گیلان نامه
دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ
نهضت جنگل (خاطرات حاج احمد کسمائی)
-----------------------------------
در دهه ای که مانع چاپ این مختصر شدند، خود دست به کار پرداختن چهره ای تازه از انقلاب جنگل و سران آن بودند،
تا هیچکس بالاخره نتواند بفهمد جانبازانی که جنگل را پایه گذارده و هستی شان را بر سر اعتقاد خود نهادند چه کسانی بودند،
چرا انقلاب کردند و چرا سرکوب شدند، و سرکوبگران ایشان چه کسانی و جیره خوار کدامین قدرت بودند؟
(پوراندخت کسمائی)
تا هیچکس بالاخره نتواند بفهمد جانبازانی که جنگل را پایه گذارده و هستی شان را بر سر اعتقاد خود نهادند چه کسانی بودند،
چرا انقلاب کردند و چرا سرکوب شدند، و سرکوبگران ایشان چه کسانی و جیره خوار کدامین قدرت بودند؟
(پوراندخت کسمائی)
یادداشت حاضر خاطرات حاج احمد کسمائی، یکی از بنیان گذاران جنبش جنگل می باشد که توسط دخترش پوراندخت کسمائی به رشته تحریر درآمده است. وی در مقدمه کتاب این چنین توضیح می دهد:
"ابتدا ایشان به هیچ وجه حاضر نبودند در این زمینه قدمی برداشته و مطالبی را تقریر یا تحریر نمایند. از سوی دیگر از دست اندرکاران این نهضت هیچ نشانه مستندی باقی نمانده بود. اگر اسنادی بود از میان رفته و اگر کسانی هم بودند یا با حکومت ساخته و یا درگذشته بودند، به هر حال پدرم را متوجه این واقعیت کردم که هیچیک از سران جنگل خاطراتی از خود باقی نگذارده اند که بعداً بتواند مورد استفاده تاریخ نویسان قرار گیرد و گذشته از این کسانی که درباره جنگل مطالبی نوشته اند مسلماً صلاحیتشان به اندازه شما نبوده و بیم این هست که این نوشته ها در ذهن مردم ایران، آن نهضت را از مسیر اصلی خود منحرف نماید. » مرحوم احمد کسمائی در یادداشت هایش می گوید: شاید مشکل باشد پس از یک ربع قرن شما بتوانید احساس آن روز ما را کاملاً درک کنید و همین مسئله است که در مقابل نهضت ما یک علامت سؤال قرار داده و هر کس بنا به ذوق شخصی، پاسخی برای هر یک از این چراها در ذهن خود می سازد. بعضی ها هم که در تخیل بی باک تر و دلیرترند این تصورات خام را با نام واقعیت، با راست و دروغ می آمیزند و متأسفانه این مسائل بی اساس را به چاپ هم می رسانند. و اینک مشروح جریان رخدادهای این دوره را از زبان خود اومی شنویم. وی می گوید: جان و مال و فرزند من چه ارزش آن را داشت که در مقابل آزادی و استقلال وطنم حتی به حساب بیاید و این فقط من نبودم که از همه چیز گذشتم، چون من هزاران نفر بودند که ارج و اجرشان صدها بار بیش از من است چه فقط یک جان داشتند و آن را در راه آزادی ایثار کردند. به گمان من آنها کاری خارق العاده تر انجام دادند.
ما چگونه می توانستیم ناظر آن همه فجایع باشیم و ناموس خود را به دست براتوف و آقای ساکس و وثوق الدوله و امثال آنها بسپاریم. ما به چشم خود می دیدیم که وطنمان قطعه قطعه می شود، شهرهایمان را درهم می کوبند، باغ هایمان را به آتش می کشند و ما را از هر پیشرفتی ممانعت می کنند. اندیشه کردم من، حاج احمد کسمائی، با همه دارائی ام، اگر وطن نداشته باشم چه خواهم داشت، اگر در سرزمین من مردمش آزاد نباشند، چه ارزشی دارد و اگر برای جان و مال و خانواده ام سر بر آستان هر ناکسی بسایم، حیثیت و شرف انسانی من چه خواهد شد؟ من عاشق سرزمینم و مردم آن و آزادی و استقلال ایشان بودم و از هر خارجی تنفر داشته و دارم. آخر چگونه می توانستم صبح از خانه ام بیرون بیایم و سرم را بالا بگیرم، در حالیکه ناظر فجایع سربازان خارجی در خیابانهای رشت و زبونی توأم با خیانت حاکمان دست نشانده باشم. این بود که بار دیگر در ذهنم مطرح شد: حاج احمد کسمائی، با امکانات فراوان بودن و به خیانت سر فرود آوردن، یا یک انسان آزاد و مبارز و مجاهد راه استقلال و آزادی و یار و در کنار مردم بودن. همین مسائل بود که مرا واداشت بار دیگر اندیشه قیام مسلحانه و برپا کردن تشکیلاتی تازه را از فکر به عمل درآورم تا بلکه بتوانم کاری برای این مردم غمزده و واقعاً بیچاره انجام دهم. نخستین اشکال تهیه پول بود. به هیچکس نمی توانستم روی آورده و کمک بخواهم. دست خودم نیز آنچنان باز نبود زیرا خرید چهل هزار من تبریز پیله خشک، که قرار بود برای کمپانی بونه به مارسی بفرستم و شروع جنگ مانع ارسال آن شده بود و ده هزار من توتون، که در انبارم مانده بود، همه سرمایه ام را در انبارها متمرکز کرده بود.
ولی من حاج احمد کسمائی ای را قبول کردم که در کنار مردم و در راه آنها باشد. این بود که پیله های خشک را از انبار بیرون آورده و در لاهیجان و کسماء آنها را به ابریشم بدل کردم. ده هزار من توتون را نیز فروختم، پولی نسبتاً قابل توجه گرد آمد و خدا را شاهد می گیرم که یکبار نیز حتی وسوسه نشدم تا این پول را برداشته و با خانواده ام به جای دیگری برای زندگی بروم. لذا مقدمات کار را به طور جدی آغاز کردم. هیچ راهی نبود مگر اینکه افکارم را به مرحله اجرا درآورم و آموخته های دوران کمیته سّری را برای سازماندهی انقلابی جدید به کار بگیرم. این بود که اول به کسماء رفتم. نخستین کسانی که اول به من پیوستند عبارت بودند از برادرم ابراهیم و پسرعمه ام محمد حسن کسمائی و پسر عمویم میرزا جواد کسمائی و میرزا مهدی کسمائی و محمد اسمعیل عطار کسمائی و شیخ محمد علی شفتی و کربلائی حسین بزار کسمائی. آنها را شبانه پس از پایان کار در کارخانه پیله جمع کرده و مسائل را با ایشان در میان گذاشتم. صادقانه باید بگویم که آنها نیز هر یک به تنهائی در بیدار کردن یک جنبش انقلابی با من همفکر بودند. وقتی که به نتیجه مثبت رسیدم، سازماندهی را آغاز کردم.
در رشت به سراغ بعضی یاران گذشته رفتم. عزت الله خان هدایتی و سید آقایی خمسخی و حاج جواد گل افسانی (گل افزانی) فومنی و محمد رسول گنجه ای و محمد رضا گنجه ای به ما پیوستند و به این ترتیب یک جمعیت سّری جدید در گیلان تشکیل دادیم. در جلسه عمومی طولانی ما، به اتفاق آراء تصمیم گرفته شد که در نقطه ای از گیلان مسلحانه قیام کنیم. به همین جهت کارها را تقسیم کردیم و من تمام سرمایه ام را در میان گذاشتم و بلافاصله با تهیه اسلحه و مهمات، کار را شروع کردیم. زمانی که جمعیت سّری دوم در رشت تشکیل شد، میرزا کوچک خان در تهران بود و او هم در تب و تاب ناشی از سرگشتگی های مملکت می سوخت. تهران نیز از هیجان انقلابی خالی نبود بلکه تلاش انقلابی در آنجا بیشتر از نقاط دیگر محسوس بود. همه می گفتند که می باید به این وضع خاتمه داد و به این جهت مردم دسته دسته به مبارزات انقلابی می پیوستند. مملکت شده بود آمیخته ای از نیروهای انقلابی، دیگر مسئله طبقات، سرمایه، لباس و غیره مطرح نبود بلکه مقدمات یک وحدت عمومی به چشم می خورد.
جلسه ای نبود که در آن روحانی، دکان دار، تاجر ، فعله و طوّاف دوره گرد در کنار هم ننشسته و یک دل و یک جهت درباره چگونگی مبارزه انقلابی همفکر نباشند. میرزا کوچک خان چنان که خود می گفت هرگز از این مبارزات دور نبود، لذا با سردار علی خان دیوسالار فاتح اقداماتی برای ایجاد یک تشکیلات انقلابی در مازندران به عمل می آورند و با برنامه ریزی قبلی به منطقه نور و کجور می روند و کار تشکیلاتی خود را آغاز می کنند. اما پس از مدت کوتاهی اقامت، کارها مطابق برنامه انجام نمی شود و گویا اختلافاتی هم میان آنها پیش می آید. تردید نیست که میرزا یک انقلابی وطن پرست بود و برایش ریاست مآبی نمی توانست مطرح باشد. بالاخره خلاصه کنم که به هر صورت او با میرزا به هم می زند. هنگامی که میرزا از وجود یک جنبش انقلابی در رشت آگاه می شود به رشت می آید. وقتی که به رشت وارد می شود "اوسینکو" قنسول روسیه که از افکار انقلابی میرزا آگاه بود او را گرفته و محبوس می کند. این زمان بود که ما آگاه شدیم یک انقلابی در زندان قنسولخانه روسیه است. بلافاصله تلاش برای آزادی او شروع شد تا اینکه حاج میرزا رضا ابوالملّه با کمک چند تن دیگر میرزا را از حبس آزاد کردند.
در کنسولگری با او شرط می کنند که مذاکره انقلابی و مراوده با کسی را ندارد و با مردم رفت و آمد نکند و در اقدامی که علیه روس ها باشد شرکت ننماید. پس از آزادی میرزا، عزت الله خان و سید آقائی خمسخی به منزل من آمدند. نتیجه مزاکرات ما آن شد که نباید یک انقلابی مانند میرزا کوچک را باطل نگاه داشت و قرار شد به صورتی پنهان با میرزا ملاقات کنیم. من پیشنهاد آنها را پذیرفتم. برای آن که از هر جهت خیالمان راحت باشد این ملاقات پنهانی در خانه من صورت گرفت. بعد از گفتگوهای بسیار من و میرزا کوچک با هم عهد و قرار گذاشتیم به اتفاق یکدیگر جنبشی مسلحانه برپا کنیم. من همه سرمایه ای که داشتم و به صورت سکه های نقره و طلا در کیسه بود به او نشان داده و گفتم این مالم و این جانم، همه را در راه آزادی ایثار خواهم کرد. پس از آن هفته ای یک شب جمعیت ما در رشت جلسات سّری تشکیل می داد. مأمورین قنسولگری روسیه آگاه شده بودند که جلساتی تشکیل می شود. به همین جهت بر فشار خود افزوده بودند تا کمیته سّری را به دام بکشند.
در زمانی که کمیته به فعالیت خود دامه می داد و در رشت ملاقات و مذاکراۀ حتی دو نفر نیز ممنوع بود، این ممنوعیت شامل فعالیتهای ما هم شد ولی کمیته پیشنهاد کرد هر هفته در منزل یکی از ما مجلس روضه خوانی و غیره تشکیل داده شود. چون برپا داشتن این شعائر آزاد بود اعضای کمیته به عنوان شرکت در روضه خوانی به منزلی که جلسه در آن بود رفته و ضمن برپا کردن عزاداری به انجام کارهای خود می پرداختند. به همین جهت بود که در طی جلسات هفتگی تصمیم گرفته شد برای علنی کردن موجودیت کمیته سّری و فعالیت های آن نام "هیئت اتحاد اسلام" را بر روی جمعیت بگذاریم. این را باید توضیح بدهم "هیئت اتحاد اسلام" ما که با شرکت میرزا کوچک خان تشکیل شد وابسته به هیچ سازمان یا جمعیت دیگری به همین اسم یا عناوین دیگر نبود و اگر شایعات و نوشته های دیگری در این ضمینه وجود داشته باشد هرگز باواقعیت تطبیق نکرده و دروغ محض است و دیگر این که از آغاز شروع قیام تا خاتمه آن عطف به دستورالعمل کمیته اجرائی جنگل، هیچگونه تماسی میان ما با دولت ها برقرار نشد و هیچگونه گفتگوئی نیز به عمل نیاوردیم، زیرا به طور قطع و واقع می دانستیم دولت هائی که در تهران بر سر کار می آیند همه یا مزدور خارجی هستند و یا آنقدر ضعیف اند که به قول و فعلشان اعتبار نیست و گذشته از این دولت های مرکزی نه تنها مخالف و روبری ما قرار گرفته بودند بلکه عامل اجرا و و به ثمر رسانیدن تحریکات و فشارهای خارجی بر نهضت جنگل بوده و خارجی ها هم نمی خواستند که دولت های مرکزی با ما مذاکره کنند، به همین دلایل در طول مدت قیام، نه ما نمایندگان دولت مرکزی را پذیرفتیم و نه از سوی ما کسی برای مذاکره با دولت مرکزی رفت. این تذکر را مخصوصاً می دهم زیرا در بعضی از نوشته ها که مبتنی بر عدم اطلاع است آمده که گویا رابطه و مذاکره ای بین جنگلی ها و دولت مستوفی الممالک وجود داشته است.
خواستم توضیح بدهم که ما هر کسی را که با حکومت مرکزی همکاری می کرد نمی پذیرفتیم و دولت مرکزی نیز در تمام این مدت مخالف و مقابل ما بود. به این ترتیب کار پنهانی ما آغاز شد ولی میرزا هم از طرف روسها و هم از طرف دولتی ها تحت نظر و مورد سوء ظن بود، لذا قرار شد در منزل خویش بماند تا هر زمان که مقتضی شد او را مطلع کنیم. چون کارمان پنهانی بود پیدا کردن افراد همفکر و هم قسم شدن با ایشان به زمان طولانی نیاز داشت. چنان که چند ماه طول کشید تا ما توانستیم عزت الله خان هدایتی و سید آقائی خمسخی و حاج آقا جواد گل افسانی و محمد رسول گنجه ای و حاج علی خان اعتماد، محمد رضا گنجه ای، دکتر ارفع الحکماء، میرزا اسماعیل دهقان، حسن خان معین الرعایا، مشهدی غلامعلی ماسوله ای، شیخ محمد علی رئیس شفتی، کربلائی حسین معروف به کسمائی، سید ابوالقاسم کسمائی، میرزا جواد کسمائی، میرزا هادی لاکانی، میرزا محمود گارنیه، مشهدی علیشاه چمسخالی، فتح الله خان گسگری و عده ای دیگر را که به یاد ندارم، ولی از دوستان و همشهری های ما بودند با هدف جمعیت خود همراه کنیم. زمانی که این گروه به ما پیوستند سرمایه ای در میان گذاشتیم و خرید اسلحه را از بازار و ایلات آغاز کردیم.
در طی همین مدت که ما مشغول جمع آوری افراد بودیم میرزا کوچک خان نیز بیکار نمانده بود و حتی قبل از آشنائی با من، با آقایان سید حبیب الله مدنی و ابوالقاسم فخرائی دوست و نزدیک شده و آنها هم مذاکراتی برای انجام یک قیام مسلحانه کرده بودند. وقتی که با میرزا به هم پیوستیم همه نیرویمان را یکجا متمرکز نمودیم چون مقدار تقریباً کافی برای آغاز اسلحه خریداری کرده بودیم، دیگر میرزا نمی توانست در خانه خودش تحت نظر باشد لذا به خانه من آمد و برای مدت شش ماه در آنجا اقامت گزید و در شهر چنین مطرح شد که از زیر نظر پلیس و مأمورین سفارت روس گریخته و از رشت رفته است. زمانی که اسلحه و باروت به جنگل فرستاده شد، میرزا و تعدادی از همفکران ما به جنگل رفتند.
از تمام کسانی که برای برقراری انقلاب مسلحانه با ما هم قسم شده بودند تعداد کمی به جنگل آمدند. شاید لازم باشد نام ایشان را اگرچه تکراری هم باشد ذکر کنیم. زیرا در آن زمان بریدن از خانواده و زندگی و در دهان مرگ رفتن برای ملتی که صد و پنجاه سال جنگ ندیده بود و تلاش برای آزادی و استقلال به گذشت فراوان نیاز داشت. لذا خلاصه می کنم از هم قسم های ما هدایتی، خمسخی، گل افسانی، رسول گنجه ای، محمد رضا گنجه ای، معین الرعایاء ماسوله ای، حسین کسمائی، ابراهیم کسمائی، مهدی کسمائی، عطار کسمائی، جواد کسمائی، چمسخالی، محمد حسن کسمائی، فتح الله خان گسگری و محمد علی شفتی برای آغاز کار به جنگل آمدند. از دیگر کسانی که بعداً به تشکیلات ما پیوسته ولی از آغاز به جنگل آمدند باید از محمد سیاه توکلی، محمد زرگر اهل انزلی، شیخ عرب و مهدی تفنگ ساز با شاگردش استاد علی، میرزا علی کُرد، میرزا علی طالقانی، عبدالوهاب خراسانی و احمد کردستانی را نام ببرم.
این کسانی که نام بردم همگی در جنگل صاحب منصب بودند و در تقسیم کاری که به عمل آمده بود این کسان رؤسای جنگل و فرماندهان یا افسران جنگی بودند. اکثرشان با تمام توانائی به نهضت جنگل کمک کردند تا روزی که کمیته دستور انحلال داد اکثر این افراد مردانه جنگیده اند و تعداد زیادی از ایشان کشته و مجروح شدند و بعد نیز زندگی هیچیک از آنها از چپاول و غارت روس ها و انگلیس ها و حکومت مرکزی در امان نماند. اکثر این افراد از مجاهدترین و خوشنام ترین مردم منطقه گیلان بودند. به همین جهت زمانی که مردم دانستند "هیئت اتحاد اسلام" برای مبارزه جهت آزادی و استقلال به جنگل رفته همه افراد جنگجو و میهن پرست و دهقانان محل به نهضت جنگل پیوستند. ما هر روز شاهد ورود گروههای مختلفی از مردم گیلان و مازندران، آذربایجان و کردستان بودیم، و بدین ترتیب بود که کار جنگل مایه گرفت و گسترده شد.
فصلنامه سیاسی، ادبی، فرهنگی گیلان ما
سال اول، شماره سوم، تابستان1380
در جستجوی سناریوی مستند جنگل مه آلود
روبرت واهانیان
سال اول، شماره سوم، تابستان1380
در جستجوی سناریوی مستند جنگل مه آلود
روبرت واهانیان
- ۹۳/۱۱/۲۷