خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گیلک» ثبت شده است


لوگوی روزنامه جنگل



(شماره دوازدهم - جمعه هفدهم ذی حجه الحرام 1335 ه.ق (13 مهر 1296 ه.خ - 5 اکتبر 1917 م)


یک التماس


ایران مریض، ایران محتضر، ایرانی که چون مرغ نیم بسمل با بدنی مجروح فقط به پیش‌آمدهای طبیعت

خود را از چنگ عقاب جور و ستم به تازگی خلاص نموده،

ایران بی‌کس، ایران بی‌پرستار، ایرانی که از نداشتن فرزندان خلف به چنین روزگار سیاه افتاده،

امروز برای بهبودی و التیام جراحت‌های کثیرۀ خود، برای استخلاص از چنگال مرگ، برای نجان دادن خود از غرقاب فنا،

از اولادهای اهل و فرزندان خلف پرستاران بامحبت استمداد می‌کند.

اما پرستاران صمیمی و فرزندان صالح او در علاجش که چه روشی باید اتخاذ کرد در کشمکش و نزاعند،

در همچه موقع باریکی به مشاجره، اعتراض، تنقید دفاع و غیره وقت می‌گذرانند.

آیا مریض ما به این ترتیب معالجه می‌شود؟

هیهات!

جز این که با کمال حسرت و با عدم رضایت از فرزندان خود به وادی فنا رهسپار خواهد شد.

اکنون کار مشاجره گذشته،

مریض قریب الموت است،

مریض در حال فزع است،

مریض علاج فوری لازم دارد،

متفقاً به رهانیدن این مریض از هلاکت اقدام نمایید.


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

پَت (پُت – پوت) یا کرمک چوب‌خوار که به آن «سوسک چوب» گویند، اما هیچ شباهتی به سوسک ندارد و از آن تبار نیست. او در فرهنگ عامه گیلانیان جایگاه ویژه دارد و دشمن «تمدن چوب1» در شمال ایران شناخته گردیده است، از این‌رو به شرح احوال آن می‌پردازیم. دوره‌ی زندگی پت از دیرباز در دستور کار نگارنده قرار گرفت و بسی کوشش که از چند و چون حیات و ممات آن سر درآورم، در این راستا عکاسی را در خدمت خود گرفته تا مراحل مختلف زندگی آن‌را به تصویر کشم. این کرمک سپید اندام نرم‌تن در اندازه‌های مختلف دیده می‌شود، اگر در میان چوب‌های باریک که ضخامت‌شان به یک سانتیمتر می‌رسد دیده شود، درازایش حدود دو سانت و قطر آن در حد نیم سانت و کمتر است، ولی اگر در دورن کُنده‌های بزرگ دیده شود به طول پنج تا هفت سانت و به ضخامت دو سانت رشد می‌کند.

دو قلاب بسیار کوچک از جنس ناخن در پیشاپیش دهان خود دارد که بسیار سخت است و بر روی بدنی نرم و ظریف استوار گردیده، با این دو قلاب متحرک است که چوب را می‌رَندد و به صورت خاک ارّه درمی‌آورد، به طوری که صدای غَرَچ غوروچ آن به وضوح شنیده می‌شود. پت‌هایی که در میان کُنده‌های مرطوب و یا درون خاک نرم زندگی می‌کنند قابل دگردیسی نیستند و یا اگر هم باشند نگارنده از آن آگاه نیست، ولی آنانی که از متن چوب‌های خشکیده و یا سرسبز به وجود می‌آیند، در فرآیند تکامل قرار می گیرند و در بهار تبدیل به حشره‌ای قاب بالِ پروازی و سبز رنگ می‌شوند که در گویش رودسری به «شاخدار وي يأئ» Sh…wiyay (حشره شاخدار) و در لفظ لاهیجی به «کَبترأئ» Kabtaray نامورند و در شب‌های تابستان در خانه‌ها پرسه می‌زند و تبدیل به خَرَفستَري بی‌آزار می‌گردد.

نگارنده از چگونگی تولیدمثل آن چیزی درنیافتم، اما پیداست که در شرایط «بی‌هوازی» به موجود زنده مبدل می‌گردد و از درون و متن چوب تکوین یافته، سپس راه به بیرون پیدا می‌نماید، از این جهت آن را می‌توان از شگفتی‌های آفرینش دانست.

این کرمک حادثه‌آفرین و خرابکار، چونان اژدهای خُرد، همه دست‌ ساخته‌های چوبی انسان جلگه‌نشین را در گیلان و مازندران در کام خود آسیاب کرده و کانال‌های پیچاپیچ در چوب‌های جنگلی فاقد صمغ و اِسانس ایجاد می‌کند و راهروهای پُرپیچ و خمی را درون مصنوعات چوبی به وجود می‌آورد و فعالیت‌های شبانه‌روزی دارد و در این میان پس از گذشت چندین ماه یا چند سال همه لوازم چوبی را از درون خورده و تبدیل به گَرد نرم و براده‌های ریز می‌نماید.

او مانند موریانه چندان خاموش عمل نمی‌کند و در موقع رندش چوب سر و صدایی از آن برمی‌آورد. پَت دارای کُلُنی مانند موریانه نیست، بلکه با تعداد اندک و گاه انفرادی شروع به لانه‌سازی می‌کند. شرایط زیست و چگونگی تکوین و دوره‌ی زندگی آن بسیار مرموز است و آنچه به یقین رسیده آن است که در دما و رطوبت مناسب از درون نسوج چوب پا به عرصه‌ی وجود می‌گذارد، سپس وارد دنیای آزاد حشرات می‌گردد.


                                                                                                                                             

                                                          پت در حال دگردیسی در متن چوب بید مشک

فیزیک بدن پَت نوع چوب خوار حالت مخروطی دارد که رأس مخروط به دُم آن منتهی و سرش قاعده مخروط را تشکیل می‌دهد، با کلّه‌ای نسبتاً بزرگ و شکمی باریک‌تر که این ضخامت از ناحیه‌ی سر به شکم رفته رفته به باریکی می‌گراید و به تدریج از ستبری آن کاسته می‌شود و نوع خاک‌ زی که به مراتب بزرگ‌تر است، کاملاً استوانه‌ای می‌باشد.

شکل ظاهری پَت دارای بندهای عرضی است که هر بند آن فرورفتگی‌هایی دارد و سطح بدن آن را ناهموار می‌سازد. وجود همین بندها است که با حرکت دادن آن، وول خورده تا خود را به پیش رانَد، زیرا در این مرحله از زندگی فاقد دست و پا و چشم است، اما دارنده حسگرهایی (سنسور) است که به محض شنیدن صدایی از فعالیت باز می‌ایستد. در ماه‌های اردیبهشت و خرداد که هوا رو به گرمی می‌رود، غیر از صدی رندش چوب، صدایی دیگر از او برمی‌آید، گویا نشان از هنگامه فَحل و جفت‌گیری‌شان است.

پت به مصنوعات چوبی که جابه‌جا می‌شوند و یا منقول هستند، کمتر آسیب می‌رساند و بیشتر تیرک‌های سقف و چارچوب درب و پنجره‌های چوبی که همواره ثابت‌اند را محل زیست خود قرار می‌دهد.

در مصنوعات چوبی صمغ‌دار دیده شده که پس از سپری شدن چند دهه از وجود پت سالم مانده‌اند، ولی پس از زایل شدن مواد صمغی و اِسانس چوب در گذر زمان، مجدداً مورد یورش پت قرار گرفته و آنها را کُنام خود ساخته است، چون برخی از چوب‌های جنگلی شمال ایران (البرزکوه) دارای مواد ضد پوسیدگی هستند، مانند سرو کوهی (زربین – سَلم Salm – سور) و شمشاد (کیش – شیشار)و درخت آزاد (أزا دار – سیادار – نیل – سؤغ) که از متن چوب‌شان بوی ویژه‌ای متصاعد می‌گردد و به همین دلیل تا سال‌ها از رندش پت و موریانه در امان می‌مانند و از این جهت این‌گونه درختان در شمال ایران دارای ارزش بیشتری هستند و دوام سازه‌های چوبی و بومی را زیادتر می‌کنند.

پت و سایر حشرات چوب‌خوار و کاغذ‌خوار نسبت به دود ناشی از سوختن هیزم بسیار گریزانند، از این‌رو در خانه‌های قدیمی، اجاق هیزم‌سوز (کَلَه چال) را در درون اتاق نصب کرده و پیوسته با آن آشپزی نموده تا جایی که پس از گذشت چند سال دود برخاسته از آن، تمام سطوح لوازم چوبی را به نوعی ایزوله کرده و از یورش این خَرَفستَران ایمن می‌گردانید.

سوراخی که پت پس از فعالیت شبانه‌روزی گاه چند ساله از درون چوب بر سطح آن به وجود می‌آورد، از پنج تا ده میلیمتر قطر دارد که اغلب مقطع آن بیضوی است و قطر این سوراخ‌ها بستگی به میزان بالیدگی آن دارد، پس از آن که از زندگی درون‌چوبی بدر می‌آید، از حالت کرمینه تغییر شکل داده تبدیل به حشره‌ای قاب بال می‌گردد، که دارای دو جفت پا و یک جفت بال به همراه پوشش آن (قاب) و دو شاخک حِسگر بر سر که قادر است به کندی پرواز کوتاه داشته باشد و فیزیک بدنش در این حالت دارای سر و سینه و شکم است، بدین گونه وارد دنیای آزاد حشرات می‌گردد.

از زندگی او پس از این مرحله و چگونگی تولید مثل آن، نگارنده را آگاهی نیست، طی پژوهش‌های میدانی، دریافت گردید که زیستگاه اصلی پت در میان چوب‌های کاملاً خشکیده سازه‌های بومی است، اما در بطن برخی از درختان سرسبز نیز زیستگاه دارد مانند بیدمشک، بید مجنون و توسکای ساحلی، در این میان به چوب سبز بیدمشک بیش از سایر موارد علاقمند است، به طوری که شاخه‌های سریع‌الرشد این درخت بیش از چهار پنج سال نمی‌پاید، و پس از وزیدن تند بادی از محل لانه‌سازی آن می‌شکند. محل لانه‌سازی بر سطح درختی که مورد فعالیت زیستی پت قرار می‌گیرد، متورم شده که از بیرون کاملاً مشهود است.

پت را مرغ و ماکیان و انواع پرندگان بسیار دوست می‌دارند (البته اگر بدان دسترسی داشته باشند) در سال‌های اخیر، ماهیگیران لانس به‌دست حرفه‌ای، از پت به عنوان بهترین نوع طعمه‌ برای صید برخی از ماهیان، مانند کپور و بینو Binu (زرده پر – خَرَج – أنگۊر خؤره) به‌کار می‌برند. پت را از دورن خاک نرم و کُنده‌های پوسیده در آورده، مورد مصرف قرار می‌دهند.

آرواره‌های پت بسیار نیرومند است، اگر با سر انگشتان لمس شود، از خود واکنش نشان می‌دهد. این کرمک چوب‌خوار را «رابینو» نایب کنسول بریتانیا در رشت (1906 – 1912 عیسوی) که یکی از گیلان‌شناسان بود به نام Stromatium Unicolor معرفی نموده که به مصنوعات چوبی از قبیل تیرک‌ها، دستک (نرده چوبی)، پنجره و مبل زیان فراوان می‌رساند. (ولایات دارالمرز گیلان – بنیاد فرهنگ ایران – ص 36)

پت را در غرب مازندران (رامسر و تنکابن) پۊت put در غرب گیلان (فومنات) نیز پۊت می نامند(واژه طب سنتی گیلان – دکتر تائب – ص 42)، در برخی نقاط غرب گیلان چون ضیابر با «پات» موسوم است. در رشت هم به پت نامور است (گیله گب – فریدون نوزاد – ص 83 ایضاً: واژه‌نامه گویش گیلکی – احمد مرعشی – ص 111) در شرق مازندران (قائمشهر) به لَمبیک Lambik و يا لَمبۊک Lambuk موسوم است و به افراد بی‌حال و شُل و ول اطلاق می‌شود (فرهنگ واژگان تبری – جلد 4 – ص 1843)

در لاهیجان پت به خاکه نرم چوب گویند که در اثر کرم‌خوردگی این موجود به‌وجود آید. در قدیم‌الایام از این خاکه بیشتر برای التیام زخم ناشی از ختنه کودکان به‌کار می‌بردند و ختنه‌چیان بومی کیسه‌ای متقالی از همین گَرد چوب را با خود به همراه داشتند و محل برش نرینه‌ی کودک را بدان می‌آغشتند تا موجب عفونت نشود و خون‌ریزی بند بیاید2. (واژه نامه طب سنتی گیلان – تائب، ص 41 ایضاً: گیله گب – نوزاد – صص 83-84)

در ضیابر (غرب گیلان) پات نام کرمی است که حبوبات را تباه می‌کند (فرهنگ گیلکی – منوچهر ستوده – چاپ ایلیا – رشت – ص 62) در لفظ طبری (مازندرانی) پت Pat به نوعی میگوی کوچک سواحل دریای مازندران را گویند که در سال‌های اخیر طعمه ماهیگیران لانس به‌دست و نیز غذای ماهیان نوع سرد آبی و ماکیان است. (فرهنگ واژگان تبری – جلد 1 – ص 403) این موجود ریز اندام سخت‌پوست را در رودسر «أجیگه» و در رشت و انزلی بدان «رۊش» Rush نامند با نام علمی Gamarus. (ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژه‌های گیلکی – جهانگیر سرتیپ‌پور – ص 212)

 

*****

 

اندر ماهیت و خاصیت پَت در منابع تاریخی و پزشکی قدیم

در منابع طبی و کشاورزی قدیم و عجایب نامه‌ها و لغت نامه‌ها، پَت را زیر عنوان «اَرضه» (عرضه) و دیوچه آورده و شرح بلیغی درباره‌ی آن داده‌اند که غالباً تعریفی مخدوش میان موریانه و بید و پَت است و تفاوتی بین آنها قائل نشده‌اند، چون پت که از نظر ماهوی چوب‌خوار است و نه کِرمی «بسیار ریزه» که در «مخزن‌الادویه» مذکور است و مانند موریانه هم زندگی اجتماعی ندارد و منحصراً درون خاک نرم و چوب زیستگاه دارد و از آن تغذیه می‌کند و فاقد چشم و دست و پا و بال است. آن‌گاه که دگردیسی می‌یابد به هیأت حشره‌ای بال‌‌دار و شاخک‌دار و دست و پا دار درآمده و توان پرواز پیدا می‌کند، که شرح آن گذشت.

پَت را علی اکبر دهخدا چنین تعریف می‌کند: شب‌پره‌ای است که آن‌گاه که صورت کِرم دارد، پشم و امثال آن خورد و تباه کند. بید، سوس، متّه، عثّه، دیوچه. (لغت نامه دهخدا – جلد 4 – ص 5423)

همو ذیل واژه دیوچه آورده است: کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح‌الفرس) و آن در ابتدا تخمی است که شب‌پره خُردی ریزد بر روی جامه پشمین و آن تخمِ کِرمی پُرزدار است و خُرد و گِرد است و سپس پَر برآورده می‌پرد. (یادداشت مؤلف) کرم‌گونه‌ای بوَد که در پشمینه‌ها افتد و به زیان برد. (لغت فرس اسدی) دیوَک، بید، پَت (از برهان قاطع). کرمی است که از زمین برآید و هر چه بر زمین افتد بخورد و ضایع سازد و بیشتر چیزهای پشمینه را تباه نماید و آن را دیوَک نیز گویند و به تازی «اَرضه» خوانند. (از فرهنگ جهانگیری)

در فرهنگ‌هایی چون جهانگیری، برهان قاطع، غیاث‌اللغات ذیل واژه «خوره» چنین آمده است: کرمی که از زمین نمناک برآید که جامه پشمینه و مویینه و هر چه بر زمین افتد و اکثر چوب و دیگر اشیاء را بخورد و تباه سازد. اما در میان این فرهنگ‌ها در حقیقت در میان بید و پت که حیوانی خورنده و تباه‌کننده پشمینه‌ها و موریانه با چوب‌خوار یا اورنگ که کرمی تباه‌کننده کاغذ و چوب و غیره است خلط گردیده و توان گفت که دیوچه لغتی است برای هر دو معنی. (لغت‌نامه دهخدا – جلد 8 – صص 11446و 11445)

در مجمع‌الفرس یا فرهنگ سروری، رَشمیز به معنی کرمک چوب‌خوار آمده است. بیت از احمد اَطعمه: گازر بی ثبات چون رشمیز – جامه را کرده ریزه و ناچیز. (ماهنامه یغما – مسلسل 229 – مرداد 1346 – ص 250) رَشمیز کرمی است چوب‌خوار که به عربی اَرضه و به هندی دیمک3 گویند. (غیاث اللغات – غیاث الدین رامپوری – چاپ امیرکبیر – ص 408 – تألیف به سال 1242 قمری)

در «کَنزاللغات» (فرهنگ عربی-فارسی) تألیف محمد بن عبدالخالق، که به سال‌های حدود 870 هجری قمری تألیف یافته، ذیل واژه «اَرضه» چنین آورده است: کرمکی است که چوب خورَد و به زبان گیل «پَت» گویند. (گیله‌وا – ماهنامه چاپ رشت – شماره 5 – ص 27 – آبان 1371 – مقاله: کَنزاللغات و زبان گیل – به قلم سید جعفر مهرداد)

زکریا مکمونی قزوینی که اثرش را در قرن هفتم هجری تألیف نموده در کیفیت «اَرضه» می نویسد: کرمی کوچک است، سفید، هر جا که باشد راخی4 از گِل سرکشد و در زیر آن می‌باشد از خوف مورچه، و آن جانوریست که عصای سلیمان بخورد، و اگر راخ ایشان را خراب کنی همه جمع شوند و آن را به زوری راست کنند و چون یکسال بگذرد پَر برآوَرَد و او چوب سوراخ کند. (عجایب المخلوقات و ...، کتابخانه مرکزی تهران، 1361 – چاپ دوم – ص 446)

در ماهیت پَت (اًرضه)، محمد حسین عقیلی خراسانی طبیب و داروشناس که اثرش را به سال 1185 قمری به اقتباس از آثار قُدما تألیف نموده، چنین شرح می‌دهد: اَرضه (به فتح اول) به هندی دیمک نامند، ماهیت آن کِرم‌هایی است بسیار ریزه]؟[ و سفید و سَرو دهن آنها اندک صُلب ]سخت[ و تنه آنها نرم و پُر از رطوبت لزجی، چوب و درخت و کاغذ و کتاب و لباس و فرش و آن‌چه را بیابند می‌خورند و هر چه که بخورند اطراف آن گل‌آلود می‌باشد و چون خشک شود اندک صُلب می‌گردد و شاید تمام لعاب دهن و آن‌ها و آن‌چه را می‌خورند همه گِل می‌گردد و با اندک زمانی فاسد و فانی می‌گردانند، به خصوص کتاب و فرش و لباس را، و مادّه تکّون آنها اَبخره مُحتقنه مُحتبسه در جوف بیوت و صندوق‌ها و فروش و یا تحت آنهاست و محل تکّون آنها مواضع و زمین‌های نمناک با رطوبتی است که خاک آنها نرم و سخیف باشد و در آن اماکن آن‌چه می‌روید همه را می‌خورند و فاسد می‌سازند و در مُلک بنگاله در اواخر ]فصل[ بَرسات بزرگ و بالیده و بلند به مقدار استه ]هسته[ خرما می‌گردند و پَر آورده پرواز می‌کنند و به اندک زمانی فانی می‌گردند. و اهل هند می‌گویند که پادشاهی ]ملکه‌ای[ دارند و جثه آن بسیار بزرگ و بالیده می‌باشد به حجم انگشتی و به طول دو بند آن به زعم ایشان آن ]کِرم[  بسیار گرم و مقوی است و در زمستان از اماکنی که محل تکّون آنهاست مانند صحراها و دامنه‌های کوه برآورده می‌خورند، بدین نحو که سر آنها را دور نموده، تنه آن را به روغن گاو چرب نموده و می‌بلعند، و می‌گویند اگر به زودی نبلعند و یک دو روز بگذارند تمام آن گداخته، آب لزجی از آن برمی‌آید و پوست خالی می‌ماند. و علامت شناخت آنکه پادشاه ]ملکه[ آن‌ها را در کدام جاست، آن است که در صحرا در مواضعی که دهقانان علف‌های زراعت را کنده جابجا می‌نمایند و به رطوبات بارش و شبنم و حرارت تابش آفتاب متبخّر گشته و تعفن یافته از آن ارضه تکّون می‌یابد.

پس اشخاصی که معرفت آن را دارند، آن مواضع را کنده برمی‌آورند. در بعضی از آن‌ها یک یا دو عدد می‌باشد، و گویند چون آن‌را در روغن سنام بَقَر ]گاو[ حل کنند و بر بواسیر بمالند نافع است و پاشیدن آب مطبوخ خر زهره کُشنده آن است و دُخان ]دود[ پَرِ هدهد و کُرکی ]کلنگ[ و گشنیز خشک و فوتینج ]پودنه[ گریزاننده آن است. (مخزن‌الادویه – انتشارات سنایی – صص 114-115)

 

زبانزدها و اصطلاحات پَت گونه

شماری از زبانزدها و کنایات برگرفته از «اِتولوژی» پَت در فولکلور (فرهنگ عامه) گیلان بر جای مانده که در پی می‌آید.

1- پتˇ کـۊر  Pat ə kur= (چون حشره) پَت کور است. کنایه از آدم‌های بی‌عرضه و دست و پاچلفت که از عهده کاری ساخته و پرداخته نیستند. به چنین افرادی در غرب گیلان «پَچَل» گویند. (گیله‌ گب – فریدون نوزاد – ص 84) و در لاهیجان به «شله پیتاه»5 Shalah Pitah نامورند.

2- لاکـۊ پتˇ کـۊره Laku Pat ə Kurah = دختره مانند پت کور است. کنایه از دختر چشم و گوش بسته که از محیط خانه بیرون نزده باشد و مانند بره تربیت‌پذیر باشد. در تهران به این گونه افراد «دختر کور» گویند. (زبان و فرهنگ مردم – محمود کتیرایی – ص 117)

3- پت بزأ تیلیمبارˇ بۊن نيشتأ Pat baza tilimbarah bun nishtah = زیر تلنبار پت زده نشسته است. (با صرف فعل درزمان‌های مختلف) کنایه از افلاس و نداری و بیچارگی باشد که هر آینه در کوران زندگی دچار مشکلات گردد و خطری او را تهدید کند. نشستن در زیر تلنبار پت زده که هر لحظه خطر ویرانی و سقوط آن می‌رود و ممکن است بر سر نوغان‌دار آوار گردد، کار عاقلانه‌ای نیست.

4- پت بزأ چـۊ (مؤندنه) = Pat baza choo (mondanah) = چوب پت زده (را ماند). کنایه از آدم ضعیف و ناتوان و مردنی باشد و پوسیدگی و عدم استحکام چیزی را می‌رساند.

5- پتˇ کـۊنده Pat ə kundah = کُنده (تنه درخت پوسیده) پت زده. اصطلاحی است که اهالی لاهیجان به‌کار می‌برند. کنایه ازآدم‌های ضعیف و بی‌دست و پا و بی‌ارزش باشد که نفعی به کسی نمی‌رسانند و خاصیتی ندارند.

6- پتˇ خۊله (پتˇ خۊله ديم) Pat ə khulah (pat ə khuah dim) = سوراخ پت (آبله‌رو) به گویش رشتی، کنایه از افراد آبله‌رو یا مُجَدَّر که در رودسر «أؤله چـۊ کـۊد» Aowlah chu kud گویند. این گونه اشخاص به علت (بیماری) آبله صورتشان ناهموار می‌گردید و فرورفتگی‌هایی که تمام سطح صورت، پیشانی و بینی را می‌پوشاند. اهالی رودسر اصطلاحی داشتند که فوق‌العاده ایماژیک و نمادین بود و تشبیهی بسیار جالب که در مورد این گونه افراد به کار می‌بردند. «أنار پيشه کينا ديم» Anarpishah kina dim یا «أنار پيشه پۊشته ديم» Anar pishah pushtah dim به معنی پوست انار این‌رو به آن‌رو شده، که دانه‌هایش خورده شده باشد و آثار و جایگاه دانه‌هایش بر سطح داخلی پوست باقی بماند. در گذشته در کوی و برزن افراد آبله‌رو بسیار دیده می‌شد، ولی امروزه به دلیل ریشه‌کن شدن این نوع بیماری نشانی از اشخاص آبله‌رونیست. اگر از چوب پت زده‌ای برش طولی یا عرضی تهیه نمایند، حفره‌های پیچاپیچی در سطح مقطع آن دیده می‌شود که شباهت زیادی به آبله‌رو دارد، این کنایه از آنجا ناشی شده است.

7- پتˇ کـۊسه Pat ə kusah = به مردانی اطلاق می‌شود که ضمن آبله‌رو، کوسه و فاقد ریش هم باشند. چهره زشت گونه‌ای از این افراد متصور است. یک زبانزد به گویش رشتی ناظر به این اصطلاح است. رجوع شود به کتاب: (فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات گیل و دیلم – محمود پاینده – چاپ سروش – ص 82)

 

*****

 

موخّره

وقتی که شرح حال پت چوب‌خواره را به نگارش آوردم، این موضوع به یادم متبادر شد که شاید پت‌ها، مأموران ویژه انتقام‌جویی بودند که از سوی درختان دیرسال و مستطاب فرمان یافته که پاره‌های تن خود را که ابناء بشر (به ویژه گیلکان) از آن برای خود سرپناه و ابزار می‌ساختند، مورد تهاجم قرار داده و آن‌ها را بر سرشان آوار کنند. در فرآیند این مبارزه و کشمکش که چندین سده به درازا انجامید سرانجام درختان مغلوب نوع بشر جنگل‌زدا و ابزارمند شدند و ازصفحه روزگار محو گردیدند. اما این لشگریان به ظاهر ثابت و خاموش درختان نبود که شکست خوردند، بلکه این انسان افزون‌خواه بود که با از میان بردن درختان و امحاء جنگل، بساط بهشت‌گونه آن‌را برچید و عرصه‌ی دوزخی برای خود گسترد، چرا که پهنه جنگل، کُنام هزاران جهنده و چرنده و درنده و خزنده بود و نابود کردن جنگل موجب تخریب زیستگاه آن‌ها هم گردید، و میدان را در وهله‌ی نخست برای خودِ انسان تنگ نمود که اگر هزاران تدبیر هم اندیشد نمی‌تواند به دوران گذشته بازگردد.

نگارنده را عقیده بر آن است، پیش از آن که انسان به فنون ابزارسازی و کشاورزی نوین و تولیدات صنعتی روی بیاورد، بایسته بود دانش همزیستی با درختان و حیات‌وحش و شیوه تولید ارگانیک را می‌آموخت و برای موجودات زنده دیگرحق حیات قائل می‌شد، تا چون زمان حاضر در تنگنا قرار نگیرد و دچار گیجی مفرط نگردد.

-----------------------------------------------------------     

1-تمدن چوب، عنوان نوشتاری پژوهشی از نگارنده است که در آن به تاریخ و سیر تحولات مصنوعات و سازه‌های چوبی در شمال ایران پرداخته شده است.

2-تار عنکبون (لابدون) و پنبه سوخته نیز چنین خاصیتی داشت.

3-گویا تحریفی از «دیوَک» فارسی است که به زبان هندی راه یافته.

4-راخ در لغت‌نامه‌ها یافت نگردید. شاید بتوان آن‌را «پوششی از گِل» (لوحه) معنی نمود. در «ورزنامه» خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر نامدار ایرانی عصر مغول در تعریف پول رایج مردم چین، آمده است: ... دیگر آنکه، اکثر معاملات ایشان]مردم ختا و چین[ به چاو ]چاپ[ است که از کاغذ می‌کنند ]مراد اسکناس باشد[.... و از «لوخ» نیزمی‌سازند، از آنچه از سر آن گَرد می‌شود و چون رسیده شود، شکفته گردد و باد ببرد کاغذ می‌سازند. (آثار و احیاء – به اهتمام منوچهر ستوده و ایرج افشار – چاپ دانشگاه تهران – 1368 – ص 37).

5-شَلَه – پیله (کَچ) نارس کرم ابریشم که تارهای آن کامل نشده باشد، معمولاً این‌گونه پیله‌ها از کرمهای بیمار تنیده می‌شوند و فاقد ارزش اقتصادی است. پیته شاید تحریفی از «پَت» باشد و «شله پیته» به معنی کرمک بی دست و پاست. ضمناً پیته به کهنه پارچه و لته گویند.

6- تیلیمبار – تَلَنبار – تَلَمبار – بنایی است چوبی که به ارتفاع دو متر از سطح زمین ساخته می‌شود، که ویژه پرورش کرم ابریشم (نوغان) است.

 

ماهنامه ره‌آورد گیل/شماره 48و49/پیاپی 61و62/فروردین و اردیبهشت 1395

 

  • نیما رهبر (شبخأن)





ايسلامي تمدنˇ کيتابˇ جا، چارۊمي جلد:

گيدي وليد بن عبدالملک، مسيئيانˇ دۊعاخانه پۊشتˇبامˇ جا،

اۊشانˇ زنگˇ صدايأ ايشناوه
 

وأورسه: أن چي صدا‌يه؟

گيدي: مسيئيانˇ دۊعاخانه شينه

گه: بيشيد ساختمانˈ واچينيد، خؤرئم اۊشانˈ ياور دهه

پۊر زمات جه أ بيخۊدي کار دٚنوارسته بۊ کي، دۊعاخانه جا،

جغرزˇ ئي مۊشته خاک، هي صفت‌نيشان نمانه

مسيئيان، شکايت برٚده رۊميانˇ شا جأ، گیدي،

أشانˇ پيله‌کسˇ بينيويشته أمي دس دره، أمي أمرأ قؤل ؤ قرار بنا بۊد،

أمرأ کاغذ فأدأ بۊد کي آزاديم... غۊراب بزئده...


*
*
*


نفايس‌الفۊنۊنˇ کيتابˇ جا، جه مأمۊدبن مأمد آمؤلي، (تصوفˇ جلد):
 
حضرتˇ علي، خۊ يارانˇ مرأ، کۊفه بيرۊنˈشؤن دۊبۊ کي يؤکؤ،

 

مسيئيانˇ دۊعاخانه زنگˇصدا، هچين هۊ چاکˈ پۊرأ کۊد

ايمامˇ ياران خۊشانˇ گۊشʹ تيجأ کۊدد، بيديند ايمام چي فرمان دهه-يأ؟

علي بۊگفته: دأنيدي أ صدا، هـۊزارˇ أمرأ، چي خأيه بگه؟ 

بۊگؤفتيد: ايمام بئتر دأنه

علي بفرماسته: أ صدا گؤفتأن دره:

لا الله الا الله

حقاً حقا

حقاً حقا

حقاً حقا

*
*
*

علي-يأ گؤفتيد مۊسلمانانˇ خليفه، وليدم ...


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

 

 

جـه سليمـان داراب ويـريشته ميــرزا

 

 

سه گۊلي بخأنده بـۊ

گيـلانˇ سيفيدˇ خـۊرۊس

اۊ طرفان . . .

پيله مـزار، واشکافته:

جـه سۊلئماندراب،

ويـريشته " میــرزا " . . .

(خـۊ سرأ بيافته، ايـواردم.

بازم، سـر، اونˇ شيـن نييه،

چي ره کي اونˇ وطـنˇ شينه!)

 

***

 

جه سۊلئماندراب

ويـريشته ميــرزا . . .

چـۊمـۊش دۊکـۊده، پاتاوه بـۊکـۊده!

فانـۊسقه دٚوٚسته،

تٚفٚنگ به دس،

مي گـۊلˇ رشتـي، مي گـۊلˇ ريـش.

 

***

 

داران، دامـأنˇ مييان

خـۊشانˇ دسأ،

تکام ديهيدي ميــرزا طـرف!

 

***

 

ســـردار . . .

فامج کـۊنه پـۊردˇ سر

چـۊشمه ور

گـۊمارˇ کنار

دينه باز خـۊ ريفقانأ

رشـتˇ جقلانأ

قطـار، قطـار!

خأندأن دريدي به چي خـؤبي:

ميـرزا . . .

تـۊ مردي

پيله گيله مردي

کي بيده ترأ جه تي مرام وأگردي؟

 

***

 

هأنˇ کي

سالي ايـرۊز

پيله مـزار، خؤرأ واشکافه

جه سۊلئماندراب، ويريزه ميــرزا

خـۊ سرأ بدسأ گيره

دامـأنˇ مييان را دکفه . . .!

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)



گيدي، سلطان مأمۊدˇ کاخˇ درˇ پيش، اۊنˇ أپالي اۊپالي، هرتأ ايتا گدا نيشته بۊ

ايتا گدا، أنقذر خاشواليس ؤ دؤره قاب چين بۊ

هرکه أمؤيي اۊنˇ خاش واليسي-يأ کـۊدي ايچي فاگيفتي

أسا خأستي امير ببه، شا ببه، وزير ببه، هرکي بؤبؤسته بي

ايتا گدايم بۊ تام بزه، هيزره گب نزه-ئي

مألۊمˇ کؤيتأ درآمد ويشتره !

ايوار ايوارم أنا ايشتنب دأئي:

خاک بتي سر، زوانأ خۊدا ترأ چی ره فأدأ کي

فأدأ تکام بدي گب بزني ايچي فأگيري دئه

هتؤ لالˇ پتي-يانˇ مأنستن أيأ نيشته ئي چي ببه؟

سؤب تا هسا خألي ئي شائي کار بۊکۊده داري!

ناقلن شايأ بيده-ئي ايپچه زوان فۊکۊن ايچي فأگيري!

اۊن گؤفتي:

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

رۊزان هتؤ شب بؤستي ؤ أنˇ گب هن بۊ:

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

ايتا چن وخت أ ماجرا جا دٚوارسته، تا فارٚسانه-ئيد سلطان مأمۊدأ کي:

أ دۊتا گدايأ بيده-ئي تي کاخˇ درˇ سر نيشته ئيد؟

بۊگفت: آها بيده دأرم

ايتا هيزره گب نزنه، اۊيدأنه هتـؤ تا أمرأ دينه بينا کـۊنه؛

اعلاحضرتا، شايه شائان، نأنم فلان، بيسار . . .

أسا چي بؤبؤسته مگه؟

بۊگؤفتد: هۊني کي تام بزئکه خألي ايچي گه!

سلطان وأورسه: چي گه؟

بۊگؤفتد؛

گه خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

بۊگؤفته: ئه! هسا أنا گم من کي خر ايسٚم !

بۊگؤفت بيشيد ايتا کرکˈ، اۊنˇ کلهˈ بکنيد، اۊنˇ شکمˇ دۊرۊنˈ خالي-يأ کۊنيد

چؤچاق ؤ أجۊر چيزانم بزنيد، باوريد شمهˈ رأ  ... بگم

کرکˈ چاکۊدد باوردد

بزين، ايتا الماسي کي هندˇ جا باورده بۊ، کي اۊنˇ مرا شاستي

ايتا سامانˈ هئن، بنا اۊنˇ شکمˇ دۊرۊن

بۊگؤفت أسا ببريد أنا فأديد اۊ گدائي کي أمي خاش واليسي-يأ کـۊنه

اۊنˇ کارˇ بار خؤب ببه، أيتايأ حالي ببه أمان کي خر ايسيم!

کرکˈ چأکۊدد ببردد هۊ خاش واليسˇ گدا پالـي

ناخبر کي پيشتر، أني ايتأ وزيران شلخت اۊنˇ ره اۊسه کۊده بۊ

اۊنم تا گۊلي چالٚک بۊخۊرده بۊ، سئر بـۊ

کرکˈ کي باوردد فأدأد أنا، جه اۊيا کي دئه جا نأشتي، اۊيتا گدايأ بۊگؤفت؛

ايمرۊ چندر کار بـۊکـۊده دأري؟

بۊگؤفت: سه شائي

بۊگؤفت: تي سه شائي-يأ مرأ، بيا أ کرک تي شين

بۊگؤفت: نه تي جانأ قۊربان، تي شکم سئره، ترا ديل نأيه اۊنا فيشادن

ترسي بۊبۊخۊسته ببه، خأئي قالب بۊکۊني مرأ، نيهينم ! 

بۊگؤفت: ئي شائي

بۊگؤفت: بزن مي گردنأ

بۊگؤفت: جهندم، بيا أصن هتؤ تي شين

هتـؤ کي بينا کۊده خۊردن، تا بأمؤ اولي لؤقمهˈ بنه خۊ دهن

بيده ايچي کرکˇ شکمˇ دۊرۊن برق زنه

ياواشه اۊنأ اۊساد بنا خۊ جيفˇ مئن

بزين واگردس خۊ ريفئقˈ بۊگؤفت:

فأندر بيدين ترا چي گۊمأ، شائد جه فردا دئه أمان کس کسه نيده-ئيم،

أما أن ترا جخترأ نشه:  

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

أنا بۊگؤفت ؤ جيويزأدأ بۊشؤ

فردا روزه کي سلطان أيه بشه بـۊدۊرۊن، دينه اۊ گدا کي

اۊنˇ ره الماس اۊسه کۊده بۊ نيشته، اۊيتا سرˇ کله پئدا نييه

بۊگؤفت: ئه تخته سر من تي اۊ سرمچهˈبنم، هني أيا ايسأئي کي؟

بۊگؤفت: چي بۊکۊنم سلطان، مي پلاخـۊرانˇ خرجي-يأ وا بيرۊن باورم ده!

بۊگؤفت: تي ريفئق کؤيا ايسا؟

بۊگؤفت: نأنم، ايمرۊ نأمؤ کارˇ سر

بۊگؤفت: ديشب تره غذا اۊسه کۊدم، بـۊخـۊردي؟

بۊگؤفت: محبت بۊکۊديد، شيمي جا پيشتر، وزير مره شلخت اۊسه کۊده بۊ

سئر بۊم فأدأم رۊبرۊئي بـۊخـۊرده

سلطان مأمۊدا گي، کارد بزه بي خۊن نأمؤئي

بۊگؤفت: أنأ دوديد باوريد کاخˇ دۊرۊن . . . باوردد . . .

بۊگؤفت: دوديد أنأ به فلک، من گم تـۊنم بـۊگـۊ . . .

بـۊگـۊ: خـؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

بيچاره ترسه-ئي نۊگؤفتي

بۊگؤفت: نيگي گم ترأ فلکˈ کۊند

اۊ بدبختم بينا کۊد سلطانˇ مرا گؤفتن؛

سلطان بـۊگـۊ، گدا بـۊگـۊ، سلطان بـۊگـۊ، گدا بـۊگـۊ: 

خـؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

من بجار کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اُهؤی مار، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                               ***

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارى

 

ته ره گۊشوار فأگیرم ایمسالˇ باهارهˈ

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارأ

 

ته ره مخمل فأگیرم ایمسالˇ باهارأ

 

                              ***

 

هر چي بۊگؤفتي نۊکۊدي مارى، نۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

مي دیلأ تۊ خۊن دۊکۊدي مارى، دۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                              ***

 


بیدین ایپچه تي برارأ ** چۊتؤ کۊمکˇ مي کارأ

 

اۊنه چي فأگيفتمأ پارسالˇ باهارأ؟

 

 ایزر بۊکۊنأ مۊدأرأ   **   فأدم مي دأر ؤ ندأرأ

 

ترأ مخمل فأگيرم ايمسالˇ باهارأ

 

ايزر بۊکۊنأ مۊدأرأ  ** فأدم مي دأر ؤ ندأرأ 

 

ترأ نامزدأ دهم ايمسالˇ باهارأ

 

ترأ «گۊلعلي» دهم ايمسالˇ باهارأ

 

درده ندنه تي مارأ ** دؤختر بۊکۊنأ مي کارأ

 

ترأ گۊلعلي دهم ايمسالˇ باهارأ


 

                              ***

 

من بجار کارأ ،  آيمه مارى، آيمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، کۊنمه مارى، کۊنمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

خۊدأ بدأره مي مارأ **  مي پئرأ مي برارأ

 

مرأ گۊلعلي دهد ايمسالˇ باهارأ

 

متن فارسی

 

لینک آهنگ

  • نیما رهبر (شبخأن)

گیله وا / سال اول / شماره 2 / ص 3

شیمی عید موبارک ببه


نوروزبل


در گاهشماری سنتی ما گیلانیان که رو به فراموشی گذارده است و تنها هاله ای از آن میان گالشها یعنی دامداران کوه نشین دامنه شمالی رشته کوههای البرز نمایان است . پیش اهل فن به گاهشماری دیلمی یا طبری معروف است، سال نو همین چند روز پیش تحویل شده است!

آیا می دانستید؟ چند نفر؟ کسی به کسی تبریک گفت؟ نه!

ما نوروز ایرانی را به صد، نه _ هزاران ذوق و شوق پذیراییم و باید هم.

سفره هفن سین می چینیم، آیینه و قرآن می گذاریم و به گل و سبزه می آراییم و بسیاری تزیینات دیگر. چرا که عید ملی ما ایرانیان است و یکی از بهترین عیدها.

وجه اشتراک شادی های جمعی ماست، پس سخت بدان پایبندیم.

به همین نسبت سال نو اروپاییان و آمریکاییان را نیز می شناسیم و برخی از ما شب ژانویه را گاه مثل خود آنها شادمانیم. هیچ عیب ندارد، آدم در خوشی دیگران شرکت جوید. همه ما انسانیم و برادر، و در خانه جهانی خود در غم و شادی یکدیگر شریکیم. آن هم عیدی است که نیمی از جهان می گیرد.

اما ای کاش عید خود را هم به خاطر می داشتیم و در سرزمین کوچک و بومی خود، در این دنیای بزرگ و پهناور، آن را این قدر غریب و محو با بی تفاوتی خود، نه _ فراموشی خود، پشت سر نمی گذاردیم.


***

امسال را من کوه نرفتم، اما گالشی را در رشت دیدم که پی دارو می گشت و از من نشان داروخانه ای را می خواست. در آغوشش گرفتم و بوسیدم و نوروز را به او تبریک گفتم. یک لحظه فکر کرد خویشِ اویم. درماند که چرا به یادم ندارد. او نیز مرا بغل گرفت وبوسید اما همچنان مردد نگاهم کرد.

گفتم نه خویش توام نه چون تو کوهی. دشتی ام و گیله مرد. از این پایین، آن بالا و تو را همیشه نظاره دارم و غبطه می خورم از اینکه در هیاهوی شهر گم شدم و بسیاری از خصال نیک، سنن خوب و آیین های پاک گذشتگانم را از دست داده ام و تو کوهی و گالش،خوش باش که بیشتر آن ها را داری.

شاید منظورم را نفهمید چون هاج و واج براندازم کرد که این شهریِ ظاهرا آراسته از منِ پشتِ کوهی چه می خواهد! اما وقتی از «نوروزبل» امسال پرسیدم و روشن کردن آتش «نوروزما»، وضع محصول فندق و غلّه، زیارت سر تربت و علم واچینی شاه شهیدان و ... گل از گُلش شکفت و گفت ها ... نوروزبل! بار دیگر بغلم گرفت و بوسید، این بار از روی اطمینان، خویشی و قومی. و بعد آهی کشید و گفت خانه خرابِ زلزله ام، سیل آمده روستای ما جابجا شده، کسی در کوه نمی ماند، امسال پایین آمدیم، زنم بجارکار کرد بدنش پر از «بجاردانه» است، من عملگی می کنم، پسرم اجباری است، بی خانمانیم آقا آتش به جانیم آقا، نوروزبل اینجاست. و سینه اش را نشانم داد و زد به تختِ آن: یعنی که آتش اینجاست.


***

رسم است شب 15 مرداد (هر از چند گاهی یک روز کم یا زیاد) سال گیلانی تحویل شود و «نوروز ما» یعنی اولین ماه سال دیلمی سر بگیرد.

می گویند « در این شامگاه که به گمان پیران، زمین دزدانه نفس سرد برمی آورد، به پیشواز سال نو رفته آتشی بلند مانند آتش سده می افروزند که آن را نوروزبل می گویند. یعنی شعله ی بلند و فروزان آتشِ نوروزی».

نوروز ما، ماه رسیدن محصولات گندم و غلات دیگر است، پس ماه خوشی است و شادمانی. ماه دارایی و مال داری، ماه جشن و عروسی.

سابق بر این سرتاسر منطقه را جشن و سرور فرا می گرفت. پیران ولایت روایت می کنند و می گویند (که به چشم خود دیدیم و از پدران خود هم شنیدیم) که کلان آتشی برپا می شد سابق ... وقتی که سال تحویل می شد.

تازه شدن سال! آیا این خوشی از برای تغییر و تحول نیست؟

تغییر و تحولی درسال؟ و در انسان؟

نوروزبل این شعله ی فروزان آتش آیا عید آفرینش انسان نیست و سپاس از خداوندگار عالم؟

البته امروز به گونه ای دیگر منطقه را نشاط و سرور در بر می گیرد. به طریق رسم زیبای علم واچینی در بقاع متبرکه. علم واچینی بی گمان ریشه در تشریفات جنبی نوروزبل، سال نو گیلانیان قدیم دارد که با نیایش های مذهبی همراه بوده است.

خرده گیران بگویند این چه نوروزی است که از وسط تابستان شروع می شود! باکی نیست، نوروز بیش از نیمی از مردم جهان هم از اول زمستان شروع می شود. هر چه هست باشد. کوه نشینان سرتاسر دامنه البرز و جلگه نشینان دریا کناران خزر در مازندران و گیلان در این سال نو شریک اند.

مردمی که تنگ در آغوش پدر خشن البرز و مادر بخشنده ی خزر، از آستارا تا استارباد زندگی می کنند و این یکی از نقطه های اشتراک و پیوند تاریخی شان است.


نوروزتان پیروز  


اطلاعات بیشتر درباره نوروزبل (عید باستانی گیلانیان) را از اینجا بخوانید.

  • نیما رهبر (شبخأن)




کلمهˈنˇ زۊر  

-------------------

ايرۊز چن تا گؤزکأ جنگلˇ ميئن شؤن ديبيد کي ناخبر،

دۊتا جه اۊشان دکٚفٚد ايتا پيله چاله ميئن.

باقي گؤزکائأن چاله دؤر جمأ بد ؤ وختي ديند چاله خئلي جۊلفه اۊ دۊتايأ گده:

" دئه کاري نشأ کۊدن، شۊمان ميريدي".

اۊ دۊتأ گؤزکأ محل ننيد ؤ خۊشانˇ تۊمامˇ زۊرأ زنيد کي چاله جا بيرۊن بائد.

باقي گؤزکأئانم هاى گؤفتيد زۊر نوأ زئنيد نتأنيد بيرۊن آمؤن هسايه کي بيميريد.

آخربسر اۊشانˇ گبانˇ جا ايتأ اۊ گؤزکأئان خؤرأ دباخت ؤ دکفت چاله دۊرۊن بمرد.

أمما اۊيتأ گؤزکأ خۊ تۊمامˇ زۊرˇ أمرأ سعي کۊدي چاله جا بأيه بيرۊن.

هرچي اۊشان داد زئيد بيخۊدي زۊر نوا زئن فائده نأره اۊن ويشتر سعي کۊدي.

تا اينکي بيلاخره چاله جا بيرۊن أيه.

وختي بيرۊن بأمؤ اۊشان کي بيرۊن ايسا بۊدˈ خۊشکاچه، تعجبˇ أمرأ وأورسد:

" تۊ اصن ايشناوستي أمان چي گؤفتيم؟ ".

تازه فأمد کي اۊنˇ گۊشان أصن نيشناوستي.

واقيئت اۊن فک کۊدي اۊشان کرأ اۊنأ تشويق کۊدأن درٚد.

  • نیما رهبر (شبخأن)