خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

ابتدا به ساکن در گیلکی

دکتر سیروس شمیسا

 

این که در فارسی رسمی ابتدا به ساکن مُحال است مفصّل و به اثبات رسیده که در این مقالۀ مختصر نمیتوان بدان پرداخت، اما از اشارهای در این باب ناگزیر است.

 

ابتدا به ساکن چیست؟

ابتدا به ساکن یعنی ترادف دو صامت در آغاز کلمه یا به اصطلاح زبانشناسی آمدن گروه صامت در آغاز واژه. در شش نوع طرح هجاهای زبان فارسی١ هیچ کجا نمیبینیم که در آغاز هجا، دو صامت پی در پی آمده باشد بلکه همواره هجا با Cv یا CV آغاز میشود.٢

 

 

هجاهای گیلکی

ظاهرن بین هجاهای گیلکی و فارسی اختلافاتی است و بهنظر میرسد که در آغاز برخی از واژههای گیلکی، صامتهای پیدرپی وجود داشته باشد یعنی ابتدا به ساکن شروع شوند:

 

برادر  Brar -  گل و لای  čəl-  دست Dəs  -  رشت ٣Rəšt  -  گردش کردن ٤gərdəstən  -  مرد ٥M ərd  -  مردک M ərday  -  مُردن M ərdən  -  من M ən

و غیره. حال آنکه به اعتبار هجاهای فارسی باید به ترتیب Rašt Das čal Barar و غیره تلفظ شوند. شاید به این دلیل است که فارسیزبانان (که ابتدا به ساکن ندارند) به محض شنیدن چنین تلفظهایی متوجۀ غرابت آن شده و گاه کوشش میکنند آن را تقلید کرده و به اصطلاح ادای متکلم را درآورند.

ظاهرن اینگونه تلفظها در قدیم بیشتر بوده و در سالیان اخیر تحت تأثیر لهجۀ فارسی رو به نقصان گذاشته است، خاصّه اینکه تلفظ گروه صامت سختتر از تلفظ گروه صامت و مصوت است.

چنانکه اشاره شد در زبانهای ایرانی پیش از اسلام نیز ابتدا به ساکن وجود داشته است، مثلن در پهلوی ٦Bradar (برادر) و ٧Sped (سفید) از لغات معمولی بوده است.

بر طبق کتاب المعجم٨، ابن دُرستویه فسایی٩ (ار ولایت فارس) رسالهای در جواز ابتدا به ساکن در فارسی نوشته بوده است. البته شمس قیس10 سخت به او تاخته و سخنان او را بیحاصل و دعاوی وی را بیطایل خوانده است.

 

 

هجای بدون مصوت

از مشخصات هجا این است که از صامت و مصوت تشکیل شده باشد و مخصوصن در زبان فارسی هجای بدون مصوت نداریم. اما در برخی از مثالهای ما از قبیل Rəšt Mən Dəs čəl Mərd مصوتی وجود ندارد.

در مباحث زبانشناسی آمده است که در گرامر زبان هند و اروپائی گاهی برخی از صامتها میتوانند در قُله و مرکز (Center) هجا قرار گیرند و نقش مصوت را بازی کنند 11 به اینگونه صامتها در اصطلاح Sonant12 (زنگدار، صدادار) گویند.

سونانتها در حقیقت دو نقش ایفا میکنند، جایی صامت و جایی مصوتواره هستند. فردینان سوسور 13 پدر زبانشناسی جدید، در این زمینه مطالعاتی داشته و از جمله صامتهای غنّهای (Nasal) یعنی نون و میم و روان (Liquid) یعنی را و لام را از این نوع ذکر میکند.14 در واژه فرانسوی Pst15 که از اصوات است و برای طلبیدن و جلب توجه به کار میرود S در حقیقت نقش مصوت را بازی میکند.

 

از بین رفتن ابتدا به ساکن در فارسی  

گروه صامتهای آغازی فارسی میانه از چند طریق در فارسی دری از بین رفتهاند:

  1. افزودن یک مصوت کوتاه16 به ابتدای گروه

چنان که Sped پهلوی در فارسی دری کهن اسپید esped شده است.17

 

  1. افزودن یک مصوت کوتاه 18 در میان دو صامت آغازی

چنانکه Draxt پهلوی در فارسی درخت Daraxt (یا به لهجۀ تهرانی Deraxt) شده است19.

 

بر طبق تحقیق دکتر علیاشرف صادقی20 غالبن «وقتی که نخستین صامت از گروه صامت انسدادی (بستواج) بوده، مصوت واسطه به کار رفته است» یعنی هرگاه نخستین صامت یکی از این هشت حرف: پ، ب، ت، د، ک، گ، ق و همزه باشد که از حبس کامل هوا در مخارج صوت حاصل میشوند.

همچنین در ادامۀ بحث مینویسد که تنها یک مورد استثنا دیده شده است و آن کلمۀ ابرو است که در فارسی میانه به صورت Bruk بهکار فته است. توضیح اینکه در این کلمه واج نخستین یعنی «ب» انسدادی است و لذا میبایست به وسیلۀ مصوت واسطه، از ابتدا به ساکن بودن کلمه رفع اشکال شود حال آنکه این مشکل با افزودن مصوت شروعی حل شده است. محقق مزبور در ارتباط با همین موضوع کلمات درم و طرابلس را که به صورتهای ادرم و اطرابلس نیز ذکر شدهاند با توضیحاتی نقل میکند.

ما نیز در این مورد یک نمونه از گیلکی ذکر میکنیم:

در گیلکی Brar و Abərar هر دو به معنی برادر مصطلح است. در اینجا هم به آغاز گروه صامت _ که نخستین واج آن انسدادی است _ برخلاف قاعدۀ مصوت شروعی افزوده شده است21.

اما مثال زیر طبق قاعده است:

در گیلکی Mra و Amra22 هر دو معنی «با» معمول است:

شیمه مرأ بۊشؤ  šimə Mra bušo = با شما رفت و شيمه أمرأ بۊشؤ، باز دقیقن به همان معنی. نویسنده در مقاله خود اشاره میکند که زبانشناسان در دو شیوۀ از بین رفتن ابتدا به ساکن که در فوق ذکر شد متفقاند و سپس یک راه دیگر را که از توجهات خود اوست توضیح میدهد:

 

  1. حذف صامت اول از گروه صامتهای آغازی

چنانکه فسای، سای میشود، (در پریسای) و سپرم، پرم میشود (در شاه پرم)

این مورد در گیلکی هم هست چنان که گُسی (gosi) کردن فارسی به معنی گسیل کردن در گیلکی اؤسه (ose) کۊدن شده است به معنی فرستادن و اتفاق عربی را تفاق تلفظ کنند.

دو شیوۀ دیگر را من به اعتبار زبان گیلکی ذکر میکنم:

 

  1. افزودن پیشوند Be به آغاز کلمه (که در لهجههای دیگر هم هست)

چنانکه Mərdan23 (مُردن) در گیلکی به صورت Bəmərdan هم معمول است و نیز Gərdastan (گردش کردن، دور زدن) را بهصورت Bəgrdastan هم بهکار میبرند.

با تردید میگویم شاید این مسئله در فارسی هم قابل مطالعه باشد. بدین معنی که آن «ب» بحثانگیز را که تحت عنوان بای تأکید یا زینت بر سر مصادر و صیغۀ امر میآید در مواردی از این نوع بپنداریم(؟)

 

  1. حذف صامت دوم از گروه آغازی

چنانکه Griftan پهلوی به معنی گرفتن، در گیلکی به صورت Giftan معمول است و Zdan24 به صورت Zapn و Zen و پدر25 به صورت پئر درآمده است. افتادن در پهلوی Kaftan است، عین همین تلفظ26 و نيز Katan27 (و همچینن هر دو با Be آغازی) در گیلکی مرسوم است28.

 

حرکت بین بین

آیا واقعن در چند مثالی که از لغت گیلکی ذکر کردیم و یا بعضی از آنها و یا نظایر آنها- ابتدا به ساکن وجود دارد، یا اینکه بین دو صامت، مصوت خاصی آمده است؟ مثلن نوعی مصوت کوتاه29 که بین a و e است و فتحه کوتاهتر تلفظ میشود و ما آن را با a نشان دادهایم30.

متأسفانه علیالعجاله نمیتوان در این مورد نظر قاطعی ابراز کرد و شعر گیلکی هم در این مورد راهگشا نیست، زیرا یا تحت تأثیر عروض فارسی سروده شده است و یا مشمول قواعد عروض فهلویات است که هنوز به کمک آن نمیتوان حکم قطعی کرد.

در المعجم در مورد ابن درستویه فسایی آمده است که او هم در بحث از ابتدا به ساکن فیالواقع با این مصوت خاص روبرو بوده است و در نتيجۀ عدم توجه به آن دچار اشتباه شده است کلماتی را به عنوان شاهد مثال ابتدا به ساکن ذکر کرده است که عجم «حرکت حرف نخستین آن را میان فتحه و کسره گویند، چنانکه نه فتحه روشن باشد و نه کسره معیّن، چون فای فغان و دال درم و سین سرای و شین شمار»31 و سپس در بحث از همین حرکت میان فتحه و کسره گوید: «و شاید آن را حرکت بین بین خوانند»32

وجود این حرکت بین بین در گیلکی مسلّم است و در هجای دوم لغت مشهور کردˇخاله kərdəxale بهخوبی دیده میشود. در هجای də نه حرکت فتحه داریم و نه کسره، بلکه مصوتی است که از فتحه کوتاهتر و گنگتر تلفظ میشود و به قول نویسندۀ آن قسمت از المعجم «حرکت آن روانور بوده»34 در لفظ میآرند و مستمع را آن روشن نمیشود».

وجود چنین واکههایی که بین دو صدا قرار گرفتهاند و در تحول زبان بهصورت یکی از صداها تثبیت میشوند36 در مطالعات زبانشناسی مربوط به گرامر هند و اروپائی مطرح شده است. سوسور عقیده داشت که در دستگاه صوتی زبانهای هند و اروپائی چندین نوع a وجود دارد، و مثلن یکی از این aها دارای مشخصاتی است که آن را از انواع دیگر متمایز میکند: اولن هیچ قرابتی با e و o ندارد ثانین دارای خاصیت مصوت شدن (Coefficient Sonantique) است، یعنی میتواند در قلۀ هجا قرار گیرد و با صامت ترکیب شود و از طرف دیگر در نقش صامت، با مصوت نیز ترکیب شود37.

در کلمات فارسی سیاه و گیاه و پیام و امثالهم که در آوانویسی آنها میان زبانشناسان اختلاف است میتوان وجود چنین مصوتهایی را حدس زد. مثلن در یکی از وجوه آوانویسی پیام که Pyam باشد یا باید y را نیممصوت محسوب داشت و یا صامت که در این صورت اخیر با ابتدا به ساکن مواجه میشویم و یا میتوان حدس زد که بین p و y نوعی مصوت خاص بوده است که در برخی از لهجهها به a و در برخی دیگر به e تبدیل شده است و در نتیجه دو تلفظ  payam و peyam به وجود آمده است38.

 

نظر نگارنده

و اما اینکه همین مصوت خاص است که ایجاد شبهه میکند و اساسن ابتدا به ساکنی درکار نیست، محل تأمل است. من معتقدم که در گیلکی هم ابتدا به ساکن وجود دارد39 و هم این حرکت بین بین. نیز معتقدم که برخی از کلماتی که ابتدا به ساکن تلفظ میشدهاند در طی زمان دگرگونی پیدا کرده (بر اثر سخت بودن تلفظ گروه صامت آغازی و نفوذ زبان فارسی) و به مرحلهای رسیدهاند که این حرکت بین بین در میان دو صامت آغازی آنها پیدا شده است. در مرحلۀ بعدی، (تحت تأثیر فارسی و تحول زبان) این حرکت بین بین هم گویا و روشن شده و به یکی از مصوتها مبدّل خواهد شد.

 

خاتمه

لازم به تذکر است که گیلکی دارای لهجههای متعدد است از قبیل گیلکی بیهپیش (لهجۀ ساکنان شرق سفیدرود) و گیلکی بیهپس (لهجۀ ساکنان غرب سفیدرود)

نگارنده به علت عدم آشنایی به همۀ این لهجهها، بهطور کلی فقط لهجۀ مردم رشت را درنظر داشته است وانگهی در این لهجه نیز صاحب تتبع و تحقیق نیست. به این علت و نیز به سبب قلّت معلومات زبانشناسی ترجیح داده است که از ذکر شواهد بیشتر و طرح مطالب گستردهتر پرهیز کند و به عبارت دیگر هدف او فقط جلب توجه دانشمندان به این مسأله مهم بوده است.

 

دکتر سیروس شمیسا

آبان 1358

 

 

 

منابع:

  1. رجوع شود به مبانی زبانشناسی _ ابوالحسن نجفی _ دانشگاه آزاد _ اسفند 1358 _ ص45.

      و نیز بدیع و قافیه _ سیروس شمیسا _ وزارت آموزش و پرورش _ مهر 1359 _ ص36.

  1. C علامت صامت و v علامت مصوت کوتاه و V علامت مصوت بلند است.
  1. ظاهرن در گیلکی گروه صامت میتواند بیش از دو صامت باشد. این وضع در برخی از زبانهای دیگر ایرانی نیز وجود دارد مثلن در فارسی باستان.رک: Old Persian Grammar, Kent, 1961, P. 25 که در آنجا گروه سه تایی Xsn را در آغاز برخی از واژهها ذکر میکند.
  2.  علامت حرکت بین بین است که در این مقاله توضیح داده خواهد شد.
  3. و نیز جزء دوم لغت گیله مرد Gilə Mərd
  4. رجوع شود به A Concise Pahlavi Dictionary. D.N. Mackenzi, London, 1971. P. 19.
  5. همانجا _ ص 76  
  6. المعجم فی معاییر اشعار العجم _ شمس قیس رازی _ مصّحح مدرّس رضوی _ کتابفروشی تهران _ 1338 _ ص 36
  7. از نحات ولغویون معروف (347-258ق) که به عربی آثار متعددی داشت.
  8. این قسمت فقط در یکی از نسخ المعجم آمده است و در بقیه نسخ و از جمله در اقدم نسخ (مورخ 739) که عکس آن در اختیار نگارنده است موجود نیست و به اقرب احتمالات الحاقی است.
  9. شبیه به مسأله نیم مصوتها (Semi - Vowel)
  10. به فرانسه Sonante
  11. Ferdinand Saussure متوفی در 1912م
  12. ر.ک Problemes de Linguistique general, I, Benveniste, Gallimard, 1966, P. 35
  13. به صورت Psitt هم نوشته میشود.
  14. موسوم به مصوت آغازی یا شروعی: Prothetic Vowel (به انگليسی) Voyelle Prothetique (به فرانسه) این مسأله به Prithesis معروف است.
  15. در گیلکی در ابتدای افعال مصوت بلند هم میآید: Išmardən (شمردن)، Iškanən (شکستن).
  16. موسوم به مصوت میانی یا واسطه: Glide-Vowel یا Initial glide یا Anaptyctic Vowel (به انگلیسی) و Voyelle anaptyque (به فرانسه)

این مسأله در مطالعات مربوط به زبانهای هند و اروپائی به قاعدۀ Anaptyxis معروف است.

  1. فرار عربی در گیلکی هم به صورت Fərar و هم Firar (با مصوت بلند) تلفظ میشود.
  2. رک: «از بین رفتن گروه صامتهای آغازی»-سخن-دورۀ بیستم-شمارۀ6-آبان1349-صص550-543
  3. البته میتوان تردید کرد که در اینجا «آ» مخفف «آقا» باشد: آبرار=آقابرادر. چنانکه داداش به معنی برادر به صورت اداش (=آقا داداش) هم به کار میرود.

رک: فرهنگ گیلکی-منوچهر ستوده-تهران-نشریۀ انجمن ایرانشناسی-1332

  1. میتوان شک کرد که تحریف «همراه» فارسی باشد.
  2. ریشۀ این کلمه Mər است که با مرد و مرگ مربوط میشود.
  3. در پهلوی Zadan. ظاهرن ابتدا به ساکن در پهلوی نیز در حال تحوّل بوده است.
  4. در پهلوی Pidar
  5. لغات مشابه با پهلوی در گیلکی فراوان است.
  6. ظاهرن در گروه Ft افتادن F معمول است و در لهجههای دیگر هم دیده میشود.
  7. اگر چشتهخور را بتوان مأخوذ از چلشتهخور (درست به همان معنی) دانست، این مورد در فارسی هم صادق خواهد شد.
  8. در اینکه بین مصوتهای فارسی و گیلکی فرقهایی است هیچ تردید نیست.
  9. و گاهی آن را با e (شوا shwa) نشان میدهند.
  10. المعجم-ص36
  11. همانجا-ص39
  12. چوبی که سطل را به سر آن آویخته، ار چاه آب کشند.
  13. معادل اصطلاح زبانشناسی Chva در فرانسه و Shwa در انگلیسی
  14. المعجم-ص39
  15. یکی از خواص این مصوتهای بینابین این است که ناپایدار است یعنی شکل مشخصی ندارد و در لهجههای مختلف به صورت یکی از مصوتهای کوتاه a و e تثبیت میشود.
  16. بنونیست-کتاب سابقالذکر-ص35
  17. مأخوذ از مذاکرات شفاهی با آقای ابوالحسن نجفی
  18. هرچند ممکن است مثالهایی که ذکر کردهام همه اتفاقن خطا باشد.

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

ایمسال 3 ايسفندˇ 1399

مأري زوانˇ رۊزˇ ره ايتأ تازه کار بيرۊن بامؤ

«هيزار تا پۊرکاربؤردˇ کلمه گيلکي دۊرۊن»

کي عليرضامؤيد احمدي ؤ مهدي-يه قانع زأمت بکشه-ئيد ؤ

أنأ چنتا فؤرمتˇ دۊرۊن مؤنتشرأ کۊديد که همه-کسأ دس فأرس ببه

 

ناجه دأريم شمرأ بکار بأيه ؤ أمي مأري زوان هنده تي تي بۊکۊنه

 

أ لينکˇ جأ تأنيد بيشيد فأندريد

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

هره سرأ پيچأ کۊدي شؤن أمؤن

خرأبگي بأر بأرده اۊن

بۊگؤدمه پيله کسأ

هۊني کي دأشتي مي دسأ؛

 

شۊمأن ايسيد دس به قلم

شئر گيدي

نيويسيدي

بي سسˇ دم

خۊريد وأجأوأريد شۊمأن

لؤغتأن ؤ کلمهن

 

پأرسأل بأمؤ سينگينˇ ورف

خأنأن فۊگۊردسه به زرف

هأ کأسپي دريأ أمي شين

جه دس بۊشؤ

مألأ بؤبؤ خأنه نيشين

أمي بيجأرأنأ فأنه

وأد بزني

صدتأ ايتأ گيلک نيشين

 

هأنقده بدبختي, عزأ

بزين گيدي

يأر دره مي کشه جأ؟!

أکه أئيد أمي ورأ

هيزره فأندرسه-ييد دؤر ؤ ورأ؟!

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

من بۊگؤدم اۊن نيشتأوس

تأمتۊمأزه

اۊ پيله-کس

خرأبگي-يأ فأندرس

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هره سرأ

پيچأ کرأ شؤن دۊبۊ

خرأبگي بۊکۊده پس

ايسأنˇ جأ اۊيأ نۊبۊ

 

منم مه ره جندرسم

پيچأ خرأبگي ورأ

وأفکرأ شؤم کي چنتأ پأ

دوأر کۊنه اۊنˇ سرأ؟!

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

شنگستأ

أمي پيچأ

دئه شؤن دۊبۊ اۊ هره جأ

خرأبگي بۊکۊده پس

خۊ أمرأ گه:

ايسأن نوأ

 

زۊتر بۊشۊ

تا اينفر نأمؤ أرأ

نيگيفته تي چأنˇ پسأ

ولکي خۊدأ جيگأ بدأ

دکفته گرزه گردنأ

 

خرأبگي بۊکۊده-يي

اۊنˇ ورم نينيشته-يي

تا وأمجيد کيسه کي بۊ؟

ايتأ دئه هره نيشته-يي

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هره سرأ

پيچأ کۊدي کۊنيميجأ

خأسي بشه ديفأرˇ سر

وأز بۊکۊنه دؤرˇ شرأ

أممأ نأنسي اۊ پيچأ

دس دسˇ جؤر خأيلي نهأ

 

خأنه أزأزيلˇ زأکأن

هأ ايوأره

وأز کۊنيدي صأرأ مييأن

بأزي عوض

دکفيدي پيچأکˇ جأن

هرتأ ايچي حوأله کۊد

تأپيچأيأ خؤب آشأ کۊد

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

شؤنˇ وخت

تأمتۊمأزه

اۊ پيله-کس

خرأبگي-يأ جندرس

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

 

هأ مييأنه

بيچأره شبخأنˇ دأنه

أويرأ کۊد خۊ رأشي-يأ

ترأ کسي کأري نأره

کۊرˇ قۊقۊيه بيچأره

 

     أيأ بيشتاويد

  • نیما رهبر (شبخأن)

این متن نه سیاسی است،

نه اجتماعی است،

و نه فرهنگی،

بلکه کاملن علمی است.

به آستین کت و لبۀ شلوار دیکتاتورها بر خورده است که چرا مخترعین خوشذوق،

دوباره چرخ را اختراع کردهاند!

بزرگی فرمایش کرده:

«آنکه بر سر مخترع میکوبد شب و روز،

به کشتن اختراع آمده است،

چرخ را در پستوی خانه نهان باید کرد.»

 

همین ابتدا باید بگویم؛

مشکل اساسی، دیکتاتورها هستند که میگویند تمام اختراعها «واس ماس»

و اجازه نمیدهند مخترعین نابغه، نوعاندیش و همیشه بیدار پا به عرصه بگذارند

و دنیا را به نبوغشان آغشته کنند.

من یقین دارم، این دیکتاتورها اگر نتوانند جلوی اختراع مجدد چرخ را بگیرند،

حتمنِ حتمن، یا آن را سوراخ میکنند، یا چیزی در یک جای وسیله فرو میکنند

تا چرخش از کار بیفتد.

درکل، این دیکتاتورها به نوعی بدبینی مزمن دچار هستند و همه چیز را

توطئه میدانند و شعارشان این است:

«هر چیزی که گرد نباشد، توطئه دشمن است.»

به همین دلیل تمام وسایلشان گرد است:

مثلن؛

تمام ساعتهای مچی

تمام ساعتهای دیواری

تمام بشقابها

تمام کاسهها و دیگها و کلهها.

بزرگترین مشکل این دیکتاتورها این است که هیچ وقت با خودشان فکر نکردند

شاید چیزی که آنها اختراع کردهاند جوابگوی نیاز امروز بشر نیست!

چرا باید تمام چرخها گرد باشند؟

چرا مستطیل، مربع، مثلث یا متساویالساقین نباشند؟

البته این را هم بگویم؛ این دیکتاتورها عاشق متساویالاضلاع هستند،

چون در اثر ساییده شدن ضلعها، در آخر گرد میشود و آنها به خواستۀ گردشان میرسند.

این دیکتاتورها چون گردپسند هستند، چرخ را مناسب سلیقۀ خودشان اختراع کردهاند،

که همین گرد بودن چرخ، یکی از مهمترین دلایل اختراع مجدد آن است.

 

دو سه روزی است که چرخ تولید شده را، با تشریفات زیاد و در یک بستۀ خیلی شیک،

مانند کادوی ولنتاین، تزئین کرده و به «سرخط» بردهاند، اما از خانۀ ما خیلی دور است.

 

 

چند روزی هست که در کمپین «چرخ گرد، واسه آدمای گرد» عضو شدهام، به همین دلیل،

از هیچ وسیلهای که چرخش گرد باشد استفاده نمیکنم؛

فقط نمیدانم چهطور باید به سرخط بروم؟!

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

مي پئر نفتˇ شؤبه دۊرۊن کأر کۊنه. مأيي پؤنصد تۊمۊنم حۊقۊق فگيره.

أ مأ, مي پئر خۊ ماشينأ عوضأ کۊده اۊن گه: پيکأن ايستأندأرد نيئه وأ ايتأ مأشيني هئن کي خأنوأده ره بدرخؤر ببه ؤ . . . ايتأ پژؤ بيهه.

من پژؤ-يأ خأيلي دۊس دأرم, چۊنکي اۊنˇ دۊرۊن بۊىˇ خؤبي ديهه, تأزه کۊلرم دأره.

مي پئر گه: تا سه سأل وأ مأيي ديويست تۊمۊن مأشينˇ قسطأ فأدم.

تأزه اۊنˇ پسي وأ أمي خانه عوضأ کۊنيم, چۊنکي ضدˇ زلزله نيئه.

أمأن هميشک قسط دأريم. پيله برأر ؤ پيله خأخۊر مي شين دأنشگأ آزأت شيدي ؤ هر مأ, ايتأ عاليمي پۊل خرج کۊنيدي.

مي پئر هميشک گه: «کأشکي درز بخأندي-بيم پترؤشيمي مهندس بؤبؤستي-بيم, اۊشأن خأيلي پۊل فگيريدي».

 

 

بينيويشته-کس= مصطفي عليدۊست

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

ای شب

 

هان ای شب شوم وحشتانگیز

تا چند زنی به جانم آتش

یا چشم مرا ز جای برکن

یا پرده ز روی خود فروکش

یا باز گذار تا بمیرم

کز دیدن روزگار سیرم

دیریست که در زمانۀ دون

از دیده همیشه اشکبارم

عمری به کدورت و الم رفت

تا باقی عمر چون سپارم

نه بخت بد مراست سامان

و ای شب، نه تو راست هیچ پایان

چندین چه کنی مرا ستیزه

بس نیست مرا غم زمانه

دل میبری و قرار از من

هر لحظه به یک ره و فسانه

بسبس که شدی تو فتنهای سخت

سرمایۀ درد و دشمن بخت

این قصه که میکنی تو با من

زین خوبتر ایچ قصهای نیست

خوبست ولیک باید از درد

نالان شد و زار زار بگریست

بشکست دلم ز بیقراری

کوتاه کن این فسانه، باری

آنجا که ز شاخ گل فرو ریخت

آنجا که بکوفت باد بر در

و آنجا که بریخت آب موّاج

تابید بر او مه منوّر

ای تیره شب دراز دانی

کانجا چه نهفته بُد نهانی؟

بودست دلی ز درد خونین

بودست رُخی ز غم مکدر

بودست بسی سر پر امید

یاری که گرفته یار در بر

کو آنهمه بانگ و نالۀ زار

کو نالۀ عاشقان غمخوار؟

در سایۀ آن درختها چیست

کز دیدۀ عالمی نهان است؟

عجز بشر است این فجایع

یا آنکه حقیقت جهان است؟

در سیر تو طاقتم بفرسود

زین منظره چیست عاقبت سود؟

تو چیستی ای شب غمانگیز

در جستوجوی چه کاری آخر؟

بس وقت گذشت و تو همانطور

استاده به شکل خوفآور

تاریخچۀ گذشتگانی

یا رازگشای مردگانی؟

تو آیینهدار روزگاری

یا در ره عشق پردهداری؟

یا دشمن جان من شدستی؟

ای شب بنه این شگفتکاری

بگذار مرا به حالت خویش

با جان فسرده و دل ریش

بگذار فرو بگیردم خواب

کز هر طرفی همی وزد باد

وقتیست خوش و زمانه خاموش

مرغ سحری کشید فریاد

شد محو یکانیکان ستاره

تا چند کنم به تو نظاره؟

بگذار به خواب اندر آیم

کز شومی گردش زمانه

یکدم کمتر به یاد آرم

و آزاد شوم ز هر فسانه

بگذار که چشمها ببندد

کمتر به من این جهان بخندد

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

پرواز هماى

 

واى واى مي کمر

 



مدت زمان: 2 دقیقه 16 ثانیه

 

 

 

 

 

 

 

پرواز هماى

مشتي گۊل مار

کنسرت

 

 



مدت زمان: 5 دقیقه 28 ثانیه

 

 

 

پرواز هماى

آخۊدا

کنسرت

 

 



مدت زمان: 5 دقیقه

 

 

 

 

پرواز هماى

پۊر رضا سرسلامتي ره

 

 



مدت زمان: 9 دقیقه 3 ثانیه

 

 

 

 

ببه کي فردأ , ايمرۊ جأ بئتر ببه.

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

مي ديل خأيه وختي پيله-أ بؤستم, ميرأث فرهنگي رئيس ببم.

نأ اينکي مي ديل گۊل چيره ديلˇ أمرأ تۊشکه بۊخۊرده-يه, خۊدأ شأهيده نأ.

أنˇ وأستي کي أ ايدأره خؤرم جيگأيه.

کأرˇ خأصي کي نۊکۊنيدي اۊ دۊرۊن,

بۊنگأيي-يأنˇ مأنستن صؤب تأ غۊرۊب اۊطأقˇ دۊرۊن نيشتئده دئه.

أممأ هر جيگأ شيدي تأ خۊشأنأ مۊعرفي کۊنيد, همه أشأنه بپأ ايسيدي.

بۊخۊصۊص بۊنگأيي-يأن ؤ بسأز بۊفرۊشأن.

بۊنگأ بۊگؤدم, ديرۊ من ؤ مي پئر بۊشؤبيم بۊنگأ خأنه دۊمبألأ.

أمي مؤهلت دئه کرأ بسر أمؤن دره, وأ ويريزيم.

 

پيله-ترأنˇ مأمله کۊدنأ گمه, بزين أمرأ گيدي . . .

مي پئر گه أمأ ايجأره نأمه نأريم, أممأ أمي مؤهلت کرأ بسر أمؤن دره.

هر دفأيم أنأ وأورسم, چأر تأ آبدأرˇ فاش خأنخأيأ ديهه, بزين گه:

«کؤ گيل خأيه شمرأ به تنأ گيره؟!»

اۊ رۊزه کي أمأ بأمؤبيم أ خأنه دۊرۊن, خأنخأ گؤفتي:

تأ شمه ره ايتأ خأنه نيهه-ييد تأنيد أيأ بينيشينيد.

ايجأره-يم نخأيم.

فقد بپأييد أ دؤرسفته خأنه شيمي سر فۊنگۊرده.

بأمؤييم ثوأب بۊکۊنيم کبأبأ نيبيم.

*

*

خأنخأ کي سأل به دوأزده مأ, خأنه جأ وأنورسه-يي,

پريرۊ أمي کۊچه سرˇ بۊنگأيي مرأ بأمؤبۊ أمي خأنه.

ألبت خۊ خأنه بأمؤبۊ, هۊ دؤرسفته خأنه. گؤفتي:

أ خأنه-أن خأيلي قيمتي-ييد.

طلأييدي بره, طلأ.

آ مأمۊد, مٚتٚر کۊني دئه ني-يه؟

عقب-نيشيني-يم دأره؟ٚ!

*

*

دۊ شبه ايچي مي فکرأ مشغۊلأ کۊده دأره؛

نأنم چي ره اۊ مردأى کي أشأنˇ أمرأ بۊ قييأفه,

مه ره گۊل چيره پئرˇ قييأفه شبأهتأ دأيي!!!

 

أيأ جأ بيشتأويد

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

مگز  _ وارشˇ فؤمني {محمدعلي اخوات}

 


مگز

نویسا ؤ ايجرا: محمدعلي اخوات (وارشˇ فؤمني)

لهجه: فؤمني

 

مي مرسي کۊلا ماجرا پس, مي مييان ؤ اۊستا مييان ايپچه بهم خۊردگي بۊ ؤ أمي دۊستي آسمانˇ مييان, تۊلˇ أبر دؤوستي تا کي ايتأ فرهنگي فداکارˇ آدم پئدا بؤبؤست ؤ أمرأ آشتي بدأ.

هأ فرهنگي فداکار, ايتأ ناهار جه من ؤ اۊستا دعوت بۊکۊده تا کي بيشيم اۊنˇ خانه.

خۊدا اۊنˇ پئرˈ بيامرزه کي گيلکي ادبياتˈ فرامۊشˈ نۊکۊد ؤ اۊنˇ خدمت کۊدن ؤ سرپا ايسانˇ وأستي اۊستايأ مي أمرأ آشتي بدأ.

هأ فرهنگي-يه فدارکارˇ آقا خانه دۊرۊن سؤفره سر نيشته-بيم کرأ غذا خۊردأن ديبيم. خانخا ايتأ پارچˇ دؤغ بأورده اول اۊستا آبخۊري دۊرۊن دؤغ دۊکۊده بنأ اۊنˇ جۊلؤب, بزين مي آبخۊري مييان دؤغ دۊکۊده بنأ مي جۊلؤب.

آخرسر خۊ آبخۊري دۊرۊن دؤغ دۊکۊد ؤ بۊگؤفت: أن دؤغ محلي-يه, أمي گابˇ شينه.

اۊستا ايتأ تۊندˇ نيگا در ؤ ديفارˈ بۊکۊد ؤ بۊگؤفت: شيم گابˇ شينه؟

خانخا خأنده أمرأ بۊگؤفت: بأله, بأله.

اۊستا تعجۊبˇ أمرأ بۊگؤفت: خئلي جالبه, شۊمان أيأ رشتˇ دۊرۊن گأچي دأري؟!

نتأنستم مرأ بدأرم, مي خأنده بترکست. خانخا خؤره لبˇ کۊنˇ خأنده کۊدي. اۊستا مه ره تۊرشˈ کۊد. چي-يه آقا؟

مي سرˈ بيجير دگادم ؤ بۊگؤفتم: هيچي.

اۊستا تعجۊبˇ أمرأ بۊگؤفت: هيچي؟! بس چره خأنده کۊني؟!

آرام بۊگؤفتم: به مگر, شأرˇ دۊرۊن آدم گاچي بدأره؟!

چره نيبه, خئلي خؤبم به.

خانخا بۊگؤفت: جنابˇ اۊستا, کأن شأرˇ دۊرۊن گاچي نهأ؟!

کأن شأرˇ دۊرۊن؟ أگر تي منظۊر أيأ ايرانˇ کي هيچي. أنˇ وأستي کي أمأن تمبلˇ مردۊمانيم, تا تي ديل بخأيه لات ؤ صارايأ دأريمي ولي گاب نأريمي. اؤتريشˇ دۊرۊن رابلد مرأ ببرده ايتأ هف مرتبه ساختمانˇ جؤر, بيدئم اۊيأ مردأى کرأ بۊز پرورش دهه, شۊمان بأئيد بيدينيد أمأن أيأ چي کۊدأن دريم؟

من بيدئم کي اۊستا جه اؤتريش گب زنه, منم تأ هسأ نأ خارج بۊشؤمه نأ جه اۊيأ واخبمه. مرأ ياده کي اۊستا خارج بۊشؤبۊ. هأني وأستي ساکيتˈ بؤستم.

خانخا بۊگؤفت: آقايان وهأليد من رؤشنˈ کۊنم. اۊستا تعجۊبˇ مرأ وأورسه: چي-يأ رؤشنˈ کۊني؟!

أن گاچي برنامهˈ؟!

بأله, خاهش کۊنمˈ, أصن مي تخصيره کي جه اول شمه ره خؤب گب نزأمه.

من أيأ رشتˇ دۊرۊن گاچي نأرمه. هف سالˇ پيش مي هم-داماد بۊگؤفت فلانکس تۊ رشتˇ دۊرۊن سنگˇ سر ايسائي, من رۊستا علفزارˇ دۊرۊن. بيأ دۊتأ گاب بيهين فأدن مرأ, بدأرم شيريک.

بيدئم بد گب نزنه, أ کارˈ بۊکۊدم. شۊمان کي کلعلي بيبي, به تي اۊستائي درجه قسم, الان هف ساله کي ايمرۊز هأچين, أن دؤغˇ رنگˈ بيدئم.

ايتأ جندر مي آبخۊري دؤغˈ تأودأم کي خئلي داستان دأشتي. بيدئم أى دادˇ بر من, ايتأ مگز همه جايأ بنأ, بأمؤ مي آبخۊري لبه سر خؤره نيشته. دۊ وار دسˇ أمرأ اۊنˈ فۊرأدأم, هني بامؤ آبخۊري لبه سر بينيشت. تا مي دسˈ تکام بدم کي اۊنˈ فۊرانم, هأ يؤکؤ دکفت دؤغˇ مييان, هسأ شنايم بلد ني-يه اۊيأ گردˇ گيج زنه.

اۊستا کي دؤغˈ واخۊرده بۊ, بيده مي آبخۊري دؤغ حله نهأ. بۊگؤفت: دؤغˈ واخۊر. من چن وار مي سرˈ بيجير دگاد, يني خأ, خۊرم. دۊوارده اۊستا بزه مي شانه سرˈ, دؤغˈ واخۊر. خأ, خأ . . .

چي خأ, واخۊر دئه.

خجالتي أمرأ ايجۊر کي خانخا نرنجه بۊگؤفتم: چيـــــزه, چيــــــــز, مگز.

اۊستا بي حؤصلگي مرأ بۊگؤفت: چي آقا, مگز, يني چي ؟

دئه اۊستا ايتأ کار بۊکۊد کي خانخايم بفأمست چي خبره. هأني وأستي بۊلند بۊلند بۊگؤفتم: چطؤر واخۊرم, ايتأ مگز دؤغˇ دۊرۊن دره.

اۊستا خۊ چۊمˈ فۊچه, خۊ سر ؤ کلله-يأ فيشار بدأ, بزين وأگۊدست مرأ بۊگؤفت: تۊ کأيأ درز بخأدأئي؟! چۊتؤ نأني أ مگز دۊتأ پر دأره, ايتأ زهره, ايتأ شفأ.

أمان {خۊ أنگۊشتˇ ايشاره أمرأ, مگزˈ فيشار بدأ دؤغ ˇ دۊرۊن} أنˈ دؤغˇ دۊرۊن غۊرطه دهيمي, کي اۊني زهر اۊني شفأ أمرأ خؤنثا ببه, يني برابر ببه, بي حيساب ببه, بفأمستي؟

هيچي نۊگؤفتم, هأچين اۊستايأ فأندرستم کي هأ يؤکؤ خۊ دسˈ درازˈ کۊد مي آبخۊري دؤغˈ اۊساد, غۊرت, غۊرت, غۊرت,  تا آخر بۊشؤ بۊجؤر. آبخۊري-يأ بنأ بيجير بۊگؤفت: ويري بيشيم آقا.

ويريشتم, ايتأ سؤال خأستيم اۊستايأ وأورسم, بترسئم ناراحتˈ به, خأستيمي وأورسم بيدينم أن درزˈ کأيأ بخأده؟!

 

مگز  _ وارشˇ فؤمني {محمدعلي اخوات}

 

خط ؤ کيليدتأخته | خط و صفحه‌کلید


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

تي فاشيسمأ فۊبر

 

أن مي تازه کيتابˇ نامه، هأ ديشبه بينيويشتم. بدأ اول شمه ره واشکافم اصن أن چي ايسه-يأ.

أ ناخۊشي-دانه اول-دفأ ايتاليا دۊرۊن چاکۊده بؤبؤ. ايتاليا ايتأ کئواني-يان أنأ چاکۊده. بزين أنˇ وأسي کي گيلکانˇ غذائان خأيلي کمه، أرا اۊرا جأ هر چي دينيدي اشانأ وأ, فيلفؤر اۊنˇ چاکۊدنأ آمؤجد ؤ أورد نهد خۊشانˇ سفره سر. بدأ أنم شمرأ بگم کي فاشيسمˇ فۊبردن هيچ سختي نأره، أنقد راحته شمرأ باور نأيه.

أنم وا بدأنيد کي اگه خأئيد أ کارأ بۊکۊنيد أول وا أنأ تکس تکسأ کۊنيد. چۊنکي نشأ ايجا فاشيسمأ فۊبردن. ولي أنم خؤره چم دأره. فاشيسمأ شأ گؤفتن ايچي-يه کي وختي همديگرˇ ورجأ ايسيدي دئه نشأ اۊنأ ايشکنئن ؤ سيوا کۊدن.

 

أسأ وا بدن، بيشيم أمي کارˇ سر؛

اولي کاري کي وا بۊکۊنيد أنˇ کي شيمي تصميمأ بيگيريد. وا شيمي مرأ بيگيد

«من خأيم مي فاشيسمأ فۊبرم».

 

أسأ أنˇ داب ؤ دۊستۊر:

اۊ رۊزه کي خأئيدي أ کارأ بۊکۊنيد، اگه جۊما رۊز ببه بهتره. أ کارˇ مؤقه، وأستي، چن نفر شيمي ويجا بئسه کي تأنه شيمي پئر، مار، شيمي برار يا خاخۊر ببه.

 

1-      اول وا نيت بۊکۊنيد. نيت أ کارˇ دۊرۊن خأيلي مۊهيمه. نيت کۊدنم أتؤيه کي شيمي چۊمانأ فۊچينيد ؤ گيدي: «مي فاشيسمأ فۊبرم قؤربتن الا الله».

أنأ کي بۊگؤفتي دئه وا تا آخر بيشي. دئه نتأني گؤفتن: «خأئي بخأ نخأئي نوأ خأستن».

 

2-      وختي همه بامؤده، ايتأ سفره واشانيد ؤ شيمي خؤرۊم فاشيسمأ بنيد سفره دۊرۊن ولي نأ هأتؤ خألي خألي. وا اول اۊنˇ دؤرأ خؤب ديچينيد. أنم بدأنيد تا همه نامؤده شۊرۊ کۊدن نوأئيد.

 

3-      ايتأ پئن شمبه رۊز، شيدي آستانه، زيارتˇ پسي، وأگردستنأ، ايتأ نيم کيلۊ آستانه بادام-زيميني-يأ هينيدي. خأيلي بپائيد حؤکمن آستانه بادام ببه-یأ، چيني پيني شمرأ دنشاند. نيويره کار سامان نيگيره. بادامأ فاشيسمˇ فۊبردنˇ پسي ره خأئيم.

 

4-      بيشيم سفره ديچئنˇ سر:

پلا کي دئه وا بمانه دئه. پلا نبه بخألي سفره دۊرۊن هيچي ننأ.

ايتأ ماست-خۊري زيتۊن پرورده، ايتأ پئله-يم بشکفته زيتۊن. ولکي اينفرˇ ديل بخأسته. زيتۊنم کي دأنيد، رۊدبارˇ زيتۊن وا ببه.

خيارم کي نمانه غذا مزه نۊکۊنه. سير ؤ تۊرب ؤ تۊرشي ؤ ماستˇ جأيم هرتايأ بخأستيد يا هر کسأ بوأسته تأنيد بنيد سفره دۊرۊن. شيمي سفره هرچي پۊرتر ببه،  فاشيسم کمتر به چۊم أيه، أنˇ فۊبردن راحت-تره.

 

5-      دۊ جۊر قاتؤق، أ مراسمˇ ره تأنيد چاکۊنيد.

ایتأ قانۊنم نهأ؛ ميرزا قاسمي-يأ چۊنکي أنˇ واجامˇ جأ مرأ خۊش نأيه، هلماله چاکۊدن نوأئيد.

ايتأ قاتؤق، رشتي فۊسنجانه, کي أنˇ موادأ دأنيدي کي مۊرغابي، خۊتکا يا کرک، آغۊزمغز، تۊرشˇ رؤبˇ انار، گرمالت ؤ اگه بخأستيد تأنيد کؤلپرم بزنيد.

بساوسته آغۊزمغزأ سه چار تأ آبخۊري آب ؤ رؤبˇ انارˇ مرأ نيهيدي گمجˇ دۊرۊن ؤ گازˇ سۊيأ کمأ کۊنيدي دۊ سه ساعت جۊش بۊخۊره. وا اۊرشين بزنيد کي تأ نيگيره ؤ آغۊزمغزˇ خامي بۊيم بشه ؤ قاتؤق به رؤغن دکفه. بزين کرکأ نمک ؤ گرمالتˇ مرأ بنيد کي خؤب بپجه، أنˇ آب واسۊخه ؤ قاتؤق جا دکفه.

تۊرب شمرأ جخترأ نشه.

 

اۊيتأ قاتؤقم باقالا قاتؤقه.

تازه باقالا، ايپچه خۊشکˇ باقالا، تازه شيفيد، مۊرغانه، سير، زردˇ جؤبه، گرمالت ؤ نمک ؤ کره.

باقالا دۊ تا پۊستأ بکنيد ؤ خؤب بۊشؤريد. سيرأ ارجئن ارجئنأ کۊنيد ؤ باقالا ؤ زردˇ جؤبه ؤ شيفيد ؤ کره مرأ دۊکۊنيد گمجˇ دۊرۊن. گازˇ سۊيأ کمأ کۊنيد ايپچه بيبيشته-أ ببه بزين اۊنقد آب دۊکۊنيد کي باقالا سرأ دٚواره. پئن دقه بمانسته قاتؤق آماده-أ به، مۊرغانه-أنأ ايتأ ايتأ دشکنيد دۊکۊنيد گمجˇ دۊرۊن ؤ نۊخۊنأ بنيد أنˇ سر. آخربسرم نمک ؤ گرمالت بزنيد.

أ قاتؤقˇ مرأ شۊرˇمائي ؤ زيتۊن پرورده ؤ ماست ؤ تۊرب شمرأ جخترأ نشه.

 

شۊمان خأئيد شيمي فاشيسمأ فۊبريد، نۊکۊنه ئي وخت اۊنأ به گازأ گيريد. تۊمامˇ شيمي زحمتأن همه بي-پا به-يأ !

أسأ دئه تأنيد آرام آرامه شۊرۊ بۊکۊنيد.

اول وا پلا قاتؤقˇ جأ شۊرۊ بۊکۊنيد. وختي سئرأ بؤستيد تأنيد بهتر شيمي فاشيسمأ فۊبريد. ايتأ دابˇ ديگرم کي وا بدأنيد ؤ نوأ جخترأ ديد أنˇ کي:

غذا خۊردنˇ مؤقه نوأ گب بزنيد. وختي کي خأئيد غذا بۊخۊريد، خۊدا ايتأ فريشته اۊسه کۊنه کي ئي لنگي سفره ور به پا بئسه تا شيمي غذا تۊمانأ به. اگه سفره سر گب بزنيد اۊ فريشته وا ويشتر به پا بئسه ؤ ماندي کۊنه. باقي-يأ کي دئه شمه ره دأنيدي.

شيمي کاسه غذايم وا تا آخر بۊخۊريد. آخري لؤقمه شيمي قؤوته، نوأ اۊنأ بنيد.

 

أسأ دئه شمرأ آماده-أ کۊنيد شيمي نازنين فاشيسمˇ فۊبردنه.

 

1-      تۊمامˇ کارانأ راستˇ دسˇ مرأ بۊکۊنيد.

2-      کچه-أ اۊسانيد اۊنأ چار خاج بۊکۊنيد.

3-      اولي خاجأ کچله انگۊشت ؤ انگۊشتˇ شصتˇ مرأ بيگيريد ؤ فۊبريد.

هني گمأ، فۊبريد، گاز نزنيدأ.

4-      دؤوؤمي خاجأ شيمي دسˇ تان بيگيريد ؤ مۊشتأ کۊنيد ؤ فۊبريد.

هنده گم، فۊبريد، گاز نزنيدأ.

5-      سوؤمي ؤ چارۊمي خاجأ وا اۊشاني کي سفره سر نيشته-ئيد کۊمک بۊکۊند. شيمي مار وا شيمي دهنأ واکۊنه ؤ هۊتؤ بداره. شيمي پئرم وا دۊتا خاجأ تأوده شيمي دهن ؤ شۊمانم فيلفؤر اۊشانأ فۊبريد.

هنده گم، گاز نوأ زئنيدأ، وا فۊبريد.

شيمي پئر ؤ مارˇ جأ، شيمي برار ؤ خاخۊرم تأنيد أ کارأ بۊکۊنيد.

 

أسأ بيشيد آبدس لگنˇ دۊرۊن شيمي دس ؤ پرأ بۊشؤريد ؤ ويريزيد بيشيد شيمي تختˇ سر درازأ کشيد کي أ چار تا خاج شيمي شکمˇ دۊرۊن همديگرأ دۊچۊکد ؤ ايتأ دۊزˇ مانستن کي دۊساقˇ دۊرۊن ايسا، هۊيأ بئسد.

خأ، أسأ کي شيمي فاشيسمأ فۊبرديد، وا اۊ نيم کيلۊ بادامأ اۊسانيد ؤ ايتأ ايتأ فۊبريد. بادامˇ فۊبردنم أنˇ خأني-يه کي هأتؤ دۊرۊسته بشه دۊچکه شيمي فاشيسمأ. أتؤ دئه هلماله نتأنه بيرۊن أمؤن.

دئه شيمي خيال راحت؛

شمرأ مۊوارک ببه:

«شۊمان شيمي فاشيسمأ فۊبرديد»

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

 

تـي سـلامأ عليـک

      نخـأيـد گـيفتـن

        دانشگـــا آزاتـه !

 

هـۊيــأ کـي فيچـالستـن،

    اليفبــا اولـي کلمــه-يـه!

        عيلـم آمـؤجئــنˇ قيمت،

              پئـــرˇ خــۊنˇ قيمتـه!

 

                                             نفـسان گـــرم!

                                       ســران گـــرم!

        عـارنـامــۊسـي خـــابˇ دۊرۊن ؤ

    أمـي گمـجˇ نــۊخــۊنــم

اۊســـاده-يـه!

 

کــؤتـــر...

   بـي کــؤتـــر

واشــک،

   واشــکˇ مــــرأيـه!

 

مـي مـــۊديـــر،

        مـي پيلــه-تـــر،

فــــرديــنˇ جـــأ فــــرديـــن-تـــر

                        بيــأ بينيـش مــي ور.

 

أمـي کـــلاس بــدجـــۊر تنگـــامــه...

... هـــــأى!

  «تـي دۊم أويــــر ؤ

         تـي ســـر ساق ببــه!»

 

    مـي ســلامأ تـــۊ عليـک بيـگيـــر ؤ

                    مـي دٚوٚستــه تاله درأ وأکـــۊن!

 

«تـي ســلامأ عليــک

                              نخـــأيــد گيفتــن»

 

هــــوا بـــۊک بـــۊکـــۊده،

   شکــمان سئـــر،

         ديــلان شيــــر،

              پئــران پيـــر ؤ

                    ئـي جـــرگـــه هنــي

خــۊشــانˇ کشــکˇ فـــردأ قيمـتˇ مـــرأ درگيـــر!

 

أگــه ايتـــأ اؤخـــان بيشتــاوستــي

      کـــي فــارســه جــه دؤرˇ شـــــر

                    يقيــن بـــــــــاده!

                         دانشــــگا

              آزاتـــــــــه!

 

أيأ جأ بيشتاويد 

 

دانشجۊيانˇ اۊتۊبۊسˇ دره دۊرۊن دکفتنˇ وأستي

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

در شماره بیست و چهارم روزنامه جنگل به تاریخ 17 بهمن 1296 (مطابق بیست و سوم ربیع‌الثانی) با عنوان «تمنا» به امضای کوچک جنگلی می‌خوانیم:

 

 

 

«از ادارات محترم جریده جنگل درج این مختصر را تقاضا می‌کنم

 

یکی از علل خرابی‌های ما تقید به القابات و احترامات بی مأخذ صوری است که غالباً تمایل به آن‌ها تولید مفاسد کثیره می‌کند. هر کس دو قدم در راه اصلاح مملکت برداشت و یا دو کلمه برای آزادی ملتی نطق و تحریر کرد و یا دو روزی به خدمت نوع مشغول شد فوراً یک لقب یا عنوان بزرگی از خود یا دیگران به او چسبیده و همان سبب کبر و غرور گشته بلکه تهیه وسایل و تجملی که لازمه آن لقب است آن را از طریق حق و صواب منصرف می‌کند. کسی که مقصودش خدمت به وطن و ملت و نیتش خالص است نباید مقید به این پیرایه‌ها گردد.

 

این بنده که شاید اغلب بدانند قصدم خدمت به دیانت و ایرانیت است نه برای تحصیل جاه و جلال. از عموم تمنا می‌کنم که از القاب‌های معموله معافم داشته و به همان اسم خودم مخاطبم دانند و در این کار منتی بزرگ بر کوچک بگذارند.»

 

 

 

مُهر امضای میرزا در پای نامه‌ها «کوچک جنگلی» را نشان می‌دهد که سه خط مورب بر روی آن به نشانه فروتنی و خاک‌ساری رسم شده است.

 

 

 

 

 

 

نقل از دفترچه خاطرات عین‌السلطنه؛

 

در عمارت انگلیس ها قزاق گذاشته‌اند، بعضی‌ها هم که خراب است خود انگلیس‌ها تیر و تخته آن را کشیده و می‌فروشند. هندی‌ها قریب یکصد و پنجاه زن از قزوین بردند. بعضی‌ها که مادر و خواهر و برادر عیال خود را هم همراه بردند. «نانک چان» می‌گفت هوای گرم هندوستان همه این‌ها را خواهد کشت. این هندی‌ها هم کسان با ثروتی نیستند که بتوانند از عهده خرج برآیند. اما زن‌های فقیر قزوین، بودن با شوی خود، و هرجا را ترجیح به این‌جا دادند و خوب کاری هم کردند.

 

امروز هیچ نقطه دنیا مثل ایران بی‌صاحب و خراب و گران نیست. اقلاً آن‌جا ظلم و تعدی نمی‌شود. ارزانی هم هست.

 

 

 

 

 

 

برای این که اهمیت ایران را در نخستین کنگره ملل مسلمان نشان دهیم، قمستی از نوشته «ک. ترویانوفسکی» نویسنده بلشویک در کتاب «وستوک ورولوتسیا» را که در سال 1918 (1927 ش) منتشر شده است نقل می‌کنیم:

 

«اهمیت ایران در ایجاد «اینترناسیونال شرقی» بسیار شایان توجه است. معهذا اگر کوشش ابتدائی ایران تشکیل یک «حوضچه» طبیعی برای نهضت آزادی‌بخش سیاسی آسیای مرکزی باشد، لازم است که این حوضچه از گل و لائی که در منابع و نقب‌های آن رسوب می‌کند و آن را مسدود می‌سازد، رها گردد.

 

آن‌وقت فقط در این صورت است که ایران برای رسالتی که انجام این مأموریت تاریخی و طبیعی به آن واگذار کرده است، مناسب خواهد بود. بهترین دوست خلق ایران روسیه پرولتاریا، روسیه بلشویکی است. . . روسیه انقلابی الهام‌بخش صمیمانه و بی‌طمع ایران، یک مستشار گران‌بها، و یک راهنمای قابل اعتماد برای هدایت این کشور به سوی دمکراسی است.

 

سیاست ما نسبت به ایران باید صرفاً یک سیاست دمکراتیک انقلابی باشد. از این‌رو منافع ما کاملاً با منافع خلق ایران مطابقت دارد. پاک ساختن و تصفیه این حوضچه طبیعی آسیا برای ایرانیان هم به اندازه روس ها اهمیت دارد. اگر ایران دری است که باید از آن برای استیلا بر دژ انقلاب شرق – یعنی هندوستان- عبور کرد، ما باید انقلاب ایران را برانگیزیم.

 

. . . قیام ایران نشانه یک رشته انقلاب‌هایی خواهد بود که در سراسر آسیا و قسمتی از افریقا منتشر خواهد شد. یک وضع سیاسی مساعد برای دموکراسی در ایران، اهمیت فوق‌العاده‌ای برای آزادی سراسر شرق در بر خواهد داشت. زمینه مساعد برای بروز این انقلاب از مدت‌ها پیش آماده شده است. امپریالیست‌های انگلیس، روس، فرانسه و آلمان در آن جا زحمت کشیده و راه را هموار ساخته‌اند. تنها چیزی که لازم است انگیزه‌ای از خارج، یک کمک خارجی، یک پیش گامی، یک تصمیم راسخ است. این انگیزه، این پیش‌گامی، این عزم راسخ می‌تواند از انقلابیون روس، از طریق پادرمیانی مسلمانان روسیه پیش بیاید.

 

هدف عمده ما هندوستان است. ایران تنها راهی است که به هندوستان گشاده می‌شود. انقلاب ایران مفتاح انقلاب تمامی شرق است، همان‌طور که مصر و کانال سوئز مفتاح استیلای انگلیس بر شرق بوده است، ایران کانال سوئز انقلاب است. اگر ما مرکز ثقل سیاسی جنبش انقلابی را به ایران انتقال دهیم، کانال سوئز ارزش و اهمیت استراتژیک خود را از دست خواهد داد.

 

ایران برای توفیق انقلاب –انقلاب شرقی- نخستین کشوری است که باید توسط شوروی‌ها تسخیر شود. این مفتاح گران‌بهای قیام شرق باید به هر قیمتی که شده در دست بلشویسم باشد. . . ایران باید مال ما شود، ایران باید به انقلاب تعلق یابد. . . »

 

 

 

 

 

 

دوران اوج و بلوغ نهضت جنگل هم‌زمان با آشفتگی‌های پس از انقلاب مشروطیت ایران است. از یک‌سواستعمار غرب قدرت خود را در سرزمین‌های مشرق گسترش داده و در کار دست‌اندازی به منابع ملی کشورها مخصوصاً معادن نفت این منطقه است و از سوی دیگر روس‌ها برای جلوگیری از نفوذ قدرت‌های امپریالیستی و بازداشتن آنان از کمک به آخرین مقاومت‌های پیشین می‌کوشند قدرت و نفوذ خود را در این منطقه گسترش دهند. در این میان در خود ایران نیز بازماندگان حکومت استبدادی می‌کوشند تا جایگزین پیشتازان نهضت مشروطیت شوند و در چنین شرایطی است که جنبش میرزاکوچک‌خان و جنگلی‌ها با توجه به خصوصیات ملی و میهنی که این نهضت داراست، ناچار است در هر سه جبهه پیکار کند. حکومت جدید روسیه و کمونیست‌های آذربایجان شوروی، می‌کوشیدند تا جنبش جنگل را هر چه بیشتر به سوی کمونیسم گرایش دهند.

 

 

 

 

 

 

قبل از کودتای سوم اسفند 1299 که حزب عدالت گیلان، با الهام از نریمان نریمانوف صدر شورای جمهوری قفقاز قدرت را در دست گرفته و پس از اشغال رشت «حکومت جمهوری شوروی ایران» را علم کرده بود، نشریاتی با شعارهای «زنده باد ایران سرخ» همراه با شعار «زنده باد میرزاکوچک» انتشار می‌یافت، که البته هدف آن استفاده از محبوبیت و جنبه‌های ملی پیشوای نهضت جنگل بود، حال آن که در خفا حملاتی علیه میرزا صورت می‌گرفت و توطئه‌هایی بر ضد او تکوین می‌یافت.

 

«. . . گروه حزبی هر روز مردم را به میتینگ و سخنرانی دعوت می‌کردند و وعده فتح هندوستان می‌دادند. ضمن سخنرانی‌ها انتقاداتی نیز به عمل می‌آمد و به میرزا خرده‌گیری می‌شد که مثلاً جواهرات بانک را چه کرده است و جواهرات مزبور اکنون کجاست.

 

توضیح آن که حزب کمونیست قفقاز مقداری جواهر از قبیل انگشتر و النگو گردنبند و گوشواره و غیره به حکومت انقلابی ایران هدیه کرده بود که به عوض آن‌ها مقداری برنج و توتون به باکو حمل شود. این جواهر را ابوکف به حکومت انقلابی تحویل داد که با تقویم عده‌ای از کارشناسان شهر در خانه امجدالسلطنه ارزش آن‌ها بین هفت و هشت هزار تومان تعیین گردید و قرار شد پشتوانه نشر اسکناس بانکی باشد که حکومت خیال داشت تأسیس نماید. گفتگوی این که جواهرات کجاست در حقیقت بهانه‌ای بیش نبود و فقط سوءتفاهمات و جنگ سرد فیمابین را دامن می‌زد.

 

میرزا برآن شد دو تن نماینده (مهدی انشائی و مظفرزاده) را به باکو بفرستد، تا با نریمان نریمانوف صدر شورای جمهوری قفقاز ملاقات و او را در جریان عملیات حزب عدالت رشت بگذارند و ادامه روش عدالتیون را برای پیشرفت انقلاب «مضر» و «خطرناک» اعلام نمایند.

 

متأسفانه دم گرم نمایندگان میرزا حتی پیام شخص نریمانف به آهن سرد اعضا حزب اثری نکرد و با تکرار گفتارهای زننده بر وخامت اوضاع افزود و این اختلاف هم‌چنان غلیظ‌ تر شد، تا آن که به کودتا منتهی گشت و پرده‌ها بالا رفت و اسرار نهفته فاش گردید. . » (سردار جنگل، 246-248)

 

مجموعه این حوادث همراه با پیاده شدن ارتش شوروی به خاک ایران و ورود چند تن از اعضای حزب عدالت باکو به گیلان و هم‌چنین تاسیس سازمان افراطی در رشت و انتشار روزنامه «کامونیست» به مدیریت سید جعفر جوادزاده (پیشه‌وری) و تظاهرات دامنه‌داری که به صورت یک کودتای سرخ در گیلان صورت گرفته بود، آن‌چنان بر پیشوای نهضت جنگل گران آمده بود که روز جمعه 22 شوال (18 تیر 1299) معترضانه رشت را ترک کرد و به فومن رفت و اعلام داشت مادام که بی ترتیبی‌های جاری رفع نشود و افراد حزب عدالت از پرخاش و ستیزه‌جوئی و تبلیغات مرامی دست برندارند از فومن برنخواهد گشت.

 

در مقابل این تصمیم، حزب عدالتی‌ها نیز با یک اقدام شبه کودتا، دست به تعقیب و بازداشت جنگلی‌ها در گوشه و کنار گیلان زدند و بدین ترتیب اختلافات به آ‌ن‌چنان اوج و شدتی رسید که برخورد نهائی و انهدام هر دو گروه را به پیش آورده بود و در چنین شرایطی وساطت یک شخصیت مؤثر چون حیدر عمواوغلی ضروری می‌نمود.

 

 

 

 

 

9/12/1299

 

هوالحق

 

آقای صادق خان کوچکی

 

چنان‌چه در کاغذ یک ساعت قبل به شما نوشته‌ام باز هم تذکار می‌نمایم به هیچ‌وجه افراد شما حق ندارند با بلشویک‌ها رفت و آمد داشته باشند و ابداً هیچ‌کس حق ندارد چه با اسلحه چه بدون اسلحه از آب پسیخان به این طرف بیاید در صورت تخلف برای شما اسباب مسئولیت خواهد بود و فعلاً یک طغرا پاکت را توسط یک نفر فوراً به «کسما» بفرستید خود او را تحت نظر نگاه دارید تا حکم ثانوی مواظب باشید تا مدتی که در آن‌جا است با کسی حرف نزند.

 

 

 

کوچک جنگلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

14 حوت

 

 

 

 

 

هوالحق

 

آقای صادق خان کوچکی دام اقباله

 

 

 

دو نفر از بالشویک‌ها که دو روز قبل کاغذ برای درویش علیخان آورده بودند با کمال احترام از حدود متصرفه خودتان خارج نموده ضمناً خاطر نشان کنید که چون از طرف مرکز جمعیت مکاتبه افراد قدغن شده جواب مراسله که برای درویشعلی آورده بودید موکول به اجازه مرکز است در صورت تصویب جواب برای شما فرستاده خواهد شد.

 

 

 

کوچک جنگلی

 

 

 

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)


چند سند تاریخی از گیلان و ایران در نشریۀ طالبحق رشت  (دکتر فریدون شایسته)

 

در این مقاله، شش سند تاریخی معاصر گیلان و ایران از نشریۀ طالبحق رشت به اطلاع خوانندگان ارجمند میرسد.

هر یک از  این اسناد، میتواند برای پژوهشگران گیلانی و یا علاقهمند به پژوهش دربارۀ ایران و گیلان دورۀ سلطنت پهلوی دوم، مفید و سودمند واقع شود.

نخستین سند، اعلامیۀ جامعۀ روحانیون رشت است که در حمایت از دولت ملی دکتر محمد مصدق صادر شده بود:

 

برادران دینی !

در این موقع که مبارزۀ ملت ایران علیۀ استعمارچییان خارجی و مزدوران اجانب ادامه دارد و دست اجانب را از کشور اسلامی قطع و لانههای جاسوسی را از مملکت اسلامی ما برچیدهاند و همه این اقدامات خداپسندانه، مستند به مجاهدات و زحمات آقای دکتر مصدق بوده که با کمال بیطمعی، منویات ملت ایران علیه اجانب را، چنانچه شایسته بوده، انجام داد و در مقابل این مبارزۀ ملت ایران علیه اجانب، یک دستهای شوم پس پرده هم مشغول به کار بودهاند که دولت آقای دکتر مصدق سقوط نموده تا بتوانند مقاصد شوم خودشان را انجام و این مرام را با یک توطئه عجیب پس پرده انجام دادند و در نتیجه دولت ملی آقای مصدق سقوط نمود و در اثر سقوط، سراسر کشور که از آن جمله مردم نجیب و رشید گیلان به نام اظهار تنفر از این پیشآمد و ابراز علاقه نسبت به تجدید زمامداری آقای دکتر مصدق تعطیل عمومی نمودهاند. بنابراین جامعه روحانیون هم به نام هماهنگی و پشتیبانی از مرام و مقاصد برادران دینی خود، نماز جماعت را تا پایان تعطیل عمومی، تعطیل مینماییم.

والسلام علیکم برحمتالله و برکاته

حاج شیخ اسدالله اخوان، حاجی شیخ محمدکاظم صادق، حاج سید حسن بحرالعلوم، حاج سید محمود ضیابری، حاج شیخ ابوالقاسم حجتی، سید حبیبالله موسوی، فضلالله سعادت، سید مهدی بحرالعلوم، حاج شیخ محمد لاکانی، سید شفیع واحدی، سید حسین موسوی خلخالی و شیخ حسین لیچایی.

(طالبحق، سال اول، شماره هفتم، پنجشنبه 19 تیر 1331، ص 4)

 

سند دوم، اتحادیۀ مسلمین گیلان، تلگرافی را برای دکتر مصدق نخستوزیر ارسال کرده بود که متن این تلگراف بدین شرح است:

جناب آقای دکتر مصدق نخستوزیر معظم و محبوب، رونوشت حضرت آیتالله کاشانی، پیشوای روحانی.

رونوشت توسط جناب آقای اخگر نماینده محترم مجلس، ساحت مقدس مجلس شورای ملی تهران. رونوشت اداره کل تبلیغات

اتحادیۀ مسلمین گیلان، از لحاظ سهیم بودن در آن نهضت مصدق، همیشه پشتیبان دولت آن جناب بوده و اکنون با ابراز خوشوقتی، از برطرف شدن سوءتفاهم که به وجه احسن صورت گرفته، مجددا پشتیبانی خود را اعلام و از ذات باریتعالی، توفیق آن جناب را در راه خدمت به اسلام و کشور عزیز خواستار است.

اتحادیۀ مسلمین گیلان _ محقق

 

سند سوم این که،

جمعیت مجاهدین اسلام رشت، هم تلگرافی برای نخستوزیر وقت ایران ارسال کرده بود که در نشریه طالبحق چاپ شده است:

تهران ریاست محترم مجلس شورای ملی (رونوشت جناب آقای دکتر مصدق، رونوشت رادیو تهران و رونوشت روزنامۀ طالبحق)

جمعیت مجاهدین اسلام، به نمایندگی از طرف مردم مبارز گیلان، ضمن پشتیبانی از دولت جناب آقای دکتر مصدق و نیات خیرخواهانه معظمله، به عرض نمایندگان واقعی میرساند که کوچکترین مخالفتی با دولت ملی حاضر، مبارزه با افکار عمومی بوده و مخالفین مورد نفرت مردم ایران خواهند بود.

جمعیت مجاهدین اسلام رشت

(طالبحق، شماره 17، پنجشنبه 18 دی 1331، ص 3)

 

سند چهارم، تلگراف تشکر و تقدیر دکتر مصدق، یکی دیگر از اسنادی است که در این نشریه به چاپ رسیده است:

جناب آقای مقدم استاندار محترم گیلان

تلگراف 4732 مورخۀ 32/4/15 واصل گردید. ضمن سپاسگزاری از احساسات پاک و بیآلایش هموطنان عزیز، خواهشمندم تشکرات صمیمانۀ اینجانب را به عموم بانوان و آقایان محترم ابلاغ فرمایید.

دکتر محمد مصدق

(طالبحق، یکشنبه 21 تیر 1332، ص 1)

 

سند پنجم، در نشریۀ طالبحق، گفتگویی به نقل از نشریۀ اطلاعات و در ادامه دیدگاه فردی تحت عنوان نکتهگیر به چاپ رسیده است که فرمایشی بودن انتخابات دورۀ پهلوی دوم را بازتاب میدهد:

نکته:

.... کاشانی : بنده دلیلی دارم که تیمسار زاهدی از حدود و وظیفۀ نخستوزیری خارج شده.

عبدالصاحب صفایی : اگر اینطور نبود بنده و جنابعالی وکیل نمیشدیم.

عبدالرحمان فرامرزی : اگر یک حرف حسابی در عمرت زده باشی، همین است. (به نقل از مذاکرات مجلس مندرج در روزنامه اطلاعات)

نکتهگیر : این خود حضرات نمایندگان ملت هستند که اذعان به چگونگی انتخابات خود میکنند و تأئید گفتار یکدیگر را در این باره مینمایند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !

(طالبحق، شماره 122، پنجشنبه 30 شهریور 1334، ص 1)

 

و سند ششم یا آخرین سند نشریۀ طالبحق، شعر طنزی است با عنوان «فضلۀ موش» که در این شعر، شاعر که نام مستعار «فرمان» بر خود نهاده است، دولتمردان را از ایجاد روابط حسنه با دولت روسیه (جماهیر شوروی سابق) بیم میدهد و آن کشور را به عنوان دوست کشور ایران نمیپذیرد :

 

ای که خواندی حدیث گربه و موش

قصه روس و موش را کن فراموش

* * * * *

آن شنیدم که در ولایت روس

موشکی بود زیرک و دانا

یکه موشی زرنگ و با تدبیر

هوشمند و دلیر فطانا

عقلمندی و هوش و تدبیرش

شهره در ملک بلشویکانا

هر کسی را به کار بود گره

میفرستاد پیش ایشانا

تا که روزی رئیس کشور روس

گشت در کار خویش حیرانا

بست عهدی که دوستی ورزد

با مقیمان خاک ایرانا

تا مگر کام خود کند حاصل

با سلام و درود و احسانا

پس برنجی خرید از ایران

از برنجان رشت و گیلانا

گفت هر کس رفیق ما گردد

سود او میشود فراوانا

لیک ایرانیان با تدبیر

نخریدند مکر ایشانا

نقش بر آب شد چو نقشه او

گشت از کار خود پشیمانا

خواست تا فکر تازهای بکند

انجمن کرد با وزیرانا

لیک در چاره، جمله درماندند

تا یکی گفت: اولوم به قربانا

موشکی هست در ولایت ما

هوشمند و زرنگ و فطانا

گر اجازت دهی بخواهیمش

زو بجوئیم راه درمانا

رأی او را پسند کرد رئیس

گفت: بر گو بیاید الآنا

موش را بیدرنگ برخواندند

تا بیاید به جمع ایشانا

موش باهوش و با تکبر و ناز

شد خرامان چو پهلوانانا

برسر میز مشورت بنشست

چون که قاطی وزیرانا

قصه خویش را بدو گفتند

کرد شادی و گشت خندانا

گفت گر حرف من قبول کنید

چاره کار هست آسانا

تا به دست شما بهانه دهم

مینهم فضله بر برنجانا

آن زمان بانگ و ناله بردارید

کاین برنج است فضله در آنا

فضلۀ موش در برنج شماست

چون نهیمش به زیر دندانا

این سخن چون ز موش بشنیدند

جمله گشتند شاد و خندانا

پس به تدبیر او عمل کردند

سروران بزرگ، رؤسانا

آن بنای محبتی که اروس

ساخت از بهر خلق ایرانا

از فزونی، استواری گشت

با دوتا فضلۀ موش ویرانا

 

(طالبحق، شماره 193، پنجشنبه 11 جمادیالثانی 1377، ص 4)

 

ماهنامه پژوهشی-علوم انسانی رهآورد گیل / سال دهم / شماره 32 و 33 / آذر و دی 1393

 

 

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

بدون هیچ مقدمه‌ای سراغ اصل مطلب می‌روم؛

«جـهــانـگـیــــر ســـرتـیـپ‌پـــور»

همین نام برای مقدمه و توصیف عاشق کافی‌ست.

متن پیش‌رو مقاله‌ای است که در مجله « بررسی‌های تاریخی»

نشریه بزرگ ارتشتاران (اداره سوم) مهر – آبان 1349، سال پنجم، شماره 4 به چاپ رسیده است.

آن‌چه که این مقاله را از سایرین متمایز می‌کند شهامت و عاشقی بزرگ‌مردی از تبار میرزاکوچک‌خان جنگلی است.

در طی 13 سال انتشار این مجله «1345 تا مهر- آبان 1357» تنها و تنها یک مقاله درمورد گیلان

و یکی از اقوام پیشاآریایی ساکن در ایران (قوم گیلک) منتشر شده است.

سکوتی عجیب و تا حدودی مغرضانه که نویسندۀ این متن نیز در مقدمه به آن اشاره می‌کند.

وأستي خأندن؛



کتاب‌هایی که تاکنون به نام تاریخ ایران نوشته شده است، غالباً از وقایعی یاد می‌کند که در زمان استقرار آریائی‌ها در این کشور روی داده است و از سرگذشت اقوام و طوایفی که پیش از ورود آریائی‌ها در این سرزمین می‌زیستند حکایت نمی‌کند.

با توجه به این مسئله که تاریخ هر ملت مجموعه سرگذشت‌های افراد و اقوام آن ملت است باید قبول کرد که سرگذشت اقوامی که بر این سرزمین می‌زیستند، جزئی از تاریخ کشور ما محسوب خواهد شد.

از جمله آن اقوام مردمانی هستند از زمان‌های قبل از تاریخ در ساحل جنوبی دریای کاسپی می‌زیستند و به عقیدۀ بعضی از محققین از جمله بنیادگذاران تمدن بشری شناخته شده‌اند.

روشن کردن گوشه‌ای از سرگذشت این مردمان که سرزمین‌هایشان در حال حاضر به نام‌های گیلان و مازندران نامیده می‌شود به منزله روشنائی افکندن به تاریخ میهن ما و شاید مشرق قدیم است که البته آن‌قدرها سهل و آسان نیست زیرا طول حیات تاریخی ایران، این سرزمین را شاهد وقایع و حوادث فراوانی کرده است که نظایر بعضی از آن رویدادها ملت‌هائی را به کلی نابود یا نام‌شان را از صفحه روزگار برانداخته است.

از جمله حادثات شکننده به مقابله با ناجوانمردی‌های فاتحانی بود که در جنگ‌ها تنها به تملک اراضی و غارت ثروت و کوچاندن مردان و زنان کارآمد ما به کشورهای خود قانع نبودند بلکه کوشش داشتند کلیه سرمایه معنوی و مدنی مردم این سرزمین را تباه و نابود کنند. مبانی آقائی و سروری را منهدم سازند و هرگونه ارتباط ما را با گذشته منقطع دارند و سرچشمه الهامات غرورانگیز را بخشکانند یا لااقل تیره کنند بدین منظور کتاب‌ها و اسناد ما را ربودند، دفتر ایام شاهنشاهان ما را سوختند، دانشمندان ما را کشتند، سنگ‌نبشته‌های ما را شکستند، زبان ما را بستند و رشته آداب و سنن را گسستند، خلاصه بسیاری از آثار هوش و ذکاء پدران ما را به بازی گرفتند و تحقیر نموده و به دست تباهی سپردند و راه تحقیق آیندگان را تا آن حد بریدند که ناچار می‌باید یا به مورخان غیر ایرانی عهد قدیم توسل جوئیم، یا آثار و شواهدی در دل خاک و بن‌اطلال جستجو نمائیم.

متأسفانه در این قسمت نیز از طرفی مداخله احساسات ملی مورخان عهد قدیم که هم‌نژاد با ایرانیان نبوده‌اند موجب تخلیط مسائل شده و از طرف دیگر آثار هنری و صنعتی تا حدی که بی‌دانشی تجویز می‌کرد، به نام دیگران ثبت یا به ناحق ضبط شده است که کار تحقیق را دشوار ساخته است با این مراتب زمانی وسیع لازم است تا بتوان به یاری صاحب‌نظران دشوارها را آسان کرد.

بر اساس این فکر، کوشش سازمان‌ها و مؤسسات تحقیقات و بررسی‌های تاریخی را، کوششی شایستۀ تحسین می‌دانم زیرا بابی می‌گشایند که موجب می‌شود نتایج بررسی‌های هر محققی در هر زمینه تاریخی و تا هر مرحله‌ای که تحصیل شده باشد در مجموعه‌ای گرد‌آوری شود و در معرض بحث و انتقاد قرار گیرد.

* * *

چنان‌که پیش‌تر گفتیم بحث ما، درباره مردمانی است که از ازمنۀ پیش از تاریخ در طول سواحل جنوبی دریای مازندران در فاصلۀ دریا و رأس‌الجبال البرز می‌زیسته‌اند. در تاریخ‌های داستانی ایران که عالی‌ترین نمونه آن شاهنامه فردوسی است و مجموعه‌ایست از محفوظات مردمان قرن‌های پیش از اسلام، اشاراتی دربارۀ مدنی بودن اقوام این سرزمین شده است. اگرچه داستان‌های شاهنامه به دلیل آن که متکی به گواهی مردم زمان یا نزدیک به زمان نیست از نظر تاریخ مورد اعتنای شایسته قرار نگرفته است ولی گاه‌گاه که دست تصادف از عمق اطلال مدارکی به‌دست می‌دهد که مربوط به پیش از ازمنۀ تاریخی است و دلالت بر تمدن کهن بومیان سرزمین‌های ساحل جنوبی دریای کاسپی می‌کند، اشارات فردوسی متبادر به ذهن می‌شود.

مثلاً وقتی در رساله «تمدن‌های اولیه» تألیف م-ژ.دمرگان «M.J.Demorgan» دانشمند و محقق فرانسوی می‌خوانیم در زیر خاک‌های رسوبی و شن‌دار «آمل» دندان کرسی فیلی کشف شده که نژادش ده‌ها هزار سال پیش منقرض گردیده است1 به خاطر می‌آوریم که ده‌ها هزار سال پیش در نقاط شمالی ایران آب و هوائی مناسب زیست فیل یا پستان‌دارانی از نوع حیوانات منطقه جنگلی و گرم‌سیری وجود داشته است.

یا وقتی به گزارش علمی دکتر کارلتون.س.کون «Carleton S. Coon» دربارۀ اکتشافات غار هوتو در بهشهر مراجعه می‌کنیم طی گزارش آن‌ها با فسیل انسان یا انسان‌هائی روبرو می‌شویم با دندان‌های آسیائی و مربوط به دورۀ علف‌خوارگی که دوران حیات آنان را تا حدود سی‌هزار سال پیش دانسته‌اند2.

و با خود می‌اندیشیم شاید نخستین کدخدائی که از طرف فردوسی در حوالی مازندران و گیلان در آغاز عصر آهن معرفی شده است3، از اخلاف همان انسانی باشد که چندین هزار سال پیش‌تر در سواحل جنوبی دریای مازندران می‌زیسته که نمونه یکی یا چند تن از آنان کشف گردیده است.

مسلم این است خیلی پیش‌تر از ظهور فرمانروایان هخامنشی و قبل از ایجاد پادشاهی ماد یا مدی که در حدود سال‌های «838 – 1000» قبل از میلاد نام بعضی از امراء آن‌ها در کتیبه‌های آسوری ذکر شده است4 و حتی پیش از جدائی آریائی‌های هندی از آریائی‌های ایرانی که مهاجرت و تاریخ جدا شدنشان در بین سال‌های «2000 – 1400» قبل از میلاد یادداشت شده است5 در سرزمین ایران چه در اطراف دریای داخلی که اینک به صورت کویری درآمده است و چه در سواحل جنوبی دریای مازندران مردمانی می‌زیستند که مانند مردم عصر ما به حکم احتیاج برای غلبه بر مشکلات حیات و تأمین ضروریات می‌کوشیده‌اند و به تشکیل واحدهای اجتماعی نیز موفق شده‌اند.

آثار کوشش مدنی این مردمان چه در نجد ایران چه در حاشیه دریای مازندران از غربی‌ترین ناحیه خمسه طوالش اعم از لنکران و آستارای آن‌سوی مرز، تا نواحی کلات‌قلعه و نمین امیرتومان و شاه‌گل دره و حسن زمینی

 

 

و آق‌اولر، تا شرقی‌ترین مناطق مازندران که قسمتی از خاک‌های آن‌سوی آن در مسیر آمودریا قرار داشته است، به‌دست آمده است6.

مصنوعات سنگی و سنگ تراشیده و مسی و سفالین و مفرغی و زرین و شیوه‌های صنعتی و هنری هر یک از آن آثار7، شاهدی‌ست بر سیر تدریجی تمدن آن مردمان از مرحله‌ای به مرحله دیگر که شایان بررسی منظم و مستمر در واحه‌های اطراف دریای داخلی و مردم سرزمین‌های کوهستانی غرب ایران روشن و معلوم گردد.

صرف‌نظر از مدارک و اسناد مذکور علی‌الاصول ناآشنائی ما به اوضاع و احوال مردم ازمنۀ قبل از تاریخ، وجود آنان و کوششی را که قهراً برای تحصیل شرایط بهتر زندگی داشته‌اند نفی نمی‌تواند کرد.

* * *

گمان دارم داستان‌های فردوسی که یقیناً ساخته و پرداخته یک نسل نیست و گواهی میلیون‌ها مردمی است که حتی پیش از عهد سلطنت ساسانیان اطلاعات خود را در لوح خاطر ثبت کرده و از نسلی به نسل دیگر انتقال داده‌اند. با یقین به تصرف و تحریفی که به مرور زمان در آن حکایات و نام‌های قهرمانان داستان‌ها به عمل آمده است ارزش آن را داشته باشد که نقطه شروع تحقیقات تاریخی شود.

بر اساس این گمان و اندیشه یکی از نشانی‌های شاهنامه را که مربوط به تشکیل دولتی در حاشیه بحر کاسپی و بر دامن البرزکوه می‌باشد سرفصل تحقیقات تاریخی نمودم تا مبنائی برای بحث و انتقاد فراهم شده باشد.

 

 




 

آثار سنگ سوراخ شده از گزارش هیئت علمی دانشگاه پنسیلوانیا که تحت عنوان «تفحصات در غار هوتو – ایران» در رسالۀ مربوط امریکن «فیلورز فیکال سوسایتی Filosophical Society» منتشر شده استخراج گردیده است «یک نسخه از این رساله در موزۀ ایران باستان موجود است» این اثر را بدواً به هفت‌صد قرن منسوب می‌دانستند و اکنون قائلاً احتمالاً در حدود سی‌صد قرن پیش به‌وجود آمده است.

در فصل دوم هم به گواهی‌های یشت زرتشت درباره وجود دولت‌های وارن و مازن یا واحد اجتماعی مقتدری در اراضی واقع بین دریای کاسپی و البرزکوه که توانستند مدت‌ها راه بر مهاجمین ببندند استناد کردم که گزارش آن در کتاب دینی ایرانیان به تفصیل ثبت شده است.

فصل سوم یادداشت‌های تاریخ‌نویسان مشرق قدیم درباره اوضاع و احوال مردمان سواحل جنوبی بحر کاسپی است که به‌طور پراکنده در تاریخ مشرق قدیم ثبت گردیده بود که گردآوری شده است.

سپس بررسی آثار و شواهدی که در طول سال‌های 1269 شمسی تا دوران کنونی در بسیاری مناطق گیلان و مازندران به‌وسیله هیئت‌های علمی ایرانی و غیرایرانی کشف گردیده که تا حد قابل ملاحظه‌ای مؤید یادداشت‌های مذکور است که تدریجاً در آینده در اطراف هر یک از آن بحث خواهیم کرد. اینک نگاه می‌کنیم به گیلان و مازندران از دیدگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی

پژوهنده نامه باستان     که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآئین تخت و کلاه     کیومرث آورد و او بود شاه

در تاریخ داستانی اولین پادشاه به‌نام کیومرث معرفی می‌شود و هنگامی که

کیومرث شد در جهان کدخدای     نخستین به کوه اندورن کرد جای

پس درون کوهی مقام گرفت.

از وقایع مهم عهد سلطنت کیومرث، جنگ با دیوان بود که در آغاز به سرداری سیامک فرزند کیومرث درگیر شد و سرانجام

سیامک به دست یکی زشت‌دیو

تبه گشت و شد انجمن بی‌خدیو    

و جنگ به پیروزی دیوان منتهی شد.

سالی بر این ماجرا گذشت که کیومرث آهنگ کین‌کشی کرد.

چو بنهاد دل کینه و جنگ را     بخواند آن گرانمایه هوشنگ را

و باری دگر ساز سپاه کرد و هوشنگ فرزند سیامک را به فرماندهی برگزید و بر دیوان حمله برد و بر آنان غالب آمد.

چو آمد مر آن کینه را خواستار     سر آمد کیومرث را روزگار

و سلطنت به هوشنگ رسید به جای نیا تاج بر سر نهاد با شناختن آتش،

به آتش ز آهن جدا کرد سنک    

آهنگری پیشه کرد

ز آهن، تبر، اره و تیشه کرد.

با توجه به شرح بالا کاشف آتش از نظرگاه فردوسی هوشنگ است یا لااقل در عهد پادشاهی او، آتش شناخته شده است8. پس پادشاهی کیومرث مربوط به اواخر عصر حجر و حیات اجتماعی کاملاً در مراحل بدوی بوده است زیرا

از آن پیش کاین کارها شد بسیج     نبد خوردنی‌ها جز از میوه هیچ

همه کار مردم نبودی ببرگ     که پوشیدنی‌شان، همه بود برگ

در چنین کیفیتی بی‌شک جنگ‌هایی که به آن اشاره شده بین دو همسایه نزدیک رخ می‌داده که جهت تلاقی فریقین به طی مسافات بعیده ناچار نبودند. وقتی یک طرف قضیه دیوان معرفی شده باشند با شناختن سرزمین آنان، می‌توان قلمرو پادشاهی کیومرث و هوشنگ را به قرینه معین کرد.

سرزمین دیوان: در تاریخ داستانی آمده است که کاوس کی به وسوسه رامشگری آهنگ تسخیر مازندران کرد.

سخن چون به گوش بزرگان رسید     از ایشان کس این رأی فرخ ندید

انجمن کردند و به مشاوره پرداختند و در طی سخن گفتند

فریدون پر دانش و پر فنون     مر این آرزو را نبد رهنمون

ز مازندران یاد هرگز نکرد     نجست از دلیران دیوان نبرد

بر اثر شور و مشورت مصلحت دیدند از زال زر سرور سیستان بخواهند که در تخت‌گاه حاضر شود و کاوس‌شاه را از لشکرکشی به مازندران باز دارد و چنان کردند. زال زر به بدرگاه رسید و با شاه چنین گفت:

شنیدم یکی نوسخن، بس گران     که شه دارد آهنگ مازندران

ز تو پیش‌تر پادشه بوده‌اند     مر این راه را هرگز نپیموده‌اند

که آن خانه دیو افسون‌گر است.

ولی کاوس‌شاه فرمود:

جهان آفریننده یار من است     سر نره دیوان شکار من است

بر تصمیم خویش استوار ماند و لشکر به مازندران کشید.

کجا جای دیو دژخیم بود     بدان جایگه دیو را بیم بود

در تصادم دو لشکر کاوس از دیوان شکست خورد و اسیر شد که بعداً به دست رستم‌دستان از چنگ دیوان رهایی یافت9.

در این قسمت شاهنامه می‌بینیم که سرزمین دیوان مازندران بوده است و جنگ‌های عهد کیومرث و بعد از آن، با مردم این سرزمین درگرفته است و بعدها متارکه گردید که تا آخر عهد پیشدادی از جنگ با دیوان سخنی به میان نمی‌آید.

* * *

وقتی دانسته شد مازندران سرزمین دیوان بوده با ملاحظه ابتدائی بودن حیات اجتماعی و توجه به این‌که جنگ‌ها و پیکارها هفتاد سال «به گفته شاهنامه» متناوباً ادامه داشته و در بسیاری از نبردها شاه یا ولیعهد به‌نفسه شرکت می‌کرده‌اند این معنی استنباط می‌شود که تخت‌گاه شاهان پیشدادی دیوار به دیوار مازندران بوده است.

بدیهی است قلمرو پیشدادیان نمی توانسته است در شمال باشد زیرا در شمال مازندران، دریای کاسپی قرار داشته، از جانب شرق، به جلگه و دشت گرگان محدود بوده است و سرزمین مازندران از جنوب هم به ارتفاعات البرز منتهی می‌شده است که شرایط تشکیل واحد بزرگ اجتماعی به علت فقدان دریا و رود عظیم در آن ارتفاعات وجود نداشته است. پس تخت‌گاه اولین دولتی که به تعریف فردوسی در ناحیه کوهستانی و جنگلی و در کرانه دریا بوده است باید در جهت غربی مازندران جستجو شود که همان سرزمین است که امروز به نام گیلان نامیده می‌شود.

چنان‌که در پیش گفته شد از داستان‌های شاهنامه که از قرن‌های دور سینه به سینه منتقل شده منظم و نامنظم، مدون و نامدون به فردوسی رسیده است از آن نظر استفاده کردیم که برای ترسیم دایره تحقیقاتی نقطۀ مبدأئی در اختیار گرفته باشیم با این اندیشه که از هر داستان می‌توان به خمیرمایه‌ای از سرگذشت‌های یک قوم دست یافت.

هرچند قهرمانان داستان‌هائی که در صفحات پیش یاد کردیم به گواهی نام‌های آریائی که دارند، عنصر آریائی شناخته می‌شوند و زمان داستان‌ها نیز که مربوط به اواخر عصر حجر و اوایل عصر آتش است با تاریخ ورود آریائی‌ها به این سرزمین مطابقت ندارد ولی یک نکته قابل دقت است که فردوسی و مردم قرن‌های پیش از فردوسی گیلان و مازندران را صحنه داستان‌هائی شناخته‌اند.

با آن‌که در فلات ایران مخصوصاً مسیر آریائی‌ها از سواحل آمودریا تا دجله و فرات و از دریای کاسپی گرفته تا خلیج فارس مناطق بسیاری بوده که می‌توانسته است از حیث شهرت و نام‌برداری صحنه تجلیات قهرمانانه معرفی شود.

* * *

به‌نظر می‌رسد در قرون بسیار پیش حتی قبل از ورود آریائی‌ها به ایران، گیلان و مازندران شاهد وقایعی بوده‌اند که از آن وقایع داستان‌هائی بر زبان‌ها بوده منتها اسامی قهرمانان آن تدریجاً فراموش گردیده است و مردمان زمان‌های بعد وقایع را با نام‌های مأنوس زمان خود یادداشت و ثبت نموده‌اند و به‌جای قهرمانان بومی گیلان و مازندران نام قهرمانان آریائی را اختیار کرده‌اند.

حال می‌رویم که گیلان و مازندران را در مدرک و سند کهن‌تری بیابیم و معرفی کنیم. پیش از آن‌که وارد بحث شویم مناسب دانسته شد درباره دیو که در گذشته از آن ضمن داستان‌ها سخن رفته و در آینده نیز طی اسناد دینی سخن خواهد رفت تعریف کرده باشیم.

در تارخ داستانی و کتاب دینی ایرانیان مکرر از دیو و از سرزمین دیوان صحبت شده است برای آن‌که یادآوری شود که غرض از کلمۀ دیو اشاره به موجودی عجیب‌الخلقه و شاخ و دم‌دار نبوده است توضیحی را لازم می‌دانیم. دیو که در اوستا دیوا DAEV A و در پهلوی دو DEV و در هندی باستانی دوا DEV A  خوانده می‌شود بنا به تعریف دانشمند محترم آقای دکتر معین و استاد فقید شادروان پورداود به گروهی از پروردگاران آریائی آریائی اطلاق می‌شد10 ولی پس از ظهور زرتشت و معرفی اهورامزدا پروردگاران قدیم یعنی «دیوان» گمراه‌کنندگان و شیاطین خوانده شدند ولی کلمه دیو نزد همه اقوام هند و اروپائی به استثناء ایرانیان معنی اصلی خود را محفوظ داشته است.

چنان‌چه دوا DEV A نزد هندوان به معنی خداست زئوس ZEUS نام پروردگار بزرگ یونان است و دیو DEUS پروردگار لاتینی و دیو DIEU به معنی خدا در فرانسوی از همین ریشه است، در مزدیسنا11 نیز توضیح داده شده است که اهریمن دارای دو دسته پیروان‌اند به نام‌های کماریکان – دیوان شماره دیوان مانند شماره ایزدان یعنی فرشتگان لایتناهی است که از آن‌جمله‌اند دیو مرگ، دیو خواب، دیو بدبختی و دیو تاریکی و غیره.

استاد فقید شادروان پورداود نیز دیو را پروردگار باطل معرفی کرده و دیو یسنا را پرستنده دانسته‌اند و در توضیح این کلمه افزوده‌اند «دین غیر ایرانی» و بسا با صفت دروغ‌پرست یک‌جا استعمال شده است12.

با این تفصیل دیو بر مردمی اطلاق می‌شده که از نظر ایرانیان و به قول فردوسی یزدان‌شناس نبوده‌اند.

تو مر دیو را مردم بد شناس      کسی کو ندارد به یزدان سپاس

بلکه پرستنده پروردگاران باطل بوده و دینی غیر دین آریائی‌های این سرزمین داشته‌اند.

مسکن چنین مردمی به فرموده فردوسی سرزمین مازندران بوده است و طبق اشارات زرتشت سراسر جنوب کاسپی و سرزمین‌های گیلان و مازندران معرفی شده است13. بدین تعریف، که از لحاظ سازمان‌های اجتماعی به آن پایه رسیده بودند که می‌توانستند سه ربع قرن با حریفان خود در جدال دسته‌جمعی باشند که اسناد زیر به صورتی که خواهد آمد مؤید این موضوع است.

 

«نظری به یشت‌ها و تفسیر اوستا»

از جمله مأخذ قدیمه که منتسب به حدود 600 الی 650 سال قبل از میلاد است اوستا و آثاریست که از یشت زرتشت14 به یادگار مانده است که خوشبختانه قسمت‌هائی از آن از دستبرد حوادث مصون مانده و در زمان ما به کوشش استاد گران‌مایه فقید پورداود به فارسی برگردانده و تفسیر شده است.

چون این اسناد نسبت به شاهنامه فردوسی قدیم‌تر و مربوط به دوهزار و شش‌صد سال پیش و شاید پیش‌تر است می‌تواند برای روشن کردن راهی که در پیش داریم مفید واقع شود.

از فقره 87 فروردین یشت: کیومرث در اوستا «کیه‌مرتن» آمده است در پهلوی «گیومرد» که در فارسی «کیومرث» گوئیم.

از فقره 10، یسنای 36 فروهرهای مردان پاک را می‌ستائیم فروهرهای زنان پاک را می‌ستائیم همه فروهرهای پاک پارسیان را از کیومرث تا به سوشیانت پیروزگر را می‌ستائیم...

از دو فقره یشت15 و یسنائی که در بالا آوردیم معلوم می‌شود که اولاً کیومرث یک عنصر آریائی است نه بومی و ثانیاً نخستین بشر است نه نخستین خدیو. به همین دلیل همه فروهرها از کیومرث که «نخستین بشر» است تا سوشیانت که به زعم زرتشت «آخرین خلقت موعود مزدیسنا» است و باید در آخرالزمان ظهور کند، بدان ترتیب یاد شده است.

کیومرث از نظر بندهش: در بندهش آمده – کیومرث نخستین بشر را اهورامزدا بیافرید «و مدت سی سال در کوه‌ساران تنها به سر برد» در هنگام مرگ از صلب او نطفه‌ای خارج شد که وسیله اشعه خورشید تصفیه گردید... الخ

اما درباره هوشنگ16 در اوستا مکرر به اسم هوشنگ پیشدادی برمی‌خوریم نخست در فقره 21 از آبان یشت و پس از آن در فقره 3 از درواسپ یشت در فقره 7 از رام یشت و در فقره 24 از ارت یشت در هر چهار یشت «هوشنگ پیشدادی» را بالای کوه هرا «البرزکوه نشان می‌دهد»17 که به ایزدان یشت‌های مذکور که ناهید و گوش و وایو وارت باشند نیاز نموده و درخواست می‌کند وی را بزرگ‌ترین شهریار روی زمین گردانند، که وی را به دیوها و مردمان و جادوان و پری‌ها و «کاوی‌ها» و «کرپان‌ها» چیره سازند که همه دیوها از او به هراس افتاده و رو به گریز گذارند که او به دیوهای مازندران و دروغ‌پرستان ورن «گیلان» دست یابد و همه را شکست دهد. ایزدان خواهش هوشنگ را اجابت نموده و او را کام‌روا ساختند.

* * *

با مراجعه به سطور بالا که مقتبس از یشت‌ها و تفسیر دانشمند فقید استاد پورداود است می‌بینیم هوشنگ هم که در اوستا اولین پادشاه معرفی شده است یک عنصر آریائی است، نه بومی مناطق جنوب دریای کاسپی، ولی صحنه داستان قهرمانیش باز در حدود گیلان و مازندران ارائه شده است، در «رام یشت» «کرده»18 می‌خوانیم.

بند 7 – او را بستود هوشنگ پیشدادی در بالای کوه هرای به فلز پیوسته در روی تخت زرین بر روی بالش زرین بر روی فرش زرین نزد به رسم گسترده با کف دست سرشار.

بند 8 – از او درخواست نمود این کام‌یابی را به من ده تو ای اندروای19 زبردست که من دو ثلث از دیوهای مازندران و دروغ‌پرستان ورن «گیلان» را برافکنم.

بند 9 – اندروای زبردست این کام‌یابی را به او داد تا این‌که هوشنگ کام‌روا گردید.

در این قسمت از سرودها هوشنگ چیرگی بر دو ثلث از دیوهای مازندران و دروغ‌پرستان ورن را آرزو می‌کند گوئی که بر یک ثلث آن‌ها مسلط شده است یعنی به سرزمین مازن و وارن راه یافته است20.

در کتاب مقدس ایرانیان از تهمورث که دومین پادشاه معرفی می‌شود دو بار یاد شده است. نخست در فقرات 11 - 13 رام یشت، دوم درفقرات 29 – 28 زامیاد یشت در رام یشت – تهمورث از فرشته هوا درخواست نمود که وی را به همه دیوان و مردمان و جادوان و پری‌ها چیره سازد، که وی اهریمن را به پیکر اسبی درآورده بر او سوار شود تا بدو انتها زمین براند.

در زامیاد یشت – فر کیانی مدت زمانی به تهمورث زنیاوند تعلق داشته از پرتو آن او در روی هفت کشور پادشاهی نمود تا به دیوها و مردمان و جادوان و کاوی‌ها و کرپان‌ها دست یافت و اهریمن را به پیکر اسبی درآورده در مدت سی سال بدو کرانه زمین همی تاخت.

از اعمال مشهور تهمورث که در اوستا از آن یاد شده است رام کردن دیوهاست در یکی از قطعات اوستائی معروف به «ره‌ائو کمدیجا» فقره 91 آمده است تهمورث زنیاوند یونگهان که دیو دیوان را به بارگاه داشت هفت قسم دبیر «خط» از او آورد.

«از این گزارش چنین برمی‌آید که پیش از تهمورث هفت قسم «دبیری» در جنوب دریای کاسپی شناخته شده و وسیله فهم از راه دور بوده است که تهمورث در عهد سلطنت خود بدان دست یافته است».

* * *

هم‌چنین در مینوخرد فصل 37 فقره 21 اشاره به همین معنی شده و در روایت منظوم موسوم «به ادبیات پارسیان» که مستشرق معروف اشپیگل Spiegel طبع نموده راجع به تهمورث چنین آمده است.

تهمورث اهریمن را در مدت سی سال در بند داشت بر او زین نهاد بر پشت او سوار شد و هر روز سه بار گرد گیتی می‌گشته بر سرش گرز پولادین می‌زد با او دریا و کوه و فراز و نشیب البرز را می‌پیمود و وقتی که از گردش برمی‌گشت او را در بند نموده جز زخم گرز گران آشام و خوراکی نداشته ...الخ.

در این قسمت هم می‌بینیم تهمورث دومین پادشاه در حاشیه البرز است، دریا و کوه و فراز و نشیب البرز را می‌پیماید.

در کرده 4 بند 15 رام یشت جمشید را در قلۀ البرز جائی که رود «اردویسور» از بالای آن به بلندی هزار قد آدمی سرازیر گشته و به دریای فراخکرت21 می‌ریزد مشاهده می‌کنیم.

و هم‌چنین در کرده 6 بند 24 می خوانیم «او را ستود فریدون پسر آبتین از خاندان توانا در مملکت چهار گوشه ورن . . . از او درخواست نمود که این کام‌یابی را به من ده ای اندروای زبردست که من به آژیدهاک سه پوزه و سه کله و شش چشم و هزار مکر دارنده، ظفر یابم. به این دروغ بسیار قوی و خبیث، فریفتار جهان، این دروغ بسیار زورمند که اهریمن بر ضد جهانم مادی بیافریند.

از برای فنای جهان راستی. . . الخ.

بند 25 – اندروای زبردست این کام‌یابی را به او داد، تا این‌که فریدون کام‌روا گردید.

 

نتیجه مقایسه

شواهدی که از اوستا و سرودهای مذهبی ایرانیان استخراج و در بالا یاد کردیم همه حکایت از آن دارد که آریائی‌ها هنگام پیشروی در سرزمین ایران از همه جا به سهولت گذشتند ولی در ورن و مازن یعنی گیلان و مازندران به مقاومت شدید برخورد کردند که برای شکستن آن ناچار بودند تا به یزدان خود توسل جویند فدیه و نیاز بدهند و از نیروی ایزدان خود برای تحصیل پیروزی استمداد کنند.

هرچند نام قهرمانان نام‌برده در ودا «veda» کتاب مقدس آریائی‌های هند نیز یاد شده است و با توجه به آن‌که تاریخ ودا تا هزار و چهارصد سال قبل از میلاد پیش می‌رود و طبعاً قدیمی‌تر از اوستای زرتشت است، معلوم می‌گردد این قهرمانان، قهرمانان مشترک آریائی‌های هند و ایران حتی قبل از جدائی این دو دسته آریائی می‌باشند که برای تجلیل آنان هر یک به زبانی و زمانی و مکانی سخن از وصف پهلوانان خود کرده‌اند در این‌صورت سرگذشت آنان فاقد ارزش تاریخی می‌گردد، ولی نکته‌ای که مورد استفاده است اشاراتی است که دلیل اهمیت مناطق مازن و ورن «مازندران و گیلان» می‌باشد.

به طوری‌که می‌دانیم اوستا متصرفات آریائی‌ها را در ایران به ترتیب پیشرفت به شرح زیر ذکر کرده است.

اول ایران واج یا کشور آریان‌ها   دوم سغد   سوم مرو   چهارم باختر   پنجم نیسایه   ششم هرات   هفتم کابل   هشتم غزنین   نهم گرگان   دهم رخج   یازدهم صفحه هیلمند   دوازدهم ری   سیزدهم شاه‌رود   چهاردهمین جا ورن   پانزدهم پنجاب هند   شانزدهم خاک‌های مجاور زرنگ.

از طرز شماره‌بندی خط حرکت آریائی‌ها از شرق به جنوب و انتشار آن‌ها در نجد ایران هویداست که هیچ‌یک از مناطق بالا از نظر یشت زرتشت شایستگی آن نداشته است که صحنۀ تجلیات نام‌داران آریائی تعرفه شود و این خود دلیل بر این است که در زمان زرتشت یعنی تقریباً هزار و ششصد سال پیش شهرت و اعتبار مازندران و گیلان زبان‌زد عامه بوده است و داستان‌هائی از تشکیلات اجتماعی و سازمان‌های دولتی و تجارب جنگی و استعداد منطقه و مردمش از قرن‌ها پیش به یادگار مانده بود که در تهیه سرودهای اوستا و احیاء نام قهرمانان آریائی مورد استفاده یشت زرتشت قرار گرفته است.

باید این نکته را هم به‌خاطر داشته باشیم که زرتشت در زمانی ظهور کرد که عده‌ای قابل ملاحظه رقیب دانشمند و مطلع و متنفذ که در درجۀ اول مغان بودند، در مقابل داشت.

چون زرتشت به صفت مصلح آئین مغان و مؤسس دین تجلی کرده بود و ظهورش منافی با مصالح و نفوذ مغ‌ها بوده است، لاجرم با حریفان بصیر و سرسختی روبرو بود، پس در انتخاب مضامین اوستا می‌باید کمال دقت و احتیاط مرعی می‌داشت تا بهانه تخطئه و سفسطه به حرفای نام‌دار که عنوان رهبری قوم هم داشته‌اند نداده باشد.

با درنظر گرفتن این شرایط نمی‌توان تصور کرد که انتخاب صحنۀ گیلان و مازندران صرفاً به صرافت طبع شت زرتشت بوده است، بلکه بیش‌تر می‌توان اندیشه کرد که انتخاب صحنه مزبور متناسب با دانش و اطلاع مردم زمان از اوضاع روزگاران پبش و مطابق با محفوظات تاریخی و داستانی عامه بود، که از نظر زرتشت قابل تأئید واز نظر مغ‌ها غیرقابل تخطئه بوده است.

نکته دیگری که شایان دقت است اشاره‌ایست که در تعبیر کلمه دئویسنا شده است که در صفحات پیش گفتیم آن را دین غیرایرانی دانسته‌اند. وقتی که مزدیسنا دین ایرانی معرفی شود طبعاً دئویسنا دین غیرایرانی یا به عبارت دیگر دین بومی خواهد بود.

مضافاً چنان‌که در پیش گفتیم این دین غیرایرانی دارای پیشوایانی نیز بوده است که به‌عنوان کرپان‌ها22 و کاوی‌ها23

در آریائی بر گروه رهبران و پیشوایان اطلاق می‌شده، یاد گردیده و قهرمانان آریائی در ادعیه خود غلبه بر آن‌ها را آرزو می‌کردند.

وجود دین و پیشوایان در ناحیه مازن و ورن به گواهی شت زرتشت و مردم زمان وی و هم‌چنین مردمان زمان پیش از زرتشت خود دلیل دیگری است که مردمان سواحل جنوبی بحر کاسپی از لحاظ هم‌بستگی اجتماعی و رشد اجتماعی به مقامی رسیده بودند که وجود قوانین و احکام را برای بقای جامعه و تکمیل شیرازه‌بندی لازم دانسته‌اند و توانسته بودند نظم و اطاعت را که محصول رشد عقلانی و احترام به حدود و حقوق است بین خود جاری سازند و در مقابل قوم دلیر و تازه‌نفس آریائی که از ایران واج سرازیر شده و سیزده استان یا کشور آن‌ روزی را درهم نوردید، مقاومت نمایند و در بین کلیه متصرفات آریائی‌های قبل از تاریخ، امتیاز قهرمان‌سازی را برای خود محفوظ دارند.


 *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-


پی‌نوشت:

1.      ص 59 از کتاب «تمدن‌های اولیه» م.ژ دمرگان

2.      گزاش رسمی هیئت تحقیقاتی دکتر کارلتون کون به نام «تفحصات در غار هوتو» نسخه‌ای از آن در موزه ایران باستان موجود است.

3.      نخستین خدیوی که کشور گشود ** سر پادشاهان کیومرث بود

4.      کتیبه شلم‌نصر پادشاه آسور، ص 169، ایران باستان

5.      اشاره به صفحات 38 و 39 و 156 ایران باستان پیرنیا

6.      به شرح اکتشافات هیئت‌های مختلفه که نمونه‌هائی از آن به شماره عکس 1 و 2 و 3 همراه این مقاله چاپ شده است

7.      به شرح عکس‌های شماره 2 و 3 منقبس از کتاب تمدن‌های اولیه دمرگان فصل مربوط به تالش

8.      نگاه کنید به شاهنامه فردوسی و پیدایش آتش

9.      نگاه شود به شاهنامه فردوسی و داستان هفت‌خوان و رهائی کیکاوس

10.  برهان قاطع به تصحیح آقای دکتر معین

11.  صفحات 165 – 164

12.  صفحه 28 از یشت‌ها

13.  نگاه کنید به درواسپ یشت و رام یشت که در همین مقاله آمده است

14.  زرتشت یا زردشت – مصلح دین مغان به قول فردوسی به دربار گشتاسب رفت یعنی از آذربایجان به سیستان شد و در حمایت ویشتاسب قرار گرفت، برخی از محققین تاریخ حیات را تا شش هزار سال پیش می‌برند

15.  یشت که در اوستا «یشتیYACHTI» آمده از ماده کلمه یسنا است که مفهوم ستایش و پرستش دارد مزدیسنا مزداپرست است (YASNA)

16.  ص 175 جلد اول یشت‌ها

17.  وجه تسمیه البرز – نام اصلی البرزکوه هر و صفتش برزئیتی یعنی هرای سر برکشیده یا سرفراز به مرور دهور حرف «هـ» به الف و حرف «ر» به لام مبدل شده است و کلمه دیگر برزئیتی است که مبدل به کلمه «برز» شده که دارای همان مفهوم سر برکشیده و سرافراز است «پورداود» ال برز یا هربرزئیتی (HARABAREZAITI) از دیدگاه ایرانیان قدیم محل دیده‌بانی خاص ایزد مهر بود که «ایزد خاص ایران» شناخته می‌شد.

سلسله جبال البرز تمام سرزمین‌های سواحل جنوبی دریای مازندران را فرا گرفته است دارای قله‌ایست به‌نام دماوند و بهیئت عقابی است پرگشوده که یک بال آن تا کوه‌های قفقاز ممتد می‌شود و بال دیگرش پس از انحراف مختصری بین استرآباد و بسطام به سمت خراسان و از آن‌جا به مرغاب و کندوز امتداد یافته و بالاخره به سلسله کوه‌های هدوکش می‌رسد.

طول محوطه‌ای که محدود به سلسله جبال البرز می‌شود «در قسمت مرکزی سلسله» از غربی‌ترین منطقه گیلان تا شرق مازندران و قسمت مختصری از گرگان – 654 گیلومتر است

18.  کرده از کلمه اوستائی کرت KARETA می‌باشد که به معنی کارد و خنجر و برش و یک قطعه بریده شده آمده و مفهومی معادل «فصل» عربی دارد. کرده اول یعنی فصل اول

19.  اندرورا = خرد مقدس که اراده‌اش هم بر آفریده خرد مقدس مستولی است هم بر ساخته خرد خبیث

20.  مازن و وارن به تفسیر برخی از محققین از جمله استاد پورداود همان مازندران و گیلان است که در مقالات آینده دلایل کافی برای آن خوهیم آورد

21.  یسنا جلد دوم ص 149 گوید: چئه چست «دریاچه رضائیه»از بن با دریای فراخکرت اتصال دارد که خود دلیل است بر این‌که مراد از فراخ کرت همان دریای کاسپی است که در جانب شرقی چئه چست قرار دارد به گواهی پاره 2 از فرگرد22

22.  کاوی و کرپان پیشوایانی بوده‌اند که مراسم دینی دیوها یا دین غیرایرانی را به‌جا می‌آورده‌اند در گات‌های زرتشت مکرر از آنان شکایت شده است که اسباب گمراهی مردم‌اند ص 93 گات‌ها

23.  تشابه نام کاوی و کاوه که هر دو به رهبری معرفی شده‌اند و داستان فریدون و ضحاک که شاهنامه و کتاب دینی ایرانیان آن را منتسب به سرزمین ورن کرده این معنی را به‌خاطر می‌آورد که ممکن است کاوه معروف نیز یکی از کاوی‌ها یا پیش‌روان بومی بوده که بر ضحاک شوریده و فریدون را حمایت کرده است، فقره 33 از آبان یشت گوید «فریدون در مملکت چهار گوشه ورن برای ناهید و ..... قربانی نمود و از او خواست که به آژی دهاک ... ظفر یابد» در ص 193 یشت‌ها و نیز در بندهش فصل 29 فقرات 8 و 9 آمده است «این اژدهاک که نیز بیوراسب می‌گویند ... در کوه دماوند زنجیر شده است» «از کتاب دینی تفسیر استاد پورداود»

از اشاره‌ای که در اوستا شده است چنین برمی‌آید که کاوی‌ها نیز سلسله داشته‌اند چنان‌که گوید کاوی دوم به نام «اوسه» Use از ایزد اردوی Ardvi می‌خواهد که او را فرمانروای بزرگ گرداند.

به هر تقدیر نام‌های کاوی، کاوه، کاوات، کاواتان از آن‌جهت که پیشوند نام بعضی آبادی‌های گیلان است مانند کبته Kabate، کاوک ده Kavak dah، کاوان کؤل Kavan kol قابل توجه است

 

 

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 


 

فاصله معني اۊني کي مردۊم فيکٚر کۊنده مرأ تؤفير دأره.

آقا ؤ خانمˇ «ش»، هأتؤ کي چۊکاچۊک تلويزؤنˇ هچينه فئلمانأ فاندرستيد

يا اۊ وخته کي ميزˇ پؤشت، کس کسه راستˇ پيش غذا خۊرديدي

يا گاگلفه تختˇ سر، خۊشانˇ تختˇ سينهˈ کس کسأ دخشارديد ؤ خۊفتيد،

هر رۊز همديگرˇ جأ دۊرترأ بؤستيد.

* ا *

-

خئلي زمات بۊ کي خانمˇ «ش» اؤخان، آقاىˇ «ش» گۊشˇ دؤر ؤ ورأ دٚنٚوارستي.

أسأ، مۊشکيل، خانمˇ «ش» صدا جأ بۊ يا آقاىˇ «ش» گۊشانˇ جأ، هيچ مألۊم نۊبۊ.

*ا*

--

هرچی بۊ، آقاىˇ «ش»، خانمˇ «ش» گبانأ دئه نيشتاوستي.

خؤره ني أنقد بمانسته بۊ کي نتانستي ايتأ خؤرۊمˇ گب

خۊ ذهنˇ جأ فاکشه بيرۊن ؤ خانمˇ «ش»يأ بگه.

خانمˇ «ش»يم، هأى آقاىˇ «ش» رختانأ وارسي کۊدي ؤ

ايتأ بۊلند ؤ زردˇ مۊ دۊمبالأ گردستي! ولکي اۊن،

ايتأ دليل ببه آقاىˇ «ش» نيشتاوستنه.

ولي همشک اۊنˇ يافتنˇ جأ مانستي. . .

*

*

ديشب، ايتأ أچي مأچي خاب بيدئم کي،

.

مي نام ايسه آقاىˇ «ش». . .

 

 

جه أيأ بيشتاويد

 

 

سربس: avocado.blog.ir

 

  • نیما رهبر (شبخأن)