رشتِ خسته، شعر زیبائی از رحمت موسوی
روز یازدهم آذر ماه هر سال به سلیمانداراب می رفتیم و صاحب این قلم آن را،
در «وادی خاموشان» فریاد می کرد:
یاد باد آن روزگاران یاد باد! . . .
و یاد باد، زنده نام ابراهیم فخرایی که نخستین بار، بر تربتِ میرزاکوچک خان،
«رشت خسته» را شنید و به تحسین آن نشست . . .
رشت خفته!
رشت خاموش، رشت خسته،
رشتِ از آرزوها، گسسته!
دستهایت پُر از حرفِ امداد _
ذهنت: انباشته از گذشته _
«خان احمد» به حسرت گرفتار،
«میرزا کوچک» از خواب بیدار!
*****
رشت خاموش! رشت خفته،
در دلت: حسرتی درد آلود
بر لبت: داستانی نگفته _
خوشه های طلایی در این دشت _
یادگارِ نفس های گرمی ست!
ای نشانت: نشانِ دلیران
ای تنت تنگۀ نرّه شیران
ای چنین خوار، مثلِ اسیران
دامنت پُر ز خارِ جوان است!
ساحلت خالی از ماهیان است . . .
*****
ای به بسیار سال،
از رهی دور _
بکر مانده،
سبز دشتت ز خورشید،
پُر نور!
کومه در کومه نسلت به اندوه
خانه در خانه، از فقر، پاگیر
چشم در چشم، با اشک، همدم
پشت در پشت، در بند و زنجیر!
اینک آوایی از چای کاران _
اینک این تور صد جا گره دار _
اینک آبشخور باد و باران . . .
اینک آوار سنگ است بر سنگ،
و اینک اندوه کوه است با کوه،
حال، از زورِ مردانِ شالی
سخت فریادِ جنگ از جنگ
جای نام آوران تو خالی . . .
*****
رشتِ خاموش،
رشتِ خسته،
رشتِ دلگیر،
رشتِ غمگین!
بازگرد از هجوم تصّور
وارهان خویشتن را، ز تقدیر
دور، از دست و پای تو، زنجیر _
«کوچک» آن مرد را، سر بُریدند!
*****
واکنش های دهقانِ دلسرد،
بر سرودِ کلاغان فزوده _
آن درخشش _ و آن تحرّک _
گویی از روز اول، نبوده!
باغ فرسوده ات: بی بشارت،
اینک این نعره ها: بی تهاجم،
و آنکه آن خشم ها: بی نتیجه،
ماهی اکنون به لب _ دام دارد _
بادِ منجیل _ پیغام دارد!
جنگلِ تو، ز سردار _ خالی!
*****
ای فرو خفته در دشتِ باور،
سینه آتشکده، سینه آذر _
چون شتر بود اگر کینه ات بود _
خلق در ذهنِ آیینه ات بود _
مردمی ها به گنجینه ات بود _
کوه آتشفشان، سینه ات بود _
کو امیدی که پیشینه ات بود؟
هیچگه چاره، بی چاره گی نیست _
دردِ آواره، آوارگی نیست!
زیرِ سمّ ستورانِ وحشی _
پای رزم آورانِ کمان کش _
پیش گردنکشان، کز رهی دور،
چشم، در آب و نان تو کردند _
قوم صحرایی مار بر دوش _
حمله ها بر زبانِ تو کردند!
پیش خشمِ عظیمِ طبیعت _
مثل کوهی، سرافراز بودی
بکر، مانندِ آغاز بودی . . .
سرزمینت _
نه نشانی ز سمّ ستوران
نه نشانی ز آوازِ جغدان
ای به غم مانده،
ای شهر باران . . .
*****
چشم ها خیره بر: نقطه ای دور،
دردها: پشت هم _
جاده ها کور،
یا غمِ نان _ یا غمِ آب!
یا غمِ خوردن و _
یا غمِ خواب!
لب ولی تشنه،
پا پینه بسته است،
رشت خسته است،
رشت خسته است!
*****
بال پرواز اگر نه،
پری هست،
کوچک و
کوچکِ دیگری، هست.
رشت آذرماه 1356
جاذبه های تاریخی، معماری و فرهنگی رشت
در نوشته های جهانگردان و شعر شاعران
هوشنگ عباسی، محمدرضا توسلی
- ۹۳/۱۱/۰۷