در جریان اتفاقات رخ داده برای قزوین در عهد ایلخانان، در سال 782 هـ حکومت رستمدار به سید فخرالدین فرزند سید قوامالدین مرعشی رسید. به نوشتهی میرخواند مؤلف تاریخ روضةالصفا، مردم قزوین که در آن زمان، خود را مورد تجاوز قدرتهای مختلف میدیدند از سادات مرعشی تقاضای کمک میکنند. سید فخرالدین سپاهی به کمک آنان میفرستد و خود در سال 781 به قزوین لشکر میکشد و بعد از مدتی اقامت به طالقان میرود و الموت را نیز از تصرف کیاییان هزار اسبی خارج میکند.
این حادثه قابل توجهی است که مردم قزوین که سالها به مذهب تسنن تعصب داشتند به یکباره از سادات مرعشی شیعه یاری میطلبند و خود را تحت حمایت آنها قرار میدهند. میتوان نتیجه گرفت این امر نشانۀ آشفتگی اوضاع سیاسی آن دوره است.
به نوشتهی تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، سید علی کیا حاکم بیهپیش گیلان، از آشفتگی اوضاع بهره جست و خواجه احمد، سپهسالار اشکور و رودبار را مأمور فتح قزوین کرد و او بدون جنگ قزوین را به تصرف درآورد و قزوین به مدت هفت سال در تصرف آل کیا بود.
سید ظهیرالدین مرعشی در این باره مینویسد:
«چون از تسخیر دیلمان دو سال بگذشت و بقیةالسیف کوشیج با جمعی ملاحده به ولایت قزوین ملتجی بوده، همیشه به دزدی و نهب و غارت به اطراف دیلمان تطاول مینمودند حضرت صاحبقران کامگار، امیر تیمور به سرحد قبچاق و طرف شمال با جماعتی مغول و ازبک در جدال و قتال بود و در عراق باز ملوک طوایف بودند و هر که را شوکت و مکنتی بود به ولایتی دخل میکردند و قزوین را حاکمی و سرداری که اعتبار داشته باشد، نبود. فلهذا همت عالی باعث بر آن شد که لشکر ظفرپیکر بدان ولایت تاخت کنند و جمعی کوشیج را که آنجا به افساد و اغوای مردم دیلمان مشغولاند و بی ادبیها از ایشان به ظهور میرسد، بنیاد براندازند. با اصحاب و اعیان در آن باب مشورت کردند. خواجه احمد که سپهسالار اشکور و رودبار بود، گفت که به غایت صلاح است و اگر امر شود با جمعی که در تابعین من میباشد تسخیر قزوین میسر است. رخصت دادند که خواجۀ مشارالیه به قزوین رود و آن ولایت را به تحت تصرف آورد و کوشیج را با جمعی ملاحده از آنجا براند.
به حکم امر امامتپناهی، خواجۀ مذکور با لشکر دیلمستان و رودبار به قزوین رفت و بی ضرب تیر و شمشیر آن ولایت را به تصرف درآورد و کوشیج چون از آن حال باخبر گشتند بگریختند و به سلطانیه نزد ملاحده که آنجا به امر صاحب قرانی بازداشته بودند، رفتند و آنجا ماندند. خواجه احمد به اشارت و صلاحدید امامتپناهی، از بنی اعمام خود، خواجه علی نامی را به داروغگی قزوین بازداشت و خود معاودت نموده، به اشکور آمد. مدت هفت سال _والله اعلم به حقیقت الحال_ قزوین به تصرف عمال بااقبال سیادت قبابی بود.
در سال 788 که تیمور یورش سه ساله خود را آغاز کرده بود، محمدسلطان و پیرمحمد نوادگان خود را برای تصرف قزوین و سلطانیه میفرستد و آنها قزوین را به تصرف دولت تیموری درمیآورند. سید ظهیرالدین مرعشی دربارۀ این رویداد زیر عنوان «در ذکر تصرف کردن قزوین را امنای صاحب قران کامگار امیرتیمور و صورت حالاتی که در آن ایام واقع شد» چنین مینویسد:
«در [سنۀ] ثمان و ثمانین و سبعمائه، صاحبقران مذکور را تسخیر ولایت شمال فارغالبال گشته به عزم یورش سه ساله، متوجه عراق گشت. چون امرای نامدار از ری بگذشتند، نزد خواجه علی که داروغۀ قزوین بود، فرستادند که قزوین را میباید سپرد و تطاول که رفته است از آن پشیمان باید شد و عذر آن را پیشکشیهای لایق و خدمات بسیار باید به تقدیم رسانید تا ما به وقت فرصت معروض ملازمان صاحب قرانی گردانیم. شاید که جهت ارواح مقدسه انبیا و اولیا علیهمالسلام، اولاد سیدالمرسلین را بر آن معذور داشته، موأخذه نفرمایند و اگر در سپردن تقصیر و تهاون رود، یقین که محل بازخواست خواهد بود.
در جریان این رویدادها دو نامه میان امیرتیمور و سلطان سید علی کیا رد و بدل گردیده است که نخست نامۀ امیرتیمور به سید علی کیا و سپس پاسخ او آورده میشود.
سواد مکتوب سلطان اعظم امیرتیمور گورکان که به مرتضای اعظم
سلطان السادات عرب و عجم سید علی کیا گیلانی نوشته
تیمور گورکان سیوزمیز
[امیر اعظم] سید علی کیا بتحیات و رأفت فراوان مخصوص بوده همگی همت همایون [ما را] بر تمهید قواعد اشفاق و سلوک [اوضاع بر نهج] وفاق مقصور شناسد. اما بعد معلوم دارد که چون ارسال رسل و رسایل در زمان موافقت و هم در زمان مخالفت سنت حضرت جل و علاست که جهت تحصیل قبول اطاعت و التزام حجت وارد میشده بنابر متابعت سنت الهی کیفیت نوشته میشود. چون او در بدایت حال طریقۀ متابعت و مطاوعت مسلوک میداشت حضرت ما را دربارۀ او نظر عنایت و شفقت با علی معارج کمال حاصل بود. بی موجبی در باب ثلم بنیاد انقیاد و امتثال اوامر، آثار مخالفت به ظهور رسانید و سببی که باعث برین معنی تواند بود معلوم نشد. البته استماع افتاده شد که نوبت آخر، چون رایات همایون بصوب ممالک ایران نهضت نمود، در آن عزیمت، بمیان عنایت الهی تدارک حال جماعتی معاندان و متمردان بچه صورت دست داد و ملک عزالدین [لر] و [پادشاه] احمد و دیگر ملوک کردستان و امراء شروان و شکی و ملک بقراط والی تفلیس که هر یک [طریقۀ مخالفت] ورزیدند و خلاف فرمان جهان مطاع حضرت پادشاه اسلام خلدالله ملکه و سلطانه بجای آورده از جادۀ مطاوعت انحراف نمودند، بچه نوع تأدیب و تعریک یافتند. چون رایات همایون به مبارکی بجانب [لر کوچک] نهضت کرد، ولایت و نواحی ملک عزالدین بکلی خراب و مستأصل گشت و او و پسران او مقید و محبوس شدند و ملوک کردستان، هر کس که از ایشان عصیان نمودند، مخذول و منکوب گشتند و احمد با وجود آنکه او را به مواعظ و نصایح بکرات تنبیه و تفهیم [کردیم متعظ و نافع نیامد] و بآخر هزیمت نمود و اختلال تمام باحوال او راه یافت و امراء شروان و ولایت شکی، جمعی که تمرد نمودند، مقهور گشتند آنها که التجا به درگاه عالم پناه آوردند ولایت و نواحی بدیشان مسلم داشته آمد و به انواع اصطناعات و عنایات اختصاص یافتند. ملک بقراط والی تفلیس، که مدت مدید سلطنت و حکومت دیار تفلیس و ابخاز و ممالک گرجستان به استقلال و مکنت هر چه تمامتر کرده بود و عظمت و بسطت و شوکت او شهرتی تمام داشت، او را باسلام و اطاعت دعوت کرده شد. تقاعد و تمانع نمود. پس لشکرهای منصوره جهت دفع و تدارک حال وی بصوب تفلیس در حرکت آورده شد. بعنایت الهی، به اندک زمانی استخلاص قلاع و حصون [ولایات او کرده] او را گرفته به درگاه عالم پناه آوردند و با وجود عدم قبول اسلام و اظهار مخالفت و وقع محاربت او را امان داده شد و بعد از آن چون طوعاً و رغبةً قبول دین محمدی صلی الله علیه و آله کرد و به شرایط امتثال اذعان نموده، ترتیب و تمیشت کرد، بر سریر ممالک و ولایت خودش فرستاده شد و بر قرار همان دیار برو مسلم داشته آمد.
غرض آنکه این جماعت که ذکر رفت مواضع و ولایات و نواحی و قلاع ایشان از حدود جیلان و اماکن و مساکن تو بهمه انواع مستحکمتر و صعبالحرامتر بود. چون ایشان به تقدیم شرایط اطاعت قیام ننمودند و فرمان بندگی حضرت پادشاه اسلام خلدالله تعالی ملکه و سلطانه بجای نیاوردند، بمیامن عنایت الهی عز شأنه و عم احسانه دفع تدارک ایشان با سهلالوجوه میسر شد. عجب از وی که از احوال و اوضاع این جماعت، بتخصیص از قضایای همسایگان خود، عبرت نمیگیرد. «و لتذکر اولوالالباب» کسانی که متابعت نمودند، چون سادات مازندران و والی [گرجستان بر سر] ولایت خود متمکناند و امداد شفقت و عنایت دربارۀ ایشان روزبروز زیاده است و [والی رستمدار و ملوک استرآباد] که مخالفت کرده و عصیان نموده بچه صورت عواقب کار ایشان بوخامت انجامید. اینهمه قضایا نسبت با کسان دیگر موجب انتباه و اعتبار او نمیشود و احوال ولایت خوارزم و خراسان و تبریز نباشد که بچه نوع طریقۀ مخالفت و نفاق ورزیدند و نصیحت قبول نکردند عاقبتالامر مخذول و مقهور نشدند «جزاء بما کانوا یعلمون».
مقصود از تفهیم این معانی و استقصاء در تمهید این مبانی آن است که چون روایت «الفتنه نائمة لعن الله من ایقظها» از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم صحت تمام دارد، اهمال قاعدۀ عقل و نقل کردن و به شرایط فرمانبرداری که موجب انتظام امور است قیام ننمودن و فتنه و خرابی که واسطۀ استیصال کلی تواند بود جستن و طریق معاندت و مخاصمت که عاقبت آن از انواع وخامت، چناچه در باب جمعی که ذکر رفت خالی نتواند بود، مفتوح داشتن نوعی از تعجب است که شرعاً و عرفاً و عقلاً نامحمود است. اکنون اگر چناچه نظام و استقامت امور خود میخواهی، میباید که به همت فیاض پادشاه و عنایات و الطاف خسروانۀ حضرت ما نیکو امیدوار بود بلاحجاب بدرگاه عالم پناه متوجه شده یا یکی از برادران و فرزندان را روانه گرداند و قبول فرمان حضرت پادشاه اسلام در ولایت خود جاری و شایع گرداند تا به سبب نسبت سیادت او قلم عفو و اغماض بر جراید جرائم او کشیده شود و به موجب «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» از افعال و حرکات او درگذشته آید و ولایت و مواضع بدو مسلم داشته شود و اگر بخلاف این معانی بجای آورد و نصیحت قبول نکند و از احوال دیگران قبنه نشود، میباید که جنگ را آماده و مهیا باشد که متعاقب بعد از قضاء ملک علام متوجه ولایت او خواهیم شد تا آنچه مطلوب صحیفۀ تقریر باشد بر لوح سطوت سمت ظهور یابد و چون بیشتر مواعظ و نصایح و ملاطفت قبول نکرده باشد و فتنه و جنگ خواسته، هر آینه آنچه واقع شود از خونریزش و خرابی و اسر و غارت گناه تمامی بدو عاید گردد و او بزه [کار] و آثم باشد والسلام.»
جواب نامۀ امیرتیمور که حضرت خلافت پناه امیرعلی کیا نوشته
«الواثق بالملک الغنی علیبن امیرالحسینی»
بر ارباب ملک و ریاست و اصحاب عقل و کیاست معین و مبرهن است که ایزد «جلت کبریاؤه و تقدست اسماؤه» به کمال خویش طوایف انسان را از راه بشریت و خلقت بر یک صفت و صورت آفریده است، والی باموالی یکسان است و ادنی با اعلی در یک میزان و تفاوتی و تمایزی که حاصل است جز عطیۀ فضل ربالارباب و هدیۀ لطف مسببالاسباب که «یزرق من یشاء بغیر حساب» است نیست. غناء و ثروت و فقر و فاقت و عطیت و عتبت از عوارضاتاند جهت ابتلا و امتحان و محک عیار همگنان در میان ایشان پدید آورده تا هر یک در حالتی که باشند قدم بر جادۀ عبودیت راسخ و استوار دارند و اوامر و نواهی او را امتثال نمایند. فقیر از شدت و غنی از مکنت نلغزیده وظایف شکر و سپاس به تقدیم رساند و عین فرض عباد آنکه نقد دولت و نعمت از حضرت واهبالعطایا دانسته در مقام تزلزل و تخشع فرود آید و از اشارت «ولبربسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض» با خبر بوده قدم در دایرۀ عصیان و طغیان نهند و در بندگان خدای تعالی به نظر حقارت ننگرند و چون بر خزاین اسرار ربانی واقف باشند هیچ آفریده را کم از خود نبیند و بر قوت و سطوت جسمانی که مدار آن جز بر یک نفس بیش نیست اعتماد ننمایند و آزار مسلمانان که برادران دینیاند که «انما المومنون اخوه» اجتناب و احتراز واجب دانند تا در آینۀ اعمال جز چهرۀ نیکنامی نبینند و از دوحۀ اقبال جز میوۀ کامرانی نچینند.
این مقدمات مبنی است بر جواب مکتوبی که امیر تیمور نوشته و آن مبنی است از سفاهت بسیار و نخوت بیشمار و کلمات نااندیشیده مطلقاً دعوی ربوبیت کرده هر شخص که بصفات «اوله نطفة و آخره جیفة» موصوف باشد و هر روز دو نوبت با کل و شرب محتاج بود [و به آنجا نه احتیاج دارد] چگونه خطاب «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» بزبان راند و اضافت فعوف و احسان و عفو و رضوان با نفس ضعیف خود که محل زلل و نیسان و قابل فنا و نقصان است کرده ندای «انا کذالک نجزی المحسنین» در دهد و از جناب ما و حضرت ما و مستقر عزت و جلال سخن گوید و رقم نسیان بر اشارت «و خلق الانسان ضعیفا و انه کان ظلوماً جهولا» کشد. چندانکه در آن باب تأمل رفت به جز حماقت کاتب صورتی ننمود جهت آنکه رعایت ادب کردن بر کافۀ انام از خواص و عوام واجب و لازم است و اگرچه با یکی از فرودستان و درم خریدگان باشد سخن سفیهانه و جزاف نبايد گفت تا از طعن و خلل خالی ماند. صورتی که خدمتش بر زبان رانده است و تحکمی و تکبری که نموده به این عبارت که قلم عفو و مغفرت بر جراید جرائم او کشیده شود بالله که اگر با یکی از سامیان و اختاجیان که از قبل او حاکم موضعی باشد و به انعام و اکرام او مخصوص گشته و ازو تمردی واقع گشته این خطاب تواند کرد و تا به این غایت عتاب توان نوشت. فیالجمله او نیز در آن معذور است که از دماغی که چندان پشم بیرون آمده یقین که از عقل بی بهره بود. حقاً اگر او را به دقایق این معنی اندک شعوری بودی رخصت کاتب ندادی، سبب آنکه مودّی بکفر و شرک مطلق است جایز نشمردی بلکه آیۀ «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی» نصبالعین داشته در توقیر و احترام اولاد بتول و احفاد رسول کوشیدی و بنابر حدیث صحيح صریح حضرت نبوی صلی الله علیه و آله «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» قصد ایذاء و آزار سادات که ودیعت ویاند نکردی و بر موجب «من اکرم اولادی فقد اکرمنی و من اهانهم فقد اهانتی» ترک ایشان نکردی و به اهانت ایشان قیام و اقدام ننمودی و با ایشان مقالات و کلمات بدین نوع نراندی و گرد کراهت بر خاطر ایشان ننشاندی. مضی هذا آنچه در مکتوب از وعد و وعید و تخویف و تهدید در صحبت دارنده ارسال رفته بود و در صورت فتحی که درین مدت شده است و مواعظ و تنبیهی که ذکر رفته علی تفصیل معلوم شد، چون قبل ازین یک دو نوبت سببی که موجب تباعد و تجانب گشته است نموده شد، و در صحبت خواجه شمسالدین محمد کتابت مشتمل بر کیفیات از آمدن ولی بر رستمدار که مقدمۀ مکاتبات و مراسلات از آن بود و بازگردانیدن نیک بوقا (؟) ازین دیار که سبب مخالفت و مخاصمت آن شد یکبار نموده آمد حاجت بتکرار و تذکار ندید. این معنی بر عالمیان «اظهر من الشمس و ابین من الامس» و دور و نزدیک و ترک و تازیک بر چگونگی این واقف و مطلعند با وجود اعتقاد چنانکه در حالت دوستی، دشمنی سگالند و قصد ولایت کرده دشمنان را با خود نزدیک میگردانند، ازین جانب موافقت و متابعت طلبیدن، آب به غربال پیمودن و جبال به ناخن کندن است قبول دعوتی که میفرمایند و امر بر متابعت و انقیادی که مینمایند از دو وجه خالی نتواند بود یا از جهت مصالح دین باشد یا فواید دنیوی. افعالی که بر مسلمانان اطراف روا داشته و صورتی که با بندگان خدای تعالی بظهور آورده است از قتل و غارت و سوخت و تاخت و اسر و غیرها معلوم شد که این معنی علامت دین و دیانت نیست. چه بر کفار که غیر ملت باشند مثل این حرکات جایز نیست و انبیاء و اولیاء رخصت ندادهاند که با کفار این را به عمل آرند، بتخصیص با مسلمانانی که اهل قبله باشند و در دابرۀ دین محمدی علیه افضل الصلوات و التحیات درآمده و در دیار اسلام ساکن گشته و در فطرت اسلام زائیده و مطیع و منقاد شرع بوده و تخلف از امر شرع نکرده و از ایشان امری صادر نگشته که مستحق قتل و غارت و استیصال باشند و اگر غرض فواید دنیوی است قصۀ عادل و خطابی که با او بعد از خدمت و ملازمت و متابعت و مطاوعت رفته است همگنان را برای اعتبار کافی است «فاعتبروا یا اولی الابصار» پس تکلیف ما لایطاق نمودن و سادات و اهل بیت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را ملازمت فرمودن و تهدید و تخویف نمودن مناسب عقول ارباب دین و دیانت و خداوندان ملک و ملت نیست و از علامات وهن دین و امارات ضعف یقین است. از عنفوان الشباب الی یومنا هذا محکوم هیچ حاکمی نگشته [بسر شد] بقیه که از دهر فانی مانده است خود را در مقام مذلت داشتن و امتثال اوامر ظلمه و فسقه نمودن از مستحیلات دانند «النار و لاالعار و المنیه لا الدّینه» و از آنجا که حمیت و عصبیت هاشمیت است برای مهلت چند روزه در جهان فانی که مکث او عین سرعت است و اقامت او مقدمۀ رحلت بدین مذلّت رضا دادن از خیالات شمرد. لیس للمومن ان یذل نفسه، چند روزی که از بارگاه مهیمن متعال «تعالی شانه و توالی احسانه» منشور «تعز من تشاء» و توقیع «تؤتی الملک من تشاء» ارزانی شده و اعنۀ اختیار فوجی از بندگان پروردگار بقبضۀ اقتدار این ضعیف روزگار دادند، بر حسب قدرت و امکان در اعلاء اعلام دین و امضاء احکام شرع مبین و اتباع سیدالمرسلین کوشیده و استعانت احوال رعایا و زیردستان و تیمورزدگان و غارترسیدگان را خالصاً مخلصاً لَوجه الله تعالی بدانچه مقدور و ممکن بود به تقدیم رسانیدیم و تا رمقی باقی باشد خواهیم کوشید و اعتماد بر حول و قوت حضرت عزت کرده به حکم نصّ «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره باذن الله و الله مع الصابرین» از کثرت و ازدحام ایشان باک نخواهیم داشت که «کثرة الغنم لا یهول القصاب» اعتبار بر قضیۀ واردۀ خوارزم و هرات و سیستان و خراسان و عراق و شروان و وان و نواحی آن نکنند و آن را از کرامات و نصرت تصور ننمایند بلکه چون فسق و فجور و معاش به ایشان در اقصی بلاد عالم فاش گشت و امر به معروف و نهی از منکر را ترک دادند و مفید به شرع شریف نبودند بر فحوای «و کذلک نولی بعض الظالینی بعضاً بما کانوا یکسبون او یلبسکم شیعاً و یذیق بعضکم بأس بعض» او را سبب هلال و استیصال ایشان ساخت ]چنان که قبل از این جد او را با آنکه کافر بود جهت دفع بعضی از فجار برانگیخته لوای استیلای او را برافروختند[ و نیز امثال این قضایا بسیار اتفاق افتاده که بسی از متکبران و جباران و خماران و فاسقان با مال و مکنت و عزت و ابهت و شوکت بر دست محبان و موالیان آل رسول مستأصل گشتهاند و اکنون نیز هاتف غیبی در باب توجه مخالفان و معاندان که بدین جانب متوجهاند و بی استحقاق قصد آزار و ایذاء صلحا و اتقیا و علما و فقها و فقراء این دیار دارند در گوش جان میگوید که «قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مؤمنین» و بدین سروش خرم و مدهوش گشته و مدلول «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» را کار بسته متعهد و آمادهایم و جنگ و جهاد را ساخته ایستادهایم و بحمدالله که مقامهای استوار و مبارزان نیزهگذار داریم و تا جان در بدن و سر در گردن باشد خواهیم کوشید و حق «جاهدوا فی الله حق جهاده» که میراث آبا و اجداد ماست بجا خواهیم آورد و مضمون «لیبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین» را کاربند خواهیم شد «و الله یؤید بنصره من یشاء و ما النصر الا من عندالله».
من کثر فکره فی العواقب لم تسجع. هر آینه بر لوح محفوظ بقلم تقدیر مسطور شده از قوت به فعل خواهد آمد و از خفا بظهور پیوندد و ماشاءالله کان و ما لم یشاء لم یکن ذکری که در اواخر مکتوب رفته بود که چون متابعت نکنند و مطاوعت ننمایند بدین سبب لشکرها متوجه گردند و فتنه و خرابی و قتل و غارت و اسر که واقع شود او آثم باشد، از علما که ملازماند همینقدر استفسار نمایند که درین قضیه بورز و وبال و عقاب و نکال که احق و اولی است و که سزاوار لعن و عذاب حق تعالی است؟ با مثال این سخنان چنین تهدید نفرمایند که عالم اسرار بر افعال و اقوال همگنان مطلع است و بگناه زید، عمرو را مؤاخذه نخواهند کرد که «ولا تزرو وزاره وزر اخری».
برگرفته از کتاب سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، مجلد اول، پرویز ورجاوند، صص 168_174 /
به نقل از اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل،
گردآورنده دکتر عبدالحسین نوائی، 1341، صص54_63
- ۰ نظر
- ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۶