzā̌-˃)، فارسی گَوْز. گونۀ دیگرِ ریشۀ gaud- gauz- است که از آن واژه های گود «گردو» در ترکیبِ گوداب، گوی (*gauda-˃) و گُنده «چانۀ خمیر»  *gundaka-˃) با میان وند –n-) در فارسی و گوده (--­˂ همین مدخل) در گیلکی باقی مانده است. (IIFL II 189)   سَبَج sabaǰ «شپش» (ستوده) مشتق از اوستایی: spiš- «شپش»؛ قس فارسی میانه  spiš ,spuš؛ پشتو sp·ža؛ شُغنی sepaž. (IIFL I 406 ̦ AiW 1625 ̦ EVP 69)     2 داستان گیلکی نقل از آرتور کریستن سن (ترجمه محمد روشن)؛   ایوار ایتا پیره مَردک ایتا آغوز دار جیر نیشته بو. ایتا پیچِه اوشنتَر ایتا هیندوانه باغ نیه بو. اَمَردَه ک رئ به رو هَف - هَش دانه پیلّه پیلّه هیندوانه واجه بید. پیره مَردَه ک خوره خوره گوفتی: خودایا تی قودرته قوربان بشم! اَ هیندوانانه بَه آدوروشتی – رِه ایتا باریکه لُو، اَاغوزا بَه اَکوچیکی رِه ایتا بَه اَ پیلّکی خلق بوکودی. هاتو کی هَه خیالانه دورون دوبو، ایتا اغوز جِه دارَه سَر بکفته. پیره مردَه که کَلّه بَگَنَسته، خون باوَردَه. بیچاره پیره مَردَک دُو دستی خو سره بیگیفته، بو گوفته: خودایا، تی حِکمَتَه شوکور! اگر اَن اغوز جا هیندوانه بو بوستی بی می کلّله مغزه ولو کودی! (امیر کاووس بالا زاده، مهر و داد و بهار،1377، ص 177)  ----------------------------------------------------------- مَمَد و مَمُود دُوتا بَراران اِتا کوچه رَه شونده بید. مَمَد بِیده ایتا فوندوق زمینه سر کَفتِه. مَمُوده نیشان بَدَه. مَمُود دولّا بُبوسته فوندوقه اُساده. مَمَد بُوگوفته فوندوق مِ شینَه. مَمُود بوگوفته: نَه، فوندوقه من جَه زمینه سَر پیدا بُوکُودم، تَرَه فانَه دَم. هاتو کِی هَشان دعوا گیفات دبید، اَشانه خالا پَسر اَشانه بیده. بُودُوَسْتَه با مو، اَشانَه سیوا بُوکوده، بُگوفته: ایتا پیچِه صَبَر بُوکونید، من الاˈن شیمی میان کدخودا مَردی کُونَم. خالاˈ پَسر فوندوقه خوگازه – امرا بشکنه. فوندوق پوستَه نیصفه فادا مَمَده، نیصفه فادا مَمُودا. فوندوق مغزه درگاده خُودهانه میان. بُو گوفته: نیصفه پُوست تی شین، نیصفه پوستام اُنی شین. باقی فوندوق می حقّه کَدخودا مردیه. (امیر کاووس بالا زاده، مهر و داد و بهار، 1377، ص 178)
  • نیما رهبر (شبخأن)
یک متن با چاشنی حرف حساب
  • نیما رهبر (شبخأن)

جهانگیر سرتیپ پور فرزند عزیزالله خان معروف به آقاخان (سرتیپ) در سال 1282 شمسی در محلۀ سبزه میدان رشت پا به عرصۀ زندگی گذاشت. تحصیلات مقدماتی را در مدرسۀ سعادت رشت گذراند. وی در سن 17 سالگی بر اثر داشتن روح سلحشوری و عِرق وطن پرستی، رسماً به " نهضت جنگل " پیوست و در عداد رزمندگان سردار جنگل میرزاکوچک خان درآمد. 
جهانگیر سرتیپ پور فرزند عزیزالله خان معروف به آقاخان (سرتیپ) در سال 1282 شمسی در محلۀ سبزه میدان رشت پا به عرصۀ زندگی گذاشت. تحصیلات مقدماتی را در مدرسۀ سعادت رشت گذراند. وی در سن 17 سالگی بر اثر داشتن روح سلحشوری و عِرق وطن پرستی، رسماً به " نهضت جنگل " پیوست و در عداد رزمندگان سردار جنگل میرزاکوچک خان درآمد. با وقوع درگیری بین قوای سرخ کودتاچی و جناح کوچک خان، کار جهانگیر به اعدام کشید و حکم تیرباران به نام او قرائت شد، اما به طریقی از خطر مرگ، رهائی یافت. 
جهانگیر سرتیپ پور بعد از شکست نهضت جنگل، از سال 1300 تا 1320 به امور فرهنگی و هنری روی آورد. از سال 1330 از سوی انجمن شهر رشت به سِمَت شهردار انتخاب گردید و مدت 2 سال و چند ماه در این سِمَت باقی بود. وی در این مدت کوتاه خدمات ارزنده ای برای مردم رشت انجام داد که عبارتند از:
 _  تهیۀ نقشه جامع شهر رشت 
_  احداث فاضلاب در خیابان های اصلی شهر 
_  تأسیس بنگاه حمایت مادران و نوزادان ( که خود سال ها ریاست هیئت مدیرۀ آن را بر عهده داشت )
_  و تشکیل کارگاه های گلدوزی و حصیربافی در مؤسسۀ نوانخانۀ رشت و تعلیم صنایع دستی به اطفال یتیم این مؤسسه. در مرداد 1342 به نمایندگی مردم رشت در مجلس شورای ملی انتخاب شد.

در دوران نمایندگی با پیگیری و کوشش وی اقدامات ارزنده ای به شرح زیر انجام گردید:
_  احداث راه رشت _ فومن
_  تأمین اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت
_  خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا
_  توسعۀ کتابخانه ملی رشت
_  انجام مقدمات تأسیس دانشکدۀ کشاورزی و واگذاری 200 هکتار زمین جهت تأسیس دانشگاه گیلان.

به دنبال اقدامات سرتیپ پور در این دوره از سوی افراد نیکوکار مقادیر قابل توجهی زمین برای تأسیس زایشگاه رشت اختصاص داده شد و دولت نیز اعتبار آن را تأمین کرد. جهانگیر سرتیپ پور در دهۀ 1350، از کارهای سیاسی و اجتماعی کناره گرفت و بار دیگر فعالیت های فرهنگی و هنری را آغاز کرد.
او در این دوران به نگارش خاطرات و تنظیم یادداشت ها و ادامۀ پژوهش های خویش پرداخت. آثاری از او در زمینه های ادبی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی در مجلات و روزنامه های تهران و رشت با امضای مستعار چاپ شد. آثار چاپ شدۀ جهانگیر سرتیپ پور شاعر و محقق نامدار گیلان از این قرار است:

" گیلان نامه " ( جزوه ای در 54 صفحه مصور در تعرفۀ محصولات کشاورزی و دامی و اوضاع طبیعی که در آبان ماه سال 1355 خورشیدی در رشت چاپ شد. )
" اوخان " مجموعۀ بیش از 70 تصنیف و ترانۀ گیلکی که آهنگ 15 ترانه آن را خود ساخته و بقیه روی آهنگ های خارجی تنظیم شده است. این کتاب با شعرهای آهنگین در سال 1338 در تهران توسط بانو فهمیه اکبر با تصایر زیبائی از حسین محجوبی چاپ و منتشر گردید.
"نشانه هائی از گذشتۀ دور گیلان و مازندران " که در سال 1356 چاپ و منتشر شد.
" ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی " که در سال 1369 چاپ و منتشر گردید.
" نامها و نامدارهای گیلان " ( فهرست الفبائی نام بزرگان علم و هنر و ادب و تاریخ گیلان به انضمام توصیف اماکن تاریخی ) در آذرماه 1371 منتشر شد.
سرتیپ پور در سن 90 سالگی به جهان باقی کوچ کرد و مطابق وصیت اش، در گورستان سلیمانداراب رشت در جوار آرامگاه میرزاکوچک خان سردار جنگل به خاک سپرده شد.  

نمونۀ اشعار جهانگیر سرتیپ پور: 
-----------------------------------  
جه جؤر، آتش واره، جیر هنده سرده  /  از آسمان، آتش می بارد، زمین هنوز سرد است 
آتش مي پارساله هۊش
ˈ ببرده  /  آتش هوش مرا از سر برد
جه أ سردي، مي دیل دائم به درده  /  از این سرما، دل من مدام غمگین است
ببار أي آسمان مي خوشه زرده  /  ببار ای آسمان که خوشۀ من زرد است
زمانه، زمانه، أئ زمانه باز تي کاره  /  زمانه، زمانه، آی زمانه بازم کار توست
بیا زۊدتر بۊکۊن مي درده
ˈ چاره  /  بیا و زودتر درد مرا چاره کن

  • نیما رهبر (شبخأن)