در حاشیۀ حوادث (پاسخ های ابراهیم فخرايی در مورد میرزاکوچک خان و نهضت جنگل)
به مناسبت سالگرد شهادت سردار بزرگ جنگل؛ میرزاکوچکخان جنگلی
«لازمۀ قضاوت شکیبایی بههنگام شنیدن، تأمل بههنگام گفتن، بصیرت بههنگام رسیدگی و بیطرفی بههنگام قضاوت است.»
«سقراط»
جاوید نام ابراهیم فخرايی در فصل پانزدهم از چاپ سوم کتابِ پرارزش خود بنام «سردار جنگل» پس از شرح مبسوط وقایع رخ داده در نهضت جنگل، چنین مینویسد:
«ما بر آنیم که در این فصل کمی از متن به حاشیه برویم، اما از آنجائی که خود، سهمی در این نهضت داشتهایم ارزیابی آن بلاشبهه از طرف ما صحیح نخواهد بود چه کمترین اتهامی که نسبت داده شود جانبداری و اعمال تعصب است و تحمل این اتهام بر ما گران است. تنها وظیفهای که باقی میماند این است که ایرادات و انتقادات مطروحه را یکیک (تا آنجا که مطلعیم) برشمرده و پس از توضیح مختصر که درباره هر یک از آنها خواهیم داد قضاوت عادلانه را به افکار عمومی واگذار میکنیم.»
علامه فقید محمد قزوینی در یادداشتهای تاریخی خود بهنام «وفیات اعیان» درباره حیدرخان عمواوغلی چنین نوشتهاند:
«حیدرخان مشهور به چراغبرقی یا بمبیست که اسم اصلیش تاریوردیوف بوده یکی از رؤساء و مجاهدین خارجی یعنی غیر ایرانی بوده مثل قفقازیان و گرجیان و ارامنه که از اول تأسیس مشروطه ایران داوطلبانه به این مملکت آمده بودند» تا آنکه به آخر شرح احوالش که حاجتی به نقل همۀ آنها در اینجا نیست رسیده مینویسد «نامبرده در اوایل سال 1340 قمری مطابق پاییز سال 1300 شمسی از طرف بالشویکهای باکو به گیلان آمده با اتباع میرزاکوچکخان جنگلی مخلوط گردید اما چون وجود او از طرف اتباع میزا مظنون تشخیص داده شد ایشان او را در آنجا کشتند»(مجله یادگار، شماره 5، ص 40)
این گفتار کمی با نوشته مورخ شهیر (احمد کسروی) در تاریخ مشروطیت ایران اختلاف دارد زیرا در چند جای کتاب مزبور حیدرخان اصلاً اهل سلماس معرفی شده که در تفلیس تحصیل مهندسی برق مینموده است بهعلاوه وجودش مورد سوءظن اتباع میرزا نبود و احتراماتی فراخور یک مرد بزرگ انقلابی دربارهاش مرعی میگردید. از این گذشته به شرح توضیح صفحات ماقبل، نه میرزا و نه اتباعش که در این مورد حمل بر اطرافیان نزدیک میشود کسی حیدرخان عمواوغلی را نکشته است این شایعۀ علیالظاهر مستند به اشعار لاهوتی است که در دیوانش به شرح زیر آورده است:
میرزا میگوید:
نه من باید که در تاریخ این کشور سمر گردم
در ایران شخص اول شاه بیتاج و کمر گردم
اگر همدست مشتی مردم بیسیم و زر گردم
پس این جاه و جلال و دولت و شوکت چه خواهد شد
حیدرخان در حبس:
ز حبس پیشوای خود قوای اجتماعیون
پریشان بود و دشمن شاد از این کردار ناموزون
از اینرو طالع اردوی دولت گشته روز افزون
سپاه شاه اندر حمله از کهسار و از هامون
یکی از شبهای مخوف:
شبی تاریک و باد سردی و بوران ز حد افزون
بزندان حال حیدر زین هیاهو بود دیگرگون
دلش پیش رفیقان چشمش از زور غضب پر خون
دو دستش محکم از پس بسته و زنجیر در گردن
وبعد:
در آن تاریکی شب هیئتی وارد به زندان شد
سپس برقی بزد کبریتی و شمعی فروزان شد
به پیش اهل زندان صدر ملیون نمایان شد (مقصود میرزاکوچکخان است)
سخن کوتاه حیدر با رفیقان تیرباران شد
بدیهی است که اشعار مزبور با همۀ هنرنماییهای شاعرانه و با همۀ احترامی که شادروان ابوالقاسم لاهوتی نزد آزادیخواهان ایران داشته است و هنوز هم دارد کاشف از یک واقعیت مسلم نیست و نشان از تأثری میدهد که به لاهوتی از فرط غلبه احساسات، و بر اثر از بین رفتن یک تن از مجاهدین غیرتمند مانند عمواوغلی که کمنظیر یا بینظیر بود، دست داده و مسلماً همۀ دوستان عمواوغلی در این تأثر و تأسف شرکت داشتهاند اما شایسته نبود ابراز یک چنین تأثری بهشکل پرخاش های انتقامجویانه تظاهر کند و به طوری که دیدهایم غل و زنجیری درکار نبوده دستی از پشت بسته نشده و شمعی فروزان نگشته و تیربارانی رخ نداده است. خاصیت انقلابات مشرقزمین همین است که قائدینش را سرانجام در لهیبش میسوزانند و خاکسترشان را به باد فنا میدهند و این مسئله آنقدر که از بیتوجهی به هدف و لجاجتهای جاهلانه و خودخواهی پیشوایان قوم ریشه میگیرد به هیچ انگیزۀ دیگری ارتباط ندارد. شواهدی که میتوان بر تأیید این مطلب اقامه کرد فراوان است یک نمونه آن که هنوز از خاطرهها محو نشده داستانی است که در سنوات اخیر در همین کشور رخ داده که همه به تفصیل از آن مطلع و آگاهند و احتیاجی به شرح و توضیح ندارد از اینرو شگفت نیست از اینکه گفته شود اختلاف بین میرزا و عمواوغلی که معلوم نبود روی چه زمینه منطقی و مبنای اساسی بهوجود آمده مشمول همین حکم کلی است شاید هم بتوان گفت که مقدرات در تعیین سرنوشت هر دو نفر بیدخالت نبوده است.
*
*
*
تاریخ احزاب سیاسی و دیوان بهار
در تاریخ احزاب سیاسی به جملات زیر برمیخوریم:
- وثوقالدوله آمد و دو سال هم خوب کار کرد غائله کاشان ختم شد غائله تبریز هم میرفت حل شود که دولت سقوط کرد (ص 29)
- یک روز قبل از ورود بالشویکها به ایران حکومت میرزاکوچک در رشت دایر گردید (ص 49)
- چیزی نگذشت که درصدد برآمدم بین دوستان خود یعنی فامیل فیروز و تیمورتاش و سید ضیاءالدین ارتباط صمیمانه ایجاد کنم (ص 64)
- جمهوری خراسان نیز مانند جمهوری گیلان بود. آقای سید محمد تدین که از طرف حزب دموکرات از مرز به ملاقات میرزاکوچکخان زعیم جنگلیان به رشت رفته بود ضمن سخنانی که از زعیم ملی شنیده بود این بود که ما تا هر جا که بتوانیم جلو میرویم و قصد جزم نداریم که ایران را به تصرف درآوریم. از حرکات میرزا و همچنین از طرز رفتار کلنل پیدا بود که قصدشان تصرف ایران و حکومت مرکزی صالح نبود بلکه به همان ولایاتی که در کف داشته قانع بودهاند (ص 159)
- اگر مرحوم میرزا در سال 1336 که طهران بین دولتهای سست و شیرازه دررفته دست بهدست میشد به تهران حمله کرده بود بدون هیچ شکی دولت ایران مانند موم در دست او و اتباعش نرم شده و به میل آنها ساخته میشد و همان کاری که موسولینی بعدها در ایطالیا کرد و از شمال حمله کرد و با سازش سری اهالی پایتخت، شهر رم را بهدست گرفت و پادشاه ایطالیا نیز بدو تسلیم شد میرزای ما هم کرده بود ... (ص 159)
- بین خالوقربان و میرزا نزاع شده خالو از میرزا جدا میگردد و حیدرخان عموغلی که از احرار دموکرات بود بهدست میرزا کشته میشود (ص 165)
در دیوان بهار تألیف محمد ملکزاده چاپ 1336 چنین آمده است:
شد باقبال شهنشه ختم کار جنگلی
جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی
دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد
دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی
استاد بهار بهطوری که قبلاً دیدهایم از دموکراتهای تشکیلی از طرفداران جدی سیاست وثوقالدوله بود و لازم به توضیح است که یگانه هم وثوقالدوله، در برانداختن جنگل و هموارساختن نقشههای سیاست انگلستان در ایران و رفع هرگونه مشکلات و دشواریهای مربوطه بوده در اینصورت و با وصف مسلم بودن این موضوع تجلیل از یک چنین شخصیت مفتضح که خیانتهای علنی او به مردم ایران محقق شده شایسته مرد آزاده و پاکباز و شاعر گرانمایهای همچون بهار نبود و این مسئله را باید بهنام «یکی از اشتباهات سیاسی» آن مرحوم ثبت نمود. بهعلاوه در صحت این گفتار که «ما قصد نداریم ایران را به تصرف درآوریم» تردید است چه هیچیک از زعمای جنگل چنین سخنی را به یاد ندارند و آن را تأیید نمیکنند ولیکن این مطلب که «ما هرجا بتوانیم پیش میرویم» مسلماً از گفتههای میرزا است و نشانۀ محدودیت قدرت است و تأکید اینکه پیشرفتهای آیندۀ جنگل، منوط به توسعه و تکمیل این قدرت میباشد در حقیقت بیان مزبور، عکس نتیجهای است که از گفتار میرزاکوچک استنباط شده زیرا مفهوم جمله اخیر، عزیمت به طهران و ایجاد حکومت مرکزی صالح در آن مدغم و نهفته است. کشته شدن حیدرخان عمواوغلی بهدست میرزا نیز بر حسب آنچه قبلاً توضیح شده عاری از صحت و از حقیقت واقع بهدور میباشد.
*
*
*
ایران در جنگ بزرگ
در این کتاب تاریخی نفیس به قلم مورخالدوله سپهر که خدمات ملی قائد جنگل را بهحق ستودهاند چند جمله نامأنوس دیده شده از این قبیل:
- شیخ محمود کوساندیش به ریاست سواران ایلخی و چریک برگزیده شد (ص 386)
- در همان ایام جمعی دیگر به سرکردگی خالوقربان و برادر احسانالله خان از بادکوبه وارد شدند (ص 392)
- حیدرخان عمواوغلی مدتی با قواء جنگل جنگید – در حین حریق ملاسرا احسانالله خان فرار نمود و حیدرخان عمواوغلی قبل از آنکه نزد میرزا برده شود بهوضع فجیعی به قتل رسید (ص 393)
نخست باید توضیح شود شیخ محمود کسمائی (کوسندشتی) برادر حاج احمد کسمائی مردی روحانی بوده و هیچوقت به ریاست ایلخی برگزیده نشده بود و خالوقربان که یک مجاهد ایرانی و اهل هرسین بوده از بادکوبه نیامده و حیدرخان عمواوغلی هیچوقت با قواء جنگل نجنگیده و در حریق ملاسرا احسانالله خان اصلاً حضور نداشته و قتل حیدرخان به شرحی است که قبلاً بیان شده و این اشتباهات از نظر صحت وقایع تاریخی مستلزم اصلاحند.
*
*
*
کتاب بیرنگ
در کتاب مزبور تألیف س . ع . آذری چنین مذکور است:
«نهضتی را که میرزا در رشت و جنگل ایجاد نمود به الوان مختلف رنگپذیر شد. اختلاف او با احسانالله خان و سپس خالوقربان باعث شد که این نهضت 9 بار تغییر لون دهد.
میرزا به مشورت عقیده نداشت رفتهرفته استبداد رأی بر سایر صفاتش چیره شد. سخنان رفقای صمیمی و باوفای خود را به هیچ میگرفت کمکم غرور و نخوت و خودسری بر وجودش مستولی گردید تا سرانجام به ارتکاب قتل بیرحمانه حیدرخان عمواوغلی مجاهد و دموکرات معروف انقلاب مشروطیت فرزند خلف ایران شیرازه کار از دستش بیرون شد و در کوههای طالش و خلخال از سرما سیاه گردید و رنود سرش را بریده به عنوان ارمغان پربها به رشت آوردند.
خطای میرزاکوچکخان نسبت به قتل حیدرخان عمواوغلی محرز و مسلم و از این جهت نام خود را در تاریخ انقلاب جنگل لکهدار نمود»
در این باره آنچه که باید گفته شود گفته شده است توضیح اضافی ما این است که واقعۀ ملاسرا یک تصمیم غیرعاقلانه و یک نقشۀ مطاله نشده بود چه اگر دستگیری افراد کمیته حتماً ضرورت داشت به نوع دیگری که حتی به خالی کردن یک تیر هم احتیاج نباشد میشد این امکان را بهوجود آورد و اصولاً چه ضرر داشت که اختلافات موجود ولو برای بهدست گرفتن قدرت به طرز مسالمتآمیز و بدون خونریزی حل میشد زیرا هدفها به شکل «ازوم» و «عنب» و «انگور» ظهور مییافت بدیهی است که نتیجۀ تصمیمات مطاله نشده و تبعیت از احساسات تند و حاد جز این نمیتوانست باشد که همۀ زحمات گذشته یکباره بر باد رود و همۀ ارکان انقلاب یکی از پی دیگری فرو ریزد لیکن تغییر لون آنهم 9 بار به هیچ وجه نمی تواند قابل قبول باشد زیرا جنگل یک رنگ بیشتر نداشت و آن رنگ ملی و میهنی بود و برای جلا و شفافیت همین رنگ بود که به استقبال حوادث و جریانات مساعد میرفت. بنابراین تعبیر اختلاف افراد به تغییر لون صحیح نیست چه اصلاً میرزا و خالوقربان اختلافی باهم نداشتهاند. خالوقربان مرد سادۀ بیسوادی بود که تبلیغات مخرب دیگران در وی مؤثر میافتاد و به زودی از جا درمیرفت زیرا قوۀ تعقلش ضعیف بود تا جائی که بهصورت آلت فعل درمیآمد و مخالفین میرزا او را همچون مهرهای علیهاش بهکار میبردند آنچه مسلم است حیدرخان عمواوغلی مرد شجاع و مبارزی بود شاید نام اصلیش به شرح مذکور در «وفیات اعیان» همان تاریوردیوف زیرا در آذربایجان ایران و قفقاز نوعاً از این قبیل اسامی فراوانند اما قبول این مطلب که تاریخ انقلاب جنگل را میرزا با قتل عمواوغلی لکهدار نموده است اغراقی است آمیخته به فقدان منطق.
*
*
*
قیام کلنل محمد تقیخان
در دیماه 44 تجدید چاپ شده مقداری از مطالب مغلوط و عاری از صحت دیده شد بدین شرح:
- عدۀ جنگلیها بالغ بر یکصد و پنجاه هزار نفر شد (ص 149)
- کار جنگل به جائی رسید که برای نخستین بار میرزا اعلام جمهوریت کرد. اینبار کار او نگرفت. برای بار دوم در 24 رمضان 1339 لایحهای از طرف او در رشت انتشار یافت که در آن لایحه میرزا خود را رسماً به ریاست و زمامداری معرفی نمود (ص 151)
- در همین هنگام بادی به کلهاش خورد و چند نفر از کارکنان صدیق نهضت از قبیل سردار محی و حاجی میرزا احمد کسمائی و چند نفر دیگر را دستگیر و محبوس ساخت.
- اقدام دیگری که در آن موقع کرد تشکیل یک کمیته به عضویت احسانالله خان و خالوقربان و میزا محمدعلی خان و دو نفر دیگر که نام آنها نوشته نشده است به اضافۀ یکنفر روس – با آنکه ضعف وافری در قواء مرکز وجود داشت میرزا پا را از رشت فراتر ننهاد - حیدرخان که از چندی پیش در باکو نگران اوضاع گیلان بود نظرش این بود که با رفع اختلاف میان جنگلیان راست و چپ جبهۀ قوی تشکیل دهد و با انگلستان از در پیکار درآید و با این نیت پاک به گیلان رفت و پس از سه روز استراحت قرار میشود در محلی بین طرفین، ملاقات روی دهد و به کار اختلاف رسیدگی شود. هنگامی که دستۀ جناح چپ حاضر و در انتظار بودند که میرزاکوچک و اتباعش بیایند از چهارسو مورد شلیک قرار میگیرند. جمعی مقتول –عده ای اسیر- حیدرخان در پسیخان بهدست معینالرعایا محبوس وشبانه در زندان تیرباران میشود»
به نویسندۀ ارجمند اطمینان میدهیم که عدۀ جنگلیها هیچگاه از پنج شش هزار تن تجاوز نکرد – اعلامیهای به نام جمهوریت بیش از یک بار آنهم در 18 رمضان 1338 انتشار نیافت - سردار محی در عداد جنگلیها نبود تا از همکاران صدیق محسوب شود و مطالب مربوط به او و حاجی احمد کسمائی و دیگران در صفحۀ 195 همین کتاب تفصیلاً بیان شده است - داستان کمیتۀ انقلاب و جریانات مربوط به حیدرخان عمواوغلی در صفحات 416 و 423 همین کتاب ذکر شده است.
محتویات کتاب آقای آذری در این باب ظاهراً مأخود و مقتبس از کتابی است که بهنام «دکتر حشمت که بود» نشر یافته است. مؤلف این کتاب میرزامحمد تمیمی طالقانی است ولی بیشتر مطالب کتاب مربوط به دکتر علی اصغر خان حشمت است- مرحوم دکتر علی اصغرخان حشمت که خود را دکتر حشمت ثانی مینامید اصرار داشت که در کسب شهرت از برادر شهیدش (دکتر ابراهیم حشمت) عقب نماند و نامش در زمرۀ افراد برجستۀ تاریخ ذکر شود لیکن استعداد کسب این مقام را نداشت معهذا تا آنجا که مقدورش بود پیش رفت و در ارضای غرور جاهطلبانهاش کوشید - او بر آن بود که از کفه شهرت و محبوبیت میرزا بکاهد و متقابلاً به کفۀ لیاقت برادر شهیدش بیفزاید و سرانجام نقش بزرگ ماجرای انقلاب گیلان را به شخص خود اختصاص دهد. اشتباه عدهای از نویسندگان که مطالب کتابشان را از کتاب مزبور اخذ و اقتباس نمودهاند از همینجا است که مندرجات کتاب مزبور را تماماً صحیح و غیرقابل خدشه فرض کردهاند و حال آنکه نیمی از گفتار کتاب، تحریف حقایق و نیمی دیگر به واقعیات جنگل غیرمرتبط اند.
*
*
*
اطلاعات هفتگی
سید مهدی خان فرخ (معتصمالسلطنه) که قسمتی از دوران مأموریت دولتیش را در رشت با دارا بودن سمت «کارگذار» گذرانیده در مجله اطلاعات هفتگی چنین نگاشتهاند: (شماره 524 سال یازدهم جمعه اول شهریور 1330)
- سید عبدالوهاب که از آزادیخواهان گیلان بود با اطلاعات ناقص خود سیاست دول اروپا را حل مینمود.
- من جنگلیها را متوجه کردم که کمیته جنگل و جنگلیها در مقابل دولت انگلیس از پشه در مقابل فیل هزاران مرتبه کوچکتر و بیاهمیتترند.
- از خارج مخصوصاً تهران اشخاص هوچی و جاه طلب و شیاد، جنگل را با تبلبغ، اهمیت داده و آن را چندین بار بیش از آنچه بودهاند جلوه میدادند یکی از این اشخاص دکتر ابوالقاسمخان از اهالی لاهیجان است که مدتی مبلغ بهاییها بوده و ادعا میکرد که در فرانسه تحصیل طب میکرده است این شخص از جاسوسهای سفارت انگلیس بود.
- از مستوفیالممالک تلگراف رمز رسید که بهوسیله جنگلیها از مسافرت انگلیس به باکو جلوگیری شود.
- من به جنگلیها مراجعه کردم و متوجه شدم بهقدری میترسند که حتی کوچکترین اقدام هم نخواهند نمود.
- من با وسایل عملی و تدابیر و تحریک روسها هرقدر وسایل حمل و نقل بحری در ساحل بود دور کردم تا آنجا که برای مسافرت به شمال دریای کاسپین (خزر) وسیلهای در انزلی بهدست نمیآمد در این موقع 63 اتومبیل از راه قزوین وارد شد و جنگلیهای ترسو نتوانستند از این پولهای هنگفت و مهمات زیاد استفاده نمایند.
اولاً عدهای از روحانیون بهنام، که در انقلاب ایران شرکت داشتهاند در موارد عدیده ثابت کردهاند که از بعضی از تحصیل کردههای فرنگدیده خوشفهمتر و مجربتر و مآلاندیشتر نباشند کم ضررترند و بنابراین انتقاد از یک روحانی آزادیخواه معنیش این است که درک سیاستهای اروپایی فقط به عدۀ مخصوصی که انتقاد کننده از آنجمله است انحصار و اختصاص دارد و به دیگران نمیرسد که در قلمرو حقوق طبقات ممتاز وارد شوند. آقای فرخ گویا مطلع نبودهاند که سید عبدالوهاب صالح یکی از پیشقدمان انقلاب مشروطیت و از افراد مطلع و فعال و آبدیده این نهضت بود که به جرم همین فهم و فعالیت سیاسی مدتها به دستور نکراسف قونسول تزاری روس از خانه و لانهاش آواره و در تبعید میزیست. به چه دلیل آقای فرخ حق ندادهاند چنین فردی که مطلع به سیاست دنیاست و جریانات کشور خویش محققاً از آقای سناتور آگاهتر است در حل مسایل پلیتیکی صاحبنظر باشد؟
این امر که جنگلیها در مقابل انگلیسها در حکم پشهاند کلام برجستهایست که نمونههایی از اندیشههای میهنپرستانه! گویندۀ آن است مسلماً اگر چنین مطالبی را آنروزها بیان نمیداشتند کسی به اهمیت این کلام و یا بهتر بگویم به اهمیت این اعجاز پی نمیبرد.
متأسفانه نوشتههایشان درباره دکتر ابوالقاسمخان لاهیجانی معروف به «فربد» نیز صحیح نیست نامبرده که آخرین سمتش در دستگاه بهداری دولت ریاست بیمارستان ارتش در «رضائیه» با درجه سرهنگ تمام بوده هیچگاه دعوی تحصیل طب نمی کرده و مبلغ بهاییها نبوده است مردی بود مسلمان و چیزفهم و وارد به جریانات سیاسی و از اطباء مجرب و حاذق گیلانزمین بهشمار میآمده است. تحصیلات طبیاش را در پاریس به پایان رسانیده و به دریافت دیپلم دکترای غیرمستعمراتی که حتی میتوانست در خود فرانسه به طبابت اشتغال ورزد نایل گردیده بود. یک عنصر آزادیخواه و صریحالهجهای که طالب خودستایی و عظمتفروشی (مانند آقای فرخ) نبود و کسی از گیلانیان حقشناس او را جاسوس انگلیسها ندانسته و نام او را جز به نیکی یاد نکرده است و این اظهارات آقای فرخ قابل تأسف است.
اینکه نوشتهاند جنگلیها بهقدری ترسو بوده که کوچکترین اقدام نکردهاند ولی او با تدابیر عملی وسایل حمل و نقل بحری را یکتنه از ساحل دور نمود گویا مقصودشان همان قایقهای مسافربری است که بین انزلی و غازیان مدام در حرکت بوده و یا لتکههایی ترکمنی که دورکردنشان از ساحل کار یک لتکهچی (قایقران) است و یک دوقان (ترکمن) هم میتواند به آسانی انجام دهد و مهارت و تدابیر عملی هم لازم ندارد والا چنانچه مقصود از دور کردن وسایل حمل و نقل بحری «کشتیهای بخاری» میبود جای این پرسش است که با تدابیر ماهرانه مزبور که ایشان برای جلوگیری از عزیمت انگلیسها به قفقاز بهکار بسته پس انگلیسها به چه وسیله به باکو رهسپار شدند؟
آقای فرخ که اکنون دوران بازنشستگی را طی میکند و دست معظمله به علت کبر سن و کهولت از تصدی به مقامات وزارت و صدارت و سفارت و نمایندگی مجلس کوتاه است به پیروی از همکاران قدیم و سالخوردگان همدندانش که به دروغ و راست مطالبی را به منظور تشخص و تقرب به مبادی قدرت سرهم میکنند و به نام «خاطرات دوران خدمت» بهخورد مردم میدهند اخیراً مطالب بیشتری راجع به جنگلیها به خبرنگار مجله «سپید و سیاه» بهعنوان مصاحبه بیان داشته و به مباحثه خویش جنبۀ تاریخی دادهاند.
متأسفانه روح خودستایی و حماسهسرایی که در سرتاسر بیانات قبلیشان جلوهگر بود در این مصاحبه همچنان بهچشم میخورد مخصوصاً جملات تلخ و سخنان طنزآمیزش نسبتب به اعضاء هیئت اتحاد اسلام که مینویسد «ناگهان بیدین از آب درآمدند» - «جمهوری گیلان از میان انبوه درختان تناور و کنار بوتههای تمشک وحشی به ظهور پیوست» - «به میرزا گفتم به شرطی حکومت گیلان را قبول میکنم که تو در امور داخلی این ایالت مداخله نکنی» و از این قبیل فرمایشات نغز و حکیمانه، خواننده را به ناچار بهیاد پهلوان پنبههای قدیم و هنرنمایی دونکیشوتهای ادوار گذشته میاندازد و با تمامی این احوال نتوانست این حقیقت مسلم را منکر شود که قائد نهضت جنگل (میرزاکوچک) مردی وطنپرست و آزادیخواه و دلیر و بیطمع بوده است (مصاحبه آقای فرخ مندرج در شماره 607 مجله سپید و سیاه مورخ دهم اردیبهشت 44) و جنگلیها مردانی شریف، وطندوست و انگیزهای جز آزادیخواهی و ایراندوستی نداشتهاند. (شماره 608 مورخ 17 اردیبهشت)
*
*
*
تاریخ 18 ساله آذربایجان
مورخ فقید احمد کسروی در تاریخ 18 ساله آذربایجان چنین نوشتهاند:
- گروهی که برای نبرد با بیگانگان برخاسته افزار دست بیگانگان میشدند.
- برای دشمنی با انگلستان، با آلمان و عثمانی بستگی پیدا و سرکردگان اطریشی در میان خود میداشتند و جای افسوس است که آلمان و عثمانی از دشمنی اینان با روس و انگلیس سود میجستند.
- از آنسوی جنگلیان تا دیری پیروی از اتحاد اسلام مینمودند و میرزاکوچکخان به همین نام نمایندگانی به طهران فرستاد ولی سپس با شورشیان روس که به انزلی دست یافته بودند بههم بستگی پیدا کرده پیروی از راه و رفتار آنان نمودند. اینها هیچ سازشی نمیتوانستی داشت و خود دلیل است که پیروی از یک راه روشنی نمیداشتهاند (ص 817)
- اسکندر نامی از ایشان به دولتیان پیوست.
- دکتر حشمت و معزالسلطنه و موفقالسلطان و میرزا علی اکبرخان که از سردستگان بودند با هزاران تن دستگیر افتادند (ص 819)
ما قبلاً دیدهایم که افسران اطریشی و آلمانی و عثمانی که در جنگل همکاری میکردهاند اسیرانی بوده که از روسیه فرار و به جنگل پناهنده شده بودند و شکی نیست که رد درخواست پناهندگی آنان دور از جوانمردی محسوب میشد کما اینکه تسلیم تعدادی از خارجیان مقیم ایران که به کارهای فنی اشتغال داشتهاند به متفقین، در جنگ دوم جهانی تا حدود زیادی به پرستیژ ما در دنیا صدمه زد. اساساً هم بستگی جنگلیها با شورشیان روسی اجباری و الزامی بود و این اجبار از زمان بمباران غازیان و عقبنشینی قواء انگلیس آغاز گردید. ایستادگی جنگل در برابر نیروی مهاجم کمترین تأثیری نداشت چه در جاییکه دولت امپراتوری انگلیس نمیتوانست با همه تجهیزات و استحکاماتش تاب مقاومت بیاورد ایستادگی یک عده جنگلی چریک که حتی سلاح کافی در اختیار نداشتهاند مستبد به نظر میرسید از این گذشته جنگل چنین میپنداشت که این طوفان به زودی فرو خواهد نشست زیرا قواء مهاجم به قصد تملک این نقطه از خاک کشور ما نیامده بودند بلکه فعالیت انقلابیون را که طرد قواء دنیکن از آن جمله بود دنبال مینموده و بنابراین به مصلحت نزدیکتر بود که برای حفظ نفوس و اموال مردم گیلان جلوی ضایعات و خرابکارهایی را که احیاناً امکان داشت از برخورد خصمانه جنگل با آنها به مردم میرسید – مقابله جنگل با انگلیسها و سازش بعدی آنها نیز یک چنین مصلحتی را بهوجود آورده بود و تردید نداشت که جنگلیها همیشه از یک اصل کلی پیروی میکردند و آن اینکه از هر پیشآمدی به نفع انقلاب ایران استفاده نمایند زیرا عقبماندگی ایران را از دیرزمان نتیجۀ نفوذ و مداخلۀ سیاست انگلستان شناخته و این قولی بود که عموم آزادیخواهان ایران در آن اتفاق داشتند بنابراین این دشمنی با سیاست انگلیس ولو از راه سازش با دشمنانشان، با تجارب تلخی که اندوخته بودند دور از منطق نبود و مشروع تلقی میشده است. اسکندر نام که نوشتهاند به دولتیان پیوست همان اسکندرخان امانی مجاهد نامی مشروطیت است که در شهامت و پاکبازی شهرت داشته و تا آخرین قدم با جنگل همراه بوده و هنگام پاشیدگی قواء به میرزا قاسمخان شبان شفتی تسلیم گردید اما دستگیرشدن موفقالسلطان و معزالسلطان و میرزا علیاکبرخان نام ظاهراً مبنی بر اشتباه است زیرا شخصی بهنام موفقالسلطان اصلاً در عداد جنگلیها وجود نداشت – معزالسلطنه (رضا خواجوی) همراه احسان به روسیه مهاجرت نموده و دستگیر نگردید و اما علیاکبرخان نام، آنکه نامخانوادگیاش «ناصری» و از همراهان سابق کمیتۀ مجازات طهران بود به اتفاق مهاجرین به روسیه رفت و دیگری که علیاکبرخان حشمتی برادر شادروان دکتر حشمت بود با قواء ابوابجمعی خالوقربان تسلیم فرماندهی نیروی دولت گردید.
*
*
*
قیام آذربایجان
در کتاب مزبور نگارش طاهر بهزاد چنین مسطور است:
- این خبر گفتههای عباسخان را بهخاطر میآورد (عباسخان برادر بزرگ حیدرخان عمواوغلی بود) و برای هر کس ایجاد تصور میکرد که آیا حیدرخان در تغییر سیاست نسبت به روسها عجله کرده و روسها از نقشۀ پنهانی او خبردار شده و میرزاکوچکخان را اغفال کرده علیه او شورانیدهاند.
- در این حیص و بیص حیدرخان از طرف یکنفر روس به قتل رسید.
- گفتند چون حیدرخان دانست که یکنفر روس از افراد میرزاکوچکخان قصد جان او را دارد برای رفع سوء تفاهم و آشتی نزذ او رفت و گفت ما با هم دشمنی نداریم و من آمدهام خود را معرفی کنم چون حیدرخان بهدفعات چنین اقدامی کرده و نتیجۀ خوب گرفته بود تصور میکند این دفعه هم میتواند اختلاف را از بین ببرد ولی حریف ناجوانمردانه از فرصت استفاده کرده سینۀ آزادمرد را هدف تیر ماوزر قرار داد (ص 441)
این گفتار نیز ازهمان مقوله گفتههایی است که بدون اتکاء به دلیل دربارۀ قتل حیدرخان عمواوغلی منتشر شده است. همه می دانند که در عقاید حیدرخان عمواوغلی کمترین تغییر راه نیافته و میرزاکوچکخان جنگلی در تقرب به سیاست شوروی نزدیکتر از عمواوغلی نبود شاید مراد نویسنده از «یکنفر روس» همان گائوک آلمانی باشد که به زبان روسی تسلط کامل داشت یعنی همان کسی که تا آخرین دقایق حیات، با میرزا بود و از دوستان صمیمیاش بهشمار میرفت. تصادفاً مناسباتش با عمواوغلی چندان حسنه نبود و حسن تفاهمی با یکدیگر نداشتهاند والا از طرفداران میرزا کسی از اتباع روس وجود نداشت که قصد جان عمواوغلی را بکند و این داستان بهکلی ساختگی است.
*
*
*
تاریخ بیداری ایرانیان
در این کتاب که مؤلف آن حبیبالله مختاری است جملهای است مبنی بر اینکه «صفحات رشت و لاهیجان و مازندران و گرگان را میرزاکوچکخان و جمعی از اشرار و اعوان او شروع به چپاول و غارت کردند (ص 151)
در حالی که جنگلیها هیچگاه به به گرگان نرفته و فقط یکبار از نیروی اعزامی به مازندران بهوسیلۀ گرگانیها دعوت بهعمل آمد که صفر نام معروف به «لتکهچی» با عدهای عازم این مأموریت گردید که به مجرد ورود به «بندر جز» به آنها حمله شد و همگی به قتل رسیدند. متهم ساختن جنگلیها به چپاول و غارت در صورتیکه آلوده به غرض خاصی نباشد ناشی از بیاطلاعی و عدم احاطه نویسنده کتاب به جریان وقایع است.
*
*
*
تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه (تألیف عبدالله مستوفی جلد سوم قسمت دوم)
روشنترین و منصفانهترین گفتار، درباره جنگل همان است که در این کتاب منعکس است:
- انگلیسها با آنکه طبعاً از وجود این قوه که خار راه آنها بود بسیار ناراضی بودند هیچوقت با آنها طرفیت مستقیم نمیکردند بلکه گاهی بیچراخف و زمانی دولتهای ایران را مانند دو مورد در کابینه وثوقالدوله وامیداشتند بهعنوان وحدت حکومت با قوه جنگل طرفیت نمایند.
- میرزاکوچک در تمام مدت نهضت جنگل یکقدم برخلاف دیانت و حبوطن برنداشت حتی در مواقعی که کابینههای صالح روی کار میآمدند خود از تماس با دولتیان کنار میگرفت که دولت به آزادی مشغول عملیات اصلاحی خود شود (ص 119)
- انگلیسها در رفتوآمد خود از کنار جنگل، البته به فکر بند و بست با میرزاکوچکخان هم افتاده و شاید بدشان نمیآمد که با میرزاکوچکخان هم بند و بستی نظیر قرار و مدار با رضاخان افسر قزاق بکنند. تنها میرزاکوچکخان به افسون آنها فریفته نشد و از راه وطنپرستی و دیانت از برآوردن تقاضای آنها تن زد (ص 120)
- معتقدم که اگر روزگار وسایل ترقی بیشتری برای او فراهم کرده از ریاست ولایتی به ریاست ملی میرسید سادگی او با حقهبازیهایی که ناگزیر شیادها در اطرافش بهراه میانداختند سازگار نشده و از کار بازمیماند. ریاست جامعه یک کشور غیر از صدق و صفا و بیطمعی و بیغرضی لوازم دیگری هم دارد که گیلکمرد از آنها به دور بوده است (ص 127)
بیانات مزبور یک واقعیت محض و مؤید مراتبی است که در گذشته بیان شده و نموداری است از یک قضاوت صحیح و تشریح یک اصل کلی که هنوز رشد ملی ما و تربیت اجتماعیون به آن مرحله نرسیده است که برای نیل به هدف مشترک از توجه به مسایل کوچک و بیاهمیت خودداری کنیم بنابراین فرضاً جنگلیها به فتح طهران نیز توفیق مییافته باز در شرایط آنروزی کشور، همان ایادی و عواملی که سالیان دراز نبض این کشور را بهدست دارند و در تمام شئون کشور حکمفرمایی میکنند و منشأ بروز سوانح و حوادث گوناگون میشوند تظاهر میکرد و اوضاع را زیر و رو مینمود کما اینکه در دوران مشروطیت و بعد از فتح طهران، همین حال پیش آمد وشیادان حرفهای به لباس مشروطیت درآمدند و با مشروطهخواهان واقعی به آن طرز افتضاحآمیز که در پارک اتابک روی داد رفتار نمودند.
در دوران اخیر نیز زمان ملی شدن صنعت نفت دیدیم که برای افشاندن تخم نفاق بین سررشتهداران امور، چه خدعهها و نیرنگها بهکار رفت و چگونه آنها را مقابل هم به مخالفخوانی واداشتند تا آنکه همه رشتههای چندین ساله یکباره پنبه گردید.
*
*
*
روزنامه بهسوی آینده
در شماره مخصوص اردیبهشت ماه 1330 این روزنامه ضمن تشریح سوابق عمواوغلی چنین نوشته شده است:
نامبرده در تابستان 1921 میلادی به منظور میانجیگری بین میرزاکوچکخان از یکطرف و احسان و خالوقربان از طرف دیگر به گیلان آمده اما درست وقتی که قرار بود طرفین ملاقات نمایند و کار اختلافات پایان یابد چادر عمواوغلی و یارانش از طرف دسته میرزاکوچکخان محاصره شد و تفنگچیها شلیک کردند حیدرعمواوغلی که موفق به فرار شده بود بهدست معینالرعایا از کسان میرزا دستگیر و محبوس و سپس تیرباران میشود.
مخدوش بودن این گفتار قبلاً بهنظر خوانندگان ارجمند رسید و تکرار نخواهیم کرد. عمواوغلی به کرات با میرزا ملاقات و مذاکره نموده و اعلامیههای مشترک به امضاء خودشان نشر دادهاند پیدا است که نویسندۀ مقاله مزبور از اشعار مرحوم لاهوتی الهام گرفته است.
*
*
*
مجله خواندنیها
در یادداشتهای آقای عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام در مجله خواندنیها سطور زیر ملاحظه شده است:
- میرزاکریمخان رشتی (خاناکبر) روزی گفت میرزاکوچکخان یکی از آدمهای ما بود و من برای شیخ احمد سیگاری این مراتب را نقل کردم و او برآشفت (شماره مسلسل 304 (11 تیر 38)
- شیخ حسین کسمایی در وقایع جنگل، اول با میرزا همراهی کرد بعد برگشت و اشعار معروف محلی در مذمت جنگلیها سرود که تحت عنوان «نوبوخه» معروف است (ص 15)
- دکتر حشمت بعد از تسلیم، مجدداً تمرد کرد تا او را گرفتند و در میدان رشت اعدام نمودند (ص 79)
- میرزاکوچک اهل «زیدخ» از توابع فومن است (شماره 305 همان سال)
- این نکته باید ذکر شود ولو به مذاق متعصبین تلخ باشد و آن این است که جنگلیها با داشتن پنجهزار مرد مسلح نتوانستند تنگه منجیل را حفظ کنند و حال آنکه ممکن بود با عده کمتر ولی دلیرتر راه را بر انگلیسها و روسها مسدود ساخت (شماره مسلسل 308 سال 38)
- چون مرام میرزا مخالف مرام کمونیزم بود حیدرعمواوغلی با او نبرد کرد و تا سوماسرا (صومعهسرا) پیش رفت بعداً صلح کرد و شخصاً نزد میرزا رفت و کوشید او را به رشت ببرد ولی میرزا به اصرار وی تن در نداد چون حیدر در جذب و جلب میرزا ناامید شد بهفکر انهدام قوای او با اعدام شخص او برآمد. عدهای مانند احسان و خالوقربان و ذره و حسابی تصمیم گرفتند به جنگل رفته میرزا را ترور کنند.
- خالوقربان و احساناللهخان از ملاسرا گریختند و حیدرعمواوغلی گرفتار و با وضع فجیعی کشته شد (شماره 311)
نخست باید دانسته شود که میرزا کریمخان رشتی (خاناکبر) در واقعه مشروطیت رییس «کمیته ستار» و میرزاکوچکخان یکی از سران مجاهدین بود و هر دو به آزادی و مشروطیت ایران خدمت کردهاند.
در کتاب «تاریخ مشروطیت ایران» به قلم دکتر مهدیخان ملکزاده (سناتور متوفی) سطور ذیل به چشم میخورد:
- میرزاکوچکخان به داشتن اراده و آزادمنشی و قوه استدلال و قدرت تفکر در میان طلاب معروف بود.
- میرزاکوچکخان یکی از مجاهدین حقیقی و یک فرد مؤمن به مشروطیت بود.
- او نه فقط یک سرباز آزاده بود و در راه آزادی میجنگید بلکه یک مبلغ آزادی بود و در هر مورد و مقام، در تبلیغ مردم به پیروی از حق و عدالت و حقوق انسانیت فروگذار نمیکرد.
- پس از آنکه در جرگه مجاهدین مشروطهخواه وارد شد از گرفتن جیره و مواجب خودداری نمود.
با این مقدمات و سوابق چنانچه خاناکبر واقعاً چنین مطلبی را بیان نموده و یک مجاهد آزادی را در عداد نوکرهای شخیصش معرفی کرده باشد حقیقتاً جای تأسف است و شیخ احمد سیگاری را باید محق شمرد که از شنیدن این جمله عصبانی شود زیرا یکی از یاران نزدیک میرزا بود و به اوضاع زمان مشروطیت آگاهی کافی داشته چنانچه این جمله، بهعین، مطابق باشد با آنچه از نامبرده نقل شده است نشانه کدورتی میباشد که خاناکبر از میرزا در دل داشت و از لشتنشاء سرچشمه میگرفته است. توضیح آنکه لشتنشاء در اجاره میرزا کریمخان بود که بین او و امینالدوله اختلافاتی بروز کرده بود. خانم فخرالدوله اجاره را فسخ کرد و آنرا به آقا محمدجواد گنجهای اجاره داد و در آخر کار به حاجی محمدعلیآقا (داود زاده) واگذار نمود. خانم که بهحق باید گفت زن مدیره و مدبرهای بود در تمام این موارد سلامت لشتنشاء و دستنخوردگی آنرا میخواست و این نظر جز با استفاده از نفوذ و موقعیت سیاسی و اجتماعی مستأجرین تأمین نمیگردید چه، خاناکبر در دوران مشروطیت نفوذ بدون معارض داشت و پشتیبانی قونسول روس از یک تن از اتباعش (گنجهای) هرگونه تعرضی را از طرف لشتنشاء دور میکرد و داود زاده هم به قدرت جنگل اتکاء داشت در حالیکه هیچگاه دیده نشد که از اختلاف بین میرزا کریمخان و داود زاده، میرزاکوچک به حمایت از مستأجر برخیزد. میرزا دارای آنچنان روحیه خشک و غیرقابلانعطاف بود که اگر فردی از افراد جنگل حتی نزدیکترین اقوامش در مقام سوء استفاده برمیآمد به تقبیحش دچار میشد و چنانچه ادامه میداد سیاستش مینمود. تأیید این گفتار آنکه روزی برادرش (رحیم) را که جملۀ نامناسبی از دهانش پریده بود با موزر دنبال نمود که اگر دیگران وی را در نیمه راه نگرفته و خشمش را فرو ننشانده بودند برادرش را میکشت. بنابراین بدبینیهای خاناکبر و برادرش (سردار محی) در دوران نهضت جنگل ممکن است ناشی از سوء تفاهم مزبور باشد و یا جهات دیگری داشت که بر ما پوشیده است.
ثانیاً حسین کسمایی از جنگل برنگشت و مخالف نشد بلکه تنها حاجی احمد کسمایی را بهعلت ناساز شدن با رفیق دیرینش بهباد انتقاد گرفت و در تمام اشعار گیلکی (محلیش) که در شماره اول مجله فروغ (1306 شمسی) چاپ کردهایم کوچکترین بیاحترامی نسبت به میرزا و نهضت جنگل دیده نمیشود بهعکس در مورد حاجیاحمد کسمایی و پیروان وی مطالب زننده بسیار بهچشم می خورد.
ثالثاً دکتر حشمت تسلیم دولت نشده بود تا بهعلت تمرد، مستوجب اعدام باشد. جریان این بود که نصرتاللهخان صوفی املشی، دکتر را به رشت آورد تا از فرماندهی قواء دولت دیدن کند ضمناً نظریات فرماندهی را در باب منطقه شرق گیلان استفسار نماید نامبرده پاسخ داد که اگر دکتر حشمت تسلیم شود گذشته از امنیت جانی مزایایی هم به وی تعلق خواهد گرفت. دکتر در مراجعت از رشت آنچه از فرمانده قواء ایران شنیده بود با مشاورانش درمیان گذاشت و آنها مجداً وی را از قبول وعدههای خدعهآمیز برحذر داشتند. میرزاکوچکخان نیز دو نفر از جانب خود به لاهیجان اعزام داشت تا دکتر سلیمالنفس را از فریفتهشدن به مواعید و رویاهای شیرینی که فرماندهان ارتش تکلیف میکنند باز دارد و به او بفهمانند که قبول این مواعید در حکم خودکشی است و بعداٌ که منطقه فومنات تخلیه میشود و مهاجرت به لاهیجان آغاز میگردد و دو یار قدیمی به دیدار یکدیگر فائز میگردند اصلاً مذاکره با فرماندهی قواء دولت مسکوت و منتفی میگردد.
رابعاً زادگاه حسن آلیانی با میرزا اشتباه شده چه، آنکس که اهل زیدخ یا زیده (از توابع فومنات) بوده حسنخان کیشدرهای است نه میرزا.
خامساً سرزنش جنگلیها با اینکه با دارا بودن پنجهزار مرد مسلح نتوانستند تنگه منجیل را حفظ کنند شبیه آن است که فرانسویها ملامت شوند از اینکه خط دفاعی ماژینو را با آنهمه استحکامات نتوانستند در جنگ دوم جهانی نگاه دارند. البته با قدرت آتش توپخانه سنگین روس که نقاط حساس جنگلیها را میکوبید استقامت افراد، فایده نظامی نداشت جز اینکه مقاومت لجوجانه مزبور و به قول آقای خلیلی «دلیرانه» به قیمت خون همه مدافعین تمام شود که با فرض اخیر، این بحث پیش میآمد که آیا نگهداری منجیل، ارزش این را که سههزار تن در آستانهاش قربانی شوند و تازه معلوم نباشد که با چنین فدیه سنگین به نتیجه مثبتی برسند دارا است یا نه؟ و آیا این مقاومت از نظر نظامی قابل شماتت و سرزنش نیست؟
سادساً حیدرخان عمواوغلی با میرزا نبرد نکرد و تا سوماسرا (صومعهسرا) پیش نرفت. اصلاً عمواوغلی با میرزاکوچکخان نجنگید و در واقعه ملاسرا احساناللهخان حضور نداشت – کشته شدن حیدرخان با وضع فجیع جملهای است که نخستین بار در کتاب «ایران در جنگ بزرگ» (ص 393) انعکاس یافت و سپس در سایر مطبوعات نقل شد بدون اینکه توضیح شود وضع فجیع مورد اطلاع نویسندگان، از چه قرار بوده است. اساساً داستان عمواوغلی بعد از اعزام شدن به قریه «مسجدپیش» حتی به خود جنگلیها پوشیده است چه رسد به کسانی که از دور دستی بر آتش داشتهاند.
*
*
*
روزنامه دنا
در روزنامه مزبور که در دوران انتشارش خواننده فراوان داشت (بهجای داریا نشر میشد) تحت عنوان «یادبود انقلاب» و «قیام جنگل» و «بحث تحلیلی از قیام جنگل» مقالات جالب توجهی درج و از آنجمله چنین ذکر شده که:
- مرحومین پسیان و جنگلی و خیابانی در تکمیل مشروطیت نکوشیده و آنرا ناقص گذاشتهاند.
- میرزا تا استخاره نمیکرد اقدام به هیچ امر نمینمود.
- او یک مرد سیاستمدار و یک انقلابی درسخوانده و یک نقشهکش جاه طلب محسوب نمیشد.
- او نتوانست یک عقیده اجتماعی و یک دکترین اقتصادی قابلقبول به جوانان دور و بر خود تلقین کند.
- نداستن تاکتیک صحیح و بیاطلاعی رهبران انقلاب از اوضاع کشور سبب شد که نتوانند در بهترین شرایط، کوههای طوالش و فومنات را ترک کنند و با وجود دعوتهای مکرر لیدرهای اقلیت برای حمله به طهران آماده شوند (شمارههای 10 و 11 و 12 «آذرماه 1327»)
آماده شدن جنگلیها برای حمله به تهران به اصرار و توصیه و تأکیدات مرحوم مدرس صورت میگرفت به این اندیشه که با قبضه شدن مرکز کشور، اوضاع به کام آزادیخواهان تحول خواهد یافت اما قدرت و امکانات موجود جنگلیها هیچگاه درنظر گرفته نمیشد. اکنون این سؤال مطرح است که چه کاری از دست برمیآمده و از آن مضایقه کردهاند شاید اگر خود میرزا زنده بود اعتراف میکرد که یک سیاستمدار درسخوانده و یک نقشهکش جاه طلب آنطور که نویسنده آن مقاله توصیف نموده است نیست و ما میدانیم که در دوران زندگی این اشخاص، دانشگاهی که مردان سیاسی ملی تربیت کند وجود نداشت او و امثالش در دانشگاه طبیعت درس مبارزه انقلابی آموخته به ندای وجدان و غرائز فطری یک انسان زنده پاسخ مثبت دادهاند. اکثر پیشوایان تاریخی ما وقتی درست نگریسته شود جز به سبب نیکاندیشی و ابراز شهامت در خدمت به نوع، از دیگران ممتاز نبوده و چیزی افزونتر از مردان عادی نداشتهاند. میرزا یک طلبه سیوطیخوان مدرسه جامع رشت بیش نبود که فریاد مظلومیت هموطنان را به گوش هوش شنید و درس و بحث را به یک سو انداخت و به دنبال دستگیری از مظلومین و محرومین شتافت. مقایسه جریانات چهل و چند سال پیش با امروز شاید کار چندان دشواری نباشد لیکن شرایط زمان و مکان را نباید از نظر دور داشت آنروزهایی را باید بهیاد آورد که طنین چکمه سربازان بیگانه، بیم و رعب در دلها میافکند و به زحمت میشد هیجان و احساسات درونی میهنپرستان را که از دیدار این مناظر دردناک، که تحریک و جریحهدار میشد و به خشم میآمد را کنترل نمود. مردم رشت و پهلوی همینکه قزاقان روسی را با رژههای فاتحانه میدیدند که با هیکلهای درشت خود، یاپونچی بهدوش، سرودخوانان از برابرشان میگذرند و به مردم تماشاچی، با دیده خشونت و دشمنوار خیره میشوند بر خود میلرزیدند و احساس حقارت میکردند. پیدا شدن یک طلبه تسبیح بهدست و ایستادگیاش در مقابل دستجات مسلح مختلف، از لزگی و چرکس و قزاق، که سوار بر اسبهای زمخت، شتابان میگذرند و از هیچگونه عمل گستاخانه پروا ندارند جز فداکاری و ازخودگذشتگی چه میتوانست باشد؟
جنگل مانند حالا، یک جایگاه امن برای مطالعات دیالکتیکی نبود جنگلیها میبایست با خرسهای سیاسی و گرازهای داخلی و ببرهای خارجی دست و پنجه نرم کنند و آنی از دقایق عمرشان را آرام نگیرند الان خوب میتوان استنباط کرد که چرا بعد از پنجاه و چند سال مشروطیت هنوز حزبی نتوانسته است در این کشور ریشه بگیرد و یا دوام کند و به چه دلیل احزاب سیاسی که بقاء کشورهای دموکراسی قائم به وجود آنها است یا اصلاً به معنی حقیقی خود بهوجود نیامده و یا اینکه یکی از پی دیگری از پا درآمدهاند. بههمین جهت است که ایرادمان به پیشوایان انقلاب وارد نیست چه، در بررسیهای امروز باید شرایط زمان گذشته را ملاک قضاوت قرار داد. اکنون که اعلامیه حقوق بشر حاکم بر جریانات سیاسی دنیا است هنوز بیان عقیده آزاد برای بسیاری از کشورهای شرق تأمین نیست و حتی قبول و پیروی پارهای عقاید سیاسی جرم و مورد مؤاخذه قانونی است در اینصورت به شما نیز آقای نویسنده محترم این ایراد وارد است که در عصر تسخیر فضا در لب آب فرات نشسته و تشنه کامید.
وضع امروزی ما نتیجۀ ناقص ماندن انقلابات پسیان و جنگلی و خیابانی نیست آنها به وظایفشان بهنحو اکمل و با نهایت سرافرازی عمل کرده و تحمل ننگ و خفت را به خود راه نداده و هیچ دلیل معقولی وجود ندارد که قصور دیگران را به حساب آنها بگذاریم. عقبماندگی ما از آن جهت نیست که آنها به وظایفشان اقدام نکردهاند بلکه از آن جهت است که از پشتیبانی ملت برخوردار نشدند و پشت سرشان را خالی دیدند وقتی بنا شد در یک اجتماع، یکرنگی و همآهنگی موجود نباشد و سازها با هم نخوانند و هر فردی به آنچه دارد بیاندیشد و مصلحت اجتماع را مدنظر نگیرد حتی راضی شود به اینکه مدام، دروغ بشنود و تحقیر شود و تحت کنترل باقی بماند و به امور زندگی خود و اعقابش بهطور بیاعتنایی و بیعلاقگی نظر بیفکند و تنها تکیهاش این باشد که به افتخارات و احترامات گذشتهاش ببالد بدون اینکه خود در اینباره نقشی ایفا نموده باشد و خدا را شکر کند از اینکه داخل هیچ گروه و دستههای سیاسی نیست در صورتیکه زندگی وحشیترین قبایل جهان از سیاست جدا نیست و اصلاً خود زندگی نوعی سیاست است مسلماً ارکستر دلنوازی بهگوش نخواهد رسید و وضعی بهتر از وضع و حال کنونی را نباید متوقع بود چرا که تنها راه که ما را از مواجهه با خفتها و حقارتها و شرمساریها مصون بدارد همانا توجه به واقعیتهای زندگی است و عمل نمودن به شرایط آن.
از اینکه نوشتهاند نداشتن یک تاکتیک صحیح و بیاطلاعی سران انقلاب از اوضاع عالم سبب شد که نتوانند در بهترین شرایط وقت، کوههای فومنات را ترک کنند معلوم نیست آنها که مطلع به اوضاع جهانند چه تاج افتخاری به تارک این ملت زندهاند؟
بهترین شرایط وقت چه هنگام و در چه تاریخی بوده که ما از آن اطلاعی نداریم. آنچه می دانیم این است که دفینهای در زیر کوههای فومنات وجود نداشته تا آنکه جنگلیها از خوابیدن روی آن دفینهها رویاهای شیرین ببینند و از عزیمت به مرکز، دل برکنند و همچون شاه سلطانحسین صفوی شهر اصفهان برای آنها بس باشد. تصادف خوب و مساعد دوبار برای جنگلیها روی داد یکی در دوران حکومت وثوقالدوله که جنگلیها تا «آقابابای» قزوین پیشروی کردند و مواجه با آخرین ستون سربازان روس و قواء انگلیس شدند که بالنتیجه راه عزیمتشان به جانب مرکز مسدود گردید. بار دوم در دوران حکومت جمهوری بود که نفوذ و تسلطشان تا نود کیلومتری رشت (لوشان) بسط یافت و از طرف شمال به آذربایجان و از مشرق به مازندران رسید که کودتای سرخ عملیاتشان را خنثی نمود. راست است که لیدرهای اقلیت تسریع هجوم به مرکز را توصیه میکردند مخصوصاً سید حسن مدرس تا حد «سرزنش» پیش رفت و به نماینده جنگل «پیربازاری» بیتوجهی میرزا را از حرکت بهسوی طهران به یک نوع غفلت و مسامحه متهم میساخت اما حق این است که بگوییم انجام نقشه تصرف مرکز به جهات عدیده امکان نداشت و با زمان دوران مشروطیت که سپهدار و سردار بختیاری به عجله راه طهران را پیش گرفتند با وجودی که قواء مسلح روس در پشت سرشان بود، فرق بسیار داشت. یک نمونه برجسته این امر، هجوم بیمطالعه احساناللهخان به طهران بود که به شکست افتضاحآمیزش منتهی گشت بنابراین فرصت مناسب که نویسنده مقاله را محق به انتقاد سازد هیچگاه پیش نیامد. شاید اگر حرکت و عمل خلاف حزم و تدبیر روی میداد نویسنده همان مقاله انتقادآمیز، نخستین کسی بود که نیش قلم خود را به این فکر ناپخته فرو میبرد و آنرا مذمت و تقبیح مینمود.
در جنگ منجیل انگلیسها با داشتن دو هواپیمای جنگی که همهروزه از قزوین پرواز میکرد و آزادانه شهر رشت و نقاط اطرافش را بمباران مینمود پنجهزار تن افراد جنگی به علت نداشتن توپ و دفاع ضدهوایی به انجام هیچگونه فعالیتی توانایی نداشتند بنابراین حمله به طهران، بدون آماده بودن شرایط، یک عمل ناشیانه و غیرعاقلانه بود که در نتیجه آن امکان داشت هزارها تن افراد کشور را به خاک و خون بغلتاند بدون اینکه کمترین بهره و فایدهای نصیب سازد و باز اگر نصیب میساخت تحمل این ضایعه ارزش داشت؟
*
*
*
کتاب سیاست شوروی در ایران
احساناللهخان بعد از پایان انقلاب گیلان یادداشتهایی در مجله «نویوستک»چاپ مسکو انتشار داده که از طرف نویسندۀ کتاب سیاست شوروی در ایران به شرح زیر نقل شده است:
- با آنکه میرزاکوچکخان از آزادیخواهان دست راست بود و من این موضوع را میدانستم معهذا از رفقاء کمیته ما بیش از یکنفر باقی نمانده بود ناچار به همکاری شدم.
- به میرزا گفتم من هرگز نماز نخواندهام و به شما هم توصیه میکنم هرگاه بخواهید با بالشویکها متحد شوید نماز و مذهب را کنار بگذارید.
موضوع پناهنده شدن احسان را به جنگل سابقاً شرح دادهایم که با وصف فشار وثوقالدوله در تحویل گرفتن این مرد، که حتی حاضر بود امتیاز مهمی به جنگل بدهد میرزا از قبول درخواست رییس دولت سرباز زد و هرگونه زیان احتمالی را به خود گوارا شناخت تنها از این نظر که تسلیم یک پناهنده بهدست دشمن، ویژه آنکه آزادیخواه و ایرانی باشد دور از آیین جوانمردی است و با این سابقه حق این بود که احسان مینوشت در مقابل جوانمردی آنروز میرزاکوچکخان که حاضر نشد او را به هیچ قیمت تسلیم وثوقالدوله نماید من از او سپاسگذارم نه اینکه بگوید ناچار به همکاری با او شدم – اظهارات مربوط به نخواندن نماز متأسفانه واقعیت ندارد زیرا در او چنین جرأت و جسارت که بتواند با میرزا از چنین مطالبی گفتگو کند وجود نداشت مسلماً اگر به چنین جملاتی تفوه مینمود با عکسالعمل شدید مواجه میگشت چه، میرزا پیش از آنکه یک فرد انقلابی باشد یکنفر مسلمان بود و به مغزش هیچگاه خطور نمییافت که مقررات دینیش را تحتالشعاع افکار انقلابی قرار دهد و احسان نیز رسوم ادب و نزاکت را در گفتار و کردارش در مقابل کوچکخان خواه از روی ترس و خواه از روی احترام، رعایت مینمود و مؤید این گفتار آنکه در یکی از ضیافتهای منزل خود که عدهای از فرماندهان ارتش سرخ و خانمهایشان حضور داشتهاند بین او و یکی از نزدیکان میرزا، پیش از صرف شام سخنان تلخ رد و بدل شد و متعاقب آن دست ها بهطرف قبضه موزر و پارابلوم رفت که نگارنده و مرحوم حسین بهزاد و چند نفر دیگر بهزحمت توانستیم از خالی شدن تیر جلوگیری کنیم و شامنخورده به منزل برگردیم - صبح روز بعد که نگارنده از جلوی شورای انقلاب عبور میکردم احسان مرا به بالا طلبید و سفارش اکید نمود که حادثه شب گذشته به گوش میرزا نرسد و این سفارش ناشی از ترس آمیخته به احترامی بود که نسبت به میرزا داشت.
اشتباهات دیگری نیز در این کتاب دیده شده است از جمله آنکه حیدرعمواوغلی و خالومراد بزرگ و قاپوکاف و چند نفر دیگر با میرزا جنگیده و تا سوماسرا (صومعهسرا) پیش رفتند (ص 93)
- «حیدر عمواوغلی پیش از آنکه نزد میرزا برده شود بهوضع فجیعی مقتول شد» که با توضیحات قبلی ما، تمامی این مسایل روشن شده است و نیازی به تکرارشان نیست.
*
*
*
تاریخچه جنگلیان
جزوهای بدین نام که حقاً باید آنرا فحشنامه نامید در سال 37 قمری از طرف مالکین گیلانی مقیم مرکز و با پول و هزینه آنها در تهران انتشار یافت اینان که از عرش فرعونیت بهزیر افکنده شده بودند حق داشتند در مقام معارضه برآیند چه از تمام نعمتهایی که سالیان دراز در آن غوطهور بودند یکباره محروم شده و اکنون جز آهی در بساطشان باقی نمانده بود بهره اربابی و یا به قول خودشان «غرامت» را که میبایست درب خانهشان تحویل شود جنگلیها بالا کشیده بودند – دیگر زارع به ارباب «عوارض» نمی پرداخت، اسبش را برای سواری ارباب زین نمیکرد و خود پیاده به دنبالش نمیدوید – به بیگاری تن درنمیداد و نه دشنام میشنید و نه مجبور بود گاو و گوساله ارباب را بلاعوض نگاه دارد و شیر و ماست و کره و پنیر سالیانهاش را تأمین نماید - دیگر اطفال و جگرگوشهگان زارع و دهقان برای نوکری و کلفتی ارباب حاضر نمیشدند و همۀ این مطالب دردهایی بود که روی دل ارباب مانند غدههای سرطانی عقده کرده بود.
میرزا کریمخان رشتی که در واقعه مشروطیت از سرجنبانان متنفذ بهشمار میرفت و ملاکین درجه اول گیلان مانند سردار معتمد و سپهدار و حاجی سیدرضی و جز آنها از نامبرده حساب میبردند اینبار نیز پیشقدم شد اما چون مرد زیرک و عاقل و سیاستمدار بود علناٌ وارد میدان مبارزه نگردید و به عادت همیشگی خود، دیگران را آلت فعل نموده و خود در پشت پرده استتار، به انتظار مینشست:
شیخ محمدباقر شریعت گیلانی که به معرفی خاناکبر، در دستگاه اعیان و اشراف و روحانیون صاحب املاک وسیع، رفت و آمدهایی داشت و گاه و بیگاه حامل پیغامها و جوابهایی میشد و کمکهای مادی از هر جانب به وی میرسید از طرف میرزا کریمخان مأمور نوشتن «فحشنامه» شد و او که خود از دست جنگلیها همچون لاله داغها بر دل داشت مسئول مرشد را اجابت کرد گو آنکه از بیم مواجه با انتقام جنگلیها جرأت نکرد امضایش را پای تاریخچه بگذارد ولی همه میدانستند جز او کس دیگری نمیتوانست به این وحاقت چیز بنویسد. جنگلیها به شیخنا «ثالثالخیر» لقب داده بودند از آن جاییکه مندرجات تاریخچه عبارت از مشتی دشنام و اسناد نسبت دزدی و غارتگری است که میتوان گفت مندرجات کتاب «رستاخیز ایران» در این زمینه تقلیدی از استاد است همچنین افترا و اهانت به اعضاء هیئت اسلام که اغلب افرادش را مردم گیلان بهدرستی میشناختند و دربارۀ هریک از آنها قضاوتهای صحیح و عادلانه شده و هیچیکشان فعلاً زنده نیستند لذا از توضیح بیشتر در اطراف جزوه مزبور خودداری مینماییم.
*
*
*
مجله اسپارتاکوس
مجله مزبور (چاپ پاریس) ضمن نشر مطالبی از تصمیمات متخذه کمینترن (مخفف کمونیست انتر ناسیونال «بینالملل سوم») در فاصله بین سالهای 1920 و 1921 از توسعه کمونیزم بحث نموده و به تبلیغات شدید روسها در آسیا اشاره کرده است و سپس از آثار این فعالیت پیدایش دستهای را در شمال ایران به سال 1919 میلادی به رهبری روسها نام میبرد که نفوذشان را در گیلان و مازندران مستقر ساختهاند و مینویسد که ریاست اسمی این نهضت با کوچکخان بود لیکن نهضت را روسها اداره میکردند. کمی بعد میرزاکوچکخان را مردی صدیق نامیده میگوید یک ایرانی متفکر و یک مرد ایدهآل بود ولی اطرافیانش نیمی سرسپرده روس و نیمی دیگر سرسپرده انگلیس بودند.
و در جای دیگر از تعداد قشون این نهضت بحث کرده سههزار تن افراد نخبه ارتش سرخ را که در جنگهای انقلاب روسیه شرکت داشتهاند تحت فرمان دوست نظامیاش «بولومکین» معرفی میکند و او را فرماندهی نشان میدهد که از دستور کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران سرپیچی داشته و چون تمامی دستورهایش را از مسکو میگرفت یکروز در میان جنگ خونین، دستور انصراف از پیکار را دریافت نموده و بیدرنگ نهضت را رها کرده از میدان کارزار خارج شده است و از این گفتار نتیجه میگیرد که چون لنین احساس کرده بود پافشاریش در مورد ایران ممکن است از طرف فرانسه و انگلیس عکسالعملهایی ایجاد کند از اینرو انقلاب ایران را یک چیز بیفایده تشخیص داده بود.
و اما کوچکخان را مینویسد که دست از جنگ برنمیداشت و از دو لب بولومکین شنیده که مسکو به او امر داده بود چنانچه کوچکخان اصرار به دوام جنگ نشان دهد او را به قتل رساند.
داستان را به اینجا ختم میکند که از سرنوشت بعدی جنگل که روسیه او را در بین زمین و هوا رها کرد دیگر اطلاعی ندارد.
در این مقاله که به سال 1925 میلادی از مکزیکو برای مجله اسپارتاکوس فرستاده شده است خواه نویسندهاش شخص بولومکین باشد که سابقاً نامی از وی برده شده است و یا شخص دیگری بهنام کیگالو که داستان ملاقاتش را با میرزا دیدیم و یا هر کس دیگر اشتباهاتی دیده میشود از جمله آنکه پیدایش جنگل را به سال 1919 به رهبری روسها نام برده است و حال آنکه همه آگاهند که حوادث خراسان و آذربایجان و قیام کلنل محمدتقیخان پسیان و خیابانی و همچنین انقلاب جنگل بدون هیچ کمک خارجی و تنها با فکر و نقشه ایرانی بهوجود آمده و جز عدم رضایت مردم و نابسامانی کارها، محرک دیگری نداشته است از این گذشته، این مسئله کمال اهمیت را دارد که بدانیم میرزاکوچکخان از افکار مردم کشور خود و از نیروی آنها الهام میگرفت نه از خارج و کسانی که افتخار همکاریش را داشتهاند از مفیدترین و خدمتگذارترین افراد کشور محسوب میشدهاند که در نتیجۀ تحمل مصائب بیپایان، چه کشته شده و آرزوی تعالی کشور را به گور برده و چه به اجل طبیعی، دیدگان آرزومندشان را از این جهان ناپایدار فروبستند و در هر حال دامان شرافت ملیشان را کسی نتوانست لکهدار کند و با این وصف قضاوت نویسنده مقاله را باید صرفاً «مغرضانه» نامید گرچه نمیتوان و نباید وجود عناصر مخل و مخرب منتسب به ایادی بیگانه را در اجتماعات شرقیها نفی نمود و ما در سابق یک تن از آنها را معرفی کردیم که پس از ایجاد تفرقه و نفاق، چگونه وجوه نقدینه جنگل را که عهدهدار حفاظتش بود ربود و به طهران گریخت و با وجه مزبور کاخ مجللی در سهراه شاه طهران ساخت که بر اثر همین خدمات صادقانه به مراکز غیبی، وکیل و وزیر و استاندار شد لیکن این مسایل چه ربط دارد به اینکه بتوان تمام همکاران کوچکخان را به یک چوب راند و نیمی از آنها را سرسپرده روس و نیم دیگر را سرسپرده انگلیسها دانست؟
جنگل بهعکس نظر نویسندۀ مزبور در سال 1919 بهدنیا نیامد. تاریخ آغاز نهضت جنگل 1333 قمری است یعنی تاریخی که هنوز انقلاب فوریه بورژوازی روسیه به رهبری کرنسکی و انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 به رهبری لنین شروع نشده و کمینترنی بهوجود نیامده بود. جنگل بهطوری که دیدهایم یک شاخه کوچک از درخت تناوری بود که با ریشههای محکمی که بهنام اتحاد اسلام داشت قد برافراشت و عناصر ملی همچون سید یحیی ندامانی (ناصرالاسلام) و میرزا طاهر تنکابنی و سلیمان محسن اسکندری و امثال آنان از قوایم و استوانههایش بودهاند و از همه مهمتر آنکه ملت ایران این نهضت انقلابی را در کمال خلوص نیت تایید مینمود.
در وطنپرستی جنگلیان همین بس که هرجا پای مصالح کشور بهمیان میآمد سرسختی از خود نشان میدادند – در مبارزه با قزاقان روس - در نبرد با قزاقان وثوقالدوله - در کشمکش با عشایر و ایلات – در پیکار با انگلیسیها و سرخهای مصنوعی، ایمان جنگلیها همچنان محفوظ و دستنخورده باقی ماند. در اینصورت معلوم نیست اطلاع نویسنده آن مقاله از کجا سرچشمه گرفته که نوشته است روسها انقلاب جنگل را اداره میکردند.
شاید بیفایده باشد در اطراف تصمیم لنین در امر انقلاب ایران بحث شود زیرا آن مرد بزرگ که انقلاب سوسیالیستی اکتبر را بهثمر رسانیده بود درباره کشور ما چه نحو فکر میکرد بر ما پوشیده است اما این مسئله متفق علیه است که سیاستمداران جهان، هیچگاه، مصالح بیشتر را فدای منافع کمتر نمیکنند و نفع خاص را به فایده عام ترجیح نمیدهند. پس اگر رهبر روسیه با امکان بروز عکسالعملهایی از طرف فرانسه و انگلیس از تعقیب انقلاب ایران منصرف شده باشد این مسئله را از لحاظ نتایج و آثاری که بهجای مانده نگریست چه، کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در همان زمان، ضمن نشر اعلامیهای خاطرنشان ساخت که در ایران، زمینه برای انقلاب کمونیستی آماده نیست و متذکر شده بود زمانی میتوان به این مسئله امید داشت که یک تطور بوژوازی در ایران صورت بگیرد و این مسئله با فیالجمله اختلاف، چکیده همان گفتاری بود که میرزا با زمامداران مسئول انقلاب در میان گذاشته بود. تایمز لندن در همان هنگام خبر داد که فعالیت و تبلیغ، هرچند وسیع، در اطراف برقراری حکومت پرولتاریا در ایران بیفایده است زیرا در ایران کارخانه و کارگر وجود ندارد بنابراین بالشویک واقعی نیز در این کشور وجود نخواهد داشت.
مجله دنیای مسلمان نیز در یکی از شمارههایش (دسامبر 1922) چنین نوشت که «قلب طبقه منورالفکر ایران در طرف چپ و جیب آنها در طرف راست است» از آنجاییکه ایران دارای صنعت و یک طبقه از کارگران متشکل نیست لذا برای قبول رژیم کمونیستی نیز آماده نمیباشد و نظیر این بیان را روزنامه ارگان حزب کمونیست (ایزوستیا) انتشار داد مبنی بر اینکه کشور ایران در حال حاضر بدون وجود صنایع سنگین و تشکیلات کارگری آماده پذیرش رژیم سوسیالیستی، مشابه آنچه در روسیه است نیست بههمین جهت تلاش جمهوری شوروی گیلان به نتایج مثبت نرسیده است.
*
*
*
امپریالیزم انگلیس در ایران و قفقاز
در کتاب ژنرال دنسترویل فرمانده قوای انگلیس در ایران بهنام امپریالیزم انگلیس در ایران و قفقاز جملات زیر مسطور است:
- «پروگرام نهضت جنگل حاوی همان افکار و اصول و مرامهای مبتذل و غیرقابل تحمل میباشد منجمله آزادی – مساوات - اخوت – ایران مال ایرانیان است – دورباد خارجی.
- تصریح سایر مواد نتیجه ندارد زیرا هماناندازه که دروغ و کذب محض است بههمان نسبت هم زیاد میباشد.
- دنیا از این مرامها به ستوه آمده است» (ص 41)
گویا فرمانده انگلیسی انتظار داشت بشنود ایران مستعمره انگلستان است – ساکنین جزیره بریطانیا مولا و صاحباختیار کشور ایرانند – مساوات و اخوت و آزادی چیزهای مبتذل و مسخرهای هستند و مخصوصاً بهمذاق فرماندهی ثقیل و ناخوشآیند است بایستی از قاموس فکر ایرانی برداشته شود تا دنیا به ستوه نیاید و خاطرمبارکش آسوده باشد اما در حقیقت اینطور نیست و این واژهها نه دروغاند و نه دنیا از شنیدنش احساس اشمئزاز می کند فقط ممکن است افرادی از نوع ژنرالهای انگلیسی را به ستوه بیاورد که در برابر امیالشان افرادی مومن به این مفاهیم را مشاهده مینمایند.
در جای دیگر همان کتاب مینویسد:
سرهنگ استوکس را با بیرق سفید نزد میرزاکوچکخان فرستادم و از جانب خود وعده دادم که اگر شرایط و تقاضاهای ما را قبول و رعایت نماید حق تعقیب سیاست داخلی او را در ایران به رسمیت بشناسیم.
حق تعقیب سیاست داخلی یک جمله دیپلماسی است و همان معنی را دارد که کلنل مزبور بالصراحه در «آتشکا» به میرزا پیشنهاد نمود. کلنل استوکس مأموریت داشت بگوید چنانچه جنگلیها به سیاست انگلستان اعتماد کنند (یعنی تحت امر دولت مشارالیها باشند) دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان حاضر است سیاست داخلی کوچکخان (یعنی حکومت آیندهاش را نسبت به کشور ایران) به رسمیت بشناسد ولی بهطوری که دیدهایم کوچکخان زیر بار چنین پیشنهادی نرفت و ابراز تمایل به تشکیل حکومتی تحت نفوذ بیگانه نشان نداد.
*
*
*
دیوان عارف قزوینی
آقای عبدالرحمان سیفآزاد مدیر مجله «صنایع آلمان و شرق» که در خدمت به مطبوعات سوابق درخشانی دارد و چاپ دیوان عارف قزوینی به همت او صورت گرفت قسمتی از گفتار دیوان مزبور را به میرزاکوچکخان جنگلی اختصاص داده و ضمن قضاوت صحیحی درباره جنگلیها و احترام و تجلیل نسبت به پیشوای نهضت جنگل (که البته مورد تقدیر و سپاسگذاری دوستان زنده آن مرحوم است) در صفحه 587 دیوان مزبور اشارهای به تقویت کمیته مجازات از طرف تشکیلات سری جنگل نمودهاند که به نظر ما بر تأیید این گفتار قرینه و دلیلی در دست نیست و کمیته مجازات (خوب یا بد) به تشکیلات جنگل و تقویت و یاریشان بستگی نداشت. شکی نیست که موافقین این عقیده بسیارند و از بین بردن افراد معینی را که مضر تشخیص دهند اصولاً برای سلامت جامعه تجویز میکنند لیکن باید درنظر گرفت که مخالفین این نظر هم کم نیستند. مؤید مقال آنکه روزی یکی از جنگلیها به طریق تعرض و پرخاش به میرزا گفت به چه جهت درصدد برنمیآیی به حیات دشمنی که ممکن است قاتل هزاران تن از افراد جنگل باشد با شلیک یک مجاهد از جان گذشته خاتمه دهی؟ او جواب داد اگرچه جنگیدن، خود یک نحوه آدمکشی و توحش است ولیکن ترور و کشتن افراد بهطور ناگهانی از آن وحشیانهتر است و هیچ نباشد مخالف جوانمردی است.
یقین دارم که آقای سیفآزاد از این توضیحی که به ملاحظه تصحیح تاریخ به عمل آمده به دیده عنایت خواهند نگریست.
- ۹۵/۰۹/۱۳