خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلسله صفویه» ثبت شده است

 

کشورهای اروپایی از دیرباز برای یافتن بازار تجارت و دستیابی به درآمدی که بتواند به جامعه آنها رونق بخشد، چشم به آسیا دوخته و در این قاره، کشور ایران برایشان نقطه‌ای آرمانی محسوب می‌گردید. راحت و نزدیک‌ترین راه حضور در ایران، گذر از گذرگاه‌های روسیه و دریای کاسپین بود و این مسیر کوتاه، روس‌ها را هم متوجه کشور ثروتمند و کهن ایران و مردم نوگرا و آزاده‌اش نمود. کشوری که ابریشم مرغوب و فراوان، معادن دست‌نخورده و غنی، جنگل‌های انبوه با درختان تناور سر به فلک افراشته، محصولات مطلوب و مورد استفاده داشت و می‌توانست به رواج و رونق بازار همسایگان بیفزاید. مرواریدهای غلطان و اصیل و سنگهای گرانبها و درخشان و زربفت‌های بی‌رقیبش زینت‌بخش خانواده‌ها و گستردگی فروشگاه‌های شخصی آنها باشد.

شناخت بیگانه از چنین کشوری، دیرین‌ترین روابط ایران و روسیه را فراهم آورد، روابطی که جنبه‌های مثبت و منفی فراوانی متوجه مردم ایران ساخت، و مطالعه دقیق آن برای تمام افراد جامعه به‌ویژه نسل جوان و متأسفانه تاریخ‌گریز لازم و ضروری به نظر می‌آید. این روابط از سال 1475 میلادی، برابر 880 ه.ق در دوران ایوان واسیلیویچ (Ivan Vassiliewitch) سوم آغاز گردید. در این زمان مارک روفو (Marc Ruffo) نامی با عنوان سفارت خود را به دربار اوزون حسن رسانید و مورد پذیرش و احترام قرار گرفت، ولی به درستی دانسته نیست که این سفیر چه درخواست‌هایی داشته و چه موفقیت‌هایی به‌دست آورده است.

پس از آن در سال 1503 م، یعنی سلطنت شاه اسماعیل اول، رابطه مجددی برقرار گردید که گویا رسمیت چندانی نداشت، آمد و رفت‌های انفرادی یا کاروانی بود و بس، که در سال 1563 م برابر سال 972 ه.ق، آخرین دهه زندگی شاه تهماسب، صورت رسمی و دولتی یافت.

برخی از کشورهای اروپایی، مخصوصاً انگلستان که شیوه استعماری و استثماری پیش گرفته بود، بهترین راه چیرگی مورد نظرش را در عبور از مرز دوستی! و اعزام سفیر و ارسال هدایا دانسته و در سال 1562 م اولین هیئت اقتصادی و سیاسی خود را به ایران فرستاد. آنتونی جنیکینسون(Anthoni Jenikinson) دریانورد ماجراجویی که در کشور روسیه یک شرکت تجارتی بنیاد نهاده بود، به ظاهر از سوی خود ولی از طرف و به دستور ملکه الیزابت (Elizabeth) اول با عنوان سفارت راهی ایران گردید تا نسبت به برقراری داد و ستد بازرگانی بین ایران و انگلستان کاری بنیادی انجام دهد. ایوان مخوف (Ivan Terrible) هم از فرصت استفاده کرد و از سوی دربار، خود به آنتونی جنیکینسون مأموریت ایجاد روابط داد و او با دو عنوان نمایندگی به ایران آمد. با همه کوشش به‌کار گرفته در ملاقات با شاه تهماسب، نتوانست نظرش را به برقراری رابطه فی‌مابین جلب و جذب نماید، و عدم موفقیتش را زاثیدۀ دوگانگی مذهبی اعلام نموده و می‌نویسد: چون در پاسخ شاه گفتم مسیحی هستم...


(... فوراً گفته شد، ای کافر، ما را هیچ حاجت و نیازی به دوستی با کفار نیست و از

من خواست که خارج شوم و در همان حال شخصی با یک سینی بزرگ پر از خاک از

عقب من روانه شده و تمامی راه مرا در داخل کاخ از جلو شاه گرفته تا در حیاط، به

هر کجا که قدم می‌گذاشتم، برای تطهیر خاک می‌ریخت.)


و به همین سادگی دو جهاندار قدرتمند از دستیابی به آنچه می‌خواستند بی‌بهره ماندند.

شاه تهماسب مردی متظاهر به دینداری بود ولی نه بدان پایه که بیگانگان را نپذیرد، چون در همان زمان هم مسیحیان دیگری به دربار آمد و شد داشتند و اگر پیرامون این روابط مورخان ایرانی اشاراتی مفصل و روشن‌تر می‌نمودند، می‌شد بهانه شکست آنتونی را به گونه درست‌تری تجزیه و تحلیل نمود. نوشته او مبهم و تردیدزاست و نشانه ثبوت شک حاصله را می‌توان از محبت شاه تهماسب در پذیرفتن آرتور ادواردز (Arthur Edwards)، جانشین او در شرکت مسکوی به سال 972 ق برابر 1566 م پیدا نمود.

وی بعد از آمدن به ایران و اعلام سفارت خود از سوی روس‌ها به سادگی موافقت و اجازه شاه را به‌دست آورد، شرکت مسکوی (شرکت انگلیس و روسیه) از پرداخت حقوق گمرکی معاف بوده و عمال شرکت هم با استفاده از این معافیت، بدون پرداخت راهداری، در سراسر کشور به رفت و آمد تجاری اشتغال ورزند.

تلاش دیگر روسیه در ایجاد مناسبات متأسفانه به گونۀ هجوم دزدان دریایی ثبت گردید...


(... به دربار ایران خبر رسیده بود که چند کشتی دزدان بحری در دریای خزر پیدا

شده که اغلب در گیلان و مازندران دستبرد می‌زنند.)


کارکنان این کشتی‌ها با مسالمت و نرمش و به بهانه‌های فریبنده در سواحل شمالی ایران پهلو گرفته، آنگاه با حملات غافلگیرانه مردم را غارت می‌نمودند و در صورت مقاومت از کشت و کشتار ابایی نداشتند. عمال این مهاجمان که منافع کشتیرانی انگلیسی را در دریای خزر نیز به مخاطره می‌افکندند، اگرچه نه زود، لیکن به هر حال پایشان از آبهای ایران کنده می‌شد، منتهی این‌گونه دست‌اندازی‌ها در مردم رمیدگی خاطر ایجاد کرده و اثر نامطلوبی در روحشان به‌جای می‌نهاد.

برخی‌ها انگیزه ایجاد روابط را فراوانی محصول ابریشم ایران و منافع سرشاری که از تجارت آن متوجهشان می‌نمود پنداشته‌اند و البته این عامل مؤثری می‌توانست باشد ولی روس‌ها به گیلان، که در آن زمان هم دروازه اروپا بود، توجه خاصی نشان داده و می‌خواستند این مدخل آبی را که مستقیم و بهترین راه نفوذ به داخل ایران و طریق وصول به آبهای گرم محسوب می‌شد در اختیار داشته باشند.

بعد از شاه تهماسب و مرگ مشکوک اسماعیل دوم، سلطان محمد خدابنده جایشان را گرفت. این مرد در دوران پادشاهی خود با توفان‌های مداوم سیاسی و نظامی رویارویی داشت و از این روی در سال 955 ه.ق هادی بیک نامی از درباریان معتمدش را به مسکو فرستاد و قهر تئودور ایوانویچ (Iwanowith) تزار روسیه را با حاتم‌بخشی شهرهای باکو و دربند به دریوزگی تمنّا نمود. این شرم‌آورترین بخشش تاریخی بود و اگرچه قطعیت نیافت ولی قابل توجیه هم نبود و نیست. تئودور ایوانویچ در پاسخ مثبت به این خیانت اسف‌بار، گرگوری واسیل چیکف (Gregori Vassiltchikoff) را به سفارت فرستاد. خوشبختانه این صفیر هنگامی به ایران رسید که سلطان محمد خدابنده را سرداران و درباریانش خلع و پسرش عباس را به شاهی برگزیده بودند.

گرگوری واسیل چیکف در 1589 برابر 11 رمضان 996 وارد گیلان گردید. در اینجا خان احمدخان گیلانی فرمانفرمای قدرتمند شرق گیلان به بهانه پذیرایی از مهمان دستور داد او و نماینده ایران هادی بیک را از حرکت به سوی پایتخت باز دارند و حتی هدایای تزار را به منظور حفاظت از دستبرد احتمالی از سفیر بازستانند. این دستور در واقع به سبب بی‌توجهی به رسم زمان بود، چون سفرا می‌باید هدایایی نه تنها برای پادشاه، حتی فرمانروایان محلی به‌همراه آورده و تقدیم حضور می‌نموده‌اند. ره‌آوردی که تقدیم خان گیلان گردید نه از جانب تزار روسیه، بلکه از وزیرش بوریس گودنف فئودرویچ (Boris Godunov Feodorowitch) بود و این را خان مایه تخویف خود شمرد. به هرحال بعد از دو ماه بالاخره خواجه حسام‌الدین لنگرودی وزیر خان موفق گردید به این بازداشت محترمانه پایان دهد و اجازه حرکت هیئت را به دربار شاه عباس اخذ نماید.

سفیر روسیه با احترامات شایان توجهی در 20 جمادی‌الاول 996 ه.ق به حضور شاه بار یافت و بعد از دو ماه و اندی کم با اصغای اعلام بخشش باکو و دربند به تزار، که در این موقع به تصرف دولت عثمانی درآمده بود، به مسکو بازگردید. در این بازگشت که از راه گیلان صورت گرفت، خواجه حسام‌الدین وزیر خان احمدخان هم به عنوان سفارت مسکو به اعضاء هیئت افزوده گشت تا از تزار درخواست برقراری روابط دوستانه سیاسی و بازرگانی را بنماید. تئودور ایوانویچ هم این خواسته را به رضا و رغبت پذیرفت و اعلام آزادگذاشتن جاده بازرگانی را نمود که دوستی فوق‌العاده و به سود طرفین بوده است.

هنوز دیری از این مسئله نگذشته بود که خبرگزاران از حمله قریب‌الوقوع شاه عباس به گیلان گزارش‌هایی تقدیم داشتند. خان احمد دگربار در جمادی‌الاخر سال 999 ه.ق سفیری به مسکو فرستاد و درخواست کمک نظامی نمود. سفیر خان به نام (توره کامل؟) در پنجم جمادی‌الاول سال 1000 ه.ق به دربار تزار بار یافت و موافقت او را در یاری رساندن به خان جلب کرد، ولی نوش‌دارو پس از مرگ سهراب بود، گیلان تسلیم شاه عباس شده و احمدخان هم به شیروان گریخته بود.

در تمام سال‌های سلطنت شاه عباس روابط ایران و روسیه به گونه حسنه ادامه یافت، اگرچه پی‌یترو دولاواله (Pietro della Valle) می‌نویسد:


(... روابط آنان با ایرانیان تعریفی ندارد و در بحر خزر و ولگا به کشتی‌های بازرگانان

ایرانی مرتباً دستبرد می‌زنند، با وجودی که فرمانروای مسکو با شاه ایران ادعای

دوستی می‌کند و گاه‌گاهی میان دو کشور سفیر رد و بدل می‌شود ولی باید گفت این

دوستی ظاهری است و در باطن هیچ یک از آنان یکدیگر را دوست ندارند و

اختلافات زیادی که ناشی از همسایگی است همیشه بین دو ملت در بین است.)


به هر حال صورت ظاهر حفظ می‌شد تا این که گراندوک روسیه الکسیس رومانوف (Allexis Romanov) پدر پطر (peter) کبیر در زمان شاه عباس دوم مصمم شد به روابط سیاسی و مناسبات بازرگانی دو دولت تحکیم بخشد، هیأتی مرکب از هشتصد نفر به همراه دو تن از مأموران سیاسی خود را به سفارت دربار صفوی فرستاد:


(... چون صفوی‌ها به مهمان‌نوازی عادت داشتند از مسکوی‌ها در یک قصر

باشکوهی پذیرایی به عمل آمد ولی به زودی معلوم شد که این عده تجاری می‌باشند

که برای این که از پرداخت حقوق گمرکی معاف شوند خود را به صورت سفیر در

آورده‌اند.)


همان خدعه دردناکی که نمی‌بایست صورت می‌پذیرفت، و این نیرنگ‌بازان آزمند توانستند با عجله و در مدتی کوتاه (... بیش از هشتاد هزار تومان فقط پوست ]بفروشند[ بقیه را باید از این رو قیاس کرد.)

این‌ها خیال می‌کردند، دولت و مردم از درک فریب‌کاری‌ها عاجزند. آنها مهمان‌نوازی و مهربانی ذاتی ایرانیان را به حساب سادگی و ناآگاهی گذاشتند و متوجه نشدند افشاء این نیرنگ چه زیان سنگینی را متوجهشان خواهد نمود و ثابت گردید که تصمیم قاطع شاه عباس دوم چه ضربه سنگینی به آنها وارد آورد، چون دستور داد محترمانه عذرشان خواسته شود.

الکسی رومانوف انتظار چنین برخورد تندی را نداشت و شاید حتی تصور این همه قاطعیت و قدرت را نمی‌کرد، از این عمل شدید رنجید و بر آن شد چشم‌زهری از ایرانیان بگیرد از این روی استنکو رازین (Stenko Rasine) رئیس قزاق‌های دن را تحریک به دست‌اندازی نوار ساحلی دریای گیلان نمود. شش هزار قزاق جنگجو در چهل فروند کشتی با هشتاد قبضه توپ وارد آبهای ایران شدند، با مکر و خدعه خود را بازرگانانی مشتاق به امر تجارت و خرید اجناس ایرانی نشان داده و بدون هیچ معارضی در گیلان پیاده و وارد شهر رشت شدند، به طرزی نامتعارف به خرید اجناس پرداختند. این سپاهیان بازرگان نما...


(... تظاهر می‌کردند که چیزی نمی‌فهمند و پول طلای فراوان برای اجناس عادی

خرج کردند، تجار ایرانی مدت پنج روز قزاق‌ها را ریشخند کردند و اجناس فراوان

به آنها فروختند و آنها را احمق تصور کردند.)


روشی که قزاق‌ها در پیش گرفتند، تنها جنبه فریب مردم داشت، می‌کوشیدند همه را بدینسان مشغول کرده و مانع از توجه به حضور بیشمار آنان در منطقه گردند، و چون هجوم همه آنها به یکباره در شهر ایجاد شک می‌کرد می‌کوشیدند به نهانی روزانه تعداد هزار نفر وارد شهر نمایند. متأسفانه سودجویی بیش از حد بازرگانان و پیشه‌وران، توجه مردم را از تجمع روزافزون قزاق‌ها باز گرفت. کسی از خود نمی‌پرسید چرا و به چه انگیزه بیگانگان چنین خاصه‌خرجی نشان می‌دهند؟، آنان نیز در همین کوتاه زمان به بررسی دقیق قدرت نظامی و استعداد جنگی گیلکان پرداخته و یقین کردند در مقابل بی‌دفاع و ناآزموده‌ای قرار گرفته‌اند. اطلاعات مکتسبه به آنها دل و جرأت داد تا...


(... یک مرتبه دست به شمشیر برده و هرکس را که سر راه دیدند از دم تیغ

گذراندند، همه خانه‌ها را غارت کردند و با غنایم بسیار و بعد از این‌که حداقل پانصد

نفر را کشتند به کشتی‌های خود سوار شده از ساحل دور گشتند...)


این عمل نیز نه با جنبه جنگی که به حیله و دور از مردانگی و جنگاوری زمان و به صورت اغفال انجام گرفت. به اعتقاد شاردن چون قزاق‌ها از مهلکه خود را رها یافتند...


(... برای مخفی داشتن نیّت اصلی چهار نفر از میان خود انتخاب نموده، با

اعتبار نامه سفارت به دربار ایران روانه کردند...)


این نمایندگان اگرچه در اصفهان به دربار راه یافتند ولی شاه عباس دوم به علت تهاجم از پذیرفتن آنها خودداری کرد، منتهی صدر اعظم وی اجازه یافت نمایندگان را به حضور خواسته و منظورشان را جویا گردد، در پاسخ گفتند ما شش هزار قزاق از رعایای دولت مسکو هستیم و چون تزار مسکو ما را دشمن می‌دارد، به امنیت خویش اطمینان نداریم به ناگزیر به عرصه دریا فرار نموده و با آگاهی که از عدالت پادشاه ایران داریم می‌خواهیم ما را در شمار رعایای خود آورده و اجازه اسکان در این کشور به ما بدهد و برای تایید نظم خود اعتبار نامه مخدوش و مغشوشی ارائه دادند که تا آخر نیز هیچ‌کس نتوانست آن را به درستی خوانده و ترجمه نماید.

در همین زمان نیز سفیری از مسکو وارد ایران شد و مکتوب امپراتور روسیه را از نظر گذراند که حکایت می‌کرد...


(... اطلاع رسیده عده‌ای از قزاق‌ها برای گریختن از قید اطاعت، ترک وطن گفته و

به ایران مهاجرت کرده‌اند، لذا از اعلیحضرت خواهش می‌شود آنها را نپذیرفته راه

ندهند چه همه یاغی و فراری هستند و هرگز در مملکتی به صداقت و دوستی عمل

نخواهند کرد.)


 امپراتور روسیه با ارسال نامه می‌خواست در نخست دولت خویش را از شائبه تحریک قزاق‌ها مبرّا نماید در دوم یاغی‌گری آنها را در باور دولت ایران بنشاند و در سوم دولت صفوی را به بهانه »عدم تنبیه و به راه راست آوردن این گروه و عدم تحویل‌شان« تهدید به قشون‌کشی نماید.

با تمام ضعف دولت، مردم آماده مقابله با تهاجمات بیگانگان بودند و ا ز شاه جداً می‌خواستند:


(... ناوگان ایران در دریای کاسپین برای مقابله با قزاقان که به سواحل خزران تهاجم

کرده بودند به حرکت درآید، اما یک ماه وقت را هنگام اجرای چنین طرحی تلف

کردند، چون قمر در عقرب بود(!!) مردم مملکت از دولت خود استعانت می‌کردند

اما به ایشان در کمال خونسردی جواب گفته می‌شد که قمر به عقرب است... این

صورت سخت مشئوم است، در چینن موقعی همه چیز خطرناک می‌باشد، تعطیل

مطلق اولی‌تر و امتناع احسن وجوه است...)


شگفتا از دولتی که خواسته مردم را با چنین روش خرافاتی پاسخ گوید، اساساً سعد و نحس ستارگان در امری حیاتی چه تأثیری می‌تواند داشته باشد. در این پاسخ ضعف قاطع دولت صفوی چشمگیر است، بوی پوسیدگی ریشه سلسله صفوی به مشام می‌رسد، البته اگر به احقاق حق مردم ترتیب اثری داده نشد، تهدید توخالی روس‌ها هم جنبه عملی نیافت، منتهی زمان داشت به زورمندی دست دشمن می‌افزود. پطر کبیر را به زمامداری کشور پهناور روسیه و شاه سلطان حسین ضعیف‌الاراده و بازیچه دست منفی بافان را به سلطنت ایران رسانید، آن فرمانروای واقع‌گرا و ناسیونالیست به عظمت روسیه عشق می‌ورزید، برای رسیدن به آبهای گرم و ارتباط کشورش با دنیا توجه عجیبی به ایران نشان داد و هیئتی زیر نظر ایسرائل اوری (Israel Orii) به سفارت ایران فرستاد. هیئت همراه که تعدادشان هم اندک نبود بازرگانانی سودجو با کالاهای فراوان بودند و در واقع عنوان هیئت، سرپوشی در فرارشان از پرداخت هزینه‌های گمرکی و مالیاتی بوده است که سلطان حسین به‌جای برخورد قدرتمندانه با این غارتگری، روشی کاملاً نرم و احترام‌آمیز پیش گرفت، دیده را ندیده انگاشت.

با آمدن این هیئت شایعه احتمال حمله و تصرف گرجستان و ارمنستان توسط تزار مسکوی در اصفهان بر سر زبان‌ها افتاد. مردم چون می‌دانستند فاقد دولتی قاطع و مقاوم‌اند و سلطان حسین به هیچ عنوان حریف میدان نیست، به ناگزیر روشی احتیاط آمیز نشان داده و می‌نمایاندند خواهان جنگ و درگیری نیستند و خوشبختانه این شایعه نیز پایه و اساس درستی نداشت و هنوز روسیه به خود اجازه چنین تهاجمی نمی‌داد، ولی افغان‌ها پیش گامی کرده و به ایران تاختند و فرمانروای در خود گمشده صفوی به بدترین گونه‌ای زبونی را پذیرا و تسلیم مهاجم گردید.

در این روز و روزگاران گروهی سیاسی و اقتصادی به سرپرستی افسری لایق و جوانی شایسته و کنجکاو به نام آرتمی وُلینسکی (Artemi Volynski) به ایران آمد، این مأمور سیاسی آموزش دیده می‌باید در گیلان آگاهی‌های لازمه را کسب و اخذ نموده، همراه نقشه‌های حساس جنگی به دربار تزار گزارش دهد. به همراه این هیئت آموزش یافته، عده‌ای سرداران لشکری و کارکنان کنسولی و بازرگانی موظف به بررسی دقیق اوضاع نظامی و اجتماعی گیلان و دیگر ایالات نوار ساحلی بوده‌اند.

پطر می‌خواست با دریافت گزارش واقعی جغرافیایی و نظامی و مطالعه آن تصمیمی منطقی و سودمند برای حمله به ایران بگیرد، آرتمی وُلینسکی اصرا عجیبی داشت که امپراتور از اوضاع پریشان و درهم ایران سود جسته و هر چه زودتر به گیلان حمله‌ور گردد، و اطمینان می‌داد هیچ قدرت مقاومی برای سد پیشرفت روس‌ها وجود ندارد. از این روی پطر با یقین کامل دو فوج مجهز روسی به فرماندهی سرهنگ شیپوف (Shipov) جهت تسخیر گیلان و مازندران فرستاد. افواج روسی در نوامبر 1722 م در بندر انزلی از کشتی پیاده شدند و واقعاً بدون برخورد با مانع و رادعی گیلان را متصرف شدند و شیپوف مدت یکسال یعنی تا ماه مارس 1723 م در این منطقه حساس به فرمانروایی مطلقه پرداخت.

شگفتی برانگیز است که آب و هوای گیلان به یاری مردم آمد، نه از شاه مدد خواست و نه به جانبازی‌های مردم گیلان چشم دوخت و متکی شد و نه از هیچ مرجع و مقام فردی خواست، رایگان و بدون توقع صفوف دشمنان را مورد هجوم بی‌امان قرار داد، بیماری ناشناخته و کشنده‌ای به جان سپاهیان مهاجم مستولی ساخت. این بیماری یقیناً وبا و طاعون نمی‌توانست باشد زیرا همه‌گیر نبوده است، اگرچه دکتر لارنس لوکهارت (Lawrence Lochart) معتقد است که بیماری وبا بوده و از قول مانشتین (Manstein) سیاح آلمانی می‌نویسد:


(از همان حمله اول بر گیلان و سایر ولایات نزدیک آن، روسیان را بیماری ]و[

تلفات بسیار رسید، لشکریان روسی، مخصوصاً آنان که در گیلان بودند، چون مور و

ملخ می‌مردند... به روسیان در طی مدتی که سرگرم اشغال نواحی ایران بودند میان

یکصد و سی تا دویست هزار تن از بیماری تلفات وارد آمد...)


بنابراین آمار روشن، چگونه می‌توان نیروی عظیم مهاجم را فقط به دو فوج محدود کرد؟ تازه اگر سلطان حسین در ضعف هم نمی‌بود از کجا می‌توانست از عهده چنین سپاه انبوه و مجهزی به سادگی برآید. بنابراین عدم مقاومت مردم گیلان قابل توجیه می‌تواند باشد، ولی همین مردم بسیار زود به خود آمده و حرکتی جانانه نشان دادند.

در این زمان سلطان حسین کاملاً تسلیم محمود افغانی شد، هرج و مرج داخل کشور به اوج خود رسید، شاه تهماسب هم که خود را جانشین پدر می‌شناخت، با جنگ و گریز خویش را به تبریز افکند تا هسته مقاومتی به وجود آورد و کشور را از بن‌بستی خطرناک برهاند. این حرکت ایجاد دلگرمی می‌کرد و مردم احساس می‌نمودند نقطه اتکایی پیدا کرده‌اند، گیلک‌های ایران‌دوست، اگرچه در شرایط بحرانی زمان و غافلگیری سپاهیان روس نتوانسته بودند در مقابل تجاوز بیگانه مقاومتی نشان دهند، قوت قلبی یافته، به یکبارگی از خواب خمودت بیرون جهیده، از حکام محلی چاره کار جستند و آنها هم از تهماسب دوم کسب تکلیف نموده و پیشنهاد نبرد با روس‌ها را دادند...


(... حدر ]حیدر[ خان از آستارا عرض حالی به شاه نوشته است و اظهار داشته

است که می‌تواند دوازده هزار سپاهی، هشت هزار تن از مردم تالش و چهار هزار تن

ایرانی گرد آورد و اگر شاه هر سر آنان را یک تومان بدهد، به هر کجا که فرمان رود

روی خواند آورد و روسیان را، به فرمان او از پیش برخواهند داشت، شاه در

جواب او نوشته است شما را به سرداری لشکر منصوب می‌داریم، مداخل رشت

دوازده هزار تومان است می‌توانی آن مال را گردآوری و به روسیان دهی تا راضی

شوند و از سر گیلان برخیزند، و اگر نمی‌خواهند این دوازده هزار تومان بگیرند و از

کشورم بیرون روند، هم می‌توانی این دوازده هزار تومان را در میان لشکریان خویش

پخش کنی، تا به جنگ روسیان روند و خواهی نخواهی آنان را از کشور من

برانند.)


شهریار واژگون‌بخت صفوی، آهوی ناگرفته به دشت می‌بخشید، به جای آنکه از چنین پیشنهاد ایران‌خواهانه سود جسته و خویش را به آغوش گشوده مردم بیفکند و به یاری صمیمانه آنها حقوق پایمال شده ملی را باز ستاند، با زبونی و تردید آشکار وعده به مداخل فرا چنگ نیامده می‌دهد، و آنگاه که مردم حیدرخان را زیر سئوال می‌برند با تأثر و تأسف او در محفلی اعلام می‌دارد...


(... من چه می توانم بکنم؟ شاه مرا اجازت نمی‌دهد که هیچ کاری را به انجام آورم،

وگرنه من شبگاه، ناگهان به روس‌ها می تاختم و آنها را می‌کشتم و پراکنده

 می‌ساختم.)


با این وصف حاکم گیلان در اوایل 1723 م برابر اواخر 1134 ه.ق از مقاومت‌های پراکنده مردمی سود جست و با تشکیل نیروی بیست هزار نفری به پایگاه روس‌ها واقع در کاروانسرای بیرون شهر پیربازار حمله‌ور گردید. سرهنگ شیپوف که پیشاپیش از ناآزمودگی نیروهای مردمی آگاهی داشت، پیش از آنکه در محاصره قرار گیرد با سربازان مجهز از پایگاه بیرون آمده و به مدافعین ایرانی تاخت و آنها را به سختی در معرض تیربار قرار داد و متفرقشان ساخت.

پطر بعد از این جریان شیپوف را احضار نمود و در رأس نیروهای کمکی فراوان سرتیپ واسیلی یاکوب لوویچ لواشف (Vassili yakoblowich Levashov) را به گیلان فرستاد.

شاه تهماسب دوم که می‌توانست حد اعلای استفاده را از نبرد پراکنده مردمی کرده و نه تنها روس‌ها که افغان‌ها و دیگر مدعیان را هم سر جایشان بنشاند، قدرت درک و شناخت موقعیت را نداشت و در عین عجز و انکسار اسماعیل بیک اعتمادوالدوله را به نزد پطر فرستاد و از او خواست در این زمان که تسلط افغان‌ محرز گردیده بجاست اگر تزار از وی پشتیبانی نموده و پایه‌های لرزان سلطنتی در حال فروپاشی را استحکام بخشد. برای او و اسماعیل بیک مسئله حقوق قانونی و استقلال کشور مطرح نبود، آنها می‌خواستند به هر قیمتی که میسر باشد در مقام خود باقی بمانند، چند روزی به کشور و مردم حکومت کنند و شعله آرزوها را فروزان و گسترده‌تر بدارند، کاری به فردا نداشتند و این دو روزی را که در آن بوده‌اند غنیمت می‌شمردند، از هیچ‌گونه حاتم‌بخشی وقیحانه برای ابقاء خویش نمی‌هراسیدند، و زیر قراردادی صحه گذاشتند که صراحتاً تائید می‌کرد...


(... اعلی حضرت شاه، شهرهای دربند و باکو را با تمام زمین‌ها و جاهایی که مابین

دو شهر بسته است و در کنار دریای خزر جای دارند و نیز ایالت گیلان و مازندران و

استراباد را برای تصرف و تصاحب ابدی، به اعلی حضرت امپراتور سراسر روسیه

واگذار می‌کند و این سرزمین‌ها ازین زمان تا جاودان متعلق به اعلی حضرت

امپراتور سراسر روسیه و در تابعیت او خواهد بود و اعلی حضرت امپراتور،

سراسر این نواحی را بدان سبب مایل است به عنوان پاداش ][ بگیرد که سپاهی که

اعلی حضرت امپراتور برای یاری اعلی حضرت شاه در برابر شورشیان می‌فرستد،

در آنجا نگهداری شوند زیرا برای نگهداری این سپاه از اعلی حضرت شاه کمک

مالی نخواهد شد...)


وقتی که متن کامل قرارداد مطالعه شود، متوجه می‌گردیم که پطر کبیر چگونه از بی اطلاعی و ضعف پدر و پسری برای غصب حق مسلم ملتی بزرگ و کهن سوء استفاده کرده و دست دوستی و کمکی که بسویش دراز گردید از شانه کنده است. این سوء نیت آنگاه نمایان‌تر می‌شود که با غاصب چپاولگری چون اشرف افغان عهد مودت می‌بندد و در عهدنامه‌ای که به امضای محمد صیدال سپهسالار،و بیگلربیگی، و میرزا محمد اسماعیل، و عمر سلطان، و حاجی ابراهیم معتمدین مهاجم و سرتیپ واسیلی یاکوب لوویچ لواشف فرمانده سپاهیان روسی در گیلان رسیده است، تمام...


(... نواحی ماسوله و شفت و کهدم و تمام دارالمرز تا سرحدات ایالتی سابق خود...

]و[ پس از عبور از شفت، از سرحدات آنها شاهراه واقع در میان گیلان و قزوین،

در میان کهدم و زیتون رودبار، تا محله نقله‌بر که در آنجا کاروانسرا هست و آن

کاروانسرا در طرف متعلق به روسیه...)


باقی می‌ماند...

روس ها در مدت ده سال هر چه خواستند کردند و هر چه کردند هیچکس اجازه بازخواست و چون و چرا نداشت.


به‌راستی تاریخ سنگ صبوری است که ذره ‌ذره اجزایش از رمز و راز تشکیل گردیده است و باید برای شناخت خویش و حفظ استقلال و آزادگی، حرف حرف آن را دقیقاً خواند و به یاد سپرد.

 

  • نیما رهبر (شبخأن)