خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

دیالوگی کوتاه با دیوار - نجابت ؟

دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۶ ق.ظ
از قدیم گفته اند: نجابت زیاد نجاست میاره. از تمام کسانی که این مطلب را می خوانند خواهش میکنم از بنده ایراد نگیرند که چرا عفت کلام را رعایت نکرده ام، چون حق خودم می دانم تمام انتقادها و فریادهائی که نتوانستم بر سر مسئولین بی لیاقت شهر و استانم بزنم را اینجا بازگو کنم: در نجابت مردم استانم هیچ شک و تردیدی نیست اما ... خرده بر حرفِ درشتِ منِ آزرده مگیر    حرفِ آزرده درشتانه بُود خرده مگیر   چرا اینگونه هستم ای خدایا    مگر دیوانه یا مستم خدایا خدایا من چرا گردم چنین و    نگردم شاد و می گردم چنینی زمزمۀ دیوانگان، خوشتر از زمزمۀ مدعیان عقل و هوش است. صحبت از میراث یک قوم است و من یکی از میراث داران آنم. ناگهان ندائی می آید که: ولش کن بابا، بیخیال ...! این تمام دیالوگ یا بهتر بگویم نهایت دیالوگی است که بین تحویل دهندگان و تحویل گیرندگان این میراث رد و بدل می شود. تفاوت دو نسل که یکی در حال تحویل است و یکی در حال گرفتن، نگهداری و تحویل به آیندگان. نسلی که گله مند است از اینکه با برچسب نجیب و قانع کلاه بر سرش گذاشته و عقب ماندگیها را اینگونه پنهان می کنند. ولی، غافل از اینکه، این دردها مانند زخمی کهنه، دوباره، جائی دیگر، سر باز میکند و این بار چرکین تر از گذشته جواب می خواهد که چرا، به راستی چرا اینگونه است؟ به کدام دلیل و منطق زمانی که زبان و آداب و رسوم شما مورد تمسخر قرار گرفت، به جای مشت گره کرده لبخندی تحویل دادید یا شما نیز اصالت خود را نفی کردید تا یاوه گویان با ادبیاتی که شایستۀ خود آنهاست با شما سخن بگویند. به کدام دلیل و منطق ایستادید و نظاره گر ویرانیِ خانه و کاشانۀ خود شدید تا هر بیگانه ای آمده، چند روزی بر شما حکمرانی کند و با جیب پر و بدون ترس از پاسخگوئی رفته، لبخندی هم از روی رضایت تحویل شما بدهد. به کدام دلیل و منطق آینده را با بیخیال شدن ها معامله کردید و چه بد معامله ای. روزی خبر می رسد می خواهند به بهانۀ عریض کردن خیابان بقعه ای که نماد مذهبی شهر رشت است را ویران کنند. روز دیگر خبر می رسد خانه تاریخی نوبل را خراب کردند. روز دیگر خبر از نابودی تدریجی حمام تاریخی گلشن می آید. روز دیگر خبر از انتقال آب دریای کاسپی به گوش می رسد. روز دیگر خبرهای ناراحت کننده از ورزش استان می رسد. امروز هم منتظریم، تا شاید ناگوارتر از اینها را بشنویم. سؤال دیگر من این است که پایتخت با تمام ... چگونه توانسته جای استان زیبای مسؤلان را بگیرد؟ آنانکه از شهر و استان خود بیرون شده و به پایتخت که الحق پایتخت فریب است پای نهاده، آنچنان خود و مردم استان خود را فراموش کرده اند که گوئی آنان نسل اندر نسل پایتخت نشین بوده اند. فارغ از سودی که برای استان ندارند در هر طرحی که به زیان استان و به بقای آنان در پست هایشان کمک کند بی شک شرکت کرده و رأی موافق هم خواهند داد. حال، ما مانده ایم و یک خانۀ ویران، که اگر کمر همت ببندی گویند، مردم گیلان نجیب اند و این عده  قلیل اند که ... چنان است و چنان. و اگر سکوت کنی و نظاره گر باشی که وجدانت مانند خوره تمام روح و روانت را می خورد. و اگر هم با هزار سختی کاری از پیش ببری، هزاران هزار پیش قدم پیدا می شود. نمونه اش مرحوم جعفر خمامی زاده، که پس از فوت، او را خائن به مملکت و سر سپرده معرفی کردند، فقط و فقط به دلیل ترجمۀ کتابهای مستشاران و سیاحان خارجی که دربارۀ گیلان تألیف کرده بودند. و نمونۀ دیگر، به جای تقدیر و تشکر شایسته از آقای پورجکتاجی، شاهد نفی خدمات فرهنگی بی بدیل ایشان هستیم. ولش کن بابا، بیخیال. دلِ دوستان به درد آوردن    مرادِ دشمنان بر آوردن است.
  • نیما رهبر (شبخأن)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی