خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گیلک» ثبت شده است

شغال گربه (پیچه شال بامشی شال)

کریم کوچکی

ماهنامه رهآورد گیل شماره 46 و 47 پیاپی 59 و 60 بهمن و اسفند 1394

 

یکی دیگر از عوامل بازدارنده زیستگاه انسانی در جلگه گیلان و مازندران وجود شغالگربه بود که اهمیت بازدارندگی جمعیت آن به مراتب کمتر از شغال، ولی نقش آن در بازدارندگی محرز بود. جانوری درنده و خونآشام و شبشکار و بس چالاک، از راسته گربهسانان و کمی متمایل به سگسانان و شاید ترکیبی از شغال و گربه وحشی و از توالد آنها به وجود آمده باشد و زیستگاه آن در حاشیه جنوبی دریای کاسپی معلوم گردیده است.

جثهای کوچکتر از شغال و بزرگتر از گربه دارد. بلندی قدش از سطح زمین 40 سانتیمتر و طول آن از نوک دم تا نوک پوزه 65 سانتیمتر میباشد، اگر از نیمرخ به آن نگریسته شود شغال را ماند و چنانچه از روبرو نگاه گردد به گربه شباهت دارد. دستها درازتر از پاهایش و در حیلهگری گوی سبقت را از شغال و در چُستی از گربه وحشی ربوده و قادر است به راحتی از درخت ودیوارهای بلند بالا رود و از روی خندقها و نهرها بجهد.

این جانور در شکار پرندگان وحشی و اهلی ید طولایی داشته و در صید ماکیان به طرفةالعینی و با مهارت ویژهای در مرغدانیها خون به پا میکند و در این زمینه یکی از پُرفسیونلهای ماکیان رُباست. چهار دندان نیش فوقالعاده تیز در آروارههای بالا و پایین دارد و با آن شکار خود را که اغلب ماکیان اهلی و حتی پرندگان وحشی است میدرد که در سطح نزدیک به زمین پرواز میکنند، و با جهشهای بلند خود آنان را از هوا میرباید، و چونان شیر شرزهای در مقیاس کوچکتر را ماند.

این جانور بسیار هوشمند و گریزپاست و شبهنگام در حول و حوش مرغدانی پرسه میزند و صدایی جیغمانند چون یوزپلنگ دارد و به خلاف شغالان تکزی است و به تنهایی طعمه خو را فرا چنگ میآورد. پنجولهایش تیزتر و قویتر از گربه است و دمی کوتاه و برگشته به طرف بالا و با راهراه عرضی مانند ببر بر روی دست و پا و دم و بدن دارد و نوک گوشهایش سیاهرنگ و موهای سیخمانندی بر آن روییده است. از این منظر شباهت به سیاهگوش دارد. رنگ بدن آن قهوهای کمرنگ میباشد. در گذشته به سبب وفور پرندگان وحشی نظیر تورنگ (قرقاول) کَرکَجه (زنگوله بال) در جلگه گیلان بیشتر به شکار آنها میپرداخت، ولی در زمان حاضر خوراک این جانور مرغ و ماکیان است و در اطراف دهکدههای کمجمعیت و روستاهای پرت و دور افتاده، و از نقطه ساحلی و جلگهای تا جنگلهای کوهپایهای گیلان و مازندران زیستگاه دارد، و گهگاه در میان جالیزها هم حضور پیدا کرده و از صیفیجات تغذیه میکند.

چشمهای نافذ و براق آن در شبانگاه سوسو میزند و مانند چراغ قوّهای میدرخشد و گیلکان دارنده دیدگان این چنینی را بدان مثال میزنند. «تي چۊمأن ايشپتکأيه» (گویش رشتی : چشمهایت «مانند» شغالگربه است) این جانور به خلاف گربه که از آب گریزان است، همانند شغال از عرض رودخانهها شناکنان میگذرد و در کنار رودها و در میان مردابها هم قادر به صید است و نسل آن در سالهای اخیر به شدت کاهش یافته و هماکنون تک و توکی از آنها در حاشیه روستاها و در کنار مردابها هنوز یافت میشود. جمعت آن همیشه از جمعیت شغال کمتر بوده است. این جانور هم مانند شغال شبشکار است و هیچگاه با انسان کنار نیامد و رام و آرام آدمیزاد نگردید. تا چند سال آینده قطعا نسل آن به کلی منقرض خواهد شد و فقط عکسی از آن در کتابها باقی خواهد ماند.

شغال گربه شمال ایران (پیچه شأل) وزن: حدود 8 الی 10 کیلوگرم

طول قد از نوک دُم تا نوک پوزه 65 سانتیمتر

بلندی قد از سطح زمین 40 سانتیمتر

در برخی از کتابهای گیلانشناسی و فرهنگهای گیلکی و طبری تعریف مخدوش و نادرستی از این جانور بدست دادهاند و در شناسایی آن دچار خطا گردیدهاند1 که با فیزیک بدنی و راسته جانوری آن مغایر است. در این نوشتار به بررسی آن پرداخته میشود و تصویر واقعی و اتولوژی حقیقی آن مورد شناسایی قرار میگیرد. همانگونه که از نوع نامگذاری گیلکی (پیچهشأل) و طبری (بأمشيشأل) که برگردانی از «شغالگربه» میباشد، پیداست که این جانور از جنبه شکل ظاهری ترکیبی از گربه وحشی و شغال است، ولی بیشتر در راسته گربهسانان قرار میگیرد و شیوه شکار و رفتارشناسی و نوع صدای آن نشاندهنده این قضیه میباشد.

این دَد درنده تیز دَند و تیز چنگ و تیز تَک در مناطق مختلف گیلان و مازندران به چند نام شناخته میگردد، آن را در غرب گیلان (بیه پس) اشپتکأ Ešpatakâ شپتک šapatak اشپت ešpat  و در شرق گیلان پیچهشأل pičešal و در غرب مازندران پۊچأ شأل pučâšal  يا پیچأشأل pičašal و در طبرستان بأمشيشأل bamšišal نامند. پیچه پیچأ پۊچأ  در گیلکی و بأمشي در طبری به گربه اطلاق میشود و «شأل» هم به معنی شغال است، و «پیچهشأل» برگردان «شغالگربه» میباشد.

البرز شناس نامی ایران «چارک» یا «چارکه» را نام البرزی این جانور میداند، وی ضمن معرفی جانوران کوههای شمال تهران در منطقه سنگان و نیاوران، چارک یا چارکه را در کنار روباه و شغال آورده است. (ستوده، جغرافیای تاریخی شمیران، 1/354-453-515) وی در تعریف این پستاندار حیات وحش چنین مینگارد: چارکه، این حیوان نشیمن خود را در حین صدا کردن بر زمین میکوبد. صدای او را شوم میدانند و معتقدند نزدیک هر خانهای صدا کند، یک تن از افراد ساکن آن خواهد مرد. این حیوان را در تنکابن (غرب مازندران) پیچأشأل گویند. (همان، 1/524) او در اثر دیگرش ذیل واژه «پیچه شأل» در لغت اهالی شرق گیلان، آن را از حیوانات وحشی جنگلی شبیه روباه معرفی نموده و توضیح دیگری نداده است. (ستوده، فرهنگ گیلکی، 44)

گورکن البرز کوه وزن: حدود 5 الی 6 کیلوگرم

اما در برخی نقاط طبرستان (مازندران) و کوههای طالقان «چارُک» جانوری متفاوت با «پیچهشأل» معرفی گردیده که در سطور زیرین مورد بررسی قرار میگیرد. در فرهنگ طبری «چارَک» به معنی گورکن آمده است. (نصری اشرفی، 2/818) در حالی که در کوهستانهای طالقان «چاروک» به جوجهتیغیهای کوچک (خارپشت) اطلاق میگردد. (اعظام قدسی، 1/558) در کوههای اشکور از توابع شهرستان رودسر (شرق گیلان) به نوعی جانور شبیه خارپشت یا گورکن «شأل کۊرۊ» گویند. (عمادی، 346) و معلوم نگردیده در کدام راسته جانوری قرار دارد.

در خواصالحیوان ملا علی کامی پسر ملاعبدالواسع منشی، جانورشناس گیلک قرن یازدهم هجری (نسخه خطی مضبوط در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران) از جانوری به نام «شَپَتَک» در گیلان نام برده که با «اشپتکا» یا «پیچهشأل» مورد بحث تفاوت دارد. این جانور شبیه «دَلَه» یا راسو (موشخرما) باید بوده باشد، اما در سطور پایینتر همین منبع «دَلَه» جداگانه معرفی گردیده است. شاید نسل جانور اشاره شده (شپتک) به کلی منقرض شده است. وی در تعریف آن مینویسد: نَمس [نام عربی] جانوری است بزرگتر از گربه بر بامهای عمارات و جاهای بلند مأوا گیرد، به زبان گیلانی [گیلکی] آنرا «شپتک» گویند. عداوت با ماکیان و کبوتران دارد و هرگاه بر ایشان دست یابد سرش را برکند، یا حلق را دریده، خون را برمکد. اگر از بلندی به زیر آید، بیم شکستن اعضا [خود] داشته باشد، خود را باد کند و از بلندی به زیر اندازد، چنانکه ضرری به او نرسد. (مدنی، 1/195 به نقل از نسخه خطی صفحه 140)

در یک پهلوی (ترانه) قدیمی به زبان گیلکی به گویش اهالی لاهیجان که از سوی گیلانشناس لهستانیتبار، قریب به یکصد و نود سال پیش ثبت گردیده، واژه «شپتک» در متن آن به عنوان جانور ماکیرُبا معرفی شده است، گمان میرود مراد ترانهسرای گیلک، همان شغالگربه بوده باشد و شپتک به همانگونه ضبط گردیده که در نسخه خطی ملاعلی کامی جانورشناس بومی چهار سده پیشین (قرن یازدهم هجری) آمده است و ظاهراً باید همین اشپتکا (گویش بیه پس غرب گیلان) و معادل پیچهشأل (گویش بیه پیشی شرق گیلان) باشد. دو مصرع پایانی این پهلوی قدیمی چنین است:

صت بأر ته بؤتم بزن آهسته کؤریکؤ

صد بار به تو گفتم (تا) یواشکی قوقولی قوقو بزنی

نأگه شپتک أنه بتي لؤنه تلأتأ

[مبادا] ناگهان خروسکم، شپتک به لانهات بیاید [و تو را شکار کند]

(خودزکو، ترانه های محلی، 102)

مؤلف لهستانیتبار مذکور در اثر دیگر خود در معرفی جانوری ناشناخته به نام «وَشَق»2 در گیلان نام برده است و مترجم متن (محمدعلی گیلک) آن را به «گۊرگˇ پلنگ» (گرگ پلنگ) برگردانده است. (خودزکو، مجله فروغ، ش 9 و 10/53) وی معلوم نگردانیده که این دَد چگونه جانوریست. گویا مراد از «گۊرگˇ پلنگ» نوعی شیر بدون یال حاشیه جنوبی دریای کاسپی (شمال ایران) بود که نسل آن در هشتاد سال اخیر به طور کامل منقرض گردیده است.3 در ترجمه دیگری از این متن تاریخی یوزپلنگ گیلان با عنوان «وأشک» نام برده شده (خودزکو، سرزمین گیلان، 67) که معرّب آن «واشق» (وَشَق) گردیده، و مترجم (دکتر سیروس سهامی) هیچگونه توضیحی درباره این جانور در حاشیه نداده است و مشخص نگردید که مراد از یوزپلنگ گیلان چیست، آیا همان «پلنگ مۊل» میباشد که حکیمباشی دوره صفوی شناسایی کرده است.

در تعریف «واشق» (وأشک) جانوری شناخته شده در قدیم و ناشناخته در زمان حاضر، پزشک کارآزموده دربار شاه سلیمان صفوی که خود از اهالی غرب مازندران بود چنین مینویسد: وَشق [وأشک] حیوانیست بسیار کوچکتر از پلنگ، در رنگ و در شکل مثل آن، و دنباله [دُم] آن کمتر از شِبری [وجبی] و در تنکابن «پلنگمۊل» نامند. و در خواص [درمانی اجزاء آن] مانند پلنگ و لباس پوست او معین [قوّه] باه و مقوی کمر و مانع عروض [عارضه] بواسیر، و موی سوخته او جهت جراحات مزمنه [کهنه] نافع است. (مؤمن تنکابنی، 865)

سّیاح انگلیسی که به سال 1884 عیسوی به مدت هفت ماه در صفحات شمال ایران مسافرت میکرد، درباره حیات وحش گیلان اظهاراتی داشته و از جانورانی به نامهای «وأشک» و «اشپتکا» جداگانه نام برده است، وی در این خصوص مینویسد: .... حیوانی که وأشَگ [؟] نامیده میشود و به گمانم همان سیاهگوش است.... لۊس یا اشپتکا4 که گفته میشود به رنگ گربه ببری است و به غلط فکر میکردم همان گربه وحشی باشد. (هولمز، 37-38) باستانشناس فرانسوی اواخر دوره قاجار، ضمن گزارش خود از منطقه تنکابن، از جانوری با عنوان «ببر گربهای» در کنار «ببر شاهی» سخن به میان آورده است. (دومُرگان، 205) و در حاشیه از سوی مترجم کتاب (دکتر کاظم ودیعی) هم معلوم نگردیده چگونه جانوری میباشد.

فرهنگنویس و گیلانشناس معاصر، «اشپتکأ» را به خطا بهجای گنجˇ بأنۊ یا «زربۊنهکأى» معرفی نموده و چنین مینویسد: پستانداریست بزرگتر از موش با موی پُرپشت سیاه، دست و پا و دُم کوتاه، دور چشم قهوهای، بیشتر به لانه پرندگان میتازد. (سرتیپپور، 121) این اشتباه را فرهنگنویس دیگر خطه گیلان بدون کمترین توضیحی، ذیل واژه «ایشپتکأ» آورده و فقط به معنای کنایی آن توجه داشته است. وی مینویسد: گربه وحشی گربه خیلی پیر گربه پیره. (مرعشی، 80)

دَلَه شمال ایران از راسته سموریان وزن: حدود 1800 گرم

در یک واژهنامه قدیمی عربی به فارسی که در سالهای حدود 870 هجری تألیف یافته و عنوان «کنزاللغات» (گنجینه واژگان) اثر محمدبن عبدالخالق نامی را بر خود دارد، معادل واژه دَلَق (معرب دله) در زبان اهالی گیلان را «اِشبت» دانسته و چنین مینگارد: دَلَق، دله و آن جانوری است مانند گربه که به زبان گیل [گیلکی] اِشبت [اِشپت] گویند و از پوست آن پوستین سازند. دَلَک و گربه صحرایی هم گویند. (مهرداد، 5/28)

گیلانشناس نامی ضمن معرفی جانوران گیلان، ذیل واژه «اشپتکأ»، آن را برابر با «دَلَه» جانور خونآشام میداند و درباره آن آورده است: نام گربه وحشی که دَلَه هم نامیده میشود، دارای پاهای کوتاه و دستهای بلند و پوست نرم و قهوهای یا تیرهرنگ که به علت نرمی بدنش از هر سوراخی میگذرد و پوستش قیمتی و در ردیف پوست سمور و سنجاب است. خون مرغ و کبوتر را میمکد و در جنگلها زندگی میکند و ندرتا شکار میشود. (فخرایی، 77) وی ذیل واژه «پیچأشأل»، آن را به حیوانی شبیه روباه معرفی میکند. (همان، 78)

فرهنگنویس دیگر خطه گیلان در معرفی این جانور ذیل کلمه «اشپتهکأ» آورده است: گربه پیر و خونخوار شهرنشین که زوایای تاریک بام خانهها لانه دارد و با «دَلَه» کاملا تفاوت دارد. (نوزاد، 24) وی توضیح دیگری درباره این تفاوت نداده است. مترجم و تاریخنگار نامی دیگری از گیلان، گربه وحشی را به درستی برابر با اشپتکأ آورده است. (کشاورز، 75) وی ضمناً شنگ را به خطا معادل دَلَه معرفی نموده است. (همان، 75)

فرهنگنویس و پژوهشگر نامآور گیلانزمین، معادل «پیچهشأل» در غرب گیلان را «اشپتکأ» آورده و ضربالمثل اصیل گیلکی مربوط به این جانور درنده را ثبت نموده است. (پاینده لنگرودی، 309-613) که در بخش کنایات و اصطلاحات این نوشتار خواهد آمد.

در کتاب «پستانداران ایران» سازمان حفاظت محیط زیست شرح حال این پستاندار نیامده، در حالیکه به جانوران درنده شبیه آن چون گربه کاراکال و سیاهگوش پرداخته شده است. (اعتماد، 2/164-169) در شناسایی این درنده وحشی، یکی از جانورشناسان بومی، ذیل «گربه جنگلی» آورده است: این گوشتخوار دارای رنگ بدن قهوهای اندکی مایل به قرمز است. از فاصله دور گاه با سیاهگوش یا [گربه] کاراکال اشتباه میشود. اما برخلاف دو جانور دیگر، پوست آن در ناحیه دست و پا دارای نقش راهراه و در قسمت دُم با حلقههای تیرهرنگ است و از سایر گربههای وحشی بزرگتر میباشد. گیلانیها [در غرب گیلان] این حیوان را «اشپتکأ» مینامند. گربه جنگلی در بوتهزارها و نیزارها و جنگلهای نزدیک به آب زندگی میکند و از پرندگان مختلف نظیر قرقاول و جوندگان تغذیه مینماید. (ریاضی، 1/353) استاد کشاورزی و جانورشناسی دوره رضاشاه به نوعی گربه وحشی باتلاقی نواحی گیلان و مازندران با نام لاتین felischaus اشاره دارد (بهرامی، 3/1018)، گمان میرود همین شغالگربه مورد بحث باشد.

زربونهکأی (گنجˇبأنۊ) وزن: حدود 1 کیلوگرم

در این نوشتار معلوم گردیده که بسیاری از فرهنگنویسان قدیم و معاصر تفاوت میان دَلَه و پیچهشأل (اشپتکأ) را با یکدیگر درنیافته و در تعریف آن دچار خطاهای فاحش گردیدهاند. باید اضافه نمود که دَلَه (دَلَق) جانوری شناخته شده از راسته سموریان است و در شهرها و روستاها و آبادیهای شمال ایران هنوز هم وجود دارد و نسل آن منقرض نگردیده است. از اتولوژی این جانور اصطلاحات و ترکیبات بس زیادتری نسبت به شغالگربه برجای مانده و از رفتارشناسی آن مَثَلها و کنایات گیلکی و طبری چندی ساخته شده که در زبان اهالی این سامان ساری و جاری میباشد. این جانور را در رودسر «بؤم دله»  bomdalahبه معنی دله پُشتبام نامند در کوهپایههای لنگرود هم به آن «دَلَه» گویند، و افراد پرخور، حریص، طماع، حیلهگر، ناهنجار، بیچشم و رو، هرزهگرد و زنان هرجایی و کسانی که به اینجا و آنجا سرک میکشند بدان مثال میزنند.

دَلَه دارای بدنی کشیده و باریک و دستهای بلند و پاهای کوتاه و دُمی نسبتا دراز و کمانی برگشته به طرف بالا که برای جهیدن و پرشهای بلند طراحی شده و پنجول و دندانهای تیز و برنده دارد، این جانور از دیوار بلند خانهها به ارتفاع ده متر را به راحتی بالا میرود و خود را به پشت بام میرساند تا به تخم پرندگانی چون گنجشک و کبوتر و غیره دست یابد. دَلَه با انعطاف فوقالعاده بدن خود قابلیت عبور از سوراخهای تنگ را دارد که موجب شگفتی است. به تعبیر جانورشناسان قدیم «از سوراخ تنگ فرو شود». دله جانوری چالاک و دشمن ماکیان و پرندگان شناخته شده و همواره در میان آبادیها زیستگاه دارد. دَلَه در ربودن و حمل تخم پرندگان و ذخیره کردن آن بسیار ماهر و مشهور است. جثّه این جانور باریکتر از گربه خانگی و قامت آن درازتر و سری بسیار کوچکتر از گربه دارد. در شبانگاه بدون کوچکترین صدایی ظاهر میشود و در تاریکی شب ماهرانه خود را استتار مینماید. دَلَه شبگرد و فوق العاده جهنده میباشد.

این جانور از دورههای قدیم در گیلان و طبرستان به «دَلَه» موسوم بود و نام فارسی آن نیز در منابع جانورشناسی قدیم به دَلَه خوانده میشد که «دَلَق» معرّب آن است. حکیمباشی دوره صفوی نام اصفهانی آن را «موثره» (موسوره) و شبیه به سمور و از آن راسته جانوری میشناسد. (مؤمن تنکابنی، 389) و طبیب خراسانی آن را کوچکتر از سگ و بزرگتر از سمور و شبیه بدان معرفی کرده است. (عقیلی خراسانی، 423) بنابراین معلوم میگردد این جانور جز در ماکی رُبایی هیچگونه شباهت فیزیکی و ژنتیکی با شغال گربه ندارد.

 * * *

مؤخّره: سرانجام پس از سدههای متمادی، حضور این درنده وحشی و چالاک حیات وحش حاشیه جنوبی دریای مازندران کمرنگ شده و به دلیل گسترش آبادیها و توسعه شهرها و روستاها و تخریب زیستگاه شغالگربه، از نسل و نتاج آن به شدت کاسته گردیده و دیگر کسی فریادهای جیغ مانند و درخشش دیدگان او را در شبانگاه نشنیده و نمیبیند و میرود که تا سالهای آتی به انقراض کامل برسد.

 

زبانزدهای شغالگربه

  • پيچه پيرأبه, ايشپتکه به, گيله مرد کئخۊدأ (گويش رشتى، غرب گیلان) = گربه [که] پیر شود، شغال گربه میشود، گیله مرد [روستایی گیلک] هم کدخدا (میگردد) نظیر: ستارهکوره ماه نمیشود. (پاینده لنگرودی، فرهنگ مثلها....، 87)
  • ترقي-یه پيچه, پيچه شئأله (گویش شرق گیلان) = گربه اگر ترقی و پیشرفت کند، عاقبت شغال گربه میشود. نظیر: هیچ روباه نگردد چو هُژبر هیچ گنجشک نگردد چو عقاب شعر از ادیب صابر (پاینده لنگرودی، فرهنگ مثلها....، 93) ایضاً: (پاینده لنگرودی، فرهنگ گیل و دیلم، 309-613) این مثل را درباره کسانی به کار میبرند که پس از گذشت عمری از بد به بدتر میرسند و از شغل بهتر به شغل پستتر روی میآورند و اطلاق آن به افراد نوعی اهانت و استخفاف است.
  • تي چۊمأن ايشپتکأيه (گویش رشتی) = چشمهایت (چون) شغال گربه است (و سوسو میزند)
  • اۊنه (اينه) چشم پيچه شئأله مۊسؤن سۊ کؤئنه (شرق گیلان) = چشمهایش مانند (چشم) شغالگربه میدرخشد. این زبانزد را در موقعی به کار میبرند که فردی دارای دیدگان نافذ و برّاق باشد.

رۊدˇسر بهمن ماه 1394

 

منابع

  • اعتماد-دکتر اسماعيل-پستانداران ایران (دوره 3جلدی)-سازمان حفاظت محیط زیست-جلد2-1364-چاپ اول.
  • اعظام قدسی-حسن-کتاب خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله- (دوره 2جلدی)-چاپخانه حیدری-جلد1-1342-چاپ اول.
  • بهرامی-دکتر تقی-فرهنگ روستایی یا دایرهالمعارف فلاحتی-چاپ خودکار و ایران- 1317،1316 خورشیدی-چاپ اول (دوره 3جلدی).
  • پاینده لنگرودی-محمود-فرهنگ مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم-انتشارات سروش-1374-چاپ دوم.
  • پاینده لنگرودی-محمود-فرهنگ گیل و دیلم-انتشارات امیرکبیر-1366-چاپ اول.
  • خودزکو-الکساندر-ترانههای محلی ساکنان کرانههای جنوبی دریای خزر-ترجمه جعفر خمامیزاده-انتشارات سروش-1381-چاپ اول.
  • خودزکو-الکساندر-سرزمین گیلان-ترجمه دکتر سیروس تهامی-انتشارات پیام-1354-چاپ اول.
  • خودزکو-الکساندر-مقاله تاریخ گیلان-ترجمه محمدعلی گیلک-مندرج در مجله فروغ (ماهنامه)-چاپ رشت-شماره 9 و 10-شهریور و مهر 1307 خورشیدی.
  • دومُرگان-ژاک-هيئت علمی فرانسه در ایران-ترجمه دکتر کاظم ودیعی-انتشارات چهر تبریز-1338-(جلد اول)-چاپ اول.
  • ریاضی-مهندس برهان-حیات وحش در گیلان-مندرج در کتاب گیلان (دایرهالمعارف 3جلدی)-به سرپرستی ابراهیم اصلاح عربانی-انتشارات گروه پژوهشگران گیلان-جلد اول-1374-چاپ اول.
  • ستوده-دکتر منوچهر-فرهنگ گیلکی-نشریه انجمن ایرانشناسی-1332-چاپ اول.
  • ستوده-دکتر منوچهر- جغرافیای تاریخی شمیران- جلد1- مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)-1371-چاپ اول.
  • ستوده-دکتر منوچهر-البرز کوه-بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار-1389-چاپ اول.
  • سرتیپپور-جهانگیر-ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژههای گیلکی-نشر گیلکان-رشت-1369-چاپ اول.
  • عمادی-عبدالرحمان-دیلمون پارسی-نشر آموت (تهران)-1392-چاپ اول.
  • عقیلی خراسانی-سیدحسین-مخزنالادویه (قرابادین کبیر)-انتشارات سنایی-1388-چاپ اول.
  • فخرایی-ابراهیم-گیلان در گذرگاه زمان-انتشارات جاویدان-1354-چاپ اول.
  • کشاورز-کریم-گیلان (کتاب جوانان)-شرکت سهامی کتابهای جیبی-انتشارات فرانکلین-1356-چاپ دوم.
  • مدنی-دکتر رضا-سی و چند واژه گیلکی در جانورشناسی (نسخه خطی)-مندرج در گیلاننامه-جلد اول-به کوشش م..پ.جکتاجی-انتشارات طاعتی رشت-1366-چاپ اول.
  • مرعشی-احمد-واژهنامه گویش گیلکی-انتشارات طاعتی (رشت)-1363-چاپ اول.
  • مؤمن تنکابنی-محمد-تحفه حکیم مؤمن-انتشارات کتابفروشی محمودی-بیتا.
  • مهرداد-سید جعفر-مقاله کنزاللغات و زبان گیل-مندرج در (ماهنامه) گیلهوا به مدیریت پوراحمد جکتاجی-چاپ رشت-شماره 5-آبنماه-1371.
  • نصری اشرفی-جهانگیر-فرهنگ واژگان تبری-(دوره 5جلدی)-شرکت انتشارات احیاء کتاب-1381-چاپ اول.
  • نوزاد-فریدون-گیله گب (فرهنگ گیلکی-فارسی)-انتشارات دانشگاه گیلان-1381-چاپ اول.
  • هولمز-ویلیام ریچارد-سفرنامه ساحل خزر-ترجمه شبنم حجتی سعیدی-فرهنگ ایلیا-رشت-1390-چاپ اول.
  • نیما رهبر (شبخأن)

 

قارچهای گیلان

و چگونگی چیدن و پختن آنها

*****************************

گردآورنده و نویسنده: زهرا علیزاده (بشرا)

ماهنامه رهآورد گيل / شماره 32 و 33 / پیاپی 45 و 46 / آذر و دی 1393 

.

.

.

دانلود مقاله  

  • نیما رهبر (شبخأن)

به مناسبت روز 11 آذرماه

سالگرد سردار بزرگ جنگل

ميرزاکوچک خان جنگلي

 

تعدادی از کتابهای منتشر شده دربارۀ قیام جنگل و

شخص میرزاکوچکخان جنگلی معرفی میشود.

(بالطبع این مجموعه، تمام آثار منتشر شده در این زمینه نیست)

 

سردار جنگل

حماسه میرزاکوچک خان

بلشویک ها و نهضت جنگل

برگهای جنگل

نهضت جنگل و اتحاد اسلام

بیگانه ای در کنار کوچک خان

میرزاکوچک خان جنگلی

میلاد زخم

نهضت جنگل به روایت تصویر

نهضت جنگل از آغاز تا فرجام

تاریخ انقلاب جنگل

جنبش میرزاکوچک خان بنابر گزارشهای سفارت انگلیس

شوروی و جنبش جنگل

تاریخچه میرزاکوچک خان

شوروی و نهضت انقلابی جنگل

نهضت جنگل (اسناد محرمانه و گزارشها)

راهنمای توصیفی مأخذ نهضت جنگل

روایتی نو از جنبش و انقلاب جنگل

نهصت میرزاکوچک خان جنگلی و اولین جمهوری شورایی در ایران

حیدرخان عمو اوغلی

اولین جمهوری شورایی ایران نهضت جنگل

منظومه جنگل

جنبش جنگل و میرزاکوچک خان

نهضت جنگل و اوضاع فرهنگی-اجتماعی گیلان و قزوین

روزنامه جنگل

جریان شناسی سیاسی جنبش جنگل

قیام جنگل

  • نیما رهبر (شبخأن)
  • نیما رهبر (شبخأن)

 

أگه قبرˇ جأ به ئي جيگأ دري دينبه چي؟

يأ کي تۊمأنأبؤ پس, مأشري دينبه چي؟

گيرم کي در نهأ يؤ دسگيره-يم دأره-يأ

اۊ چٚوٚرˇ زيمينˇ مئن, هيکس دينبه چي؟

کفني مرأ فأکش فأکش گيلˇ جأ ويريزم ؤ مي حققأ بخأيم

اۊ دأدٚگأ دبيرˇ دس, دفتري دينبه چي؟

شيرأزˇ أصلˇ دوأيأ بدأمأ جه دس

أگه ايتأ گيرأتر خۊمي دينبه چي؟

أجۊر کي هممه-چي نأجه-أ مي ديل بنأمأ أيأ

أگه هيتتأ گۊنأ ره, کيفري دينبه چي؟

ببرده کيسه أ کلأچ ملأچ بأزي دۊرۊن

اۊ دئقه مييأن أگه دأوري دينبه چي؟

 

أيأ گۊش بۊکۊنيد

أگه دينبه چي؟

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

بۊشؤم   بۊشؤم       

                                                                                                            

بۊشؤمأ کۊلبأر دوستم من

تي مرأيم هر جيگأيم من

 

مأنه-يأ مي أ آوأز, تي عشقˇ جأ هميشک

تي يأدˇ مرأ زيوم, تي تۊقأ مي بهأنه-يأ

گأگلف مي خأنه رؤخ بۊکۊن هأتؤ تأزه مأ

کي فوه گۊل تي ديمأ, مي خۊمه مئنأ

 

بۊشؤمأ کۊلبأر دوستم من

 

تي مرأيم هر جيگأيم من

بيشتأوستي-بي مي آه

فأرسه-بي مي أ فۊچۊرده حأل

هئيمي تي اۊ نأزأ

تۊ بکشه-بي مي أ نأزأ

بۊخۊدأ کي مي چۊمˇ جأ تۊ, نيشي-يأ

تي ورأ بشمأ مي ورأ نيشي-يأ

 

بۊشؤمأ کۊلبأر دوستم من

 

تي مرأيم هر جيگأيم من

أگه مي نأجه-أن جۊرأ به, چي به-يأ؟

أ تأسييأني-أن دۊرأ به, چي به-يأ؟

بۊخۊدأ کس مي حألˇ جأ وأخب نؤبؤ

کي جه غرز غم, شؤنˇ جأ مي سأم نؤبؤ

نيشي-يأ تۊ مي چۊمأنˇ جأ هلمأله

کي جه غرز تۊ مي چۊمˇ ور نيدينمه

 

بۊشؤمأ کۊلبأر دوستم من

 

تي مرأيم هر جيگأيم من

 

بۊشؤم   بۊشؤم   بۊشؤم   بۊشؤم

 

ايتأ چألشم بنأم هرکي تأنه ايجرأ بۊکۊنه

چي خألي خأندن يأ سأزˇ مرأ

أگه کسي أ چألشˇ دۊرۊن شرکت بۊکۊده

هأ پؤستˇ جير نهم

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

نأم سييأيي کي مردۊمˇ آفتˇ جأن ايسي

تۊنم شي, تۊنم شي کسأنˇ دۊمبأله پسي

أگه هيأتˇ جأ وأورسه پلأپچ ترأ

بۊگۊ محرم أمي هأ صوب تأ ظؤره-يأ

محرم هأ بيگيل دۊخۊفته-نأ, وطن

محرم هأ هأچينه حقسأيأنأ, وطن

أجۊر گؤرخؤله شبأن کي مردۊم أسيريدي

اۊنˇ مئن صد تأ شأمˇ غريبأن أويريدي

هأنقده آدمي کي هر رۊز بۊکۊشته بيدي

وأکۊده کۊري کي بني هأشمˇ جغلأنيدي

اؤهؤى کفتألٚى کي خرأنˇ مأنستن ايسي

تۊنم شي, تۊنم شي کسأنˇ دۊمبأله پسي

أ غۊرصه کي بشکنه هأى ميلتˇ پۊشتأ ددأر

نيشينه تي اۊ چأنˇ پسأ, کؤلأنه, هأايوأر

هأتؤ تۊندأگيفته وؤرأثٚى بي صٚبٚر

بأييم ايتأ ايتأ تي اۊ قبرˇ سر

وأورسيم کؤنأ تي دۊنکۊشسته وأبرأزئنأ؟

کؤنأ اۊ سکي کي ديميشته أ بختˇ مئنأ؟

کي گۊش بۊکۊن کي بأمؤج تۊ اؤهؤى کفتألٚى

چي ببردي گيلˇ مئن, جه اۊ خأل ؤ ولگٚى؟

کۊنأ تي مينيندي گۊرگۊنۊسأن کؤنأ؟

هۊ تۊشکأني کي هأ چأکأ پۊرأ کۊنأ؟

هۊ گيل گيلأنˇ چلکˇ پئرهأنأن

ندأني-يأ تأ مرگ جأنگي بۊخۊرده درأن

کي تييأن ؤ کترأ ؤ فيللي مرأ

ترأ بأل زنيدي خأش وأليسي مرأ

کؤنأ اۊ پيله کيش ؤ مأت کۊنˇ چأترٚى؟

کؤنأ اۊ هلمأله تۊمأنأ نؤبؤستنٚى؟

تۊنم شي, أمي أ تۊشکˇ جيجأ

هأ رأفأ دريم, أمأن همه-تأ

هأتؤ تۊندأگيفته وؤرأثٚى بي صٚبٚر

بأييم ايتأ ايتأ تي اۊ قبرˇ سر

وأورسيم ترأ, زيويشٚى أمي شين کؤنأ؟

اؤهؤى کفتألٚى, جوأني أمي شين کؤنأ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

أيأ گۊش بۊکۊنيد

  • نیما رهبر (شبخأن)

هم مرگ شيمي سأمأن نى دوأره      

هم شيمي کرچˇ خأنده دؤرأن نى دوأره

أ بۊک بأرده کۊرˇ قۊقۊ کي کۊنه لأ همه چئه

شيمي خأصˇ بختˇ رۊزأنˇ سرأن نى دوأره

پئيزˇ فک بأرده بيجˇ بأد نأخبره      

شيمي بأغ ؤ بۊلأغأن نى دوأره

أجلˇ آب کي اۊشکۊفه ايرۊز رعيت ۊ شأ

شيمي حلق ؤ زوأنأن نى دوأره

أى شيمي تئغ هأتؤ نيزه مأنستن ظؤلمه درأز

شيمي سرنيزأنˇ تيجئأن نى دوأره

چۊنکي عأديلأنˇ حؤکٚم دۊنيأ مييأن نۊمۊد نۊکۊد

شيمي أ بيجأنˇ ظؤلمأن نى دوأره

أ کؤگأ شيرأنˇ نأره کي بۊشؤ ؤ دوأرست      

شيمي أ سکأنˇ لأبأن نى دوأره

اۊني کي أسبˇ رأ تأختي أنˇ نأم أويرأ بؤ

شيمي خرأنˇ سۊمˇ گرد ؤ خأکأن نى دوأره

بأدي کي زمأنه مئن هيزأر هيزأر شمع دۊکۊشست

تترج شيمي چرأغأن نى دوأره

أ کأروأنسرأ مييأن بأمؤد بۊشؤد هيزأر هيزأر

آخربسر شيمي کأروأنأن نى دوأره

أى کرأ گۊلأز دريد شيمي خأصˇ بختˇ طأله-يأ    

شيمي اۊ رؤجأنˇ طألأن نى دوأره

أ نؤبه کسأنˇ جأ دکفته نأکسأنˇ دس

شيمي نأکسأنˇ نؤبأن نى دوأره

دۊ رۊزه ويشتر نۊبۊ اۊ همه-تأ کسأنˇ سأم      

دۊرۊزˇ پسي شيمي همه-تأنˇ سأمأن نى دوأره

صٚبٚر کۊنيم, صٚبٚر کۊنيم, ظؤلمأنˇ جأ

تأ اي رۊز شيمي وأرؤختنأن نى دوأره

دره بۊ کسأنˇ دس أ تأزه گۊل      

أ گۊلٚى شيمي گۊل-ستأن نى دوأره

آبجرس ايسه أ خأنه دأشت ؤ دأرأيي

شيمي آبجرس-آبأن نى دوأره

تۊ کي بسپأردي مألأ ورگأنˇ دس      

شيمي گألشأنˇ بيجˇ کأرأن نى دوأره

زيويشˇ سر کي فچمسته-يه لأتوأري پيش

شيمي پينتئأنˇ سرأن نى دوأره

شبخأنٚى کي وأگردأن بۊکۊده أنأ زأکأن

 

أيأ بيشتأويد     

خأيه کي اۊنˇ دۊعأدأنه شيمي زوأنأن نى دوأره

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

نأله وسته, زهأر وأستي زئن

دوسته گۊشأ ددأر وأستي زئن

 

اؤرگأنيم صدأيأ ويريزيم

نأجه سخفأ جدأر وأستي زئن

 

أسأ کي مأر فۊچۊرده پئر تأم بزه

گيلکˇ نتأجأ به کأر وأستي زئن

 

أمأن گيلکيم, نيئيم اۊ کس کي

اۊنˇ غيرتأ به آب وأستي زئن

 

ايرأنˇ زيويستنه, غنيمأنأ

فردأ نأ, ايمرۊ به دأر وأستي زئن

 

ويريز, #زنأى-زيويش-آزأتي ره

أنˇ تأريخأ, مۊردأل وأستي زئن

 

 

 

ويريز 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

واژه گیل و معنای آن

 

عبدالرحمان عمادی

 

فایل پی دی اف را دانلود کنید

  • نیما رهبر (شبخأن)

ابتدا به ساکن در گیلکی

دکتر سیروس شمیسا

 

این که در فارسی رسمی ابتدا به ساکن مُحال است مفصّل و به اثبات رسیده که در این مقالۀ مختصر نمیتوان بدان پرداخت، اما از اشارهای در این باب ناگزیر است.

 

ابتدا به ساکن چیست؟

ابتدا به ساکن یعنی ترادف دو صامت در آغاز کلمه یا به اصطلاح زبانشناسی آمدن گروه صامت در آغاز واژه. در شش نوع طرح هجاهای زبان فارسی١ هیچ کجا نمیبینیم که در آغاز هجا، دو صامت پی در پی آمده باشد بلکه همواره هجا با Cv یا CV آغاز میشود.٢

 

 

هجاهای گیلکی

ظاهرن بین هجاهای گیلکی و فارسی اختلافاتی است و بهنظر میرسد که در آغاز برخی از واژههای گیلکی، صامتهای پیدرپی وجود داشته باشد یعنی ابتدا به ساکن شروع شوند:

 

برادر  Brar -  گل و لای  čəl-  دست Dəs  -  رشت ٣Rəšt  -  گردش کردن ٤gərdəstən  -  مرد ٥M ərd  -  مردک M ərday  -  مُردن M ərdən  -  من M ən

و غیره. حال آنکه به اعتبار هجاهای فارسی باید به ترتیب Rašt Das čal Barar و غیره تلفظ شوند. شاید به این دلیل است که فارسیزبانان (که ابتدا به ساکن ندارند) به محض شنیدن چنین تلفظهایی متوجۀ غرابت آن شده و گاه کوشش میکنند آن را تقلید کرده و به اصطلاح ادای متکلم را درآورند.

ظاهرن اینگونه تلفظها در قدیم بیشتر بوده و در سالیان اخیر تحت تأثیر لهجۀ فارسی رو به نقصان گذاشته است، خاصّه اینکه تلفظ گروه صامت سختتر از تلفظ گروه صامت و مصوت است.

چنانکه اشاره شد در زبانهای ایرانی پیش از اسلام نیز ابتدا به ساکن وجود داشته است، مثلن در پهلوی ٦Bradar (برادر) و ٧Sped (سفید) از لغات معمولی بوده است.

بر طبق کتاب المعجم٨، ابن دُرستویه فسایی٩ (ار ولایت فارس) رسالهای در جواز ابتدا به ساکن در فارسی نوشته بوده است. البته شمس قیس10 سخت به او تاخته و سخنان او را بیحاصل و دعاوی وی را بیطایل خوانده است.

 

 

هجای بدون مصوت

از مشخصات هجا این است که از صامت و مصوت تشکیل شده باشد و مخصوصن در زبان فارسی هجای بدون مصوت نداریم. اما در برخی از مثالهای ما از قبیل Rəšt Mən Dəs čəl Mərd مصوتی وجود ندارد.

در مباحث زبانشناسی آمده است که در گرامر زبان هند و اروپائی گاهی برخی از صامتها میتوانند در قُله و مرکز (Center) هجا قرار گیرند و نقش مصوت را بازی کنند 11 به اینگونه صامتها در اصطلاح Sonant12 (زنگدار، صدادار) گویند.

سونانتها در حقیقت دو نقش ایفا میکنند، جایی صامت و جایی مصوتواره هستند. فردینان سوسور 13 پدر زبانشناسی جدید، در این زمینه مطالعاتی داشته و از جمله صامتهای غنّهای (Nasal) یعنی نون و میم و روان (Liquid) یعنی را و لام را از این نوع ذکر میکند.14 در واژه فرانسوی Pst15 که از اصوات است و برای طلبیدن و جلب توجه به کار میرود S در حقیقت نقش مصوت را بازی میکند.

 

از بین رفتن ابتدا به ساکن در فارسی  

گروه صامتهای آغازی فارسی میانه از چند طریق در فارسی دری از بین رفتهاند:

  1. افزودن یک مصوت کوتاه16 به ابتدای گروه

چنان که Sped پهلوی در فارسی دری کهن اسپید esped شده است.17

 

  1. افزودن یک مصوت کوتاه 18 در میان دو صامت آغازی

چنانکه Draxt پهلوی در فارسی درخت Daraxt (یا به لهجۀ تهرانی Deraxt) شده است19.

 

بر طبق تحقیق دکتر علیاشرف صادقی20 غالبن «وقتی که نخستین صامت از گروه صامت انسدادی (بستواج) بوده، مصوت واسطه به کار رفته است» یعنی هرگاه نخستین صامت یکی از این هشت حرف: پ، ب، ت، د، ک، گ، ق و همزه باشد که از حبس کامل هوا در مخارج صوت حاصل میشوند.

همچنین در ادامۀ بحث مینویسد که تنها یک مورد استثنا دیده شده است و آن کلمۀ ابرو است که در فارسی میانه به صورت Bruk بهکار فته است. توضیح اینکه در این کلمه واج نخستین یعنی «ب» انسدادی است و لذا میبایست به وسیلۀ مصوت واسطه، از ابتدا به ساکن بودن کلمه رفع اشکال شود حال آنکه این مشکل با افزودن مصوت شروعی حل شده است. محقق مزبور در ارتباط با همین موضوع کلمات درم و طرابلس را که به صورتهای ادرم و اطرابلس نیز ذکر شدهاند با توضیحاتی نقل میکند.

ما نیز در این مورد یک نمونه از گیلکی ذکر میکنیم:

در گیلکی Brar و Abərar هر دو به معنی برادر مصطلح است. در اینجا هم به آغاز گروه صامت _ که نخستین واج آن انسدادی است _ برخلاف قاعدۀ مصوت شروعی افزوده شده است21.

اما مثال زیر طبق قاعده است:

در گیلکی Mra و Amra22 هر دو معنی «با» معمول است:

شیمه مرأ بۊشؤ  šimə Mra bušo = با شما رفت و شيمه أمرأ بۊشؤ، باز دقیقن به همان معنی. نویسنده در مقاله خود اشاره میکند که زبانشناسان در دو شیوۀ از بین رفتن ابتدا به ساکن که در فوق ذکر شد متفقاند و سپس یک راه دیگر را که از توجهات خود اوست توضیح میدهد:

 

  1. حذف صامت اول از گروه صامتهای آغازی

چنانکه فسای، سای میشود، (در پریسای) و سپرم، پرم میشود (در شاه پرم)

این مورد در گیلکی هم هست چنان که گُسی (gosi) کردن فارسی به معنی گسیل کردن در گیلکی اؤسه (ose) کۊدن شده است به معنی فرستادن و اتفاق عربی را تفاق تلفظ کنند.

دو شیوۀ دیگر را من به اعتبار زبان گیلکی ذکر میکنم:

 

  1. افزودن پیشوند Be به آغاز کلمه (که در لهجههای دیگر هم هست)

چنانکه Mərdan23 (مُردن) در گیلکی به صورت Bəmərdan هم معمول است و نیز Gərdastan (گردش کردن، دور زدن) را بهصورت Bəgrdastan هم بهکار میبرند.

با تردید میگویم شاید این مسئله در فارسی هم قابل مطالعه باشد. بدین معنی که آن «ب» بحثانگیز را که تحت عنوان بای تأکید یا زینت بر سر مصادر و صیغۀ امر میآید در مواردی از این نوع بپنداریم(؟)

 

  1. حذف صامت دوم از گروه آغازی

چنانکه Griftan پهلوی به معنی گرفتن، در گیلکی به صورت Giftan معمول است و Zdan24 به صورت Zapn و Zen و پدر25 به صورت پئر درآمده است. افتادن در پهلوی Kaftan است، عین همین تلفظ26 و نيز Katan27 (و همچینن هر دو با Be آغازی) در گیلکی مرسوم است28.

 

حرکت بین بین

آیا واقعن در چند مثالی که از لغت گیلکی ذکر کردیم و یا بعضی از آنها و یا نظایر آنها- ابتدا به ساکن وجود دارد، یا اینکه بین دو صامت، مصوت خاصی آمده است؟ مثلن نوعی مصوت کوتاه29 که بین a و e است و فتحه کوتاهتر تلفظ میشود و ما آن را با a نشان دادهایم30.

متأسفانه علیالعجاله نمیتوان در این مورد نظر قاطعی ابراز کرد و شعر گیلکی هم در این مورد راهگشا نیست، زیرا یا تحت تأثیر عروض فارسی سروده شده است و یا مشمول قواعد عروض فهلویات است که هنوز به کمک آن نمیتوان حکم قطعی کرد.

در المعجم در مورد ابن درستویه فسایی آمده است که او هم در بحث از ابتدا به ساکن فیالواقع با این مصوت خاص روبرو بوده است و در نتيجۀ عدم توجه به آن دچار اشتباه شده است کلماتی را به عنوان شاهد مثال ابتدا به ساکن ذکر کرده است که عجم «حرکت حرف نخستین آن را میان فتحه و کسره گویند، چنانکه نه فتحه روشن باشد و نه کسره معیّن، چون فای فغان و دال درم و سین سرای و شین شمار»31 و سپس در بحث از همین حرکت میان فتحه و کسره گوید: «و شاید آن را حرکت بین بین خوانند»32

وجود این حرکت بین بین در گیلکی مسلّم است و در هجای دوم لغت مشهور کردˇخاله kərdəxale بهخوبی دیده میشود. در هجای də نه حرکت فتحه داریم و نه کسره، بلکه مصوتی است که از فتحه کوتاهتر و گنگتر تلفظ میشود و به قول نویسندۀ آن قسمت از المعجم «حرکت آن روانور بوده»34 در لفظ میآرند و مستمع را آن روشن نمیشود».

وجود چنین واکههایی که بین دو صدا قرار گرفتهاند و در تحول زبان بهصورت یکی از صداها تثبیت میشوند36 در مطالعات زبانشناسی مربوط به گرامر هند و اروپائی مطرح شده است. سوسور عقیده داشت که در دستگاه صوتی زبانهای هند و اروپائی چندین نوع a وجود دارد، و مثلن یکی از این aها دارای مشخصاتی است که آن را از انواع دیگر متمایز میکند: اولن هیچ قرابتی با e و o ندارد ثانین دارای خاصیت مصوت شدن (Coefficient Sonantique) است، یعنی میتواند در قلۀ هجا قرار گیرد و با صامت ترکیب شود و از طرف دیگر در نقش صامت، با مصوت نیز ترکیب شود37.

در کلمات فارسی سیاه و گیاه و پیام و امثالهم که در آوانویسی آنها میان زبانشناسان اختلاف است میتوان وجود چنین مصوتهایی را حدس زد. مثلن در یکی از وجوه آوانویسی پیام که Pyam باشد یا باید y را نیممصوت محسوب داشت و یا صامت که در این صورت اخیر با ابتدا به ساکن مواجه میشویم و یا میتوان حدس زد که بین p و y نوعی مصوت خاص بوده است که در برخی از لهجهها به a و در برخی دیگر به e تبدیل شده است و در نتیجه دو تلفظ  payam و peyam به وجود آمده است38.

 

نظر نگارنده

و اما اینکه همین مصوت خاص است که ایجاد شبهه میکند و اساسن ابتدا به ساکنی درکار نیست، محل تأمل است. من معتقدم که در گیلکی هم ابتدا به ساکن وجود دارد39 و هم این حرکت بین بین. نیز معتقدم که برخی از کلماتی که ابتدا به ساکن تلفظ میشدهاند در طی زمان دگرگونی پیدا کرده (بر اثر سخت بودن تلفظ گروه صامت آغازی و نفوذ زبان فارسی) و به مرحلهای رسیدهاند که این حرکت بین بین در میان دو صامت آغازی آنها پیدا شده است. در مرحلۀ بعدی، (تحت تأثیر فارسی و تحول زبان) این حرکت بین بین هم گویا و روشن شده و به یکی از مصوتها مبدّل خواهد شد.

 

خاتمه

لازم به تذکر است که گیلکی دارای لهجههای متعدد است از قبیل گیلکی بیهپیش (لهجۀ ساکنان شرق سفیدرود) و گیلکی بیهپس (لهجۀ ساکنان غرب سفیدرود)

نگارنده به علت عدم آشنایی به همۀ این لهجهها، بهطور کلی فقط لهجۀ مردم رشت را درنظر داشته است وانگهی در این لهجه نیز صاحب تتبع و تحقیق نیست. به این علت و نیز به سبب قلّت معلومات زبانشناسی ترجیح داده است که از ذکر شواهد بیشتر و طرح مطالب گستردهتر پرهیز کند و به عبارت دیگر هدف او فقط جلب توجه دانشمندان به این مسأله مهم بوده است.

 

دکتر سیروس شمیسا

آبان 1358

 

 

 

منابع:

  1. رجوع شود به مبانی زبانشناسی _ ابوالحسن نجفی _ دانشگاه آزاد _ اسفند 1358 _ ص45.

      و نیز بدیع و قافیه _ سیروس شمیسا _ وزارت آموزش و پرورش _ مهر 1359 _ ص36.

  1. C علامت صامت و v علامت مصوت کوتاه و V علامت مصوت بلند است.
  1. ظاهرن در گیلکی گروه صامت میتواند بیش از دو صامت باشد. این وضع در برخی از زبانهای دیگر ایرانی نیز وجود دارد مثلن در فارسی باستان.رک: Old Persian Grammar, Kent, 1961, P. 25 که در آنجا گروه سه تایی Xsn را در آغاز برخی از واژهها ذکر میکند.
  2.  علامت حرکت بین بین است که در این مقاله توضیح داده خواهد شد.
  3. و نیز جزء دوم لغت گیله مرد Gilə Mərd
  4. رجوع شود به A Concise Pahlavi Dictionary. D.N. Mackenzi, London, 1971. P. 19.
  5. همانجا _ ص 76  
  6. المعجم فی معاییر اشعار العجم _ شمس قیس رازی _ مصّحح مدرّس رضوی _ کتابفروشی تهران _ 1338 _ ص 36
  7. از نحات ولغویون معروف (347-258ق) که به عربی آثار متعددی داشت.
  8. این قسمت فقط در یکی از نسخ المعجم آمده است و در بقیه نسخ و از جمله در اقدم نسخ (مورخ 739) که عکس آن در اختیار نگارنده است موجود نیست و به اقرب احتمالات الحاقی است.
  9. شبیه به مسأله نیم مصوتها (Semi - Vowel)
  10. به فرانسه Sonante
  11. Ferdinand Saussure متوفی در 1912م
  12. ر.ک Problemes de Linguistique general, I, Benveniste, Gallimard, 1966, P. 35
  13. به صورت Psitt هم نوشته میشود.
  14. موسوم به مصوت آغازی یا شروعی: Prothetic Vowel (به انگليسی) Voyelle Prothetique (به فرانسه) این مسأله به Prithesis معروف است.
  15. در گیلکی در ابتدای افعال مصوت بلند هم میآید: Išmardən (شمردن)، Iškanən (شکستن).
  16. موسوم به مصوت میانی یا واسطه: Glide-Vowel یا Initial glide یا Anaptyctic Vowel (به انگلیسی) و Voyelle anaptyque (به فرانسه)

این مسأله در مطالعات مربوط به زبانهای هند و اروپائی به قاعدۀ Anaptyxis معروف است.

  1. فرار عربی در گیلکی هم به صورت Fərar و هم Firar (با مصوت بلند) تلفظ میشود.
  2. رک: «از بین رفتن گروه صامتهای آغازی»-سخن-دورۀ بیستم-شمارۀ6-آبان1349-صص550-543
  3. البته میتوان تردید کرد که در اینجا «آ» مخفف «آقا» باشد: آبرار=آقابرادر. چنانکه داداش به معنی برادر به صورت اداش (=آقا داداش) هم به کار میرود.

رک: فرهنگ گیلکی-منوچهر ستوده-تهران-نشریۀ انجمن ایرانشناسی-1332

  1. میتوان شک کرد که تحریف «همراه» فارسی باشد.
  2. ریشۀ این کلمه Mər است که با مرد و مرگ مربوط میشود.
  3. در پهلوی Zadan. ظاهرن ابتدا به ساکن در پهلوی نیز در حال تحوّل بوده است.
  4. در پهلوی Pidar
  5. لغات مشابه با پهلوی در گیلکی فراوان است.
  6. ظاهرن در گروه Ft افتادن F معمول است و در لهجههای دیگر هم دیده میشود.
  7. اگر چشتهخور را بتوان مأخوذ از چلشتهخور (درست به همان معنی) دانست، این مورد در فارسی هم صادق خواهد شد.
  8. در اینکه بین مصوتهای فارسی و گیلکی فرقهایی است هیچ تردید نیست.
  9. و گاهی آن را با e (شوا shwa) نشان میدهند.
  10. المعجم-ص36
  11. همانجا-ص39
  12. چوبی که سطل را به سر آن آویخته، ار چاه آب کشند.
  13. معادل اصطلاح زبانشناسی Chva در فرانسه و Shwa در انگلیسی
  14. المعجم-ص39
  15. یکی از خواص این مصوتهای بینابین این است که ناپایدار است یعنی شکل مشخصی ندارد و در لهجههای مختلف به صورت یکی از مصوتهای کوتاه a و e تثبیت میشود.
  16. بنونیست-کتاب سابقالذکر-ص35
  17. مأخوذ از مذاکرات شفاهی با آقای ابوالحسن نجفی
  18. هرچند ممکن است مثالهایی که ذکر کردهام همه اتفاقن خطا باشد.

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

هره سرأ پيچأ کۊدي شؤن أمؤن

خرأبگي بأر بأرده اۊن

بۊگؤدمه پيله کسأ

هۊني کي دأشتي مي دسأ؛

 

شۊمأن ايسيد دس به قلم

شئر گيدي

نيويسيدي

بي سسˇ دم

خۊريد وأجأوأريد شۊمأن

لؤغتأن ؤ کلمهن

 

پأرسأل بأمؤ سينگينˇ ورف

خأنأن فۊگۊردسه به زرف

هأ کأسپي دريأ أمي شين

جه دس بۊشؤ

مألأ بؤبؤ خأنه نيشين

أمي بيجأرأنأ فأنه

وأد بزني

صدتأ ايتأ گيلک نيشين

 

هأنقده بدبختي, عزأ

بزين گيدي

يأر دره مي کشه جأ؟!

أکه أئيد أمي ورأ

هيزره فأندرسه-ييد دؤر ؤ ورأ؟!

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

من بۊگؤدم اۊن نيشتأوس

تأمتۊمأزه

اۊ پيله-کس

خرأبگي-يأ فأندرس

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هره سرأ

پيچأ کرأ شؤن دۊبۊ

خرأبگي بۊکۊده پس

ايسأنˇ جأ اۊيأ نۊبۊ

 

منم مه ره جندرسم

پيچأ خرأبگي ورأ

وأفکرأ شؤم کي چنتأ پأ

دوأر کۊنه اۊنˇ سرأ؟!

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

شنگستأ

أمي پيچأ

دئه شؤن دۊبۊ اۊ هره جأ

خرأبگي بۊکۊده پس

خۊ أمرأ گه:

ايسأن نوأ

 

زۊتر بۊشۊ

تا اينفر نأمؤ أرأ

نيگيفته تي چأنˇ پسأ

ولکي خۊدأ جيگأ بدأ

دکفته گرزه گردنأ

 

خرأبگي بۊکۊده-يي

اۊنˇ ورم نينيشته-يي

تا وأمجيد کيسه کي بۊ؟

ايتأ دئه هره نيشته-يي

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هره سرأ

پيچأ کۊدي کۊنيميجأ

خأسي بشه ديفأرˇ سر

وأز بۊکۊنه دؤرˇ شرأ

أممأ نأنسي اۊ پيچأ

دس دسˇ جؤر خأيلي نهأ

 

خأنه أزأزيلˇ زأکأن

هأ ايوأره

وأز کۊنيدي صأرأ مييأن

بأزي عوض

دکفيدي پيچأکˇ جأن

هرتأ ايچي حوأله کۊد

تأپيچأيأ خؤب آشأ کۊد

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

شؤنˇ وخت

تأمتۊمأزه

اۊ پيله-کس

خرأبگي-يأ جندرس

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هأ مييأنه

بيچأره شبخأنˇ دأنه

أويرأ کۊد خۊ رأشي-يأ

ترأ کسي کأري نأره

کۊرˇ قۊقۊيه بيچأره

 

     أيأ بيشتاويد

  • نیما رهبر (شبخأن)

این متن نه سیاسی است،

نه اجتماعی است،

و نه فرهنگی،

بلکه کاملن علمی است.

به آستین کت و لبۀ شلوار دیکتاتورها بر خورده است که چرا مخترعین خوشذوق،

دوباره چرخ را اختراع کردهاند!

بزرگی فرمایش کرده:

«آنکه بر سر مخترع میکوبد شب و روز،

به کشتن اختراع آمده است،

چرخ را در پستوی خانه نهان باید کرد.»

 

همین ابتدا باید بگویم؛

مشکل اساسی، دیکتاتورها هستند که میگویند تمام اختراعها «واس ماس»

و اجازه نمیدهند مخترعین نابغه، نوعاندیش و همیشه بیدار پا به عرصه بگذارند

و دنیا را به نبوغشان آغشته کنند.

من یقین دارم، این دیکتاتورها اگر نتوانند جلوی اختراع مجدد چرخ را بگیرند،

حتمنِ حتمن، یا آن را سوراخ میکنند، یا چیزی در یک جای وسیله فرو میکنند

تا چرخش از کار بیفتد.

درکل، این دیکتاتورها به نوعی بدبینی مزمن دچار هستند و همه چیز را

توطئه میدانند و شعارشان این است:

«هر چیزی که گرد نباشد، توطئه دشمن است.»

به همین دلیل تمام وسایلشان گرد است:

مثلن؛

تمام ساعتهای مچی

تمام ساعتهای دیواری

تمام بشقابها

تمام کاسهها و دیگها و کلهها.

بزرگترین مشکل این دیکتاتورها این است که هیچ وقت با خودشان فکر نکردند

شاید چیزی که آنها اختراع کردهاند جوابگوی نیاز امروز بشر نیست!

چرا باید تمام چرخها گرد باشند؟

چرا مستطیل، مربع، مثلث یا متساویالساقین نباشند؟

البته این را هم بگویم؛ این دیکتاتورها عاشق متساویالاضلاع هستند،

چون در اثر ساییده شدن ضلعها، در آخر گرد میشود و آنها به خواستۀ گردشان میرسند.

این دیکتاتورها چون گردپسند هستند، چرخ را مناسب سلیقۀ خودشان اختراع کردهاند،

که همین گرد بودن چرخ، یکی از مهمترین دلایل اختراع مجدد آن است.

 

دو سه روزی است که چرخ تولید شده را، با تشریفات زیاد و در یک بستۀ خیلی شیک،

مانند کادوی ولنتاین، تزئین کرده و به «سرخط» بردهاند، اما از خانۀ ما خیلی دور است.

 

 

چند روزی هست که در کمپین «چرخ گرد، واسه آدمای گرد» عضو شدهام، به همین دلیل،

از هیچ وسیلهای که چرخش گرد باشد استفاده نمیکنم؛

فقط نمیدانم چهطور باید به سرخط بروم؟!

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

مي پئر نفتˇ شؤبه دۊرۊن کأر کۊنه. مأيي پؤنصد تۊمۊنم حۊقۊق فگيره.

أ مأ, مي پئر خۊ ماشينأ عوضأ کۊده اۊن گه: پيکأن ايستأندأرد نيئه وأ ايتأ مأشيني هئن کي خأنوأده ره بدرخؤر ببه ؤ . . . ايتأ پژؤ بيهه.

من پژؤ-يأ خأيلي دۊس دأرم, چۊنکي اۊنˇ دۊرۊن بۊىˇ خؤبي ديهه, تأزه کۊلرم دأره.

مي پئر گه: تا سه سأل وأ مأيي ديويست تۊمۊن مأشينˇ قسطأ فأدم.

تأزه اۊنˇ پسي وأ أمي خانه عوضأ کۊنيم, چۊنکي ضدˇ زلزله نيئه.

أمأن هميشک قسط دأريم. پيله برأر ؤ پيله خأخۊر مي شين دأنشگأ آزأت شيدي ؤ هر مأ, ايتأ عاليمي پۊل خرج کۊنيدي.

مي پئر هميشک گه: «کأشکي درز بخأندي-بيم پترؤشيمي مهندس بؤبؤستي-بيم, اۊشأن خأيلي پۊل فگيريدي».

 

 

بينيويشته-کس= مصطفي عليدۊست

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

ای شب

 

هان ای شب شوم وحشتانگیز

تا چند زنی به جانم آتش

یا چشم مرا ز جای برکن

یا پرده ز روی خود فروکش

یا باز گذار تا بمیرم

کز دیدن روزگار سیرم

دیریست که در زمانۀ دون

از دیده همیشه اشکبارم

عمری به کدورت و الم رفت

تا باقی عمر چون سپارم

نه بخت بد مراست سامان

و ای شب، نه تو راست هیچ پایان

چندین چه کنی مرا ستیزه

بس نیست مرا غم زمانه

دل میبری و قرار از من

هر لحظه به یک ره و فسانه

بسبس که شدی تو فتنهای سخت

سرمایۀ درد و دشمن بخت

این قصه که میکنی تو با من

زین خوبتر ایچ قصهای نیست

خوبست ولیک باید از درد

نالان شد و زار زار بگریست

بشکست دلم ز بیقراری

کوتاه کن این فسانه، باری

آنجا که ز شاخ گل فرو ریخت

آنجا که بکوفت باد بر در

و آنجا که بریخت آب موّاج

تابید بر او مه منوّر

ای تیره شب دراز دانی

کانجا چه نهفته بُد نهانی؟

بودست دلی ز درد خونین

بودست رُخی ز غم مکدر

بودست بسی سر پر امید

یاری که گرفته یار در بر

کو آنهمه بانگ و نالۀ زار

کو نالۀ عاشقان غمخوار؟

در سایۀ آن درختها چیست

کز دیدۀ عالمی نهان است؟

عجز بشر است این فجایع

یا آنکه حقیقت جهان است؟

در سیر تو طاقتم بفرسود

زین منظره چیست عاقبت سود؟

تو چیستی ای شب غمانگیز

در جستوجوی چه کاری آخر؟

بس وقت گذشت و تو همانطور

استاده به شکل خوفآور

تاریخچۀ گذشتگانی

یا رازگشای مردگانی؟

تو آیینهدار روزگاری

یا در ره عشق پردهداری؟

یا دشمن جان من شدستی؟

ای شب بنه این شگفتکاری

بگذار مرا به حالت خویش

با جان فسرده و دل ریش

بگذار فرو بگیردم خواب

کز هر طرفی همی وزد باد

وقتیست خوش و زمانه خاموش

مرغ سحری کشید فریاد

شد محو یکانیکان ستاره

تا چند کنم به تو نظاره؟

بگذار به خواب اندر آیم

کز شومی گردش زمانه

یکدم کمتر به یاد آرم

و آزاد شوم ز هر فسانه

بگذار که چشمها ببندد

کمتر به من این جهان بخندد

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)