خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گیلان» ثبت شده است

 در جریان اتفاقات رخ داده برای قزوین در عهد ایلخانان، در سال 782 هـ حکومت رستمدار به سید فخرالدین فرزند سید قوام‌الدین مرعشی رسید. به نوشته‌ی میرخواند مؤلف تاریخ روضة‌الصفا، مردم قزوین که در آن زمان، خود را مورد تجاوز قدرت‌های مختلف می‌دیدند از سادات مرعشی تقاضای کمک می‌کنند. سید فخرالدین سپاهی به کمک آنان می‌فرستد و خود در سال 781 به قزوین لشکر می‌کشد و بعد از مدتی اقامت به طالقان می‌رود و الموت را نیز از تصرف کیاییان هزار اسبی خارج می‌کند.

این حادثه قابل توجهی است که مردم قزوین که سال‌ها به مذهب تسنن تعصب داشتند به یکباره از سادات مرعشی شیعه یاری می‌طلبند و خود را تحت حمایت آنها قرار می‌دهند. می‌توان نتیجه گرفت این امر نشانۀ آشفتگی اوضاع سیاسی آن دوره است.
به نوشته‌ی تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، سید علی کیا حاکم بیه‌پیش گیلان، از آشفتگی اوضاع بهره جست و خواجه احمد، سپهسالار اشکور و رودبار را مأمور فتح قزوین کرد و او بدون جنگ قزوین را به تصرف درآورد و قزوین به مدت هفت سال در تصرف آل کیا بود.

سید ظهیرالدین مرعشی در این باره می‌نویسد:
«چون از تسخیر دیلمان دو سال بگذشت و بقیةالسیف کوشیج با جمعی ملاحده به ولایت قزوین ملتجی بوده، همیشه به دزدی و نهب و غارت به اطراف دیلمان تطاول می‌نمودند حضرت صاحب‌قران کامگار، امیر تیمور به سرحد قبچاق و طرف شمال با جماعتی مغول و ازبک در جدال و قتال بود و در عراق باز ملوک طوایف بودند و هر که را شوکت و مکنتی بود به ولایتی دخل می‌کردند و قزوین را حاکمی و سرداری که اعتبار داشته باشد، نبود. فلهذا همت عالی باعث بر آن شد که لشکر ظفرپیکر بدان ولایت تاخت کنند و جمعی کوشیج را که آنجا به افساد و اغوای مردم دیلمان مشغول‌اند و بی ادبیها از ایشان به ظهور می‌رسد، بنیاد براندازند. با اصحاب و اعیان در آن باب مشورت کردند. خواجه احمد که سپهسالار اشکور و رودبار بود، گفت که به غایت صلاح است و اگر امر شود با جمعی که در تابعین من می‌باشد تسخیر قزوین میسر است. رخصت دادند که خواجۀ مشارالیه به قزوین رود و آن ولایت را به تحت تصرف آورد و کوشیج را با جمعی ملاحده از آنجا براند.

به حکم امر امامت‌پناهی، خواجۀ مذکور با لشکر دیلمستان و رودبار به قزوین رفت و بی ضرب تیر و شمشیر آن ولایت را به تصرف درآورد و کوشیج چون از آن حال باخبر گشتند بگریختند و به سلطانیه نزد ملاحده که آنجا به امر صاحب قرانی بازداشته بودند، رفتند و آنجا ماندند. خواجه احمد به اشارت و صلاحدید امامت‌پناهی، از بنی اعمام خود، خواجه علی نامی را به داروغگی قزوین بازداشت و خود معاودت نموده، به اشکور آمد. مدت هفت سال _والله اعلم به حقیقت الحال_ قزوین به تصرف عمال بااقبال سیادت قبابی بود.

در سال 788 که تیمور یورش سه ساله خود را آغاز کرده بود، محمدسلطان و پیرمحمد نوادگان خود را برای تصرف قزوین و سلطانیه می‌فرستد و آنها قزوین را به تصرف دولت تیموری درمی‌آورند. سید ظهیرالدین مرعشی دربارۀ این رویداد زیر عنوان «در ذکر تصرف کردن قزوین را امنای صاحب قران کامگار امیرتیمور و صورت حالاتی که در آن ایام واقع شد» چنین می‌نویسد:

«در [سنۀ] ثمان و ثمانین و سبعمائه، صاحبقران مذکور را تسخیر ولایت شمال فارغ‌البال گشته به عزم یورش سه ساله، متوجه عراق گشت. چون امرای نامدار از ری بگذشتند، نزد خواجه علی که داروغۀ قزوین بود، فرستادند که قزوین را می‌باید سپرد و تطاول که رفته است از آن پشیمان باید شد و عذر آن را پیشکشی‌های لایق و خدمات بسیار باید به تقدیم رسانید تا ما به وقت فرصت معروض ملازمان صاحب قرانی گردانیم. شاید که جهت ارواح مقدسه انبیا و اولیا علیهم‌السلام، اولاد سیدالمرسلین را بر آن معذور داشته، موأخذه نفرمایند و اگر در سپردن تقصیر و تهاون رود، یقین  که محل بازخواست خواهد بود.

در جریان این رویدادها دو نامه میان امیرتیمور و سلطان سید علی کیا رد و بدل گردیده است که نخست نامۀ امیرتیمور به سید علی کیا و سپس پاسخ او آورده می‌شود.


سواد مکتوب سلطان اعظم امیرتیمور گورکان که به مرتضای اعظم

سلطان السادات عرب و عجم سید علی کیا گیلانی نوشته

تیمور گورکان سیوزمیز


[امیر اعظم] سید علی کیا بتحیات و رأفت فراوان مخصوص بوده همگی همت همایون [ما را] بر تمهید قواعد اشفاق و سلوک [اوضاع بر نهج] وفاق مقصور شناسد. اما بعد معلوم دارد که چون ارسال رسل و رسایل در زمان موافقت و هم در زمان مخالفت سنت حضرت جل و علاست که جهت تحصیل قبول اطاعت و التزام حجت وارد می‌شده بنابر متابعت سنت الهی کیفیت نوشته می‌شود. چون او در بدایت حال طریقۀ متابعت و مطاوعت مسلوک می‌داشت حضرت ما را دربارۀ او نظر عنایت و شفقت با علی معارج کمال حاصل بود. بی موجبی در باب ثلم بنیاد انقیاد و امتثال اوامر، آثار مخالفت به ظهور رسانید و سببی که باعث برین معنی تواند بود معلوم نشد. البته استماع افتاده شد که نوبت آخر، چون رایات همایون بصوب ممالک ایران نهضت نمود، در آن عزیمت، بمیان عنایت الهی تدارک حال جماعتی معاندان و متمردان بچه صورت دست داد و ملک عزالدین [لر] و [پادشاه] احمد و دیگر ملوک کردستان و امراء شروان و شکی و ملک بقراط والی تفلیس که هر یک [طریقۀ مخالفت] ورزیدند و خلاف فرمان جهان مطاع حضرت پادشاه اسلام خلدالله ملکه و سلطانه بجای آورده از جادۀ مطاوعت انحراف نمودند، بچه نوع تأدیب و تعریک یافتند. چون رایات همایون به مبارکی بجانب [لر کوچک] نهضت کرد، ولایت و نواحی ملک عزالدین بکلی خراب و مستأصل گشت و او و پسران او مقید و محبوس شدند و ملوک کردستان، هر کس که از ایشان عصیان نمودند، مخذول و منکوب گشتند و احمد با وجود آنکه او را به مواعظ و نصایح بکرات تنبیه و تفهیم [کردیم متعظ و نافع نیامد] و بآخر هزیمت نمود و اختلال تمام باحوال او راه یافت و امراء شروان و ولایت شکی، جمعی که تمرد نمودند، مقهور گشتند آنها که التجا به درگاه عالم پناه آوردند ولایت و نواحی بدیشان مسلم داشته آمد و به انواع اصطناعات و عنایات اختصاص یافتند. ملک بقراط والی تفلیس، که مدت مدید سلطنت و حکومت دیار تفلیس و ابخاز و ممالک گرجستان به استقلال و مکنت هر چه تمامتر کرده بود و عظمت و بسطت و شوکت او شهرتی تمام داشت، او را باسلام و اطاعت دعوت کرده شد. تقاعد و تمانع نمود. پس لشکرهای منصوره جهت دفع و تدارک حال وی بصوب تفلیس در حرکت آورده شد. بعنایت الهی، به اندک زمانی استخلاص قلاع و حصون [ولایات او کرده] او را گرفته به درگاه عالم پناه آوردند و با وجود عدم قبول اسلام و اظهار مخالفت و وقع محاربت او را امان داده شد و بعد از آن چون طوعاً و رغبةً قبول دین محمدی صلی الله علیه و آله کرد و به شرایط امتثال اذعان نموده، ترتیب و تمیشت کرد، بر سریر ممالک و ولایت خودش فرستاده شد و بر قرار همان دیار برو مسلم داشته آمد.



غرض آنکه این جماعت که ذکر رفت مواضع و ولایات و نواحی و قلاع ایشان از حدود جیلان و اماکن و مساکن تو بهمه انواع مستحکم‌تر و صعب‌الحرام‌تر بود. چون ایشان به تقدیم شرایط اطاعت قیام ننمودند و فرمان بندگی حضرت پادشاه اسلام خلدالله تعالی ملکه و سلطانه بجای نیاوردند، بمیامن عنایت الهی عز شأنه و عم احسانه دفع تدارک ایشان با سهل‌الوجوه میسر شد. عجب از وی که از احوال و اوضاع این جماعت، بتخصیص از قضایای همسایگان خود، عبرت نمی‌گیرد. «و لتذکر اولوالالباب» کسانی که متابعت نمودند، چون سادات مازندران و والی [گرجستان بر سر] ولایت خود متمکن‌اند و امداد شفقت و عنایت دربارۀ ایشان روزبروز زیاده است و [والی رستمدار و ملوک استرآباد] که مخالفت کرده و عصیان نموده بچه صورت عواقب کار ایشان بوخامت انجامید. اینهمه قضایا نسبت با کسان دیگر موجب انتباه و اعتبار او نمی‌شود و احوال ولایت خوارزم و خراسان و تبریز نباشد که بچه نوع طریقۀ مخالفت و نفاق ورزیدند و نصیحت قبول نکردند عاقبت‌الامر مخذول و مقهور نشدند «جزاء بما کانوا یعلمون».

مقصود از تفهیم این معانی و استقصاء در تمهید این مبانی آن است که چون روایت «الفتنه نائمة لعن الله من ایقظها» از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم صحت تمام دارد، اهمال قاعدۀ عقل و نقل کردن و به شرایط فرمانبرداری که موجب انتظام امور است قیام ننمودن و فتنه و خرابی که واسطۀ استیصال کلی تواند بود جستن و طریق معاندت و مخاصمت که عاقبت آن از انواع وخامت، چناچه در باب جمعی که ذکر رفت خالی نتواند بود، مفتوح داشتن نوعی از تعجب است که شرعاً و عرفاً و عقلاً نامحمود است. اکنون اگر چناچه نظام و استقامت امور خود می‌خواهی، می‌باید که به همت فیاض پادشاه و عنایات و الطاف خسروانۀ حضرت ما نیکو امیدوار بود بلاحجاب بدرگاه عالم پناه متوجه شده یا یکی از برادران و فرزندان را روانه گرداند و قبول فرمان حضرت پادشاه اسلام در ولایت خود جاری و شایع گرداند تا به سبب نسبت سیادت او قلم عفو و اغماض بر جراید جرائم او کشیده شود و به موجب «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» از افعال و حرکات او درگذشته آید و ولایت و مواضع بدو مسلم داشته شود و اگر بخلاف این معانی بجای آورد و نصیحت قبول نکند و از احوال دیگران قبنه نشود، می‌باید که جنگ را آماده و مهیا باشد که متعاقب بعد از قضاء ملک علام متوجه ولایت او خواهیم شد تا آنچه مطلوب صحیفۀ تقریر باشد بر لوح سطوت سمت ظهور یابد و چون بیشتر مواعظ و نصایح و ملاطفت قبول نکرده باشد و فتنه و جنگ خواسته، هر آینه آنچه واقع شود از خونریزش و خرابی و اسر و غارت گناه تمامی بدو عاید گردد و او بزه [کار] و آثم باشد والسلام.»




جواب نامۀ امیرتیمور که حضرت خلافت پناه امیرعلی کیا نوشته

«الواثق بالملک الغنی علی‌بن امیرالحسینی»


بر ارباب ملک  و ریاست و اصحاب عقل  و کیاست معین و مبرهن است که ایزد «جلت کبریاؤه و تقدست اسماؤه» به کمال خویش طوایف انسان را از راه بشریت و خلقت بر یک صفت و صورت آفریده است، والی باموالی یکسان است و ادنی با اعلی در یک میزان و تفاوتی و تمایزی که حاصل است جز عطیۀ فضل رب‌الارباب و هدیۀ لطف  مسبب‌الاسباب که «یزرق من یشاء بغیر حساب» است نیست. غناء و ثروت و فقر و فاقت و عطیت و عتبت از عوارضات‌اند جهت ابتلا و امتحان و محک عیار همگنان در میان ایشان پدید آورده تا هر یک در حالتی که باشند قدم بر جادۀ عبودیت راسخ و استوار دارند و اوامر و نواهی او را امتثال نمایند. فقیر از شدت و غنی از مکنت نلغزیده وظایف شکر و سپاس به تقدیم رساند و عین فرض عباد آنکه نقد دولت و نعمت از حضرت واهب‌العطایا دانسته در مقام تزلزل و تخشع فرود آید و از اشارت «ولبربسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض» با خبر بوده قدم در دایرۀ عصیان و طغیان نهند و در بندگان خدای تعالی به نظر حقارت ننگرند و چون بر خزاین اسرار ربانی واقف باشند هیچ آفریده را کم از خود نبیند و بر قوت و سطوت جسمانی که مدار آن جز بر یک نفس بیش نیست اعتماد ننمایند و آزار مسلمانان که برادران دینی‌اند که «انما المومنون اخوه» اجتناب و احتراز واجب دانند تا در آینۀ اعمال جز چهرۀ نیک‌نامی نبینند و از دوحۀ اقبال جز میوۀ کامرانی نچینند.



این مقدمات مبنی است بر جواب مکتوبی که امیر تیمور نوشته و آن مبنی است از سفاهت بسیار و نخوت بی‌شمار و کلمات نااندیشیده مطلقاً دعوی ربوبیت کرده هر شخص که بصفات «اوله نطفة و آخره جیفة» موصوف باشد و هر روز دو نوبت با کل و شرب محتاج بود [و به آنجا نه احتیاج دارد] چگونه خطاب «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» بزبان راند و اضافت فعوف و احسان و عفو و رضوان با نفس ضعیف خود که محل زلل و نیسان و قابل فنا و نقصان است کرده ندای «انا کذالک نجزی المحسنین» در دهد و از جناب ما و حضرت ما و مستقر عزت و جلال سخن گوید و رقم نسیان بر اشارت «و خلق الانسان ضعیفا و انه کان ظلوماً جهولا» کشد. چندانکه در آن باب تأمل رفت به جز حماقت کاتب صورتی ننمود جهت آنکه رعایت ادب کردن بر کافۀ انام از خواص و عوام واجب و لازم است و اگرچه با یکی از فرودستان و درم خریدگان باشد سخن سفیهانه و جزاف نبايد گفت تا از طعن و خلل خالی ماند. صورتی که خدمتش بر زبان رانده است و تحکمی و تکبری که نموده به این عبارت که قلم عفو و مغفرت بر جراید جرائم او کشیده شود بالله که اگر با یکی از سامیان و اختاجیان که از قبل او حاکم موضعی باشد و به انعام و اکرام او مخصوص گشته و ازو تمردی واقع گشته این خطاب تواند کرد و تا به این غایت عتاب توان نوشت. فی‌الجمله او نیز در آن معذور است که از دماغی که چندان پشم بیرون آمده یقین که از عقل بی بهره بود. حقاً اگر او را به دقایق این معنی اندک شعوری بودی رخصت کاتب ندادی، سبب آنکه مودّی بکفر و شرک مطلق است جایز نشمردی بلکه آیۀ «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی» نصب‌العین داشته در توقیر و احترام اولاد بتول و احفاد رسول کوشیدی و بنابر حدیث صحيح صریح حضرت نبوی صلی الله علیه و آله «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» قصد ایذاء و آزار سادات که ودیعت وی‌اند نکردی و بر موجب «من اکرم اولادی فقد اکرمنی و من اهانهم فقد اهانتی» ترک ایشان نکردی و به اهانت ایشان قیام و اقدام ننمودی و با ایشان مقالات و کلمات بدین نوع نراندی و گرد کراهت بر خاطر ایشان ننشاندی. مضی هذا آنچه در مکتوب از وعد و وعید و تخویف و تهدید در صحبت دارنده ارسال رفته بود و در صورت فتحی که درین مدت شده است و مواعظ و تنبیهی که ذکر رفته علی تفصیل معلوم شد، چون قبل ازین یک دو نوبت سببی که موجب تباعد و تجانب گشته است نموده شد، و در صحبت خواجه شمس‌الدین محمد کتابت مشتمل بر کیفیات از آمدن ولی بر رستمدار که مقدمۀ مکاتبات و مراسلات از آن بود و بازگردانیدن نیک بوقا (؟) ازین دیار که سبب مخالفت و مخاصمت آن شد یکبار نموده آمد حاجت بتکرار و تذکار ندید. این معنی بر عالمیان «اظهر من الشمس و ابین من الامس» و دور و نزدیک و ترک و تازیک بر چگونگی این واقف و مطلعند با وجود اعتقاد چنانکه در حالت دوستی، دشمنی سگالند و قصد ولایت کرده دشمنان را با خود نزدیک می‌گردانند، ازین جانب موافقت و متابعت طلبیدن، آب به غربال پیمودن و جبال به ناخن کندن است قبول دعوتی که می‌فرمایند و امر بر متابعت و انقیادی که می‌نمایند از دو وجه خالی نتواند بود یا از جهت مصالح دین باشد یا فواید دنیوی. افعالی که بر مسلمانان اطراف روا داشته و صورتی که با بندگان خدای تعالی بظهور آورده است از قتل و غارت و سوخت و تاخت و اسر و غیرها معلوم شد که این معنی علامت دین و دیانت نیست. چه بر کفار که غیر ملت باشند مثل این حرکات جایز نیست و انبیاء و اولیاء رخصت نداده‌اند که با کفار این را به عمل آرند، بتخصیص با مسلمانانی که اهل قبله باشند و در دابرۀ دین محمدی علیه افضل الصلوات و التحیات درآمده و در دیار اسلام ساکن گشته و در فطرت اسلام زائیده و مطیع و منقاد شرع بوده و تخلف از امر شرع نکرده و از ایشان امری صادر نگشته که مستحق قتل و غارت و استیصال باشند و اگر غرض فواید دنیوی است قصۀ عادل و خطابی که با او بعد از خدمت و ملازمت و متابعت و مطاوعت رفته است همگنان را برای اعتبار کافی است «فاعتبروا یا اولی الابصار» پس تکلیف ما لایطاق نمودن و سادات و اهل بیت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را ملازمت فرمودن و تهدید و تخویف نمودن مناسب عقول ارباب دین و دیانت و خداوندان ملک و ملت نیست و از علامات وهن دین و امارات ضعف یقین است. از عنفوان الشباب الی یومنا هذا محکوم هیچ حاکمی نگشته [بسر شد] بقیه که از دهر فانی مانده است خود را در مقام مذلت داشتن و امتثال اوامر ظلمه و فسقه نمودن از مستحیلات دانند «النار و لاالعار و المنیه لا الدّینه» و از آنجا که حمیت و عصبیت هاشمیت است برای مهلت چند روزه در جهان فانی که مکث او عین سرعت است و اقامت او مقدمۀ رحلت بدین مذلّت رضا دادن از خیالات شمرد. لیس للمومن ان یذل نفسه، چند روزی که از بارگاه مهیمن متعال «تعالی شانه و توالی احسانه» منشور «تعز من تشاء» و توقیع «تؤتی الملک من تشاء» ارزانی شده و اعنۀ اختیار فوجی از بندگان پروردگار بقبضۀ اقتدار این ضعیف روزگار دادند، بر حسب قدرت و امکان در اعلاء اعلام دین و امضاء احکام شرع مبین و اتباع سیدالمرسلین کوشیده و استعانت احوال رعایا و زیردستان و تیمورزدگان و غارت‌رسیدگان را خالصاً مخلصاً لَوجه الله تعالی بدانچه مقدور و ممکن بود به تقدیم رسانیدیم و تا رمقی باقی باشد خواهیم کوشید و اعتماد بر حول و قوت حضرت عزت کرده به حکم نصّ «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره باذن الله و الله مع الصابرین» از کثرت و ازدحام ایشان باک نخواهیم داشت که «کثرة الغنم لا یهول القصاب» اعتبار بر قضیۀ واردۀ خوارزم و هرات و سیستان و خراسان و عراق و شروان و وان و نواحی آن نکنند و آن را از کرامات و نصرت تصور ننمایند بلکه چون فسق و فجور و معاش به ایشان در اقصی بلاد عالم فاش گشت و امر به معروف و نهی از منکر را ترک دادند و مفید به شرع شریف نبودند بر فحوای «و کذلک نولی بعض الظالینی بعضاً بما کانوا یکسبون او یلبسکم شیعاً و یذیق بعضکم بأس بعض» او را سبب هلال و استیصال ایشان ساخت ]چنان که قبل از این جد او را با آنکه کافر بود جهت دفع بعضی از فجار برانگیخته لوای استیلای او را برافروختند[ و نیز امثال این قضایا بسیار اتفاق افتاده که بسی از متکبران و جباران و خماران و فاسقان با مال و مکنت و عزت و ابهت و شوکت بر دست محبان و موالیان آل رسول مستأصل گشته‌اند و اکنون نیز هاتف غیبی در باب توجه مخالفان و معاندان که بدین جانب متوجه‌اند و بی استحقاق قصد آزار و ایذاء صلحا و اتقیا و علما و فقها و فقراء این دیار دارند در گوش جان می‌گوید که «قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مؤمنین» و بدین سروش خرم و مدهوش گشته و مدلول «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» را کار بسته متعهد و آماده‌ایم و جنگ و جهاد را ساخته ایستاده‌ایم و بحمدالله که مقامهای استوار و مبارزان نیزه‌گذار داریم و تا جان در بدن و سر در گردن باشد خواهیم کوشید و حق «جاهدوا فی الله حق جهاده» که میراث آبا و اجداد ماست بجا خواهیم آورد و مضمون «لیبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین» را کاربند خواهیم شد «و الله یؤید بنصره من یشاء و ما النصر الا من عندالله».

من کثر فکره فی العواقب لم تسجع. هر آینه بر لوح محفوظ بقلم تقدیر مسطور شده از قوت به فعل خواهد آمد و از خفا بظهور پیوندد و ماشاءالله کان و ما لم یشاء لم یکن ذکری که در اواخر مکتوب رفته بود که چون متابعت نکنند و مطاوعت ننمایند بدین سبب لشکرها متوجه گردند و فتنه و خرابی و قتل و غارت و اسر که واقع شود او آثم باشد، از علما که ملازم‌اند همین‌قدر استفسار نمایند که درین قضیه بورز و وبال و عقاب و نکال که احق و اولی است و که سزاوار لعن و عذاب حق تعالی است؟ با مثال این سخنان چنین تهدید نفرمایند که عالم اسرار بر افعال و اقوال همگنان مطلع است و بگناه زید، عمرو را مؤاخذه نخواهند کرد که «ولا تزرو وزاره وزر اخری».




برگرفته از کتاب سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، مجلد اول، پرویز ورجاوند، صص 168_174 / 

به نقل از اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل،

گردآورنده دکتر عبدالحسین نوائی، 1341، صص54_63


  • نیما رهبر (شبخأن)


نگاهی به عوامل پیدایش و خواسته‌های جنبش دهقانان گیلان در دوره مشروطه (قربان فاخته)



درآمد
نهضت مشروطیت ایران از نوع جنبش‌های ترقی‌خواهانه طبقات شهری بود، بدین معنی که حرکت مشروطه‌خواهی از شهرهای بزرگ آغاز گردید و در مراکز شهری گسترش یافت. اما با پیشرفت حرکت مردم و پس از تأسیس رژیم مشروطه و گشایش مجلس شورای ملی، جنبش آزادی‌خواهی به تدریج از شهر به روستا سرایت کرد و روستانشینان ایرانی که دخالتی در پیدایش انقلاب مشروطه نداشتند، در پرتو آگاهی اجتماعی فهمیدند که با برچیدن بساط استبداد دیگر نباید بندگی همجنس خودشان یعنی اربابان را بپذیرند. از همین‌رو در این دوره شاهد حرکت‌های دهقانی در گوشه و کنار کشور بر ضد نظام ستمگرانه ارباب - رعیتی و ظلم و ستم مالکان و مباشران، زبان به شکایت گشودند و خواستار رهایی از وضعیت اسفبار خود شدند و برای اصلاحات سریع به مجلس شورای ملی، انجمن‌ها و رهبران و بزرگان مشروطه امید بستند.

اما در میان حرکت‌های دهقانی عصر مشروطه خیزش دهقانان گیلان از جهات مختلف دارای اهمیت بیشتری است. فریدون آدمیت در این‌باره نوشته است: [در این دوره تنها در ولایت گیلان است که پیش‌درآمد حرکت متشکل زارعین را ملاحظه می کنیم و از آن به "انقلاب قراء و قصبات رشت" و "جنبش دهقانی علیه ملاکان" یاد کرده‌اند. در ایالت آذربایجان هم به مقاومت رعایا در برابر اربابان برمی‌خوریم اما نه به صورت وسیع و منظم. اشارات پراکنده‌ای هم راجع به اعتراض برزگران در برخی ولایات دیگر شده است. اما این اعتراض‌ها خصلت نهضت اجتماعی را ندارند. قیام روستاییان گیلان علیه ملاکین کم و بیش واجد خصوصیت جنبش اجتماعی است. تاکنون فغان زارع از مالک بلند بود، یک چند هم به حساب اربابان برسند.]

جان فوران درباره نقش دهقانان ایران به ویژه دهقانان گیلان در انقلاب مشروطه می نویسد: [دهقانان در بهترین حالت خود اجزاء کمکی انقلاب بودند و به خاطر وجه تولیدی و انزوای جغرافیایی با انقلاب ارتباط چندانی پیدا نکردند... همگان برآنند که دهقانان در انقلاب مشروطیت دخالتی نداشته اند... درواقع مشخص نبودن منافع دهقانان در سطح ملی و مشکلات سازماندهی آنان در آن همه روستای جدا و پراکنده مانع از آن شد که دهقانان به عنوان یک طبقه در جریان انقلاب مشروطبت، اقدام‌هایی بیش از عملیات پراکنده و جسته و گریخته انجام بدهند. بنابراین، نظر مورد قبول یعنی "عدم مداخله دهقانان" در مورد دهقانان سراسر ایران مصداق دارد... اما گیلان تنها ایالتی بود که دهقانانش عملاً به جنبش پیوستند... دهقانان این خطه به مالکان حمله می‌بردند، آنها را از ده بیرون می‌انداختند و خانه‌هایشان را به آتش می‌کشیدند... ]

همچنین ژانت آفاری درباره‌ی نقش دهقانان گیلان در انقلاب مشروطه چنین نوشته است: [مشارکت دهقانان در انقلاب مشروطه‌ی ایران به هیچ وجه به گستردگی انقلاب 1905 روسیه نبود، اما اگر بگوییم که کلاٌ دهقانان ایران در این دوره منفعل یا ضد انقلاب بودند قطعاً در بازخوانی انقلاب مشروطه به راه خطا رفته ایم... منطقه خزر عرصه پایدارترین شورش‌های دهقانی دوره مشروطه بود. مقاومت دهقانان در این منطقه پیشینه داشت و اوضاع جغرافیایی منحصر به فرد آن نیز به این امر کمک می‌کرد... مقاومت دهقانی در گیلان نیرومندتر از نقاط دیگر بود. در گیلان با کمک عده‌ای از پیشه‌وران رادیکال عضو انجمن رشت شبکه‌ای ایجاد شد که تعداد قابل توجهی از دهقانان و پیشه‌وران در آن عضویت داشتند. این انجمن‌ها که بعضی از نگرانی‌ها و مصایب جوامع روستایی را انعکاس می‌دادند در برابر انجمن رشت و نیز مجلس قد علم کردند. مقاومت در منطقه کوهستانی طوالش نیرومندتر بود. روستاییان کنترل منطقه را به دست گرفتند و در برابر نیروهای اعزامی، مقاومت محلی و شاه به خوبی از خود دفاع کردند.]


به طور کلی دلایل اهمیت جنبش دهقانی در دوره مشروطه را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:

الف- حرکت دهقانی گیلان از نظر گستره جغرافیایی محدود به منطقه‌ی خاصی نبود بلکه سرتاسر این استان را دربر می‌گرفت.

ب- از نظر زمانی تقابل و ستیز دهقانان با مالکان دو سال به درازا کشید و این موضوع در مقایسه با حرکت دهقانی در سایر نقاط ایران که عمری کوتاه و گذرا داشت، قابل توجه است.

ج- حرکت دهقانی گیلان همراه با آگاهی و بینش اجتماعی و سیاسی بود. اگر در گذشته زارعان بر اثر فشار بیش از حد مالکین، از روی اضطرار و به طور خودجوش هر از چندی بر خداوندان خود می‌شوریدند، اکنون پیام مشروطیت نوید تازه آزادی و رهایی را برای زارعین به ارمغان آورده بود. از همین رو بپاخاستگان دارای اهداف سیاسی و اجتماعی مشخصی بودند.

د- در میان حرکت‌های دهقانی عصر مشروطیت، تنها در گیلان شاهد حرکت متشکل، منظم و پیوسته دهقانان هستیم.

هـ- در جریان جنبش پیوند مستحکمی میان احزاب، گروه‌ها و افراد مشروطه‌خواه که در شهرها فعالیت داشتند، و دهقانان در روستاها برقرار گردید. در این فرآیند کار تازه‌ای که تنها در گیلان در این زمان صورت گرفت تشکیل "انجمن بلوکات" بود که درواقع به مثابه حزب سیاسی دهقانان محسوب می‌گردید.

و- اندیشه "دموکراسی اجتماعی" که اساس آن بر تأمین عدالت اجتماعی، از میان برداشتن نابرابری‌های اجتماعی و آزادی استوار بود، از طریق گروه "اجتماعیون عامیون گیلان" از شهرها به روستاهای گیلان نفوذ یافت و دهقانان تحت تأثیر آن بر ضد مالکان بسیج شدند. از همین‌رو می توان گفت جنبش دهقانان گیلان در مقایسه با دیگر حرکت‌های دهقانی عصر مشروطه واجد خصوصیات جنبش اجتماعی بود.

ز- جنبش دهقانان در گیلان در روند خود از طرح خواسته‌ها و مطالبات اولیه فراتر رفت و خصلت انقلابی به خود گرفت و دهقانان با اربابان و حکومت وارد درگیری و ستیز شدند.

ح- برخلاف سایر نقاط ایران که روستاییان در مرحله تکوین و تأسیس مشروطیت نقشی نداشتند، چنان‌که خواهیم دید دهقانان گیلانی در تکوین و پیدایش جنبش مشروطه‌خواهی در گیلان نقش و حضور فعالی داشتند و جرقه‌ی جنبش مشروطه‌خواهی در گیلان با اعتراض دهقانان آغاز شد.



زمینه‌ها و عوامل پیدایش جنبش
در ایجاد جنبش دهقانان گیلان در عصر مشروطه زمینه‌ها و عوامل جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متعددی دخالت داشتند که در این بخش از تحقیق مهمترین آنها را مورد توجه قرار می‌دهیم:

الف- استثمار دهقانان، ظلم‌ها، ستم‌ها و اجحافات بی حد و حصر اربابان و نیز بی‌توجهی حکومت به خواسته‌ها و مسایل و مشکلات و رفاه و آسایش دهقانان زمینه‌های لازم را برای طغیان دهقانان در عصر مشروطه فراهم ساخت. آنان با وقوع انقلاب مشروطه برای رهایی از وضعیت اسفبار خود به حرکت درآمدند. به عبارت دیگر در گیلان زمینه عینی قیام دهقانی فراهم بود. دهقانان ستمکش گیلانی فقط به وسیله یک جنبش اجتماعی می‌توانستند خود را از قید و بندهای نظام ستمگرانه ارباب – رعیتی رها سازند.

ب- انقلاب مشروطه زمینه‌ی ذهنی یا مهمترین زمینه سیاسی و اجتماعی را برای حرکت دهقانی فراهم ساخت. با مشروطه فهمیدند که [پس از این حکمرانی به اراده مردم] است و این که با [آزادی ملت] طبقه زارع دیگر [بندگی همجنس خودشان] را نمی‌پذیرند. این خود مقدمه هشیاری طبقه دهقان به اشتراک منافع اجتماعی خویش بود. بدون چنین هشیاری طبقاتی، دهقانان متشکل نمی‌گردیدند و تحرک اجتماعی نمی‌یافتند. کما این که در قبل از مشروطه طبقه دهقان وجود داشت و ظلم و ستم بر آنان نیز بی حد و اندازه بود، اما چون آگاهی طبقاتی وجود نداشت، دهقانان نامتشکل و عاری از تحرک اجتماعی باقی ماندند.

ج- در فرآیند گسترش آزادی و مشروطه خواهی اندیشه‌ی "دمکراسی اجتماعی" که در ایدئولوژی مشروطیت پدیدار شده بود، توسط گروه "اجتماعیون عامیون گیلان" با شاخه‌های مختلفی که در نقاط مختلف گیلان از جمله مناطق روستایی داشت، میان دهقانان رسوخ یافت. در اندیشه دموکراسی اجتماعی از میان برداشتن نابرابری‌های اجتماعی و تأمین عدالت اجتماعی و تضمین مساوات اقتصادی نقش محوری داشت. از نظرگاه مفهوم دموکراسی اجتماعی مهم‌ترین مسایل اجتماعی ایران، که یک جامعه کشاورزی محسوب می‌گردید، اصلاح و تغییر نظام ارباب – رعیتی بود. معتقدان بر این باور که اجتماعیون عامیون گیلان تشکل یافته بودند، با پیشرفت جنبش مشروطه‌خواهی زمینه‌ی نشر فکر دموکراسی اجتماعی را در روستاهای گیلان مناسب دیدند و از طریق شاخه‌های خود در مناطق روستایی که به انجمن های "ابوالفضلی" یا "عباسی" معروف بودند، افکار خود را در میان روستاییان پخش نمودند و دهقانان را بر ضد نظام ظالمانه ارباب‌–‌ رعیتی برانگیختند. در همین فرآیند دهقانان در روستاهای گیلان دست به تأسیس "انجمن بلوکات" زدند که اساساً برای مبارزه بر ضد نظام فئودالی به وجود آمده بودند.

د- یکی از عواملی که در ایجاد زمینه مناسب برای شورش دهقانی در گیلان نقش مؤثری داشت، ضعف و بحران دولت مرکزی ایران و به تبع آن سست شدن پایه‌های قدرت حکمرانان و متنفذان و خوانین محلی بود که در نتیجه پیدایش انقلاب مشروطه به وجود آمده بود. همان‌گونه که جامعه‌شناسان معتقدند شورش‌های دهقانی معمولاً در زمانی رخ می‌دهند که حکومت مرکزی متزلزل شده و با بحران‌های نهادین روبرو گردیدند. این بحران‌ها به نوبه خود منجر به خلاء قدرت در ایالات می‌گردد و خلاء قدرت رادیکال‌های شهری را تشویق می‌کند تا به سراغ روستاها رفته با دهقانان ناراضی از وضع موجود متحد شوند و آنها را به حرکت درآورند. همان‌طور که فرگوسن از پژوهشگران جنبش‌های دهقانی معاصر نوشته است: [شورش‌های روستایی به انقلاب‌های موفقی منجر نمی‌شود مگر آن که رادیکالیسم شهری دهقانان را در تشکیلات سیاسی جمعی منسجم و همگونی بسیج کنند.]
با پیدایش انقلاب مشروطه به دنبال فرو‌رفتن حکومت و دولت ایران در بحران‌های فزاینده، قدرت و حاکمیت مطلق حکمرانان و مالکان و خوانین گیلان دچار آسیب شد و در خلاء ناشی از آن نیروهای رادیکال اجتماعی که در گروه‌های اجتماعیون عامیون متشکل شده بودند، با رفتن به میان روستاییان، دهقانان را بر ضد مالکان تحریک و متشکل نمودند.

هـ- در تحلیل ریشه‌های جنبش دهقانی گیلان نقش کارگران را در پاشیدن بذر بیداری میان دهقانان باید متذکر شد. چنان که پیشتر بیان شد در سده‌ی نوزدهم و در آستانه‌ی انقلاب مشروطه هزاران نفر از گیلان در جستجوی کار راهی نواحی جنوبی امپراتوری روسیه شدند و بخش زیادی از این مهاجرین روستاییان نگون‌بختی بودند که یا از دست مالکان از روستاها گریخته بودند و یا به منظور پیدا کردن کار و تأمین معاش خود تن به مهاجرت داده بودند. مهاجرین ضمن کار در شهرهای مختلف قفقاز به عنوان مغازه دار، مکانیک، بنا، نجار، درشکه‌چی، حمال و کارگر بارانداز و ساختمان و ... با محیط سیاسی و اجتماعی آنجا آشنا شدند و تعداد زیادی از آنها نیز به عضویت سازمان‌های انقلابی قفقاز مانند سازمان سوسیال دموکرات "همت" که در میان کارگران مسلمان فعالیت می‌کرد و کمیته‌ی باکوی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه درآمدند. این دسته از کارگران که در جرگه‌ی فعالین سیاسی و سازمانی وارد شده بودند، در رویدادهای سیاسی محل مهاجرت خود نقش فعالی داشتند. این امر در مشارکت کارگران مهاجر ایرانی در اعتصاب‌های عمومی ژوئیه 1903/ تیر 1282 و دسامبر 1904/ آذر 1283 و همین‌طور در چندین اعتصاب دیگر، بازتاب یافت. در 1906م/ 1285خ حدود 2500 کارگر ایرانی معادن مس الله‌وردی در ارمنستان هسته‌ی اصلی اعتصابیون را تشکیل دادند. در تابستان 1906م/ 1285خ کارگران ایرانی، به همراه روس‌ها و قفقازی‌ها، در کارخانه‌ی نساجی سرمایه‌دار ایرانی تقی‌یف دست به اعتصاب زدند و از کنسول ایران خواستند به نفع آنان مداخله کند. کارگران حوزه نفت از این درخواست پشتیبانی کردند. این نگرانی وجود داشت که این مسئله به اعتصاب عمومی صدهزار کارگر در باکو منجر شود.


مجاهدین مشروطه، نفرات نشسته: فرزندان حاج وکیل


بی‌شک مهمترین و پایدارترین پی‌آمد پدیده‌ی مهاجرت گسترده، تأثیر آن بر جامعه‌ی گیلان در دوره‌ی مشروطه بود. سیاسی شدن تدریجی کارگران مهاجر در خارج از کشور سرانجام به گسترش عقاید رادیکال در گیلان در دوره‌ی مشروطه انجامید. عامل عمده‌ی ترویج این عقاید، کارگران مهاجر به ویژه آنانی بودند که به صورت فصلی در ناحیه قفقاز مشغول کار می‌شدند. بسیاری از این مهاجرین هسته‌ی اصلی گروه اجتماعیون عامیون گیلان را تشکیل می‌دادند که رادیکال‌ترین جریان سیاسی در جنبش مشروطه‌خواهی گیلان به شمار می‌رفت. ژانت آفاری درباره‌ی تأثیر مهاجرین در رویدادهای انقلاب مشروطه چنین می‌نویسد: [از دست دادن زمین در بسیاری از موارد موجب مهاجرت انبوه دهقانان به شهرها و نیز کشورهای همجوار شد. وُلف موضوعی را که قبلاً توسط ادواردز مطرح شده بود بسط داد و بر نقش محوری کارگران مهاجر روستایی که به صفوف کارگران شهری می‌پیوندند، تأکید کرد. کارگران مهاجر اغلب افکار جدیدی را با خود به روستاها برمی‌گردانند. این دهقانان سابق معمولاً پیوندهای محکمی با روستاهای خود دارند و در مواردی، به دلیل بی‌ثباتی اشتغال در شهرها، برای کار فصلی به روستا برمی‌گردند. کارگرانی که پیوندهای خود را با جوامع بومی حفظ می‌کنند، در دوره انقلاب نقش مهمی دارند و "انتقال دهنده ناآرامی شهری و ایده‌های سیاسی" می‌شوند. چنان‌که قبلاً دیدیم، کارگران ایرانی مهاجر که در صنایع نفت قفقاز کار می‌کردند، در زمان انقلاب مشروطه در 1906 (1285) محمل افکار انقلابی شدند. بسیاری از این کارگران به ایران بازگشتند و در انجمن‌های مجاهدین (اجتماعیون عامیون) به فعالیت پرداختند. تأثیر آنها را در روستاهای چندین ایالت (از جمله گیلان) می‌توان تشخیص داد.]

دهقانان مهاجر گیلانی با پیدایش انقلاب مشروطه در حالی‌که تحت تأثیر محیط افکار سوسیال دموکراسی قفقاز و روسیه قرار داشتند، در شهرها و روستاهای گیلان حضور یافتند و به فعالیت‌های سیاسی مشغول شدند. آنان با عضویت در گروه‌های اجتماعیون عامیون گیلان و ایجاد انجمن‌های دهقانی در روستاها، نقش مهمی در کشاندن دهقانان به صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی و خیزش بر ضد مالکان ایفا نمودند. بدین‌گونه دهقانان مهاجر افکار و تجربه‌های سیاسی خود را که در قفقاز کسب کرده بودند، برای بیداری دهقانان به خدمت گرفتند.

و- همجواری گیلان با امپراتوری روسیه و نزدیکی با مراکز انقلابی قفقاز سبب پیوند گسترده انقلابیون و مشروطه‌خواهان گیلان با گروه‌های سوسیال دموکرات روسیه و قفقاز و ایرانیان انقلابی ساکن قفقاز گردید. این گروه‌ها و افراد که در امپراتوری روسیه بر ضد نظام استبدادی تزارها مبارزه می‌کردند و به مسایل دهقانی و اراضی توجه خاصی داشتند، کمک به جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران را از وظایف انقلابی خود می‌دانستند. از همین‌رو از آغاز جنبش مشروطه‌خواهی در شمال ایران و از جمله در گیلان حضور فعالی داشتند و به ویژه در برانگیختن دهقانان بر ضد نظام ارباب – رعیتی تلاش زیادی نمودند. اسپرینگ رایس مأمور سیاسی دولت انگلیس که در سال 1907م / 1325ه.ق به مأموریت ایران و روسیه فرستاده شده بود به [روابط نزدیک میان احزاب انقلابی روسیه و ایران] اشاره می‌نماید. یکجا می‌نویسد: [بتازگی انجمن‌های پنهان زیادی از روی الگوی روسیه تشکیل شده‌اند] و در جایی دیگر می‌گوید: [انقلابیون رشت و تبریزی، از بادکوبه الهام می‌گیرند.] یا این‌که در انزلی [جنبش دهقانی علیه ملاکین درگرفته] و [افرادی از بادکوبه آمده] آن جنبش را یاری می‌دهند.

در دوره مشروطه پیام‌های انقلابی از کمیته اجتماعیون عامیون ایرانی قفقاز به نقاط مختلف ایران به ویژه گیلان و آذربایجان می‌رسیدند و پخش می‌شدند. به گفته‌ی یکی از مأموران انگلیسی [اندیشه‌های انقلابی که آن سوی مرز روس را همه‌جا فرا گرفته] به ایران سرایت یافته و [اذهان مردم کمابیش آلوده به آن افکار گشته] است. ناظم‌الاسلام کرمانی در تارخ خود از بیان نامه‌های فراوان چاپی از آن سوی مرز ایران می‌رسیدند، سخن به میان آورده است، یکی از آنها با عنوان "انتباه‌نامه اجتماعیون عامیون ایران" و به امضای "اجتماعیون عامیون فرقه ایران، قومیه مرکزی قفقاز" در 23 رجب 1324 به تهران رسیده یود. در این اعلام نامه می‌خوانیم: [ای فقرای ایران جمع شوید، ای اهالی کاسبه ایران، ای زراعتکاران ایران، ای اهل دهاتیهای ایران همت کرده اتحاد نموده، اجتماع بکنید، خودتان را از ظلم این ظالمان خوش خط و خال استبداد مذهب خلاص نموده رهایی یابید... ببینید چگونه اهالی همسایه شمالی... جد و جهد و سربازی می‌کنند، روحانیان و کشیشان... در راه دفع ظلم مانند حضرت عیسی دست از جان شسته، خود را چطور در طریق رضای عیسی فدا می کنند... ما اهالی ایران که در قفقاز ساکن هستیم از هر جهت حاضر شدیم تا در موقع، خود را به راه دولت و ملت فدا بکنیم... زنده باد طرفداران حریت و ملیت، نیست بود طرفداران استبداد] بدین‌گونه چنان‌که می‌بینیم انقلابیون آن‌سوی مرزهای ایران در برانگیختن دهقانان گیلان سهیم بودند. همچنین همان طور که آفاری یادآوری نموده نزدیکی گیلان به مراکز انقلابی ایران مانند تهران و تبریز بر قوت جنبش دهقانی می‌افزود.

ز- از عوامل اصلی در برانگیختن دهقانان و گسترش خیزش آنان، گروه‌ها، احزاب و انجمن‌هایی بودند که با هدف دفاع از منافع طبقاتی دهقانان و رهبری و هدایت حرکت آنان تشکیل شده بودند و در برنامه‌ها و مرامنامه‌هایشان به مسأله ارضی دهقانان توجه ویژه‌ای داشتند و در شهرها و روستاها از منافع دهقانان و خیزش آنان حمایت و پشتیبانی می‌کردند مانند "فرقه مجاهدین رشت"، "انجمن عباسی" و "انجمن بلوکات". ژانت آفاری درباره نقش انجمن‌ها و رهبران فکری و سیاسی در برانگیختن دهقانان چنین می‌نویسد: [رشد انجمن‌های شهری نظیر انجمن‌های تبریز و رشت، خیلی زود در روستاها وشهرها اثر گذاشت و مردم روستاها و شهرها به حمایت از این انجمن‌ها برخاستند. در بعضی از روستاهای بزرگ، انجمن‌های پیشه‌وران و دهقانان تشکیل شد، هر‌چند که این انجمن‌ها با مخالفت مجلس و نیز مقامات محلی روبرو شدند. قیامهای دهقانی در مجاورت مراکز رادیکال شهری به وقوع پیوستند و این قیامها در شمال کشور که در آن شعبه‌های فرقه اجتماعیون عامیون فعالیت داشتند، قوی‌تر بودند. رهبری فکری قیامها با روزنامه‌نگاران رادیکال، پیشه‌وران و واعظانی بود که از تشکیل انجمن‌ها در شهرها و روستاها حمایت می‌کردند. انجمن‌های مجاهدین و انجمن‌های عباسی که تا حدود زیادی بیانگر آمال دهقانان بودند، شمار قابل توجهی از طبقات پایین روستایی و شهری را در عضویت داشتند.] در ادامه این تحقیق در بخش رهبران خیزش دهقانی درباره‌ی این گروه‌ها و انجمن‌ها و نقش آنان در جنبش دهقانی به تفصیل سخن به میان خواهد آمد.

ح- جامعه‌شناسان در بررسی جنبش‌های دهقانی وجود دهقانان متوسط را به عنوان یک عامل سیاسی – اجتماعی در شورش‌های دهقانی مؤثر می‌دانند. وجود دهقانان متوسط در گیلان در دوره‌ی موجود مورد بحث را می‌توان از زمینه‌های اصلی پیدایش جنبش دهقانی دانست. به طور کلی جامعه ی دهقانان را در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان به سه گروه تقسیم کرد:

"دهقانان ثروتمند" که زمین‌هایشان را با اجیر‌کردن کارگران بدون زمین کشت می‌کنند؛ "دهقانان متوسط" که املاک مستقل کوچک‌شان را با نیروی کار اعضای خانواده‌شان کشت می‌نمایند؛ و دیگر "دهقانان فقیر" که از زارعان سهم‌بر فقیر، کارگران بدون زمین و زارعان تقریباً بی زمین ترکیب یافته‌اند. از این سه طبقه، برجسته‌ترین نقش در شورش‌های دهقانی را دهقانان متوسط بازی می‌کنند. همان‌گونه که ولف در کتاب "جنگ‌های دهقانی در قرن بیستم" به نحوی مستند ثابت کرده است، [از آنجا که دهقان ثروتمند کسی است که کارگر اجیر می‌کند، پول قرض می‌دهد، نماینده دولت است و در‌نتیجه حامی وضع موجود: حوزه قدرتش در روستا به متنفذان خارج از روستا بستگی دارد و مستقل نیست.] 

دهقانان فقیر، حتی اگر علاقه‌ای هم به حفظ وضع موجود نداشته باشد، به نوبه خود به خاطر دستمزد، غذا، زمین و امرار‌معاش آن‌چنان به دیگران وابسته است که قادر نیست به یک عمل سیاسی مستقل دست بزند: [دهقان فقیر قدرت تاکتیکی ندارد و چون هیچ منبعی که از آن خودش باشد در اختیار ندارد تا در مبارزه قدرت به کارش آید، کاملاً زیر سلطه کارفرمایش قرار دارد.] در مقابل دهقان طبقه متوسط هم توان شوریدن دارد و هم تمایلش را. زیرا به آن اندازه زمین ندارد که مانند کارفرمایان بزرگ حافظ وضع موجود باشد ولی به اندازه‌ای زمین دارد که به لحاظ اقتصادی و اجتماعی از متنفذین محلی و حکومت مرکزی مستقل باشد. مالکیت زمین برای دهقانان متوسط، برخلاف دهقانان فقیر، به اندازه کافی امنیت اقتصادی فراهم می‌کند تا بتوانند به مقابله با مالکان بزرگ و کارگزاران دولتی برخیزد. به گفتۀ وُلف: [دهقان متوسط از کمترین حد آزادی تاکتیکی که مستلزم مبارزه با مالکان است، برخوردار است.] به عبارت دیگر، اسقلال اقنصادی شالوده‌های استقلال اجتماعی و سیاسی را پی می‌ریزد.

پژوهشگران معاصر بر این باورند که در آستانه قرن بیستم نوعی خاص از دهقانان متوسط در گیلان وجود داشت. در گیلان در آستانه‌ی انقلاب مشروطه نهادهای سلطنتی، دولتی، مذهبی و عمده مالکان در مجموع فقط مالک 28 درصد از روستاها بودند. در حالی‌که خرده‌مالکان و مالکان کوچک دیگر تا 50 درصد از روستاها را به خود اختصاص داده بودند. موقعیت ضعیف مالکان در برابر دهقانان، زراعت مبتنی بر سهم‌بری را تضعیف و اجاره‌داری زمین با نرخ‌های ثابت را تقویت کرده بود. دهقانان متوسط در گیلان به طور نسبی در مقایسه با سایر نقاط کشور از سطح زندگی بالاتری برخوردار بودند؛ اجاره‌های درازمدت زمین اغلب با نرخ‌های ثابت موقعیت مساعدتری برای چانه‌زدن در مقابل مالکان و نوعی آزادی از بیگاری و آسودگی از نگرانی از دست‌دادن حق کشت فراهم می‌کرد و همه‌ی اینها موجب شد تا دهقانان اسقلال و موقعیت اجتماعی بیشتری به دست آورند. نوسان ناگهانی در اقتصاد بازار به خصوص در تجارت با روسیه، همراه رشد تدریجی جمعیت موجب نارضایتی در بین دهقانان متوسط شد. تخمین زده می‌شود که جمعیت گیلان طی نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی دو برابر شده باشد. این امر سبب استفاده بیش از حد از زمین‌های موجود گردید، مساحت املاک، کاهش یافت، بر تعداد افراد بی‌زمین افزوده شد. در حالی‌که میزان جمعیت نسبت به مساحت زمین افزایش یافته بود، تعداد کمی از مالکان بزرگ، به خصوص مالکین مزارع چای و توتون منفعت خود را حفظ کردند و اربابان کوچک به جمع‌آوری اجاره از دهقانان تحت فشار ادامه دادند. از آنجا که این اربابان هیچ نقش مهمی از قبیل حمایت از روستاییان، سرمایه گذاری در امور آبیاری و حمایت از برزگران در مشکلات مالی ایفا نمی‌کردند، دهقانان آنان را نه به عنوان "ولی‌نعمت"که به عنوان "انگل" می‌شناختند. می‌توان گفت مبانی طبیعی احترام بین مالک و دهقان در گیلان وجود نداشت.

بدین‌سان همان‌گونه که آبراهامیان نوشته است گیلان برخلاف سایر نقاط ایران و به همان دلایلی که در روسیه، چین، ویتنام، مکزیک و بسیاری کشورهای دیگر وجود داشت، دهقانان انقلابی در خود پرورش داد. این دهقانان متوسط که از مالکان بزرگ و دولت مستقل بودند حداقل نفوذ و قدرتی را به دست آوردند که لازمه درافتادن با نظم موجود بود. اینان از تجاری شدن کشاورزی متحمل ضربه سختی گردیدند. روستاهای ایشان برونگرا و نسبتاً از سلطه مالک آزاد بودند، رابطه نزدیکی با روستاهای دیگر داشتند و به‌طور مستقیم با اقتصاد بازار درآمیخته بودند. درنتیجه، این روستاها نه تنها خود ناراضی بودند، بلکه از نارضایتی روستاهای دیگر نیز آگاه بودند.

فقدان دهقانان متوسط به این معنی است که روستاها هیچ قشری را با حداقل امنیت اقتصادی و استقلال اجتماعی که لازمه در‌افتادن با اقتدار حکومت مرکزی و مالکان محلی است پرورش نداده بلکه برعکس روستاها از زارعان اجاره‌دار و کارگران بی‌زمین تشکیل شده بود که امرار معاششان کاملاً به حُسن‌نیت مالکان وابسته بود. هرچند در شرایط خاصی عوامل بیرونی قادر خواهند بود دهقانان بی‌زمین را برانگیزانند و به جنبش‌های رادیکال بکشانند – چنان که در جریان جنبش دهقانی گیلان رخ داد- اما در شرایط عادی آنها آنقدر به مالکان وابسته‌اند که نمی‌توانند خود آغازگر حرکت سیاسی باشند. از همین‌رو است که باید دهقانان متوسط گیلان را آغازگر و جلودار جنبش در دوره‌ی مشروطه بشمار آورد.

ط- از دیدگاه بسیاری از جامعه‌شناسان یکی از عوامل اصلی بروز شورش‌های دهقانی وجود اقتصاد مبتنی بر بازار می‌باشد. همان‌گونه که منابع معتبر تأکید نموده‌اند روستاهای ایران از جمله گیلان در اوایل سده‌ی نوزدهم میلادی از لحاظ اقتصادی متکی به خود بودند. در نتیجه روستاها هم محصولات کشاورزی مورد نیازشان را تولید می‌کردند و هم اجناس دیگری را که بدان نیاز داشتند. اما رشد تجارت با اروپا در نیمه دوم سده‌ی نوزدهم به‌تدریج خودکفایی روستاهای سنتی را به نابودی کشاند و پایه‌های اقصاد معیشتی متزلزل گردید. نزدیکی جغرافیایی و سهولت ارتباط گیلان با روسیه از طریق دریای خزر، باعث رونق کشاورزی تجاری در این منطقه شد. حتی از اوایل دهه 1870م / 1280ه.ق تقاضای تجار روس باعث رونق کشت محصولاتی چون ابریشم، برنج، چای، کنف و توتون و دیگر محصولات گشت. همان‌گونه که خمسی یکی از پژوهشگران ایرانی می‌گوید: [موقعیت جغرافیایی گیلان به ما یاری می‌رساند تا دریابیم چرا آن استان نخستین ایالت ایران بود که در آن سرمایه‌داری روستایی پدید آمد.]

تراکم جمعیت، حاصلخیزی زیاد، و امکان ارتباط با روستاها در گیلان، موجب رشد سریع و زودرس تجارت محلی شد. حتی در نیمه‌ی نخست سده نوزدهم که دیگر بخش‌های ایران عمدتاً جوامعی خودکفا و خودبسنده بودند، گیلان به دلیل بازارهای مکاره روستایی‌اش مشهور بود. توسعه‌ی تجارت خارجی در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم نه تنها باعث تحرک تجارت محلی شد، بلکه ارتباط‌های مدرن را نیز متداول ساخت. برای نمونه نوسازی بندر انزلی توسط روس‌ها، ایجاد خط آهن بین انزلی و رشت و احداث راه شوسه انزلی به تهران از آن جمله بود. در نتیجه تا اوایل سده‌ی بیستم میلادی بسیاری از روستاها به آسانی به بازار داد و ستد و شهرهای نزدیک دسترسی داشتند. بدین‌گونه اقتصاد منطقه‌ای در اقتصاد ملی و اقتصاد ملی در اقتصاد بین المللی مستحیل شده بود. در ابتدای سده‌ی بیستم بسیاری از دهقانان برای فروش محصولات خود و خرید مایحتاجشان به بازارهای شهر می‌رفتند.

شکل‌گیری اقتصاد مبتنی بر بازار از یک‌سو روستاییان را با تجارت ملی و جهانی پیوند می‌داد، واحدهای منطقه‌ای خودبسنده را از بین می‌برد و درنتیجه روستاییان را در معرض نوسان‌های شدید بازار جهانی قرار می‌داد و از سویی دیگر قیمت زمین را افزایش داد و بدین‌سان دهقانان متوسط را در معرض یک رقابت نامنصفانه با دهقانان ثروتمند، اربابان و تجار شهری زمین‌خوار (بوژووازی ملاک) قرار می‌داد و در بین آنان ایجاد نارضایتی می‌نمود. علاوه بر این اقتصاد بازار با فعال کردن کشاورزی تجاری، رابطه مستقیمی بین دهقانان و شهرهای منطقه ایجاد کرد. به گفته‌ی میگدال جامعه‌شناس معاصر [تجاری شدن کشاورزی، تولیدکنندگان روستایی و مصرف‌کنندگان شهری را به هم پیوند داده و بر اقتدار انحصاری مالکان بر معاملات روستاییان با جهان خارج پایان می‌دهد و روستاهای سنتی درون‌گرا را به روستاهای جدید بالقوه برون‌گرا تغییر‌‌‌شکل می‌دهد و بدین‌سان مالکان بزرگ را به نابودی می‌کشاند.]


چند تن از مجاهدین جنبش مشروطیت، نفر وسط میرزا کوچک‌خان


با پیدایش انقلاب مشروطه وجود اقتصاد مبتنی بر بازار در گیلان موجب گردید تا پیام مشروطیت خیلی سریع از شهرها به روستاها منتقل شود، زیرا پیوند و ارتباط گسترده‌ای میان شهرنشینان و روستانشینان وجود داشت و از سویی دیگر دهقانان متوسط که از وضع خود نگران و ناخرسند بودند، از فرصت ایجاد شده بر اثر انقلاب، بهره جسته و نارضایتی و اعتراض خود را با شرکت در جنبش بزرگ دهقانی گیلان به نمایش گذاشتند.

ی- وجود دهقانان انقلابی در گیلان را همچنین می‌توان ناشی از عوامل زیستی و جغرافیایی دانست. گیلان برخلاف بسیاری از دیگر مناطق ایران، دارای خاک حاصلخیز و باران فراوان است. این ویژگی موجب برداشت بیشتر محصول و تراکم و فزونی جمعیت می‌شد و به دهقانان اجاره‌دار در مقایسه با دهقانان مناطق خشک‌تر ایران، استقلال بیشتری در برابر مالکان می‌داد. از سوی دیگر روستاهای گیلان از نوع روستاهای "برون‌گرا" بودند نه روستاهای "درون‌گرا" که در دیگر نواحی ایران مشاهده می‌گردید. دور بودن روستاها از یکدیگر و نیز مناطق شهری، مشکلات حمل و نقل و رفت و آمد، تفاوت‌های زبانی، اختلافات مذهبی، رقابت‌های منطقه‌ای، شبکه‌های خویشاوندی و خصوصیات قبیله‌ای که همگی از ویژگیهای روستاهای دورن‌گرا به‌شمار می‌روند، به مالکان کمک می‌کرد تا دهقانان را نه تنها در انزوا نسبت به سایر روستاها قرار دهند، بلکه از تماس با رادیکال‌های شهری و حتی کارگزاران حکومتی نیز دور نگه دارند. انزوای روستاها از یک‌سو به محلی‌گرایی دامن می‌زد و از سویی دیگر مانع رشد آگاهی طبقاتی در مناطق روستایی و ارتباط روستاییان با یکدیگر و نیز شهرنشینان می‌گردید.

در گیلان اما به دلایل مختلف از جمله حاصلخیزی و امکان بهره‌برداری از زمین در تمام نواحی، تراکم جمعیت، نزدیکی روستاها به یکدیگر و مراکز شهری، وجود بازارهای هفتگی در تمام نقاط گیلان که تماس روستاییان را آسان می‌کرد، دسترسی روستاها به بازار داد و ستد در شهرهای نزدیک، وجود راههای ارتباطی و تجارتی که شهرها و روستاها را به هم متصل می‌نمود، روستاها از نوع روستاهای "برون‌گرا" به‌شمار می‌رفتند. برخی عوامل دیگر اجتماعی – اقتصادی نیز وجود داشت که سبب توسعه‌ی روستاهای برون‌گرا در گیلان عصر قاجار بود؛ عامل نخست وجود زبان مشترک در بین جمعیت‌های روستایی بود؛ به جز ناحیه‌ی تالش که مردم به زبان تالشی سخن می‌گفتند بقیه مردم روستانشین و نیز شهرنشین منطقه به زبان گیلکی صحبت می‌کردند که ارتباط اجتماعی مابین روستاها را آسان می‌کرد. دومین عامل فقدان جامعه‌ی عشایری در گیلان بود که موجب می‌شد روستاها از یک سازمان همبسته عشایری برخوردار نباشند و مالکان نتوانند از پیوندهای خویشاوندی با روستاییان استفاده کنند. چون روابط آنان روابط ایلی نبود، مالکان وظیفه حمایت از روستاییان را به عهده نداشتند و روستاییان این مناطق با خطر حمله قبایل دیگر مواجه نبودند و برای حفاظت از خود به احداث دیوارهای بلند نیاز نداشتند. سومین عامل آن که گیلان در مقایسه با دیگر مناطق روستایی کشور از سطح زندگی بالاتری برخوردار بود و این امر باعث می‌شد که دهقانان مازاد محصول بیشتری برای فروش داشته باشند و درنتیجه روستاها پیوندهای ثابت و بی‌واسطه با بازار اقتصادی مدرن برقرار کنند. چهارمین عامل فراوانی باران و آب بود که از اهمیت توزیع و تقسیم آب می‌کاست و درنتیجه نقش مهم آن در سازهان‌های روستایی از میان رفت. در گیلان روستاها عمدتاً به جویبارهای کوچک و بارندگی طبیعی متکی بودند و نه به قنات‌های پرهزینه، در نتیجه مالکان نمی‌توانستند اقتدار خدای‌گونه‌شان را مانند سایر نقاط کشور بر ابزار تولید اعمال کنند.

این ویژگیهای زیستی و جغرافیایی همگی با پیدایش انقلاب مشروطیت بستر و زمینه مناسبی در جهت خیزش دهقانان و گسترش سریع آن در تمام نواحی گیلان فراهم ساخت. از سویی دیگر این شرایط موجب دوام خیزش دهقانان و افزایش قدرت مقاومت آنان در برابر مالکان و حکومت گردید.



خواسته‌های جنبش دهقانی
با وقوع انقلاب مشروطه دهقانان گیلان امید داشتند تا مجلس و دولت مشروطه در جهت کاستن از آلام آنها و رفع ستم مالکان گام‌هایی بردارد. اما دهقانان و مسایل و مشکلات آنان در رژیم نوپای مشروطه در ابتدا کاملاً نادیده گرفته شد و با آن که اکثریت جمعیت کشور را روستاییان تشکیل می‌دادند، دهقانان در انتخابات اولین مجلس شورای ملی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم گردیدند. در همان حال قانون اساسی مشروطه توده‌های زحمتکش کشور از جمله دهقانان را از حق شرکت در امور کشور محروم می‌ساخت.

اما انقلاب مشروطه توده‌های وسیع مردم ایران را تکان داد و دهقانان، کارگران و تنگدستان شهری با شعارها و مطالبات خاص خود کم‌کم به صحنه مبارزه اجتماعی و سیاسی کشیده شدند. دهقانان گیلان در همین فرآیند به جنبش درآمدند و مطالبات خود را به گونه‌های مختلف طرح و پیگیری نمودند. دهقانان در ابتدا برای اصلاحات سریع در نظام حاکم ارباب‌–‌ رعیتی به مجلس و دولت و انجمن‌های برآمده از انقلاب مشروطه امید بستند. در همان اوان انقلاب مشروطه از جانب دهقانان یا به نمایندگی از آنان، تظلم‌ها و شکواییه‌هایی خطاب به نمایندگان مجلس، صاحبان روزنامه‌ها یا اعضای انجمن‌های ملی شهرها نوشته می‌شد.

به رغم بی‌سوادی عمومی حاکم بر روستاها، روستاییان می‌کوشیدند از طریق تنظیم شکواییه و ارسال آن به افراد و گروه‌های صاحب نفوذ مشروطه‌خواه و نهادهای برآمده از انقلاب صدای اعتراض خود را به گوش همه برسانند. نامه‌هایی که توسط باسوادان جوامع روستایی یا هواداران شهری آنها نوشته می‌شدند، اغلب به امضای عده‌ زیادی همراه بود. بعضی از نامه‌ها را اعضای انجمن‌های شهری از جمله اعضای انجمن‌های مجاهدین (اجتماعیون عامیون) به نمایندگی از جانب دهقانان و نیز صیادان انزلی – که همان زمان بپا خاسته بودند- می‌نوشتند. عده‌ای از نمایندگان مجلس نیز به نمایندگی از سوی موکلان خود شکواییه می‌فرستادند. هم‌زمان با این تظلم‌خواهی‌ها در برخی نقاط روستایی دهقانان با مالکان به کشمکش برخاستند و از پرداخت مال‌الاجاره خودداری ورزیدند. نامه‌های دهقانان اغلب با اعلام حمایت پرشور از انقلاب، قانون اساسی و مجلس شروع می‌شد. اما با گذشت زمان و با رفع خوش‌بینی نسبی روستاییان از نهادهای مشروطیت مضمون نامه‌ها به خشم و ناشکیبایی گرایید. شکواییه‌ها شامل شرح مفصل دشواری‌های زندگی در روستاها بودند. دهقانان از ظلم و زورگویی‌ها و سوءاستفاده مباشران و مالکان می‌نوشتند، از تعهداتی که مالکان تحمیل می‌کردند، از قتل و غارت راهزنان و دزدان محلی، زدن، شکنجه و کشتن روستاییان، تجاوز به زنان و دختران روستایی و... شکایت داشتند و از مقامات نظام جدید مشروطیت طلب یاری و مساعدت داشتند. بعضی از نامه‌نویسان خواستار الغای تمامی مرسومات تحمیلی اربابان و خاتمۀ بیگاری بودند. بعضی دیگر که روشنفکرتر بودند، از اصلاحات ارضی –که در مجلس نیز بحثش جریان داشت- سخن به میان می‌آوردند. الغای تیول از دیگر خواسته‌های دهقانان بود که به ویژه از سوی انجمن‌های داریکال شهری روستایی حمایت می‌شد. از نظر دهقانان الغای تیول به معنی خاتمه‌دادن به سلطه‌ی مالکان و نیز دولت بر روستاییان بود. همچنین عده‌ای از روشنفکران رادیکال اساساً خواهان ملی‌شدن زمین بودند. بدین معنی که تمام روستاهایی که قبلاً از نظر حکومت تیول محسوب می‌شدند، زیر کنترل مجلس درآیند. نویسنده‌ای از انزلی با چنین احساسی نوشت: [رودخانه و دهی که ده هزار تومان عایدی او باشد چرا باید یک نفر بخورد؟ حتماً باید عایدی او به خزانه دولت و ملت که بیت‌المال مسلمین است داخل شود. وکلای شورای ملی را یادآوری می‌نمایم که ملتفت باشند که تیول را موقوف و در جزو بیت‌المال مسلمین نمایند و به مصارف ملک ملت برسد.]


به‌طور کلی خواسته‌ها و اعتراض‌های دهقانان گیلان را در طول خیزش می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود:

الف- عدم پرداخت بهره مالکانه یا مال‌الاجاره به ارباب. 

ب- عدم پرداخت مالیات؛ دهقانان مجبور بودند پنج نوع مالیان بپردازند؛ کدخدا، مباشر، مقامات جزء و حاکم هر کدام مقداری از مالیات جمع‌آوری شده را بر می‌داشتند و بقیه را به حکومت مرکزی می‌دادند. 

ج- لغو تمام مرسوماتی که مالکان و مباشران بر دهقانان اعمال می‌کردند مانند "رسم اجازه گرفتن" که طبق آن دهقانان برای هر نوع معامله‌ای از جمله شوهردادن دختران خود می‌بایست از مالک اجازه می‌گرفتند. همچنین دهقانان از بهای گزافی که برای کسب اجازه پرداخت می‌شد ناخرسند بودند.

د- لغو بیگاری.

هـ- رفع ظلم و ستم و تبعیض اربابان.

و- مخالفت با اجاره‌بهای سنگین اربابان.

ز- مخالفت با "رسم هدیه" اجناس به مالک که به مناسبت‌ها و بهانه‌های مختلف از دهقانان دریافت می‌شد.

ح- رسیدگی به خواسته‌ها و شکایت دهقانان و اجرای عدالت در حق آنان توسط دولت و مجلس مشروطه.

ط- الغای رژیم ارباب – رعیتی.


لازم به یادآوری است اندیشه‌ی الغای نظام زمین‌داری کمابیش در پیش از انقلاب مشروطه توسط برخی از روشنفکران ایرانی مطرح شده بود. از جمله طالبوف یک سال پیش از انقلاب مشروطه یعنی در سال 1323 ه.ق نوشت [املاک ایران را بایستی "هیأت موثقه"‌‌ ای تقویم کنند و میان رعیت تقسیم نمایند. صاحبان املاک قیمت اراضی‌شان را به اقساط سی ساله و به "ضمانت دولت" دریافت دارند... بعد از این نباید در ایران ملاک باشد، همه اراضی شخصی یا خالصه دیوانی باید به تبعه فروخته شود.] در دوره‌ی مشروطه اندیشه الغای نظام فئودالی قوت بیشتری گرفت و به ویژه توسط گروه‌های موسوم به اجتماعیون عامیون که با اصول سوسیالیسم آشنایی داشتند، تبلیغ گردید. در همین راستا نویسندگان روزنامه صوراسرافیل طی سلسله مقالاتی نظریه‌ی الغای نظام ارباب‌‌ – رعیتی را در ارتباط با اصول دموکراسی اجتماعی اعلام داشتند و ضمن تشریح این اصول به تفصیل درباره‌ی حقوق دهقانان و تحدید حقوق و امتیازات مالکان و موضوع فروش زمین‌ها به دهقانان بحث نمودند.

با پیدایش انقلاب مشروطه "اجتماعیون عامیون" گیلان که در عقاید و مرامنامه‌شان رفع ستم از دهقانان جایگاه ویژه‌ای داشت، اندیشه‌ی الغای نظام ارباب – رعیتی را در میان دهقانان گیلان پراکنده ساختند و این اندیشه در روند جنبش دهقانی قوت و قدرت بیشتری گرفت. تأسیس انجمن‌های "عباسی" و "بلوکات" در نواحی مختلف گیلان در همین فرآیند صورت گرفت. بنابراین می‌توان گفت دستیابی به زمین از خواسته‌های مهم جنبش دهقانی گیلان بود.



  • نیما رهبر (شبخأن)

 

 

 

 

جـه سليمـان داراب ويـريشته ميــرزا

 

 

سه گۊلي بخأنده بـۊ

گيـلانˇ سيفيدˇ خـۊرۊس

اۊ طرفان . . .

پيله مـزار، واشکافته:

جـه سۊلئماندراب،

ويـريشته " میــرزا " . . .

(خـۊ سرأ بيافته، ايـواردم.

بازم، سـر، اونˇ شيـن نييه،

چي ره کي اونˇ وطـنˇ شينه!)

 

***

 

جه سۊلئماندراب

ويـريشته ميــرزا . . .

چـۊمـۊش دۊکـۊده، پاتاوه بـۊکـۊده!

فانـۊسقه دٚوٚسته،

تٚفٚنگ به دس،

مي گـۊلˇ رشتـي، مي گـۊلˇ ريـش.

 

***

 

داران، دامـأنˇ مييان

خـۊشانˇ دسأ،

تکام ديهيدي ميــرزا طـرف!

 

***

 

ســـردار . . .

فامج کـۊنه پـۊردˇ سر

چـۊشمه ور

گـۊمارˇ کنار

دينه باز خـۊ ريفقانأ

رشـتˇ جقلانأ

قطـار، قطـار!

خأندأن دريدي به چي خـؤبي:

ميـرزا . . .

تـۊ مردي

پيله گيله مردي

کي بيده ترأ جه تي مرام وأگردي؟

 

***

 

هأنˇ کي

سالي ايـرۊز

پيله مـزار، خؤرأ واشکافه

جه سۊلئماندراب، ويريزه ميــرزا

خـۊ سرأ بدسأ گيره

دامـأنˇ مييان را دکفه . . .!

 

 

  • نیما رهبر (شبخأن)



گيدي، سلطان مأمۊدˇ کاخˇ درˇ پيش، اۊنˇ أپالي اۊپالي، هرتأ ايتا گدا نيشته بۊ

ايتا گدا، أنقذر خاشواليس ؤ دؤره قاب چين بۊ

هرکه أمؤيي اۊنˇ خاش واليسي-يأ کـۊدي ايچي فاگيفتي

أسا خأستي امير ببه، شا ببه، وزير ببه، هرکي بؤبؤسته بي

ايتا گدايم بۊ تام بزه، هيزره گب نزه-ئي

مألۊمˇ کؤيتأ درآمد ويشتره !

ايوار ايوارم أنا ايشتنب دأئي:

خاک بتي سر، زوانأ خۊدا ترأ چی ره فأدأ کي

فأدأ تکام بدي گب بزني ايچي فأگيري دئه

هتؤ لالˇ پتي-يانˇ مأنستن أيأ نيشته ئي چي ببه؟

سؤب تا هسا خألي ئي شائي کار بۊکۊده داري!

ناقلن شايأ بيده-ئي ايپچه زوان فۊکۊن ايچي فأگيري!

اۊن گؤفتي:

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

رۊزان هتؤ شب بؤستي ؤ أنˇ گب هن بۊ:

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

ايتا چن وخت أ ماجرا جا دٚوارسته، تا فارٚسانه-ئيد سلطان مأمۊدأ کي:

أ دۊتا گدايأ بيده-ئي تي کاخˇ درˇ سر نيشته ئيد؟

بۊگفت: آها بيده دأرم

ايتا هيزره گب نزنه، اۊيدأنه هتـؤ تا أمرأ دينه بينا کـۊنه؛

اعلاحضرتا، شايه شائان، نأنم فلان، بيسار . . .

أسا چي بؤبؤسته مگه؟

بۊگؤفتد: هۊني کي تام بزئکه خألي ايچي گه!

سلطان وأورسه: چي گه؟

بۊگؤفتد؛

گه خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

بۊگؤفته: ئه! هسا أنا گم من کي خر ايسٚم !

بۊگؤفت بيشيد ايتا کرکˈ، اۊنˇ کلهˈ بکنيد، اۊنˇ شکمˇ دۊرۊنˈ خالي-يأ کۊنيد

چؤچاق ؤ أجۊر چيزانم بزنيد، باوريد شمهˈ رأ  ... بگم

کرکˈ چاکۊدد باوردد

بزين، ايتا الماسي کي هندˇ جا باورده بۊ، کي اۊنˇ مرا شاستي

ايتا سامانˈ هئن، بنا اۊنˇ شکمˇ دۊرۊن

بۊگؤفت أسا ببريد أنا فأديد اۊ گدائي کي أمي خاش واليسي-يأ کـۊنه

اۊنˇ کارˇ بار خؤب ببه، أيتايأ حالي ببه أمان کي خر ايسيم!

کرکˈ چأکۊدد ببردد هۊ خاش واليسˇ گدا پالـي

ناخبر کي پيشتر، أني ايتأ وزيران شلخت اۊنˇ ره اۊسه کۊده بۊ

اۊنم تا گۊلي چالٚک بۊخۊرده بۊ، سئر بـۊ

کرکˈ کي باوردد فأدأد أنا، جه اۊيا کي دئه جا نأشتي، اۊيتا گدايأ بۊگؤفت؛

ايمرۊ چندر کار بـۊکـۊده دأري؟

بۊگؤفت: سه شائي

بۊگؤفت: تي سه شائي-يأ مرأ، بيا أ کرک تي شين

بۊگؤفت: نه تي جانأ قۊربان، تي شکم سئره، ترا ديل نأيه اۊنا فيشادن

ترسي بۊبۊخۊسته ببه، خأئي قالب بۊکۊني مرأ، نيهينم ! 

بۊگؤفت: ئي شائي

بۊگؤفت: بزن مي گردنأ

بۊگؤفت: جهندم، بيا أصن هتؤ تي شين

هتـؤ کي بينا کۊده خۊردن، تا بأمؤ اولي لؤقمهˈ بنه خۊ دهن

بيده ايچي کرکˇ شکمˇ دۊرۊن برق زنه

ياواشه اۊنأ اۊساد بنا خۊ جيفˇ مئن

بزين واگردس خۊ ريفئقˈ بۊگؤفت:

فأندر بيدين ترا چي گۊمأ، شائد جه فردا دئه أمان کس کسه نيده-ئيم،

أما أن ترا جخترأ نشه:  

خؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

أنا بۊگؤفت ؤ جيويزأدأ بۊشؤ

فردا روزه کي سلطان أيه بشه بـۊدۊرۊن، دينه اۊ گدا کي

اۊنˇ ره الماس اۊسه کۊده بۊ نيشته، اۊيتا سرˇ کله پئدا نييه

بۊگؤفت: ئه تخته سر من تي اۊ سرمچهˈبنم، هني أيا ايسأئي کي؟

بۊگؤفت: چي بۊکۊنم سلطان، مي پلاخـۊرانˇ خرجي-يأ وا بيرۊن باورم ده!

بۊگؤفت: تي ريفئق کؤيا ايسا؟

بۊگؤفت: نأنم، ايمرۊ نأمؤ کارˇ سر

بۊگؤفت: ديشب تره غذا اۊسه کۊدم، بـۊخـۊردي؟

بۊگؤفت: محبت بۊکۊديد، شيمي جا پيشتر، وزير مره شلخت اۊسه کۊده بۊ

سئر بۊم فأدأم رۊبرۊئي بـۊخـۊرده

سلطان مأمۊدا گي، کارد بزه بي خۊن نأمؤئي

بۊگؤفت: أنأ دوديد باوريد کاخˇ دۊرۊن . . . باوردد . . .

بۊگؤفت: دوديد أنأ به فلک، من گم تـۊنم بـۊگـۊ . . .

بـۊگـۊ: خـؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟

بيچاره ترسه-ئي نۊگؤفتي

بۊگؤفت: نيگي گم ترأ فلکˈ کۊند

اۊ بدبختم بينا کۊد سلطانˇ مرا گؤفتن؛

سلطان بـۊگـۊ، گدا بـۊگـۊ، سلطان بـۊگـۊ، گدا بـۊگـۊ: 

خـؤرۊم کار اۊنˇ کي خۊدا جۊر باوره، سلطان مأمۊد کي خره؟


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

لوگوی روزنامه جنگل



روزنامه جنگل 
 شماره سوم _ سه شنبه ششم شهر رمضان المبارک 1335 ه.ق (5 تیر 1296 ه.خ _ 26 ژوئن 1917 م)
-------------------------------------------------------------------------

مکتوب وارده 

حضور محترم جناب آقای مدیر جریدۀ فریدۀ جنگل دامت بقایه، با کمال افتخار مصادعت می دهد در موقع مسافرت خود به

لاهیجان و لنگرود لازم دانستم فی الجمله تحقیقاتی که از شرح اوضاع آن صفحات به عمل آورده ام محض اطلاع هموطنان

به عرض رسانیده تا خاطر عموم مستحضر گردد.

احوالات لاهیجان روی هم رفته تأسف آمیز است چه که بدبختانه هر کس در امورات فعال مایشاء و هر اداره بدون رعایت

قوانین جاریه به خودسری و خارج از وظیفه عمل می نمایند. امجدالسلطان (ناخوانا) که از بدو (ناخوانا) گری خود خون تمام

مردم بیچارۀ لاهیجان را در شیشه کرده و تقریباً مبلغ خطیری گوش مردم را بریده و اینک هم دست از گریبان مردم نمی کشد

و به قسم دیگر برای مردم بیچارۀ آنجا کلاه دوزی می نماید.

نکته ای که قابل توجه است همانا مسئله انتخابات می باشد. البته لازم به شرح نیست که در این دورۀ چهارم تقنینه حیات و

ممات ما ملت ایران فقط بسته به وکلا و نمایندگانی است که تعیین می نماییم. اگر چشم و گوش خود را باز نموده گول

طراران و عوامفریبان را نخوریم ممکن است موفق به همین نمایندگان صادق صحیح العمل لایق شده، تا از برکت وجود آنان

بتوانیم حیات خود را محفوظ و برقرار بداریم. متأسفانه در لاهیجان به هیچوجه مراعات این نکته نشده که سهل است هر

شخص نالایقی به خیالات واهی و خام خود درصدد فراهم و جمع نمودن پارتی و دسته بندی است که شاید کرسی پارلمان که

یگانه آمال و آرزوی ایرانیان است اشغال و باز هم گلوی ما ملت مظلوم را به چنگال خود فشرده و به چاپلوسی از این و آن و

اخذ رشوه و پر کردن جیب خود خط محو بر استقلال و قومیت ما ایرانیان بکشند، غافل از اینکه غیر از ادوار سابقه و

خدمتگزاران این آب و خاک به خوبی از دسته بندی و آنتریک آنان مستحضر و به فرض اینکه به دسته بندی اکثریت را

نایل شوند، فداییان واقعی حتی الامکان نخواهند گذاشت که به مقصود نامشروع خود برسند.

این بنده که یکی از خاکپایان فداییان وطن به شمار می رود به وسیلۀ آن جریدۀ آزاد و زبان ملت با یک صدای رسا فریاد

می زنم که ای ملت لاهیجان گول و فریب این طراران و پاچه درمالان را نخورده و بیش از این لگد به بخت و سعادت خود

و مملکت نزنید و نیز به آقایانی که داوطلب این شغل اند و به هیچ وجه لیاقت این مقام را ندارند اخطار می شود که بی جهت

رنج خود و زحمت دیگران را نخواهند که به مقصود نایل نخواهند شد و جز پشیمانی سودی نخواهند برد.

در خاتمه، توجه حکومت لاهیجان را به این موضوع جلب و از حسن وطن دوستی ایشان که در مدت مسافرت خود تحقیق شده

متوقعم که از اقدامات نامشروع و خودپسندانۀ بعضی از آقایان و اهالی آن سامان جداً جلوگیری نمایید.

ا. ق. م

-----------------------------------------------------------

جنگل
چون راجع به امر انتخاب است با کمال میل درج شد، مخصوصاً ما مشتاقیم که در این دورۀ انتخاب، وکلای گیلان ننگ

عالم بشریت و اسباب افتضاح گیلانی ها نباشند.

 



لایه جدید...

لایه جدید...

  • نیما رهبر (شبخأن)


گلستان سعدی


***

 سعدي گۊلستان

اولي بخش

شائانˇ کردˇکار

نٚقٚل

*****


خۊراسانˇ ايتا شائان، مأمۊدˇ سبکتکينˈ، ايجۊر بخاب دينه کي


اۊنˇ جانˇ گۊشتˇ ذره، خاکˇ مانستن، فؤبؤسته بۊ


جغرزˇ اۊنˇ چۊمان، کي چومˇ کاسه ميان گردستي ؤ أرا اۊرأئا فأندرستي.


هممتا أ خابˇ معني جا بمانستد، جغرزˇ ايتا درويش کي اۊنˇ معني-يأ دأنستي ؤ بوگوفته:


اۊن هني غۊرصه خۊردأن دره کي اۊنˇ شائي، أيتا اۊيتا دس دره.



أنقده پيله پيله آدمان، بگيلˈ کۊدد   /   کي اۊشانˇ صفت نيشان زيمينˇ سر نمانسته 


اۊشانأ گيلˇ جير کي بنائيدي   /   خاک ايتأ کاري بۊکۊد کي اۊشانˇ خاشم نمانست


           هنی انۊشيروانˇ نامأ به خؤبي برٚد   /   هرچن کي خئلي ساله بمرده دأره


ايتا خؤرۊمˇ کار بۊکۊن ؤ تي زيويشˇ قدرأ بدان   /   قبلˇ اۊنکي زهار بۊکۊند، فلانکس بمرده



  • نیما رهبر (شبخأن)






چرچيل ؤ فلمينگ


  ***


فلمينگ، ايتا فقيرˇ کشاورزˇ ايسکاتلندي بۊ. ايرۊز، سابقˇ مأنستن، کرأ خۊ زنˇ زاکˇ ره زأمت کشئن دۊبۊ کي، خانه اۊشنتر ايتا ايجگره صدا ايشناوه. اي نفر دکفته بۊ سلˇ مييان، هأى داد کۊدي ؤ ياور خأستي. خۊ داز ؤ خاليکˈ نیهه زيمين ؤ دؤوه سلˇ ور. ايتا کۊچي زاکأ دينه کي تا کمربیجیر، دکفته دأره لجنˇ دۊرۊن.

سفيان بۊکۊده؛ داد کۊنه ؤ بيرۊن أمؤنˇ ره چکˇپر زئن دره. فلمينگ اۊنأ، جه ايتأ ياواشه مۊردني کي آدمˇ ديلأ ريش کۊنه نجات ديهه. فردائي أشانˇ صارا دۊرۊن، ايتا تفريحي أراده ايسه.

ايتا پيله گٚلˇ مردأى، ايتا قشنگˇ ليباسˇ مرأ، أراده جا بيجير بامؤ، صفت نيشان بدا ؤ بۊگؤفته: اۊ زاکˇ پئره کي فلمينگ، اۊنا سلˇ جا نجات بدا.

مرداى بۊگؤفته: «شۊمان مي زاکˇ جانا نجات بدائيدي، خائم شيمي جا تشکر بۊکۊنم ؤ شيمي محبتأ جبران بۊکۊنم». فلمينگ اۊنˇ کادؤيأ فينگيفت ؤ اۊنأ بۊگؤفت: «من نتانم أ کاري کي بۊکۊدمˇ ره، ايچي فاگيرم».

دۊرۊس هۊ ساعته، فلمينگˇ زاکˇ سرˇ کلله خانه درˇ جۊلؤب پئدا به. 

مرداى وأورسه: «اۊن شيمي زاکه؟» فلمينگ خۊ غبغبأ باد تاوده، گه آها مي زاکه. مرداى بۊگؤفت: خأيم ايتأ مامله پيشنهاد بۊکۊنم، اگه وهلي مؤقعيتˇ درز خأندنˈ تي زاکˇ ره جۊرا کۊنم، مي پسرم خؤشحالأ به.

أ زاى اگه خۊ پئرˇ مانستن ببه، حؤکمن ايجۊر پيشرفت کۊنه کي أمان دۊتا، اۊنأ ايفتخار کۊنيمي. فلمينگˇ زاى، بئترين مدرسهˈن شه ؤ هۊ وختˇ سر، سنت مري بيمارستانˇ پزشکي مدرسه جا، کي لندنˇ دۊرۊن نها بۊ، خۊ مدرکأ فاگيره. 

سر ألکساندر فلمینگ کي پینی سیلینˈ بیافته بۊ، ايجۊر پيشرفت بۊکۊد کي أنˇ نام، دۊنيا ميان ديپيچسته. چن سالˇ پسي، اۊ پيله گٚلˇ زأى، کي سلˇ جا نجات بيافته بۊ، أى-وار ناخؤش آوال به ؤ سینه پالۊ کۊنه.

أى دفأ چي أنˇ جانأ نجات بدا؟

پيني سيلين!


***


اۊ پيله گٚلˇ مرداکˇ نام بۊ لؤرد راندؤلف چرچيل، اۊنˇ زاکم کي سل ؤ

سينه پالۊ جا نجات بيافته بۊ، سئر وينستؤن چرچيل بۊ.



  • نیما رهبر (شبخأن)

 

به نام او که خلق کرد آسمان و زمین و هر آنچه میان آنهاست . . . 

 

به نام او که خلق کرد انسان و هر آنچه به او بخشید . . . 

 

به نام او که خلق کرد فرشته ای از فرشتگان درگاهش به نام مادر،

 

و هر آنچه در وجود پاکش نهاد . . . 

 

به نام او که گفت بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را . . . 

 

و فرشته ای که مصیبت های این زندگیِ نکبت بار، او را وادار کرد تا بگوید: تو بخوان مرا، تا من اجابت کنم . . .

 

 از بلندای پلی همراه فرزندی معصوم . . .

 

اجابتی که پایانی است بر دردِ جانکاه اش،

 

پایانی است بر ناله های شبانه اش،

 

پایانی است بر گرسنگیِ هر شبِ خود و کودک معصوم اش،

 

و مرهمی بر قلبِ همسرِ خانه نشینِ شکسته غرور، تا شاید اینگونه، غرورش بیشتر . . . 

 

بی شک او اولین نبود، آخرین هم نخواهد بود . . .

.

.


پس بخوان به نام او که به حکمِ مرگِ جسم، دیگر زنده نیست . . .

 

به نام او که زین پس، ناله های خود را همراهِ نفرینی خانمان سوز،

 

به دنبالِ ناله های پر شرار مرغ سحر پیش می فرستد، . . . 

.

.

.

باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.

 

  • نیما رهبر (شبخأن)

 

باید هم حیران باشید . . .

***

خنجری بر قلب بیمارم زدند   بی گناهی بودم و دارم زدند

خود ندانستم کجا رفتم به خواب  از چه بیدارم نکردی آفتاب . . .


آری، همیشه یک سری کلمات هستند که مخصوصِ یک سری آدم های خاص اند.

آدمهایی که همیشه یا بی گناه اند، یا خنجر خورده اند و یا این که بی خبرند از همه جا و همان دیالوگِ قدیمیِ؛

کو، کجا، از چه بیدارم نکردی . . .


شاید یه کم تند شروع کردم، پس به گفته ی متولیان، یه کم آروم تر . . .

یک روزِ تابستانیِ نه چندان گرم، با هوایی در نهایتِ لطافت، به همراه بارانِ مخصوصِ شمال، در حالِ دلربایی از ساکنان و میهمانانش بود که ناگهان طبیعت، آن روی سکه را نیز نشان داد.

بارانی که ده ها نه هزارن هزار بار دیگر باریده بود و هر بار غیر از منفعت، پیش کش دیگری برای مردم شمال نداشت، این بار تبدیل به خسارتِ جبران ناپذیری شد که شاید امروز بی سابقه باشد اما، در آینده ای نزدیک بیشمار خواهد بود.


در یک روزِ تابستانی دیگر، که این بار هوا به سبب فرا رسیدنِ فصل برداشت برنج، کمی گرم تر شده بود خبر آمد خبری در راه است؛

در همان فضای آرام، با لحنی که بسیار لطیف است ندا آمد،

اگر زحمتی نیست به غرب استان نظری بیاندازید و لکه های ننگی که بر پیشانی حیران !!! به وجود آمده را بنگرید.

از یک روزی به بعد هر وقت صحبت از فضای آرام می شود بی اختیار به یاد ماجرای زائران ایرانی می افتم که «آرام باش» را این گونه دیکته کردند؛

. . . بحمدالله با مقاومت دو جوان زائر ایرانی، تجاوزی صورت نگرفته

گویی مردم در انتظار تائید انجام فعل حرام بودند.


حال به فاصله ی چند ماه مجدداً «آرام باش» را این گونه تکرار می کنند، و این بار برای حیران؛ 

مردم فکر کرده اند تمامی اراضی گیلان به  تاراج رفته است/به موضوعات تک بعدی نگاه نکنید/فضای استان را سیاه جلوه ندهید


یک نفر اراضی را ملی می خواند، آن دیگری مستثنیات / یک نفر طرح جامع جنگل داری رو می کند، آن دیگری سند واگذاری قانونی / یک نفر دیگری را محکوم می کند، و به تبع آن دیگری او و همه ی مسئولین مربوطه را.


ما ماندیم حیران، از حیرانی شما، از حیران.

حل مشکلات توسط شما چیزی جز افزودن به مشکلات نیست فقط، ای کسانی که در فضای آرام به دنبالِ حل مشکلات ! و شناسایی و کیفرِ عاملان ! این تخلفات هستید؛

هم به پیشگاه خداوند، هم به مردم و هم به وجدان خود !!! پاسخگو باشید؛

قطع درختان / سوزاندن درختان / خشک کردن درختان / تبدیل جنگل به زمین های کشاورزی / خشک کردن زمین های کشاورزی / ویلا سازی / . . .

باران / سیل / رانش زمین / . . .                                      


 و دیگر هیچ.

جوابگوی این هیچ چه کسی است؟


گمانم بر این است با آن که اعتقاد دارم خداوند تمام گناهان را می بخشد، اما گناهِ فریب دادنِ خود را نمی بخشد،

گناهِ مایی که دست روی دست، منتظریم تا فردا، بهتر از امروز باشد.


باید هم حیران باشید، زیرا خودکرده را تدبیر نیست.


  • نیما رهبر (شبخأن)


ایران رو به تجدد می رود.

این تجدد در همه طبقات مردم به خوبی مشاهده می شود، رفته رفته افکار عوض شده و روش دیرین تغییر می کند و آن چه قدیمی است منسوخ و متروک می گردد.

تنها چیزی که در این تغییرات، مایه ی تأسف است، فراموش شدن و از بین رفتن دسته ای از افسانه ها، قصه ها، پندارها و ترانه های ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده و تنها در سینه ها محفوظ است، زیرا تا کنون این گونه تراوش های ملی را کوچک شمرده و علاوه بر این که در گردآوری آن نکوشیده اند، بلکه آنها را زیادی دانسته و فراموش شدنش را مایل بوده اند.

(صادق هدایت، فرهنگ عامیانه مردم ایران)



* * *


نغمه های محلی، یکی از ارکان موسیقی هر سرزمین است. نماینده ی روح ملت، نشأت گرفته از مردم است. به گفته صادق هدایت، ترانه های عامیانه هنر کاملی است که شرایط کلی هنر را می توان در آنها جست و آنها سرچشمه ی بکری، مخصوصاً برای تصنیف های موسیقی هستند.

از نخستین دوره ضبط های فارسی در تهران در سال 1284 شمسی، قطعاتی با عنوان «گیلکی» در نظام موسیقی دستگاهی ایران دیده می شود که در دوره های بعد نیز استمرار داشته است.


صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

استاد ابوالحسن صبا، در سال 1306 شمسی، از طرف استاد علی نقی وزیری مأمور شد تا در رشت مدرسه ای مخصوص موسیقی تأسیس کند. وی نزدیک به دو سال در رشت اقامت داشت.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

در طول این دو سال علاوه بر تدریس موسیقی به روستاها و کوهپایه های اطراف رشت می رفت و به جمع آوری آهنگ ها و نغمه های محلی می پرداخت که مشهورترین آنها، قطعه ی «زرد ملیجه» می باشد.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

توجه سازمان یافته به گردآوری نغمه های محلی از دهه 1320 شمسی آغاز شد.

در بین صفحه های سنگی ضبط شده در این دهه قطعات متعدد گیلکی ضبط می شود که بیشترین آنها توسط «احمد عاشورپور» اجرا شده اند.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

نتیجه جمع آوری نغمه های محلی گیلکی توسط «لطف الله مبشری» در سال 1338 شمسی به وسیله ی صداخانه ی ملی منتشر می شود.


این اثر منبع با ارزشی است که شاید مورد نیاز اغلب اهل موسیقی باشد.



* * *





01

02

03

04

05

06

07

08

09

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19



منبع عکس ها: www.oirvm.com


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

من بجار کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اُهؤی مار، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                               ***

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارى

 

ته ره گۊشوار فأگیرم ایمسالˇ باهارهˈ

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارأ

 

ته ره مخمل فأگیرم ایمسالˇ باهارأ

 

                              ***

 

هر چي بۊگؤفتي نۊکۊدي مارى، نۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

مي دیلأ تۊ خۊن دۊکۊدي مارى، دۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                              ***

 


بیدین ایپچه تي برارأ ** چۊتؤ کۊمکˇ مي کارأ

 

اۊنه چي فأگيفتمأ پارسالˇ باهارأ؟

 

 ایزر بۊکۊنأ مۊدأرأ   **   فأدم مي دأر ؤ ندأرأ

 

ترأ مخمل فأگيرم ايمسالˇ باهارأ

 

ايزر بۊکۊنأ مۊدأرأ  ** فأدم مي دأر ؤ ندأرأ 

 

ترأ نامزدأ دهم ايمسالˇ باهارأ

 

ترأ «گۊلعلي» دهم ايمسالˇ باهارأ

 

درده ندنه تي مارأ ** دؤختر بۊکۊنأ مي کارأ

 

ترأ گۊلعلي دهم ايمسالˇ باهارأ


 

                              ***

 

من بجار کارأ ،  آيمه مارى، آيمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، کۊنمه مارى، کۊنمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

خۊدأ بدأره مي مارأ **  مي پئرأ مي برارأ

 

مرأ گۊلعلي دهد ايمسالˇ باهارأ

 

متن فارسی

 

لینک آهنگ

  • نیما رهبر (شبخأن)

گیله وا / سال اول / شماره 2 / ص 3

شیمی عید موبارک ببه


نوروزبل


در گاهشماری سنتی ما گیلانیان که رو به فراموشی گذارده است و تنها هاله ای از آن میان گالشها یعنی دامداران کوه نشین دامنه شمالی رشته کوههای البرز نمایان است . پیش اهل فن به گاهشماری دیلمی یا طبری معروف است، سال نو همین چند روز پیش تحویل شده است!

آیا می دانستید؟ چند نفر؟ کسی به کسی تبریک گفت؟ نه!

ما نوروز ایرانی را به صد، نه _ هزاران ذوق و شوق پذیراییم و باید هم.

سفره هفن سین می چینیم، آیینه و قرآن می گذاریم و به گل و سبزه می آراییم و بسیاری تزیینات دیگر. چرا که عید ملی ما ایرانیان است و یکی از بهترین عیدها.

وجه اشتراک شادی های جمعی ماست، پس سخت بدان پایبندیم.

به همین نسبت سال نو اروپاییان و آمریکاییان را نیز می شناسیم و برخی از ما شب ژانویه را گاه مثل خود آنها شادمانیم. هیچ عیب ندارد، آدم در خوشی دیگران شرکت جوید. همه ما انسانیم و برادر، و در خانه جهانی خود در غم و شادی یکدیگر شریکیم. آن هم عیدی است که نیمی از جهان می گیرد.

اما ای کاش عید خود را هم به خاطر می داشتیم و در سرزمین کوچک و بومی خود، در این دنیای بزرگ و پهناور، آن را این قدر غریب و محو با بی تفاوتی خود، نه _ فراموشی خود، پشت سر نمی گذاردیم.


***

امسال را من کوه نرفتم، اما گالشی را در رشت دیدم که پی دارو می گشت و از من نشان داروخانه ای را می خواست. در آغوشش گرفتم و بوسیدم و نوروز را به او تبریک گفتم. یک لحظه فکر کرد خویشِ اویم. درماند که چرا به یادم ندارد. او نیز مرا بغل گرفت وبوسید اما همچنان مردد نگاهم کرد.

گفتم نه خویش توام نه چون تو کوهی. دشتی ام و گیله مرد. از این پایین، آن بالا و تو را همیشه نظاره دارم و غبطه می خورم از اینکه در هیاهوی شهر گم شدم و بسیاری از خصال نیک، سنن خوب و آیین های پاک گذشتگانم را از دست داده ام و تو کوهی و گالش،خوش باش که بیشتر آن ها را داری.

شاید منظورم را نفهمید چون هاج و واج براندازم کرد که این شهریِ ظاهرا آراسته از منِ پشتِ کوهی چه می خواهد! اما وقتی از «نوروزبل» امسال پرسیدم و روشن کردن آتش «نوروزما»، وضع محصول فندق و غلّه، زیارت سر تربت و علم واچینی شاه شهیدان و ... گل از گُلش شکفت و گفت ها ... نوروزبل! بار دیگر بغلم گرفت و بوسید، این بار از روی اطمینان، خویشی و قومی. و بعد آهی کشید و گفت خانه خرابِ زلزله ام، سیل آمده روستای ما جابجا شده، کسی در کوه نمی ماند، امسال پایین آمدیم، زنم بجارکار کرد بدنش پر از «بجاردانه» است، من عملگی می کنم، پسرم اجباری است، بی خانمانیم آقا آتش به جانیم آقا، نوروزبل اینجاست. و سینه اش را نشانم داد و زد به تختِ آن: یعنی که آتش اینجاست.


***

رسم است شب 15 مرداد (هر از چند گاهی یک روز کم یا زیاد) سال گیلانی تحویل شود و «نوروز ما» یعنی اولین ماه سال دیلمی سر بگیرد.

می گویند « در این شامگاه که به گمان پیران، زمین دزدانه نفس سرد برمی آورد، به پیشواز سال نو رفته آتشی بلند مانند آتش سده می افروزند که آن را نوروزبل می گویند. یعنی شعله ی بلند و فروزان آتشِ نوروزی».

نوروز ما، ماه رسیدن محصولات گندم و غلات دیگر است، پس ماه خوشی است و شادمانی. ماه دارایی و مال داری، ماه جشن و عروسی.

سابق بر این سرتاسر منطقه را جشن و سرور فرا می گرفت. پیران ولایت روایت می کنند و می گویند (که به چشم خود دیدیم و از پدران خود هم شنیدیم) که کلان آتشی برپا می شد سابق ... وقتی که سال تحویل می شد.

تازه شدن سال! آیا این خوشی از برای تغییر و تحول نیست؟

تغییر و تحولی درسال؟ و در انسان؟

نوروزبل این شعله ی فروزان آتش آیا عید آفرینش انسان نیست و سپاس از خداوندگار عالم؟

البته امروز به گونه ای دیگر منطقه را نشاط و سرور در بر می گیرد. به طریق رسم زیبای علم واچینی در بقاع متبرکه. علم واچینی بی گمان ریشه در تشریفات جنبی نوروزبل، سال نو گیلانیان قدیم دارد که با نیایش های مذهبی همراه بوده است.

خرده گیران بگویند این چه نوروزی است که از وسط تابستان شروع می شود! باکی نیست، نوروز بیش از نیمی از مردم جهان هم از اول زمستان شروع می شود. هر چه هست باشد. کوه نشینان سرتاسر دامنه البرز و جلگه نشینان دریا کناران خزر در مازندران و گیلان در این سال نو شریک اند.

مردمی که تنگ در آغوش پدر خشن البرز و مادر بخشنده ی خزر، از آستارا تا استارباد زندگی می کنند و این یکی از نقطه های اشتراک و پیوند تاریخی شان است.


نوروزتان پیروز  


اطلاعات بیشتر درباره نوروزبل (عید باستانی گیلانیان) را از اینجا بخوانید.

  • نیما رهبر (شبخأن)

میراز علی خان امین الدوله، فرزند مجد الملک سینکی، صاحب رساله مجدیه، پس از عزل از صدارت یک ساله، به دستور مظفرالدین شاه مکلف می شود به املاک خود لشت نشا برود و این حکم نوعی تبعید محترمانه است که از جانب شاه صادر می شود. امین الدوله دلشکسته و آزرده از توطئه های درباریان و فساد دربار، بار سفر می بندد.

در بین راه به پیشنهاد برادرش، مجد الملک، عزم سفر مکه می کند و تلگرافی از عروس خود خانم فخرالدوله، دختر مظفرالدین شاه می خواهد تا از شاه اجازه این سفر را بگیرد. ولی شاه به بهانه بروز ناخوشی در حجاز، اجازه سفر نمی دهد. امین الدوله به این حکم شاهی وقعی نمی گذارد و تلگرافی به فخرالدوله پاسخ می دهد:

«چون تهیه مسافرت خود را دیده و مصمم شده ام، {به شاه} عرض کنید انصراف از راه حق مناسب نیست».

امین الدوله از روز سیزدهم وال سال 1316 ه.ق که به همراه مجدالملک برادرش، و معین الملک پسرش، و تنی چند از مستخدمان خود از تهران حرکت کرد، سفرنامه خود را به صورت یادداشت های روزانه نوشته و دیده های خود را در مسیر سفر یادداشت کرده تا بیستم رجب سال 1317 ه.ق که دو روز قبل از آن در رشت محترمانه به او یادآور می شوند که به امر دربار، باید رشت را ترک کند و به لشت نشا برگردد، آن را به پایان رسانده است.

امین الدوله 1259-1322 قمری. حاجی میرزا علی خان سینکی، پسر مرحوم حاجی میرزا محمد خان مجدالملک، متولد هشتم ماه ذی قعده از سال 1259 قمری در تهران از وزرای عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه مشهور به آزادی خواهی و معارف دوستی و اصلاح طلبی که به عهد مظرالدین شاه؛ یعنی در سال 1316 به مقام وزارت نیز رسید. وی خط ملیحی می نوشت که به اسم او به سبک امین الدوله معروف شده بود و بسیار کسان تقلید خط و انشای او را که آن نیز انشای موجز و شیرینی بود، می نمودند. وفاتش به مرش کلیه در شب جمعه بیست و ششم صفر سنه هزار و سیصد و بیست و دو قمری در لشت نشای گیلان که بعد صدارت و روی کار آمدن میرزا علی اصغرخان امین السلطان به آنجا تبعید شده بود، اتفاق افتاد. به سن شصت وسه. (نقل از مقدمه سفرنامه، ص12)
(شرح حال مختصر امین الدوله از مقاله وفیات معاصرین علامه فقید محمد قزوینی که در شماره سوم از سال سوم مجله یادگار، صص37و38)

امین الدوله در راه بازگشت از سفر مکه به ایران، در تفلیس بیمار می شود و مدتی در آن شهر اقامت می گزیند و به مداوای درد کلیه و مثانه، به طبابت پزشکان خارجی و پزشک مخصوص خود که از ایران آمده بود، صرف وقت می کند و پس از بهبودی نسبی به ایران باز می گردد. در انزلی بدون توقف، به وسیله کشتی کوچک دولتی، به بندر چونشینان (چون چنان) می رسد و از آنجا با ناو از طریق رودخانه اُمشک به لشت نشا می آید. در اینجا نیز از بیماری و کسالت در امان نیست، به طوری که نماز را نشسته ادا می کند. پس از چند روز اقامت در لشت نشا در حالی که تب و کسالت همچنان ادامه دارد، به پیشنهاد یکی از دوستان خود، حاج سید رضی و پزشک مخصوصش، عمادالاطبا، به چند ملاحظه به رشت نقل مکان می کند.:

اول تبدیل آبو هوا، که شاید این بیماری و ناتوانی از او دور شود، دوم نزدیکی فصل زمستان که راه ها از گل و لای مسدود می شود، با وجود بیماری و نقاهت اگر به دوا و درمان نیاز باشد، در شهر همه چیز در دسترس است. و مهم تر آن که مردم در لشت نشا او را زندانی تصور می کنند. برای باطل کردن این تصور لازم است بدانند که می تواند به هر کجا که دلخواه اوست، سفر کند و مفهوم حبس و تبعید، امور ملکی او را مختل و به حیثیت او لطمه وارد نکند.

امین الدوله با تنی چند از دوستان با ناو از لشت نشا به بندر چونشینان و از انجا با کشتی به انزلی می رسد. سپس از طریق مرداب و با کرجی به رودخانه داخل شده، به پیربازار و از آنجا به رشت می رود. (شنبه ششم رجب سال 1317 ه.ق).

در رشت چند روز از وقت او به دید و بازدید دوستان و جمعی اتباع ایالت می گذردو عصر با درشکه تا بیرون شهر و باغ مرحوم بیگلربیگی که حالا متعلق به محتشم الملک است (باغ محتشم)، رفته، قدری پیاده گردش می کند.

همان شب قسمتی از بازار دچار حریق می شود. اینک شرح ان به قلم امین الدوله؛
 

شب پنج شنبه یازدهم رجب (1317 ه.ق)
 « . . . هنوز به خابگاه نرفته بودم که یکی از نوکرها گفت گویا این طرف ها جایی آتش گرفته باشد و شمال شرقی را نشان داد. با حاج سید رضی و آقایانی که متفرق نشده بودند، به ایوان رفتیم. روشنی در هوا نمایان بود و همه متفقا گفتند در خارج شهر و دهات نزدیک است. من گفتم به نظرم نزدیک می آید و باید داخل شهر باشد. چون هوا سرد بود و حالم خوش نبود، از ایوان به اطاق رفتم. حاجی میرزا شفیع خان گفت شعله و روشنی در تزاید است. ثانیا به ایوان رفتم. آقایان هم آمدند، دیدم دامن آسمان خونین و افقی سرخ در شب تار و تیره ظاهر شده است.

کم کم غلغله و ولوله برخاست و معلوم شد که مردم ملتفت شدند. به بامها برآمده اند. بلافاصله اخبار متواتر شد که قیصریه شریعتمدار و بازار و کاروانسرا آتش بروز کرده، همه به اندیشه حفظ منازل خود از سرایت حریق به دست و پا افتادند. در کوچه آوازها به هم پیوست. مردم به تک و دو آمدند. زبانه آتش هم طوری بلند شده بود که همه خان ها را تهدید می کرد... با ناتوانی خود را به کوچه کشیدم. هنگامه عرصات و شب وانفسا بود. زن، مرد، کوچک، سوار و پیاده که به این بلای جانسوز رو کرده، می دویدند.

چند قدم با پاهای عاجز و تن مستمند حرکت کردم. ملتفت شدم در تاریکی و این ازدحام، بی قوت و رمق کجا می روم؟...
مرا مدد کردند از پله های عمارت نو بالا رفتم. آقایان هم آنجا انجمن شدند و به خوبی نمودار بود که آتش چه می کند.

افسوس که مختصر چشم و دست نقاشی و طراحی از من ترک و فراموش شده است. نمایش شراره ها و رنگ های گوناگون که در فضای تیره زبانه می کشید و مسجد و گلدسته آن که به شکل مخصوص می سوخت و می گداخت. سقف ها که فرو می ریخت و تابشی که ابنیه و عمارات نزدیک به حریق را روشن کرده بود. مردمی که در دیوارها و بام ها به بیداد آتش محو و حیران بودند، دورنمای غریبی داشت ...

در این شهر بزرگ اسباب و آلات اطفا موجود نیست، مگر در محل بانک و مسکن ارامنه که چند دستگاه تلمبه بود و نگذاشتند آتش به آن سمت برود. حاج سید رضی در خانه خود دو دستگاه تلمبه دارد، به اصطلاح گیلانی ها (ناسوس). خواستند از خانه بیرون بکشند و به کار اطفای خارج و حفظ عمارت باز دارند. لوله و پیچ و بست آن متلاشی بود و شخصی که این آلات را به او سپرده بودند، حضور نداشت. با معطلی و زحمت زیاد، آماده حرکت کردند و بیرون بردند. در قیصریه وبازاری که نزدیک به خانه است، خواستند به کار دارند. یک سر لوله را به چاه انداختند و هر چه دسته را حرکت دادند، آب نداد، معلوم شد روغن فروش از بیم نزدیکی آتش، خیک های روغن خود را به چاه انداخته است.

متوالیا از دکان ها صندوق و زنبیل و بسته و کولباره به اینجا آوردند. در حیاط و ایوان اینجا می ریختند، بی آنکه معلوم باشد از کیست. خلاصه، قیامت واقعی بود، بالجمله نزدیک سحر بود که گفتند اطراف آتش، آنچه ابنیه بود خراب کرده، راه سرایت حریق را بستند. آمدم به خوابگاه خود قدری آرام گرفتم.


جمعه دوازدهم رجب (1317 ه.ق)
  گفتگو همه از حریق دیشب و باعث آن و تعداد دکان ها و کاروانسرا ها و قیصریه و مسجد و خان است که به کلی سوخته است و غارت و سرقتی که از مال التجاره و اسباب دکان ها شده بود. اما از اموال تجار در آتش چندان که تصور می شد، تلف نشده بود، مگر مقداری ابریشم و قند و شکر و نفت که نتوانسته بودند بیرون ببرند. من الغرایب شخصی از کسبه روایت کرد که به امداد آشنای خود رفته بودم. چون مقداری اسباب چینی و بلور در دکان داشت، مشغول شدیم به برچیدن و در صندوق بستن. سایر امتعه نیز جمع آوری و بسته می شد که به خانه یکی از دوستان نقل کنیم.

در صندوق آهنین قریب شش هزار تومان پول نقره بود. به زحمت صندوق را غلتانده، از سوی دکان به پایین انداختم که حمال ها بیایند و به عراده بگذاریم و ببریم. مطمئن و آسوده که این صندوق به این سنگینی از خطر دزد محفوظ است. همین که از بستن اسباب ها فارق شدیم و حمال ها را برای نقل اسباب خواستیم، ملتفت شدم که صندوق پول نیست. از سکو پایین جسته، دویدم و از آنها که ایستاده بودند، پرسیدم چنین صندوق آهنی ندیدند؟ دو نفر گفتند صندوق از اینجا حمل شد و به آن سمت بردند.

به تعاقب صندوق شتاب کردم. دیدم به عراده گذاشته، می برند، فریاد کردم مال مردم را چرا می برید و کجا می برید؟ جوانی از اهل حرفت و درزّی کسبه برگشت که از خودمان است و به خانه می بریم. گفتم بایستید که صاحب مال اینک می رسد. چون ایستادگی کرد و به عراده چی اصرار که به کسی مربوط نیست، تعجیل کنید و به خانه برسانید. من فریاد کردم که چنین دزدی نمی شود.

صندوق از کسی است که بگوید در آن چیست و کلید صندوق را هم داشته باشد. من هم کلید دارم و هم می گویم که در این صندوق چه هست. جدّ و برهان من باعث شد جوان دزد چنان در میان آینده و رونده پنهان گردید که سایه او را هم ندیدم.

سرانجام در روز سه شنبه شانزدهم رجب، نصرالسلطنه با کمال شرمندگی پاکت تلگرافی را از بغل خود بیرون آورد و گفت:
امروز عصر رسیده است و نمی دانم مبنا و محمل آن چیست. امین الدوله آن را باز کرد.

دست خط تلگرافی بود به این عبارت:

(محرمانه به نصرالسلطنه. از قراری که به عرض رسید، امین الدوله به رشت آمده است و مشغول مرادوه و کاغذ پراکنی است. خود شما او را اطلاع بدهید برود سر ملک خودش. انتهی.)
 
امین الدوله ناچار با دو سه روز تأخیر، از راه ساخته تا سنگر و از آنجا به اُمشه می رود و شب را در آنجا اقامت و صبح فردا به طرف لشت نشا حرکت می کند. این آخرین سفر اوست چرا که با وجود کسالت و نقاهتی که دارد و با درد غربت و غم دوری از خانه در آنجا اقامت می کند و به رتق و فتق امور رعایا و آبادانی لشت نشا و بندر چونشینان (چون چنان) می پردازد و بالاخره پنج سال پس از آن، در شصت و سه سالگی در ملک خود لشت نشا جهان خاکی را وداع می کند و در همان جا به خاک سپرده می شود.
امین الدوله در طول سفر دراز خود، رفت و برگشت، هر جا به گل و گیاه نادری بر می خورد و یا با ساختمان نوسازی روبرو می شد، به همراهانش دستور می داد تخم و دانه گل و گیاه را خریداری و نقشه ساختمانی را تهیه کنند تا از آنها در املاک خود، چونشینان و لشت نشا مورد استفاده قرار دهد. احداث کاروانسرا، انبارهای آجری و سفال پوش به همراه ده دوازده خانه رعیتی که دو باب آن مسکون بود، در بندر چونشینان به همت او تحقق یافته بود.

 
  • نیما رهبر (شبخأن)

گلستان سعدی


***



سعدي گۊلستان

بخشˇ اول

شائانˇ کردˇکار

نٚقٚل

 

*****

 

بیشناوستم ایتا شا، دۊستـۊر بدأبۊ ایتا أسیرأ بۊکۊشٚد

 

بیچاره-يم کي بیده أتؤيه، بيناکـۊد شايأ زاغ دأن


قدیمی-يانˇ قؤلي:

 

هرکي مرگʹ خۊ نيزیکی بیدینه، هرچي أنˇ دیل دبه، به زوان أوره


اۊ زمات کي دئه راىˇ گۊرۊز نمانه  /  ناچاري آدم دس به شمشیر بره


شا وأورسه اۊن چي گه ؛

 

ایتا وزیر کي خؤرۊم زاى بۊ بۊگؤفته أى شا، اۊن گه :


اۊشاني کي زرخˈ بؤستن̌  مؤقه خۊشانأ دأرٚد ؤ مۊردۊمˇ تخصيرˇ جا  

 

دٚوارد، خۊدأ اۊشانأ دۊس دأره


شا دیل به رحم أیه ؤ اۊنˇ کۊشتنˇ جا دٚواره

 

اۊیتأ وزیر کي أنˇ أمرأ چپ بۊ به گب أیه ؤ گه:  

 

شا وزیران، نوأ اۊنا دۊرؤ بگد

 

اۊن شایأ زاغ بدأ ؤ بد ؤ بیرا بۊگؤفت

 

شا أ گبˇ جا ناراحتأ به ؤ گه:

 

اۊنˇ دۊرؤ مرا ویشتر خۊش بامؤ تا تي راس

 

اۊن خیرخأیی جا دۊرؤ بۊگؤفته، أمما تـۊ بدخأیی وأسي راس بۊگؤفتي


عاقلان بۊگؤفته دأرد


دۊرؤیي کي باعث باني-يه خیر ببه جه راستي کي خیر ندأره بئتره 


هرکي شا اۊنˇ گبا گۊش کۊنه  /  حیفˇ کي بخؤبی گب نزنه


فرئدۊنˇ هرّه سخفˇ سر بينيويشته بۊ


برأره أ دۊنیا هيککسˇ
ره نمأنه  /  فقد خۊدایأ دیل دٚوٚد

 

أ دۊنيا ؤ مالˇ دۊنیايأ پۊشتأکۊن  /  کي پۊر تي مأنستنʹ بال بزه، بازۊن ببرده

 

مردنˇ وخت کي بخأيه فأرسه  /  چي تختˇ سر بئسي چي خاکˇ سر، وا بيشي   

 

متن فارسی

  • نیما رهبر (شبخأن)




کلمهˈنˇ زۊر  

-------------------

ايرۊز چن تا گؤزکأ جنگلˇ ميئن شؤن ديبيد کي ناخبر،

دۊتا جه اۊشان دکٚفٚد ايتا پيله چاله ميئن.

باقي گؤزکائأن چاله دؤر جمأ بد ؤ وختي ديند چاله خئلي جۊلفه اۊ دۊتايأ گده:

" دئه کاري نشأ کۊدن، شۊمان ميريدي".

اۊ دۊتأ گؤزکأ محل ننيد ؤ خۊشانˇ تۊمامˇ زۊرأ زنيد کي چاله جا بيرۊن بائد.

باقي گؤزکأئانم هاى گؤفتيد زۊر نوأ زئنيد نتأنيد بيرۊن آمؤن هسايه کي بيميريد.

آخربسر اۊشانˇ گبانˇ جا ايتأ اۊ گؤزکأئان خؤرأ دباخت ؤ دکفت چاله دۊرۊن بمرد.

أمما اۊيتأ گؤزکأ خۊ تۊمامˇ زۊرˇ أمرأ سعي کۊدي چاله جا بأيه بيرۊن.

هرچي اۊشان داد زئيد بيخۊدي زۊر نوا زئن فائده نأره اۊن ويشتر سعي کۊدي.

تا اينکي بيلاخره چاله جا بيرۊن أيه.

وختي بيرۊن بأمؤ اۊشان کي بيرۊن ايسا بۊدˈ خۊشکاچه، تعجبˇ أمرأ وأورسد:

" تۊ اصن ايشناوستي أمان چي گؤفتيم؟ ".

تازه فأمد کي اۊنˇ گۊشان أصن نيشناوستي.

واقيئت اۊن فک کۊدي اۊشان کرأ اۊنأ تشويق کۊدأن درٚد.

  • نیما رهبر (شبخأن)