بدون هیچ مقدمهای سراغ اصل مطلب میروم؛
«جـهــانـگـیــــر
ســـرتـیـپپـــور»
همین نام برای مقدمه و توصیف عاشق کافیست.
متن پیشرو مقالهای است که در مجله « بررسیهای تاریخی»
نشریه
بزرگ ارتشتاران (اداره سوم) مهر – آبان 1349، سال پنجم، شماره 4 به چاپ رسیده است.
آنچه که این مقاله را از سایرین متمایز میکند شهامت و
عاشقی بزرگمردی از تبار میرزاکوچکخان جنگلی است.
در طی 13 سال انتشار این مجله «1345 تا مهر- آبان 1357»
تنها و تنها یک مقاله درمورد گیلان
و یکی از اقوام پیشاآریایی ساکن در ایران (قوم گیلک)
منتشر شده است.
سکوتی عجیب و تا حدودی مغرضانه که نویسندۀ این متن نیز در
مقدمه به آن اشاره میکند.
وأستي خأندن؛
کتابهایی که تاکنون به نام تاریخ ایران نوشته شده است،
غالباً از وقایعی یاد میکند که در زمان استقرار آریائیها در این کشور روی داده
است و از سرگذشت اقوام و طوایفی که پیش از ورود آریائیها در این سرزمین میزیستند
حکایت نمیکند.
با توجه به این مسئله که تاریخ هر ملت مجموعه سرگذشتهای
افراد و اقوام آن ملت است باید قبول کرد که سرگذشت اقوامی که بر این سرزمین میزیستند،
جزئی از تاریخ کشور ما محسوب خواهد شد.
از جمله آن اقوام مردمانی هستند از زمانهای قبل از تاریخ
در ساحل جنوبی دریای کاسپی میزیستند و به عقیدۀ بعضی از محققین از جمله
بنیادگذاران تمدن بشری شناخته شدهاند.
روشن کردن گوشهای از سرگذشت این مردمان که سرزمینهایشان
در حال حاضر به نامهای گیلان و مازندران نامیده میشود به منزله روشنائی افکندن
به تاریخ میهن ما و شاید مشرق قدیم است که البته آنقدرها سهل و آسان نیست زیرا
طول حیات تاریخی ایران، این سرزمین را شاهد وقایع و حوادث فراوانی کرده است که
نظایر بعضی از آن رویدادها ملتهائی را به کلی نابود یا نامشان را از صفحه روزگار
برانداخته است.
از جمله حادثات شکننده به مقابله با ناجوانمردیهای فاتحانی
بود که در جنگها تنها به تملک اراضی و غارت ثروت و کوچاندن مردان و زنان کارآمد
ما به کشورهای خود قانع نبودند بلکه کوشش داشتند کلیه سرمایه معنوی و مدنی مردم
این سرزمین را تباه و نابود کنند. مبانی آقائی و سروری را منهدم سازند و هرگونه
ارتباط ما را با گذشته منقطع دارند و سرچشمه الهامات غرورانگیز را بخشکانند یا
لااقل تیره کنند بدین منظور کتابها و اسناد ما را ربودند، دفتر ایام شاهنشاهان ما
را سوختند، دانشمندان ما را کشتند، سنگنبشتههای ما را شکستند، زبان ما را بستند
و رشته آداب و سنن را گسستند، خلاصه بسیاری از آثار هوش و ذکاء پدران ما را به
بازی گرفتند و تحقیر نموده و به دست تباهی سپردند و راه تحقیق آیندگان را تا آن حد
بریدند که ناچار میباید یا به مورخان غیر ایرانی عهد قدیم توسل جوئیم، یا آثار و
شواهدی در دل خاک و بناطلال جستجو نمائیم.
متأسفانه در این قسمت نیز از طرفی مداخله احساسات ملی
مورخان عهد قدیم که همنژاد با ایرانیان نبودهاند موجب تخلیط مسائل شده و از طرف
دیگر آثار هنری و صنعتی تا حدی که بیدانشی تجویز میکرد، به نام دیگران ثبت یا به
ناحق ضبط شده است که کار تحقیق را دشوار ساخته است با این مراتب زمانی وسیع لازم
است تا بتوان به یاری صاحبنظران دشوارها را آسان کرد.
بر اساس این فکر، کوشش سازمانها و مؤسسات تحقیقات و بررسیهای
تاریخی را، کوششی شایستۀ تحسین میدانم زیرا بابی میگشایند که موجب میشود نتایج
بررسیهای هر محققی در هر زمینه تاریخی و تا هر مرحلهای که تحصیل شده باشد در
مجموعهای گردآوری شود و در معرض بحث و انتقاد قرار گیرد.
* * *
چنانکه پیشتر گفتیم
بحث ما، درباره مردمانی است که از ازمنۀ پیش از تاریخ در طول سواحل جنوبی دریای
مازندران در فاصلۀ دریا و رأسالجبال البرز میزیستهاند. در تاریخهای داستانی
ایران که عالیترین نمونه آن شاهنامه فردوسی است و مجموعهایست از محفوظات مردمان
قرنهای پیش از اسلام، اشاراتی دربارۀ مدنی بودن اقوام این سرزمین شده است. اگرچه
داستانهای شاهنامه به دلیل آن که متکی به گواهی مردم زمان یا نزدیک به زمان نیست
از نظر تاریخ مورد اعتنای شایسته قرار نگرفته است ولی گاهگاه که دست تصادف از عمق
اطلال مدارکی بهدست میدهد که مربوط به پیش از ازمنۀ تاریخی است و دلالت بر تمدن
کهن بومیان سرزمینهای ساحل جنوبی دریای کاسپی میکند، اشارات فردوسی متبادر به
ذهن میشود.
مثلاً وقتی در رساله
«تمدنهای اولیه» تألیف م-ژ.دمرگان «M.J.Demorgan»
دانشمند و محقق فرانسوی میخوانیم در زیر خاکهای رسوبی و شندار «آمل» دندان کرسی
فیلی کشف شده که نژادش دهها هزار سال پیش منقرض گردیده است1 به خاطر
میآوریم که دهها هزار سال پیش در نقاط شمالی ایران آب و هوائی مناسب زیست فیل یا
پستاندارانی از نوع حیوانات منطقه جنگلی و گرمسیری وجود داشته است.
یا وقتی به گزارش
علمی دکتر کارلتون.س.کون «Carleton S. Coon»
دربارۀ اکتشافات غار هوتو در بهشهر مراجعه میکنیم طی گزارش آنها با فسیل انسان
یا انسانهائی روبرو میشویم با دندانهای آسیائی و مربوط به دورۀ علفخوارگی که
دوران حیات آنان را تا حدود سیهزار سال پیش دانستهاند2.
و با خود میاندیشیم
شاید نخستین کدخدائی که از طرف فردوسی در حوالی مازندران و گیلان در آغاز عصر آهن
معرفی شده است3، از اخلاف همان انسانی باشد که چندین هزار سال پیشتر
در سواحل جنوبی دریای مازندران میزیسته که نمونه یکی یا چند تن از آنان کشف
گردیده است.
مسلم این است خیلی
پیشتر از ظهور فرمانروایان هخامنشی و قبل از ایجاد پادشاهی ماد یا مدی که در حدود
سالهای «838 – 1000» قبل از میلاد نام بعضی از امراء آنها در کتیبههای آسوری
ذکر شده است4 و حتی پیش از جدائی آریائیهای هندی از آریائیهای ایرانی
که مهاجرت و تاریخ جدا شدنشان در بین سالهای «2000 – 1400» قبل از میلاد یادداشت
شده است5 در سرزمین ایران چه در اطراف دریای داخلی که اینک به صورت
کویری درآمده است و چه در سواحل جنوبی دریای مازندران مردمانی میزیستند که مانند
مردم عصر ما به حکم احتیاج برای غلبه بر مشکلات حیات و تأمین ضروریات میکوشیدهاند
و به تشکیل واحدهای اجتماعی نیز موفق شدهاند.
آثار کوشش مدنی این
مردمان چه در نجد ایران چه در حاشیه دریای مازندران از غربیترین ناحیه خمسه طوالش
اعم از لنکران و آستارای آنسوی مرز، تا نواحی کلاتقلعه و نمین امیرتومان و شاهگل
دره و حسن زمینی
و آقاولر، تا شرقیترین
مناطق مازندران که قسمتی از خاکهای آنسوی آن در مسیر آمودریا قرار داشته است، بهدست
آمده است6.
مصنوعات سنگی و سنگ
تراشیده و مسی و سفالین و مفرغی و زرین و شیوههای صنعتی و هنری هر یک از آن آثار7،
شاهدیست بر سیر تدریجی تمدن آن مردمان از مرحلهای به مرحله دیگر که شایان بررسی
منظم و مستمر در واحههای اطراف دریای داخلی و مردم سرزمینهای کوهستانی غرب ایران
روشن و معلوم گردد.
صرفنظر از مدارک و
اسناد مذکور علیالاصول ناآشنائی ما به اوضاع و احوال مردم ازمنۀ قبل از تاریخ،
وجود آنان و کوششی را که قهراً برای تحصیل شرایط بهتر زندگی داشتهاند نفی نمیتواند
کرد.
* * *
گمان دارم داستانهای
فردوسی که یقیناً ساخته و پرداخته یک نسل نیست و گواهی میلیونها مردمی است که حتی
پیش از عهد سلطنت ساسانیان اطلاعات خود را در لوح خاطر ثبت کرده و از نسلی به نسل
دیگر انتقال دادهاند. با یقین به تصرف و تحریفی که به مرور زمان در آن حکایات و
نامهای قهرمانان داستانها به عمل آمده است ارزش آن را داشته باشد که نقطه شروع
تحقیقات تاریخی شود.
بر اساس این گمان و
اندیشه یکی از نشانیهای شاهنامه را که مربوط به تشکیل دولتی در حاشیه بحر کاسپی و
بر دامن البرزکوه میباشد سرفصل تحقیقات تاریخی نمودم تا مبنائی برای بحث و انتقاد
فراهم شده باشد.
آثار
سنگ سوراخ شده از گزارش هیئت علمی دانشگاه پنسیلوانیا که تحت عنوان «تفحصات در غار
هوتو – ایران» در رسالۀ مربوط امریکن «فیلورز فیکال سوسایتی Filosophical Society» منتشر شده استخراج گردیده است «یک
نسخه از این رساله در موزۀ ایران باستان موجود است» این اثر را بدواً به هفتصد
قرن منسوب میدانستند و اکنون قائلاً احتمالاً در حدود سیصد قرن پیش بهوجود آمده
است.
در فصل دوم هم به
گواهیهای یشت زرتشت درباره وجود دولتهای وارن و مازن یا واحد اجتماعی مقتدری در
اراضی واقع بین دریای کاسپی و البرزکوه که توانستند مدتها راه بر مهاجمین ببندند
استناد کردم که گزارش آن در کتاب دینی ایرانیان به تفصیل ثبت شده است.
فصل سوم یادداشتهای
تاریخنویسان مشرق قدیم درباره اوضاع و احوال مردمان سواحل جنوبی بحر کاسپی است که
بهطور پراکنده در تاریخ مشرق قدیم ثبت گردیده بود که گردآوری شده است.
سپس بررسی آثار و
شواهدی که در طول سالهای 1269 شمسی تا دوران کنونی در بسیاری مناطق گیلان و
مازندران بهوسیله هیئتهای علمی ایرانی و غیرایرانی کشف گردیده که تا حد قابل
ملاحظهای مؤید یادداشتهای مذکور است که تدریجاً در آینده در اطراف هر یک از آن
بحث خواهیم کرد. اینک نگاه میکنیم به گیلان و مازندران از دیدگاه حکیم ابوالقاسم
فردوسی طوسی
پژوهنده نامه
باستان که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآئین تخت و
کلاه کیومرث آورد و او بود شاه
در تاریخ داستانی
اولین پادشاه بهنام کیومرث معرفی میشود و هنگامی که
کیومرث شد در جهان
کدخدای نخستین به کوه اندورن کرد جای
پس درون کوهی مقام
گرفت.
از وقایع مهم عهد
سلطنت کیومرث، جنگ با دیوان بود که در آغاز به سرداری سیامک فرزند کیومرث درگیر شد
و سرانجام
سیامک به دست یکی زشتدیو
تبه گشت و شد انجمن
بیخدیو
و جنگ به پیروزی
دیوان منتهی شد.
سالی بر این ماجرا
گذشت که کیومرث آهنگ کینکشی کرد.
چو بنهاد دل کینه و
جنگ را بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
و باری دگر ساز سپاه
کرد و هوشنگ فرزند سیامک را به فرماندهی برگزید و بر دیوان حمله برد و بر آنان
غالب آمد.
چو آمد مر آن کینه را
خواستار سر آمد کیومرث را روزگار
و سلطنت به هوشنگ
رسید به جای نیا تاج بر سر نهاد با شناختن آتش،
به آتش ز آهن جدا کرد
سنک
آهنگری پیشه کرد
ز آهن، تبر، اره و
تیشه کرد.
با توجه به شرح بالا
کاشف آتش از نظرگاه فردوسی هوشنگ است یا لااقل در عهد پادشاهی او، آتش شناخته شده
است8. پس پادشاهی کیومرث مربوط به اواخر عصر حجر و حیات اجتماعی کاملاً
در مراحل بدوی بوده است زیرا
از آن پیش کاین کارها
شد بسیج نبد خوردنیها جز از میوه هیچ
همه کار مردم نبودی
ببرگ که پوشیدنیشان، همه بود برگ
در چنین کیفیتی بیشک
جنگهایی که به آن اشاره شده بین دو همسایه نزدیک رخ میداده که جهت تلاقی فریقین
به طی مسافات بعیده ناچار نبودند. وقتی یک طرف قضیه دیوان معرفی شده باشند با
شناختن سرزمین آنان، میتوان قلمرو پادشاهی کیومرث و هوشنگ را به قرینه معین کرد.
سرزمین دیوان: در
تاریخ داستانی آمده است که کاوس کی به وسوسه رامشگری آهنگ تسخیر مازندران کرد.
سخن چون به گوش
بزرگان رسید از ایشان کس این رأی فرخ
ندید
انجمن کردند و به
مشاوره پرداختند و در طی سخن گفتند
فریدون پر دانش و پر
فنون مر این آرزو را نبد رهنمون
ز مازندران یاد هرگز
نکرد نجست از دلیران دیوان نبرد
بر اثر شور و مشورت
مصلحت دیدند از زال زر سرور سیستان بخواهند که در تختگاه حاضر شود و کاوسشاه را
از لشکرکشی به مازندران باز دارد و چنان کردند. زال زر به بدرگاه رسید و با شاه
چنین گفت:
شنیدم یکی نوسخن، بس
گران که شه دارد آهنگ مازندران
ز تو پیشتر پادشه
بودهاند مر این راه را هرگز نپیمودهاند
که آن خانه دیو افسونگر
است.
ولی کاوسشاه فرمود:
جهان آفریننده یار من
است سر نره دیوان شکار من است
بر تصمیم خویش استوار
ماند و لشکر به مازندران کشید.
کجا جای دیو دژخیم
بود بدان جایگه دیو را بیم بود
در تصادم دو لشکر
کاوس از دیوان شکست خورد و اسیر شد که بعداً به دست رستمدستان از چنگ دیوان رهایی
یافت9.
در این قسمت شاهنامه
میبینیم که سرزمین دیوان مازندران بوده است و جنگهای عهد کیومرث و بعد از آن، با
مردم این سرزمین درگرفته است و بعدها متارکه گردید که تا آخر عهد پیشدادی از جنگ
با دیوان سخنی به میان نمیآید.
* * *
وقتی دانسته شد
مازندران سرزمین دیوان بوده با ملاحظه ابتدائی بودن حیات اجتماعی و توجه به اینکه
جنگها و پیکارها هفتاد سال «به گفته شاهنامه» متناوباً ادامه داشته و در بسیاری
از نبردها شاه یا ولیعهد بهنفسه شرکت میکردهاند این معنی استنباط میشود که تختگاه
شاهان پیشدادی دیوار به دیوار مازندران بوده است.
بدیهی است قلمرو
پیشدادیان نمی توانسته است در شمال باشد زیرا در شمال مازندران، دریای کاسپی قرار
داشته، از جانب شرق، به جلگه و دشت گرگان محدود بوده است و سرزمین مازندران از
جنوب هم به ارتفاعات البرز منتهی میشده است که شرایط تشکیل واحد بزرگ اجتماعی به
علت فقدان دریا و رود عظیم در آن ارتفاعات وجود نداشته است. پس تختگاه اولین
دولتی که به تعریف فردوسی در ناحیه کوهستانی و جنگلی و در کرانه دریا بوده است
باید در جهت غربی مازندران جستجو شود که همان سرزمین است که امروز به نام گیلان
نامیده میشود.
چنانکه در پیش گفته
شد از داستانهای شاهنامه که از قرنهای دور سینه به سینه منتقل شده منظم و
نامنظم، مدون و نامدون به فردوسی رسیده است از آن نظر استفاده کردیم که برای ترسیم
دایره تحقیقاتی نقطۀ مبدأئی در اختیار گرفته باشیم با این اندیشه که از هر داستان
میتوان به خمیرمایهای از سرگذشتهای یک قوم دست یافت.
هرچند قهرمانان داستانهائی
که در صفحات پیش یاد کردیم به گواهی نامهای آریائی که دارند، عنصر آریائی شناخته
میشوند و زمان داستانها نیز که مربوط به اواخر عصر حجر و اوایل عصر آتش است با
تاریخ ورود آریائیها به این سرزمین مطابقت ندارد ولی یک نکته قابل دقت است که فردوسی
و مردم قرنهای پیش از فردوسی گیلان و مازندران را صحنه داستانهائی شناختهاند.
با آنکه در فلات
ایران مخصوصاً مسیر آریائیها از سواحل آمودریا تا دجله و فرات و از دریای کاسپی
گرفته تا خلیج فارس مناطق بسیاری بوده که میتوانسته است از حیث شهرت و نامبرداری
صحنه تجلیات قهرمانانه معرفی شود.
* * *
بهنظر میرسد در
قرون بسیار پیش حتی قبل از ورود آریائیها به ایران، گیلان و مازندران شاهد وقایعی
بودهاند که از آن وقایع داستانهائی بر زبانها بوده منتها اسامی قهرمانان آن تدریجاً
فراموش گردیده است و مردمان زمانهای بعد وقایع را با نامهای مأنوس زمان خود
یادداشت و ثبت نمودهاند و بهجای قهرمانان بومی گیلان و مازندران نام قهرمانان
آریائی را اختیار کردهاند.
حال میرویم که گیلان
و مازندران را در مدرک و سند کهنتری بیابیم و معرفی کنیم. پیش از آنکه وارد بحث
شویم مناسب دانسته شد درباره دیو که در گذشته از آن ضمن داستانها سخن رفته و در
آینده نیز طی اسناد دینی سخن خواهد رفت تعریف کرده باشیم.
در تارخ داستانی و
کتاب دینی ایرانیان مکرر از دیو و از سرزمین دیوان صحبت شده است برای آنکه
یادآوری شود که غرض از کلمۀ دیو اشاره به موجودی عجیبالخلقه و شاخ و دمدار نبوده
است توضیحی را لازم میدانیم. دیو که در اوستا دیوا DAEV A و در پهلوی دو DEV
و در هندی باستانی دوا DEV A خوانده میشود بنا به تعریف دانشمند محترم آقای
دکتر معین و استاد فقید شادروان پورداود به گروهی از پروردگاران آریائی آریائی
اطلاق میشد10 ولی پس از ظهور زرتشت و معرفی اهورامزدا پروردگاران قدیم
یعنی «دیوان» گمراهکنندگان و شیاطین خوانده شدند ولی کلمه دیو نزد همه اقوام هند
و اروپائی به استثناء ایرانیان معنی اصلی خود را محفوظ داشته است.
چنانچه دوا DEV A نزد هندوان به معنی خداست زئوس ZEUS نام پروردگار بزرگ یونان است و دیو DEUS پروردگار لاتینی و دیو DIEU به معنی خدا در فرانسوی از همین ریشه
است، در مزدیسنا11 نیز توضیح داده شده است که اهریمن دارای دو دسته
پیرواناند به نامهای کماریکان – دیوان شماره دیوان مانند شماره ایزدان یعنی
فرشتگان لایتناهی است که از آنجملهاند دیو مرگ، دیو خواب، دیو بدبختی و دیو
تاریکی و غیره.
استاد فقید شادروان
پورداود نیز دیو را پروردگار باطل معرفی کرده و دیو یسنا را پرستنده دانستهاند و
در توضیح این کلمه افزودهاند «دین غیر ایرانی» و بسا با صفت دروغپرست یکجا
استعمال شده است12.
با این تفصیل دیو بر
مردمی اطلاق میشده که از نظر ایرانیان و به قول فردوسی یزدانشناس نبودهاند.
تو مر دیو را مردم بد
شناس کسی کو ندارد به یزدان سپاس
بلکه پرستنده
پروردگاران باطل بوده و دینی غیر دین آریائیهای این سرزمین داشتهاند.
مسکن چنین مردمی به
فرموده فردوسی سرزمین مازندران بوده است و طبق اشارات زرتشت سراسر جنوب کاسپی و
سرزمینهای گیلان و مازندران معرفی شده است13. بدین تعریف، که از لحاظ
سازمانهای اجتماعی به آن پایه رسیده بودند که میتوانستند سه ربع قرن با حریفان
خود در جدال دستهجمعی باشند که اسناد زیر به صورتی که خواهد آمد مؤید این موضوع
است.
«نظری به یشتها و
تفسیر اوستا»
از جمله مأخذ قدیمه
که منتسب به حدود 600 الی 650 سال قبل از میلاد است اوستا و آثاریست که از یشت
زرتشت14 به یادگار مانده است که خوشبختانه قسمتهائی از آن از دستبرد
حوادث مصون مانده و در زمان ما به کوشش استاد گرانمایه فقید پورداود به فارسی
برگردانده و تفسیر شده است.
چون این اسناد نسبت
به شاهنامه فردوسی قدیمتر و مربوط به دوهزار و ششصد سال پیش و شاید پیشتر است
میتواند برای روشن کردن راهی که در پیش داریم مفید واقع شود.
از فقره 87 فروردین
یشت: کیومرث در اوستا «کیهمرتن» آمده است در پهلوی «گیومرد» که در فارسی «کیومرث»
گوئیم.
از فقره 10، یسنای 36
فروهرهای مردان پاک را میستائیم فروهرهای زنان پاک را میستائیم همه فروهرهای پاک
پارسیان را از کیومرث تا به سوشیانت پیروزگر را میستائیم...
از دو فقره یشت15 و یسنائی که در
بالا آوردیم معلوم میشود که اولاً کیومرث یک عنصر آریائی است نه بومی و ثانیاً
نخستین بشر است نه نخستین خدیو. به همین دلیل همه فروهرها از کیومرث که «نخستین
بشر» است تا سوشیانت که به زعم زرتشت «آخرین خلقت موعود مزدیسنا» است و باید در
آخرالزمان ظهور کند، بدان ترتیب یاد شده است.
کیومرث از نظر
بندهش: در بندهش آمده – کیومرث نخستین بشر را اهورامزدا بیافرید «و مدت سی سال در کوهساران
تنها به سر برد» در هنگام مرگ از صلب او نطفهای خارج شد که وسیله اشعه خورشید
تصفیه گردید... الخ
اما درباره هوشنگ16
در اوستا مکرر به اسم هوشنگ پیشدادی برمیخوریم نخست در فقره 21 از آبان یشت و پس
از آن در فقره 3 از درواسپ یشت در فقره 7 از رام یشت و در فقره 24 از ارت یشت در
هر چهار یشت «هوشنگ پیشدادی» را بالای کوه هرا «البرزکوه نشان میدهد»17 که به ایزدان یشتهای
مذکور که ناهید و گوش و وایو وارت باشند نیاز نموده و درخواست میکند وی را بزرگترین
شهریار روی زمین گردانند، که وی را به دیوها و مردمان و جادوان و پریها و «کاویها»
و «کرپانها» چیره سازند که همه دیوها از او به هراس افتاده و رو به گریز گذارند
که او به دیوهای مازندران و دروغپرستان ورن «گیلان» دست یابد و همه را شکست دهد.
ایزدان خواهش هوشنگ را اجابت نموده و او را کامروا ساختند.
* * *
با مراجعه به سطور
بالا که مقتبس از یشتها و تفسیر دانشمند فقید استاد پورداود است میبینیم هوشنگ
هم که در اوستا اولین پادشاه معرفی شده است یک عنصر آریائی است، نه بومی مناطق
جنوب دریای کاسپی، ولی صحنه داستان قهرمانیش باز در حدود گیلان و مازندران ارائه
شده است، در «رام یشت» «کرده»18 میخوانیم.
بند 7 – او را بستود
هوشنگ پیشدادی در بالای کوه هرای به فلز پیوسته در روی تخت زرین بر روی بالش زرین
بر روی فرش زرین نزد به رسم گسترده با کف دست سرشار.
بند 8 – از او
درخواست نمود این کامیابی را به من ده تو ای اندروای19 زبردست که من
دو ثلث از دیوهای مازندران و دروغپرستان ورن «گیلان» را برافکنم.
بند 9 – اندروای زبردست
این کامیابی را به او داد تا اینکه هوشنگ کامروا گردید.
در این قسمت از
سرودها هوشنگ چیرگی بر دو ثلث از دیوهای مازندران و دروغپرستان ورن را آرزو میکند
گوئی که بر یک ثلث آنها مسلط شده است یعنی به سرزمین مازن و وارن راه یافته است20.
در کتاب مقدس
ایرانیان از تهمورث که دومین پادشاه معرفی میشود دو بار یاد شده است. نخست در
فقرات 11 - 13 رام یشت، دوم درفقرات 29 – 28 زامیاد یشت در رام یشت – تهمورث از
فرشته هوا درخواست نمود که وی را به همه دیوان و مردمان و جادوان و پریها چیره
سازد، که وی اهریمن را به پیکر اسبی درآورده بر او سوار شود تا بدو انتها زمین
براند.
در زامیاد یشت – فر
کیانی مدت زمانی به تهمورث زنیاوند تعلق داشته از پرتو آن او در روی هفت کشور
پادشاهی نمود تا به دیوها و مردمان و جادوان و کاویها و کرپانها دست یافت و
اهریمن را به پیکر اسبی درآورده در مدت سی سال بدو کرانه زمین همی تاخت.
از اعمال مشهور
تهمورث که در اوستا از آن یاد شده است رام کردن دیوهاست در یکی از قطعات اوستائی
معروف به «رهائو کمدیجا» فقره 91 آمده است تهمورث زنیاوند یونگهان که دیو دیوان
را به بارگاه داشت هفت قسم دبیر «خط» از او آورد.
«از این گزارش چنین
برمیآید که پیش از تهمورث هفت قسم «دبیری» در جنوب دریای کاسپی شناخته شده و
وسیله فهم از راه دور بوده است که تهمورث در عهد سلطنت خود بدان دست یافته است».
* * *
همچنین در مینوخرد
فصل 37 فقره 21 اشاره به همین معنی شده و در روایت منظوم موسوم «به ادبیات
پارسیان» که مستشرق معروف اشپیگل Spiegel
طبع نموده راجع به
تهمورث چنین آمده است.
تهمورث اهریمن را در
مدت سی سال در بند داشت بر او زین نهاد بر پشت او سوار شد و هر روز سه بار گرد
گیتی میگشته بر سرش گرز پولادین میزد با او دریا و کوه و فراز و نشیب البرز را
میپیمود و وقتی که از گردش برمیگشت او را در بند نموده جز زخم گرز گران آشام و
خوراکی نداشته ...الخ.
در این قسمت هم میبینیم
تهمورث دومین پادشاه در حاشیه البرز است، دریا و کوه و فراز و نشیب البرز را میپیماید.
در کرده 4 بند 15 رام
یشت جمشید را در قلۀ البرز جائی که رود «اردویسور» از بالای آن به بلندی هزار قد
آدمی سرازیر گشته و به دریای فراخکرت21 میریزد مشاهده میکنیم.
و همچنین در کرده 6
بند 24 می خوانیم «او را ستود فریدون پسر آبتین از خاندان توانا در مملکت چهار
گوشه ورن . . . از او درخواست نمود که این کامیابی را به من ده ای اندروای زبردست
که من به آژیدهاک سه پوزه و سه کله و شش چشم و هزار مکر دارنده، ظفر یابم. به این
دروغ بسیار قوی و خبیث، فریفتار جهان، این دروغ بسیار زورمند که اهریمن بر ضد
جهانم مادی بیافریند.
از برای فنای جهان
راستی. . . الخ.
بند 25 – اندروای
زبردست این کامیابی را به او داد، تا اینکه فریدون کامروا گردید.
نتیجه مقایسه
شواهدی که از اوستا و
سرودهای مذهبی ایرانیان استخراج و در بالا یاد کردیم همه حکایت از آن دارد که
آریائیها هنگام پیشروی در سرزمین ایران از همه جا به سهولت گذشتند ولی در ورن و
مازن یعنی گیلان و مازندران به مقاومت شدید برخورد کردند که برای شکستن آن ناچار
بودند تا به یزدان خود توسل جویند فدیه و نیاز بدهند و از نیروی ایزدان خود برای
تحصیل پیروزی استمداد کنند.
هرچند نام قهرمانان
نامبرده در ودا «veda»
کتاب مقدس آریائیهای هند نیز یاد شده است و با توجه به آنکه تاریخ ودا تا هزار و
چهارصد سال قبل از میلاد پیش میرود و طبعاً قدیمیتر از اوستای زرتشت است، معلوم
میگردد این قهرمانان، قهرمانان مشترک آریائیهای هند و ایران حتی قبل از جدائی این
دو دسته آریائی میباشند که برای تجلیل آنان هر یک به زبانی و زمانی و مکانی سخن
از وصف پهلوانان خود کردهاند در اینصورت سرگذشت آنان فاقد ارزش تاریخی میگردد، ولی
نکتهای که مورد استفاده است اشاراتی است که دلیل اهمیت مناطق مازن و ورن
«مازندران و گیلان» میباشد.
به طوریکه میدانیم
اوستا متصرفات آریائیها را در ایران به ترتیب پیشرفت به شرح زیر ذکر کرده است.
اول ایران واج یا
کشور آریانها دوم سغد سوم مرو
چهارم باختر پنجم نیسایه ششم هرات
هفتم کابل هشتم غزنین نهم گرگان
دهم رخج یازدهم صفحه هیلمند دوازدهم ری
سیزدهم شاهرود چهاردهمین جا
ورن پانزدهم پنجاب هند شانزدهم خاکهای مجاور زرنگ.
از طرز شمارهبندی خط
حرکت آریائیها از شرق به جنوب و انتشار آنها در نجد ایران هویداست که هیچیک از
مناطق بالا از نظر یشت زرتشت شایستگی آن نداشته است که صحنۀ تجلیات نامداران
آریائی تعرفه شود و این خود دلیل بر این است که در زمان زرتشت یعنی تقریباً هزار و
ششصد سال پیش شهرت و اعتبار مازندران و گیلان زبانزد عامه بوده است و داستانهائی
از تشکیلات اجتماعی و سازمانهای دولتی و تجارب جنگی و استعداد منطقه و مردمش از
قرنها پیش به یادگار مانده بود که در تهیه سرودهای اوستا و احیاء نام قهرمانان
آریائی مورد استفاده یشت زرتشت قرار گرفته است.
باید این نکته را هم
بهخاطر داشته باشیم که زرتشت در زمانی ظهور کرد که عدهای قابل ملاحظه رقیب
دانشمند و مطلع و متنفذ که در درجۀ اول مغان بودند، در مقابل داشت.
چون زرتشت به صفت
مصلح آئین مغان و مؤسس دین تجلی کرده بود و ظهورش منافی با مصالح و نفوذ مغها
بوده است، لاجرم با حریفان بصیر و سرسختی روبرو بود، پس در انتخاب مضامین اوستا میباید
کمال دقت و احتیاط مرعی میداشت تا بهانه تخطئه و سفسطه به حرفای نامدار که عنوان
رهبری قوم هم داشتهاند نداده باشد.
با درنظر گرفتن این
شرایط نمیتوان تصور کرد که انتخاب صحنۀ گیلان و مازندران صرفاً به صرافت طبع شت زرتشت
بوده است، بلکه بیشتر میتوان اندیشه کرد که انتخاب صحنه مزبور متناسب با دانش و
اطلاع مردم زمان از اوضاع روزگاران پبش و مطابق با محفوظات تاریخی و داستانی عامه
بود، که از نظر زرتشت قابل تأئید واز نظر مغها غیرقابل تخطئه بوده است.
نکته دیگری که شایان دقت
است اشارهایست که در تعبیر کلمه دئویسنا شده است که در صفحات پیش گفتیم آن را دین
غیرایرانی دانستهاند. وقتی که مزدیسنا دین ایرانی معرفی شود طبعاً دئویسنا دین
غیرایرانی یا به عبارت دیگر دین بومی خواهد بود.
مضافاً چنانکه در
پیش گفتیم این دین غیرایرانی دارای پیشوایانی نیز بوده است که بهعنوان کرپانها22
و کاویها23
در آریائی بر گروه
رهبران و پیشوایان اطلاق میشده، یاد گردیده و قهرمانان آریائی در ادعیه خود غلبه
بر آنها را آرزو میکردند.
وجود دین و پیشوایان
در ناحیه مازن و ورن به گواهی شت زرتشت و مردم زمان وی و همچنین مردمان زمان پیش
از زرتشت خود دلیل دیگری است که مردمان سواحل جنوبی بحر کاسپی از لحاظ همبستگی
اجتماعی و رشد اجتماعی به مقامی رسیده بودند که وجود قوانین و احکام را برای بقای
جامعه و تکمیل شیرازهبندی لازم دانستهاند و توانسته بودند نظم و اطاعت را که
محصول رشد عقلانی و احترام به حدود و حقوق است بین خود جاری سازند و در مقابل قوم
دلیر و تازهنفس آریائی که از ایران واج سرازیر شده و سیزده استان یا کشور آن روزی
را درهم نوردید، مقاومت نمایند و در بین کلیه متصرفات آریائیهای قبل از تاریخ،
امتیاز قهرمانسازی را برای خود محفوظ دارند.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
پینوشت:
1.
ص 59 از کتاب «تمدنهای
اولیه» م.ژ دمرگان
2.
گزاش رسمی هیئت
تحقیقاتی دکتر کارلتون کون به نام «تفحصات در غار هوتو» نسخهای از آن در موزه
ایران باستان موجود است.
3.
نخستین خدیوی که کشور
گشود ** سر پادشاهان کیومرث بود
4.
کتیبه شلمنصر پادشاه
آسور، ص 169، ایران باستان
5.
اشاره به صفحات 38 و
39 و 156 ایران باستان پیرنیا
6.
به شرح اکتشافات هیئتهای
مختلفه که نمونههائی از آن به شماره عکس 1 و 2 و 3 همراه این مقاله چاپ شده است
7.
به شرح عکسهای شماره
2 و 3 منقبس از کتاب تمدنهای اولیه دمرگان فصل مربوط به تالش
8.
نگاه کنید به شاهنامه
فردوسی و پیدایش آتش
9.
نگاه شود به شاهنامه
فردوسی و داستان هفتخوان و رهائی کیکاوس
10.
برهان قاطع به تصحیح
آقای دکتر معین
11.
صفحات 165 – 164
12.
صفحه 28 از یشتها
13.
نگاه کنید به درواسپ
یشت و رام یشت که در همین مقاله آمده است
14.
زرتشت یا زردشت –
مصلح دین مغان به قول فردوسی به دربار گشتاسب رفت یعنی از آذربایجان به سیستان شد
و در حمایت ویشتاسب قرار گرفت، برخی از محققین تاریخ حیات را تا شش هزار سال پیش
میبرند
15.
یشت که در اوستا
«یشتیYACHTI» آمده از ماده کلمه یسنا
است که مفهوم ستایش و پرستش دارد مزدیسنا مزداپرست است (YASNA)
16.
ص 175 جلد اول یشتها
17.
وجه تسمیه البرز –
نام اصلی البرزکوه هر و صفتش برزئیتی یعنی هرای سر برکشیده یا سرفراز به مرور دهور
حرف «هـ» به الف و حرف «ر» به لام مبدل شده است و کلمه دیگر برزئیتی است که مبدل
به کلمه «برز» شده که دارای همان مفهوم سر برکشیده و سرافراز است «پورداود» ال برز
یا هربرزئیتی (HARABAREZAITI)
از دیدگاه ایرانیان قدیم محل دیدهبانی خاص ایزد مهر بود که «ایزد خاص ایران»
شناخته میشد.
سلسله جبال البرز
تمام سرزمینهای سواحل جنوبی دریای مازندران را فرا گرفته است دارای قلهایست بهنام
دماوند و بهیئت عقابی است پرگشوده که یک بال آن تا کوههای قفقاز ممتد میشود و
بال دیگرش پس از انحراف مختصری بین استرآباد و بسطام به سمت خراسان و از آنجا به
مرغاب و کندوز امتداد یافته و بالاخره به سلسله کوههای هدوکش میرسد.
طول محوطهای که
محدود به سلسله جبال البرز میشود «در قسمت مرکزی سلسله» از غربیترین منطقه گیلان
تا شرق مازندران و قسمت مختصری از گرگان – 654 گیلومتر است
18.
کرده از کلمه اوستائی
کرت KARETA میباشد که به معنی کارد
و خنجر و برش و یک قطعه بریده شده آمده و مفهومی معادل «فصل» عربی دارد. کرده اول
یعنی فصل اول
19.
اندرورا = خرد مقدس
که ارادهاش هم بر آفریده خرد مقدس مستولی است هم بر ساخته خرد خبیث
20.
مازن و وارن به تفسیر
برخی از محققین از جمله استاد پورداود همان مازندران و گیلان است که در مقالات
آینده دلایل کافی برای آن خوهیم آورد
21.
یسنا جلد دوم ص 149
گوید: چئه چست «دریاچه رضائیه»از بن با دریای فراخکرت اتصال دارد که خود دلیل است
بر اینکه مراد از فراخ کرت همان دریای کاسپی است که در جانب شرقی چئه چست قرار
دارد به گواهی پاره 2 از فرگرد22
22.
کاوی و کرپان
پیشوایانی بودهاند که مراسم دینی دیوها یا دین غیرایرانی را بهجا میآوردهاند
در گاتهای زرتشت مکرر از آنان شکایت شده است که اسباب گمراهی مردماند ص 93 گاتها
23.
تشابه نام کاوی و کاوه
که هر دو به رهبری معرفی شدهاند و داستان فریدون و ضحاک که شاهنامه و کتاب دینی
ایرانیان آن را منتسب به سرزمین ورن کرده این معنی را بهخاطر میآورد که ممکن است
کاوه معروف نیز یکی از کاویها یا پیشروان بومی بوده که بر ضحاک شوریده و فریدون
را حمایت کرده است، فقره 33 از آبان یشت گوید «فریدون در مملکت چهار گوشه ورن برای
ناهید و ..... قربانی نمود و از او خواست که به آژی دهاک ... ظفر یابد» در ص 193
یشتها و نیز در بندهش فصل 29 فقرات 8 و 9 آمده است «این اژدهاک که نیز بیوراسب میگویند
... در کوه دماوند زنجیر شده است» «از کتاب دینی تفسیر استاد پورداود»
از اشارهای که در
اوستا شده است چنین برمیآید که کاویها نیز سلسله داشتهاند چنانکه گوید کاوی
دوم به نام «اوسه» Use
از ایزد اردوی Ardvi
میخواهد که او را فرمانروای بزرگ گرداند.
به هر تقدیر نامهای
کاوی، کاوه، کاوات، کاواتان از آنجهت که پیشوند نام بعضی آبادیهای گیلان است
مانند کبته Kabate،
کاوک ده Kavak dah،
کاوان کؤل Kavan kol
قابل توجه است