خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

خلوت من

ببه کي فردا، ايمرۊ جا بئتر ببه

 

باید هم حیران باشید . . .

***

خنجری بر قلب بیمارم زدند   بی گناهی بودم و دارم زدند

خود ندانستم کجا رفتم به خواب  از چه بیدارم نکردی آفتاب . . .


آری، همیشه یک سری کلمات هستند که مخصوصِ یک سری آدم های خاص اند.

آدمهایی که همیشه یا بی گناه اند، یا خنجر خورده اند و یا این که بی خبرند از همه جا و همان دیالوگِ قدیمیِ؛

کو، کجا، از چه بیدارم نکردی . . .


شاید یه کم تند شروع کردم، پس به گفته ی متولیان، یه کم آروم تر . . .

یک روزِ تابستانیِ نه چندان گرم، با هوایی در نهایتِ لطافت، به همراه بارانِ مخصوصِ شمال، در حالِ دلربایی از ساکنان و میهمانانش بود که ناگهان طبیعت، آن روی سکه را نیز نشان داد.

بارانی که ده ها نه هزارن هزار بار دیگر باریده بود و هر بار غیر از منفعت، پیش کش دیگری برای مردم شمال نداشت، این بار تبدیل به خسارتِ جبران ناپذیری شد که شاید امروز بی سابقه باشد اما، در آینده ای نزدیک بیشمار خواهد بود.


در یک روزِ تابستانی دیگر، که این بار هوا به سبب فرا رسیدنِ فصل برداشت برنج، کمی گرم تر شده بود خبر آمد خبری در راه است؛

در همان فضای آرام، با لحنی که بسیار لطیف است ندا آمد،

اگر زحمتی نیست به غرب استان نظری بیاندازید و لکه های ننگی که بر پیشانی حیران !!! به وجود آمده را بنگرید.

از یک روزی به بعد هر وقت صحبت از فضای آرام می شود بی اختیار به یاد ماجرای زائران ایرانی می افتم که «آرام باش» را این گونه دیکته کردند؛

. . . بحمدالله با مقاومت دو جوان زائر ایرانی، تجاوزی صورت نگرفته

گویی مردم در انتظار تائید انجام فعل حرام بودند.


حال به فاصله ی چند ماه مجدداً «آرام باش» را این گونه تکرار می کنند، و این بار برای حیران؛ 

مردم فکر کرده اند تمامی اراضی گیلان به  تاراج رفته است/به موضوعات تک بعدی نگاه نکنید/فضای استان را سیاه جلوه ندهید


یک نفر اراضی را ملی می خواند، آن دیگری مستثنیات / یک نفر طرح جامع جنگل داری رو می کند، آن دیگری سند واگذاری قانونی / یک نفر دیگری را محکوم می کند، و به تبع آن دیگری او و همه ی مسئولین مربوطه را.


ما ماندیم حیران، از حیرانی شما، از حیران.

حل مشکلات توسط شما چیزی جز افزودن به مشکلات نیست فقط، ای کسانی که در فضای آرام به دنبالِ حل مشکلات ! و شناسایی و کیفرِ عاملان ! این تخلفات هستید؛

هم به پیشگاه خداوند، هم به مردم و هم به وجدان خود !!! پاسخگو باشید؛

قطع درختان / سوزاندن درختان / خشک کردن درختان / تبدیل جنگل به زمین های کشاورزی / خشک کردن زمین های کشاورزی / ویلا سازی / . . .

باران / سیل / رانش زمین / . . .                                      


 و دیگر هیچ.

جوابگوی این هیچ چه کسی است؟


گمانم بر این است با آن که اعتقاد دارم خداوند تمام گناهان را می بخشد، اما گناهِ فریب دادنِ خود را نمی بخشد،

گناهِ مایی که دست روی دست، منتظریم تا فردا، بهتر از امروز باشد.


باید هم حیران باشید، زیرا خودکرده را تدبیر نیست.


  • نیما رهبر (شبخأن)


ایران رو به تجدد می رود.

این تجدد در همه طبقات مردم به خوبی مشاهده می شود، رفته رفته افکار عوض شده و روش دیرین تغییر می کند و آن چه قدیمی است منسوخ و متروک می گردد.

تنها چیزی که در این تغییرات، مایه ی تأسف است، فراموش شدن و از بین رفتن دسته ای از افسانه ها، قصه ها، پندارها و ترانه های ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده و تنها در سینه ها محفوظ است، زیرا تا کنون این گونه تراوش های ملی را کوچک شمرده و علاوه بر این که در گردآوری آن نکوشیده اند، بلکه آنها را زیادی دانسته و فراموش شدنش را مایل بوده اند.

(صادق هدایت، فرهنگ عامیانه مردم ایران)



* * *


نغمه های محلی، یکی از ارکان موسیقی هر سرزمین است. نماینده ی روح ملت، نشأت گرفته از مردم است. به گفته صادق هدایت، ترانه های عامیانه هنر کاملی است که شرایط کلی هنر را می توان در آنها جست و آنها سرچشمه ی بکری، مخصوصاً برای تصنیف های موسیقی هستند.

از نخستین دوره ضبط های فارسی در تهران در سال 1284 شمسی، قطعاتی با عنوان «گیلکی» در نظام موسیقی دستگاهی ایران دیده می شود که در دوره های بعد نیز استمرار داشته است.


صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

استاد ابوالحسن صبا، در سال 1306 شمسی، از طرف استاد علی نقی وزیری مأمور شد تا در رشت مدرسه ای مخصوص موسیقی تأسیس کند. وی نزدیک به دو سال در رشت اقامت داشت.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

در طول این دو سال علاوه بر تدریس موسیقی به روستاها و کوهپایه های اطراف رشت می رفت و به جمع آوری آهنگ ها و نغمه های محلی می پرداخت که مشهورترین آنها، قطعه ی «زرد ملیجه» می باشد.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

توجه سازمان یافته به گردآوری نغمه های محلی از دهه 1320 شمسی آغاز شد.

در بین صفحه های سنگی ضبط شده در این دهه قطعات متعدد گیلکی ضبط می شود که بیشترین آنها توسط «احمد عاشورپور» اجرا شده اند.

صفحه سنگی، تصنیف گیلکی

نتیجه جمع آوری نغمه های محلی گیلکی توسط «لطف الله مبشری» در سال 1338 شمسی به وسیله ی صداخانه ی ملی منتشر می شود.


این اثر منبع با ارزشی است که شاید مورد نیاز اغلب اهل موسیقی باشد.



* * *





01

02

03

04

05

06

07

08

09

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19



منبع عکس ها: www.oirvm.com


  • نیما رهبر (شبخأن)

 

من بجار کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اُهؤی مار، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، نۊکۊنم مارى، نۊکۊنم مارى، 

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                               ***

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارى

 

ته ره گۊشوار فأگیرم ایمسالˇ باهارهˈ

 

عزیز بۊکۊنه مي کارأ ** دؤختر بۊکۊنه مي کارأ

 

ته ره مخمل فأگیرم ایمسالˇ باهارأ

 

                              ***

 

هر چي بۊگؤفتي نۊکۊدي مارى، نۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

مي دیلأ تۊ خۊن دۊکۊدي مارى، دۊکۊدي مارى

 

اؤهؤی مار، اؤهؤی مار

 

                              ***

 


بیدین ایپچه تي برارأ ** چۊتؤ کۊمکˇ مي کارأ

 

اۊنه چي فأگيفتمأ پارسالˇ باهارأ؟

 

 ایزر بۊکۊنأ مۊدأرأ   **   فأدم مي دأر ؤ ندأرأ

 

ترأ مخمل فأگيرم ايمسالˇ باهارأ

 

ايزر بۊکۊنأ مۊدأرأ  ** فأدم مي دأر ؤ ندأرأ 

 

ترأ نامزدأ دهم ايمسالˇ باهارأ

 

ترأ «گۊلعلي» دهم ايمسالˇ باهارأ

 

درده ندنه تي مارأ ** دؤختر بۊکۊنأ مي کارأ

 

ترأ گۊلعلي دهم ايمسالˇ باهارأ


 

                              ***

 

من بجار کارأ ،  آيمه مارى، آيمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

من خأنه کارأ، کۊنمه مارى، کۊنمه مارى

 

اؤهؤی مار ، اؤهؤی مار

 

خۊدأ بدأره مي مارأ **  مي پئرأ مي برارأ

 

مرأ گۊلعلي دهد ايمسالˇ باهارأ

 

متن فارسی

 

لینک آهنگ

  • نیما رهبر (شبخأن)

گیله وا / سال اول / شماره 2 / ص 3

شیمی عید موبارک ببه


نوروزبل


در گاهشماری سنتی ما گیلانیان که رو به فراموشی گذارده است و تنها هاله ای از آن میان گالشها یعنی دامداران کوه نشین دامنه شمالی رشته کوههای البرز نمایان است . پیش اهل فن به گاهشماری دیلمی یا طبری معروف است، سال نو همین چند روز پیش تحویل شده است!

آیا می دانستید؟ چند نفر؟ کسی به کسی تبریک گفت؟ نه!

ما نوروز ایرانی را به صد، نه _ هزاران ذوق و شوق پذیراییم و باید هم.

سفره هفن سین می چینیم، آیینه و قرآن می گذاریم و به گل و سبزه می آراییم و بسیاری تزیینات دیگر. چرا که عید ملی ما ایرانیان است و یکی از بهترین عیدها.

وجه اشتراک شادی های جمعی ماست، پس سخت بدان پایبندیم.

به همین نسبت سال نو اروپاییان و آمریکاییان را نیز می شناسیم و برخی از ما شب ژانویه را گاه مثل خود آنها شادمانیم. هیچ عیب ندارد، آدم در خوشی دیگران شرکت جوید. همه ما انسانیم و برادر، و در خانه جهانی خود در غم و شادی یکدیگر شریکیم. آن هم عیدی است که نیمی از جهان می گیرد.

اما ای کاش عید خود را هم به خاطر می داشتیم و در سرزمین کوچک و بومی خود، در این دنیای بزرگ و پهناور، آن را این قدر غریب و محو با بی تفاوتی خود، نه _ فراموشی خود، پشت سر نمی گذاردیم.


***

امسال را من کوه نرفتم، اما گالشی را در رشت دیدم که پی دارو می گشت و از من نشان داروخانه ای را می خواست. در آغوشش گرفتم و بوسیدم و نوروز را به او تبریک گفتم. یک لحظه فکر کرد خویشِ اویم. درماند که چرا به یادم ندارد. او نیز مرا بغل گرفت وبوسید اما همچنان مردد نگاهم کرد.

گفتم نه خویش توام نه چون تو کوهی. دشتی ام و گیله مرد. از این پایین، آن بالا و تو را همیشه نظاره دارم و غبطه می خورم از اینکه در هیاهوی شهر گم شدم و بسیاری از خصال نیک، سنن خوب و آیین های پاک گذشتگانم را از دست داده ام و تو کوهی و گالش،خوش باش که بیشتر آن ها را داری.

شاید منظورم را نفهمید چون هاج و واج براندازم کرد که این شهریِ ظاهرا آراسته از منِ پشتِ کوهی چه می خواهد! اما وقتی از «نوروزبل» امسال پرسیدم و روشن کردن آتش «نوروزما»، وضع محصول فندق و غلّه، زیارت سر تربت و علم واچینی شاه شهیدان و ... گل از گُلش شکفت و گفت ها ... نوروزبل! بار دیگر بغلم گرفت و بوسید، این بار از روی اطمینان، خویشی و قومی. و بعد آهی کشید و گفت خانه خرابِ زلزله ام، سیل آمده روستای ما جابجا شده، کسی در کوه نمی ماند، امسال پایین آمدیم، زنم بجارکار کرد بدنش پر از «بجاردانه» است، من عملگی می کنم، پسرم اجباری است، بی خانمانیم آقا آتش به جانیم آقا، نوروزبل اینجاست. و سینه اش را نشانم داد و زد به تختِ آن: یعنی که آتش اینجاست.


***

رسم است شب 15 مرداد (هر از چند گاهی یک روز کم یا زیاد) سال گیلانی تحویل شود و «نوروز ما» یعنی اولین ماه سال دیلمی سر بگیرد.

می گویند « در این شامگاه که به گمان پیران، زمین دزدانه نفس سرد برمی آورد، به پیشواز سال نو رفته آتشی بلند مانند آتش سده می افروزند که آن را نوروزبل می گویند. یعنی شعله ی بلند و فروزان آتشِ نوروزی».

نوروز ما، ماه رسیدن محصولات گندم و غلات دیگر است، پس ماه خوشی است و شادمانی. ماه دارایی و مال داری، ماه جشن و عروسی.

سابق بر این سرتاسر منطقه را جشن و سرور فرا می گرفت. پیران ولایت روایت می کنند و می گویند (که به چشم خود دیدیم و از پدران خود هم شنیدیم) که کلان آتشی برپا می شد سابق ... وقتی که سال تحویل می شد.

تازه شدن سال! آیا این خوشی از برای تغییر و تحول نیست؟

تغییر و تحولی درسال؟ و در انسان؟

نوروزبل این شعله ی فروزان آتش آیا عید آفرینش انسان نیست و سپاس از خداوندگار عالم؟

البته امروز به گونه ای دیگر منطقه را نشاط و سرور در بر می گیرد. به طریق رسم زیبای علم واچینی در بقاع متبرکه. علم واچینی بی گمان ریشه در تشریفات جنبی نوروزبل، سال نو گیلانیان قدیم دارد که با نیایش های مذهبی همراه بوده است.

خرده گیران بگویند این چه نوروزی است که از وسط تابستان شروع می شود! باکی نیست، نوروز بیش از نیمی از مردم جهان هم از اول زمستان شروع می شود. هر چه هست باشد. کوه نشینان سرتاسر دامنه البرز و جلگه نشینان دریا کناران خزر در مازندران و گیلان در این سال نو شریک اند.

مردمی که تنگ در آغوش پدر خشن البرز و مادر بخشنده ی خزر، از آستارا تا استارباد زندگی می کنند و این یکی از نقطه های اشتراک و پیوند تاریخی شان است.


نوروزتان پیروز  


اطلاعات بیشتر درباره نوروزبل (عید باستانی گیلانیان) را از اینجا بخوانید.

  • نیما رهبر (شبخأن)

میراز علی خان امین الدوله، فرزند مجد الملک سینکی، صاحب رساله مجدیه، پس از عزل از صدارت یک ساله، به دستور مظفرالدین شاه مکلف می شود به املاک خود لشت نشا برود و این حکم نوعی تبعید محترمانه است که از جانب شاه صادر می شود. امین الدوله دلشکسته و آزرده از توطئه های درباریان و فساد دربار، بار سفر می بندد.

در بین راه به پیشنهاد برادرش، مجد الملک، عزم سفر مکه می کند و تلگرافی از عروس خود خانم فخرالدوله، دختر مظفرالدین شاه می خواهد تا از شاه اجازه این سفر را بگیرد. ولی شاه به بهانه بروز ناخوشی در حجاز، اجازه سفر نمی دهد. امین الدوله به این حکم شاهی وقعی نمی گذارد و تلگرافی به فخرالدوله پاسخ می دهد:

«چون تهیه مسافرت خود را دیده و مصمم شده ام، {به شاه} عرض کنید انصراف از راه حق مناسب نیست».

امین الدوله از روز سیزدهم وال سال 1316 ه.ق که به همراه مجدالملک برادرش، و معین الملک پسرش، و تنی چند از مستخدمان خود از تهران حرکت کرد، سفرنامه خود را به صورت یادداشت های روزانه نوشته و دیده های خود را در مسیر سفر یادداشت کرده تا بیستم رجب سال 1317 ه.ق که دو روز قبل از آن در رشت محترمانه به او یادآور می شوند که به امر دربار، باید رشت را ترک کند و به لشت نشا برگردد، آن را به پایان رسانده است.

امین الدوله 1259-1322 قمری. حاجی میرزا علی خان سینکی، پسر مرحوم حاجی میرزا محمد خان مجدالملک، متولد هشتم ماه ذی قعده از سال 1259 قمری در تهران از وزرای عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه مشهور به آزادی خواهی و معارف دوستی و اصلاح طلبی که به عهد مظرالدین شاه؛ یعنی در سال 1316 به مقام وزارت نیز رسید. وی خط ملیحی می نوشت که به اسم او به سبک امین الدوله معروف شده بود و بسیار کسان تقلید خط و انشای او را که آن نیز انشای موجز و شیرینی بود، می نمودند. وفاتش به مرش کلیه در شب جمعه بیست و ششم صفر سنه هزار و سیصد و بیست و دو قمری در لشت نشای گیلان که بعد صدارت و روی کار آمدن میرزا علی اصغرخان امین السلطان به آنجا تبعید شده بود، اتفاق افتاد. به سن شصت وسه. (نقل از مقدمه سفرنامه، ص12)
(شرح حال مختصر امین الدوله از مقاله وفیات معاصرین علامه فقید محمد قزوینی که در شماره سوم از سال سوم مجله یادگار، صص37و38)

امین الدوله در راه بازگشت از سفر مکه به ایران، در تفلیس بیمار می شود و مدتی در آن شهر اقامت می گزیند و به مداوای درد کلیه و مثانه، به طبابت پزشکان خارجی و پزشک مخصوص خود که از ایران آمده بود، صرف وقت می کند و پس از بهبودی نسبی به ایران باز می گردد. در انزلی بدون توقف، به وسیله کشتی کوچک دولتی، به بندر چونشینان (چون چنان) می رسد و از آنجا با ناو از طریق رودخانه اُمشک به لشت نشا می آید. در اینجا نیز از بیماری و کسالت در امان نیست، به طوری که نماز را نشسته ادا می کند. پس از چند روز اقامت در لشت نشا در حالی که تب و کسالت همچنان ادامه دارد، به پیشنهاد یکی از دوستان خود، حاج سید رضی و پزشک مخصوصش، عمادالاطبا، به چند ملاحظه به رشت نقل مکان می کند.:

اول تبدیل آبو هوا، که شاید این بیماری و ناتوانی از او دور شود، دوم نزدیکی فصل زمستان که راه ها از گل و لای مسدود می شود، با وجود بیماری و نقاهت اگر به دوا و درمان نیاز باشد، در شهر همه چیز در دسترس است. و مهم تر آن که مردم در لشت نشا او را زندانی تصور می کنند. برای باطل کردن این تصور لازم است بدانند که می تواند به هر کجا که دلخواه اوست، سفر کند و مفهوم حبس و تبعید، امور ملکی او را مختل و به حیثیت او لطمه وارد نکند.

امین الدوله با تنی چند از دوستان با ناو از لشت نشا به بندر چونشینان و از انجا با کشتی به انزلی می رسد. سپس از طریق مرداب و با کرجی به رودخانه داخل شده، به پیربازار و از آنجا به رشت می رود. (شنبه ششم رجب سال 1317 ه.ق).

در رشت چند روز از وقت او به دید و بازدید دوستان و جمعی اتباع ایالت می گذردو عصر با درشکه تا بیرون شهر و باغ مرحوم بیگلربیگی که حالا متعلق به محتشم الملک است (باغ محتشم)، رفته، قدری پیاده گردش می کند.

همان شب قسمتی از بازار دچار حریق می شود. اینک شرح ان به قلم امین الدوله؛
 

شب پنج شنبه یازدهم رجب (1317 ه.ق)
 « . . . هنوز به خابگاه نرفته بودم که یکی از نوکرها گفت گویا این طرف ها جایی آتش گرفته باشد و شمال شرقی را نشان داد. با حاج سید رضی و آقایانی که متفرق نشده بودند، به ایوان رفتیم. روشنی در هوا نمایان بود و همه متفقا گفتند در خارج شهر و دهات نزدیک است. من گفتم به نظرم نزدیک می آید و باید داخل شهر باشد. چون هوا سرد بود و حالم خوش نبود، از ایوان به اطاق رفتم. حاجی میرزا شفیع خان گفت شعله و روشنی در تزاید است. ثانیا به ایوان رفتم. آقایان هم آمدند، دیدم دامن آسمان خونین و افقی سرخ در شب تار و تیره ظاهر شده است.

کم کم غلغله و ولوله برخاست و معلوم شد که مردم ملتفت شدند. به بامها برآمده اند. بلافاصله اخبار متواتر شد که قیصریه شریعتمدار و بازار و کاروانسرا آتش بروز کرده، همه به اندیشه حفظ منازل خود از سرایت حریق به دست و پا افتادند. در کوچه آوازها به هم پیوست. مردم به تک و دو آمدند. زبانه آتش هم طوری بلند شده بود که همه خان ها را تهدید می کرد... با ناتوانی خود را به کوچه کشیدم. هنگامه عرصات و شب وانفسا بود. زن، مرد، کوچک، سوار و پیاده که به این بلای جانسوز رو کرده، می دویدند.

چند قدم با پاهای عاجز و تن مستمند حرکت کردم. ملتفت شدم در تاریکی و این ازدحام، بی قوت و رمق کجا می روم؟...
مرا مدد کردند از پله های عمارت نو بالا رفتم. آقایان هم آنجا انجمن شدند و به خوبی نمودار بود که آتش چه می کند.

افسوس که مختصر چشم و دست نقاشی و طراحی از من ترک و فراموش شده است. نمایش شراره ها و رنگ های گوناگون که در فضای تیره زبانه می کشید و مسجد و گلدسته آن که به شکل مخصوص می سوخت و می گداخت. سقف ها که فرو می ریخت و تابشی که ابنیه و عمارات نزدیک به حریق را روشن کرده بود. مردمی که در دیوارها و بام ها به بیداد آتش محو و حیران بودند، دورنمای غریبی داشت ...

در این شهر بزرگ اسباب و آلات اطفا موجود نیست، مگر در محل بانک و مسکن ارامنه که چند دستگاه تلمبه بود و نگذاشتند آتش به آن سمت برود. حاج سید رضی در خانه خود دو دستگاه تلمبه دارد، به اصطلاح گیلانی ها (ناسوس). خواستند از خانه بیرون بکشند و به کار اطفای خارج و حفظ عمارت باز دارند. لوله و پیچ و بست آن متلاشی بود و شخصی که این آلات را به او سپرده بودند، حضور نداشت. با معطلی و زحمت زیاد، آماده حرکت کردند و بیرون بردند. در قیصریه وبازاری که نزدیک به خانه است، خواستند به کار دارند. یک سر لوله را به چاه انداختند و هر چه دسته را حرکت دادند، آب نداد، معلوم شد روغن فروش از بیم نزدیکی آتش، خیک های روغن خود را به چاه انداخته است.

متوالیا از دکان ها صندوق و زنبیل و بسته و کولباره به اینجا آوردند. در حیاط و ایوان اینجا می ریختند، بی آنکه معلوم باشد از کیست. خلاصه، قیامت واقعی بود، بالجمله نزدیک سحر بود که گفتند اطراف آتش، آنچه ابنیه بود خراب کرده، راه سرایت حریق را بستند. آمدم به خوابگاه خود قدری آرام گرفتم.


جمعه دوازدهم رجب (1317 ه.ق)
  گفتگو همه از حریق دیشب و باعث آن و تعداد دکان ها و کاروانسرا ها و قیصریه و مسجد و خان است که به کلی سوخته است و غارت و سرقتی که از مال التجاره و اسباب دکان ها شده بود. اما از اموال تجار در آتش چندان که تصور می شد، تلف نشده بود، مگر مقداری ابریشم و قند و شکر و نفت که نتوانسته بودند بیرون ببرند. من الغرایب شخصی از کسبه روایت کرد که به امداد آشنای خود رفته بودم. چون مقداری اسباب چینی و بلور در دکان داشت، مشغول شدیم به برچیدن و در صندوق بستن. سایر امتعه نیز جمع آوری و بسته می شد که به خانه یکی از دوستان نقل کنیم.

در صندوق آهنین قریب شش هزار تومان پول نقره بود. به زحمت صندوق را غلتانده، از سوی دکان به پایین انداختم که حمال ها بیایند و به عراده بگذاریم و ببریم. مطمئن و آسوده که این صندوق به این سنگینی از خطر دزد محفوظ است. همین که از بستن اسباب ها فارق شدیم و حمال ها را برای نقل اسباب خواستیم، ملتفت شدم که صندوق پول نیست. از سکو پایین جسته، دویدم و از آنها که ایستاده بودند، پرسیدم چنین صندوق آهنی ندیدند؟ دو نفر گفتند صندوق از اینجا حمل شد و به آن سمت بردند.

به تعاقب صندوق شتاب کردم. دیدم به عراده گذاشته، می برند، فریاد کردم مال مردم را چرا می برید و کجا می برید؟ جوانی از اهل حرفت و درزّی کسبه برگشت که از خودمان است و به خانه می بریم. گفتم بایستید که صاحب مال اینک می رسد. چون ایستادگی کرد و به عراده چی اصرار که به کسی مربوط نیست، تعجیل کنید و به خانه برسانید. من فریاد کردم که چنین دزدی نمی شود.

صندوق از کسی است که بگوید در آن چیست و کلید صندوق را هم داشته باشد. من هم کلید دارم و هم می گویم که در این صندوق چه هست. جدّ و برهان من باعث شد جوان دزد چنان در میان آینده و رونده پنهان گردید که سایه او را هم ندیدم.

سرانجام در روز سه شنبه شانزدهم رجب، نصرالسلطنه با کمال شرمندگی پاکت تلگرافی را از بغل خود بیرون آورد و گفت:
امروز عصر رسیده است و نمی دانم مبنا و محمل آن چیست. امین الدوله آن را باز کرد.

دست خط تلگرافی بود به این عبارت:

(محرمانه به نصرالسلطنه. از قراری که به عرض رسید، امین الدوله به رشت آمده است و مشغول مرادوه و کاغذ پراکنی است. خود شما او را اطلاع بدهید برود سر ملک خودش. انتهی.)
 
امین الدوله ناچار با دو سه روز تأخیر، از راه ساخته تا سنگر و از آنجا به اُمشه می رود و شب را در آنجا اقامت و صبح فردا به طرف لشت نشا حرکت می کند. این آخرین سفر اوست چرا که با وجود کسالت و نقاهتی که دارد و با درد غربت و غم دوری از خانه در آنجا اقامت می کند و به رتق و فتق امور رعایا و آبادانی لشت نشا و بندر چونشینان (چون چنان) می پردازد و بالاخره پنج سال پس از آن، در شصت و سه سالگی در ملک خود لشت نشا جهان خاکی را وداع می کند و در همان جا به خاک سپرده می شود.
امین الدوله در طول سفر دراز خود، رفت و برگشت، هر جا به گل و گیاه نادری بر می خورد و یا با ساختمان نوسازی روبرو می شد، به همراهانش دستور می داد تخم و دانه گل و گیاه را خریداری و نقشه ساختمانی را تهیه کنند تا از آنها در املاک خود، چونشینان و لشت نشا مورد استفاده قرار دهد. احداث کاروانسرا، انبارهای آجری و سفال پوش به همراه ده دوازده خانه رعیتی که دو باب آن مسکون بود، در بندر چونشینان به همت او تحقق یافته بود.

 
  • نیما رهبر (شبخأن)

گلستان سعدی


***



سعدي گۊلستان

بخشˇ اول

شائانˇ کردˇکار

نٚقٚل

 

*****

 

بیشناوستم ایتا شا، دۊستـۊر بدأبۊ ایتا أسیرأ بۊکۊشٚد

 

بیچاره-يم کي بیده أتؤيه، بيناکـۊد شايأ زاغ دأن


قدیمی-يانˇ قؤلي:

 

هرکي مرگʹ خۊ نيزیکی بیدینه، هرچي أنˇ دیل دبه، به زوان أوره


اۊ زمات کي دئه راىˇ گۊرۊز نمانه  /  ناچاري آدم دس به شمشیر بره


شا وأورسه اۊن چي گه ؛

 

ایتا وزیر کي خؤرۊم زاى بۊ بۊگؤفته أى شا، اۊن گه :


اۊشاني کي زرخˈ بؤستن̌  مؤقه خۊشانأ دأرٚد ؤ مۊردۊمˇ تخصيرˇ جا  

 

دٚوارد، خۊدأ اۊشانأ دۊس دأره


شا دیل به رحم أیه ؤ اۊنˇ کۊشتنˇ جا دٚواره

 

اۊیتأ وزیر کي أنˇ أمرأ چپ بۊ به گب أیه ؤ گه:  

 

شا وزیران، نوأ اۊنا دۊرؤ بگد

 

اۊن شایأ زاغ بدأ ؤ بد ؤ بیرا بۊگؤفت

 

شا أ گبˇ جا ناراحتأ به ؤ گه:

 

اۊنˇ دۊرؤ مرا ویشتر خۊش بامؤ تا تي راس

 

اۊن خیرخأیی جا دۊرؤ بۊگؤفته، أمما تـۊ بدخأیی وأسي راس بۊگؤفتي


عاقلان بۊگؤفته دأرد


دۊرؤیي کي باعث باني-يه خیر ببه جه راستي کي خیر ندأره بئتره 


هرکي شا اۊنˇ گبا گۊش کۊنه  /  حیفˇ کي بخؤبی گب نزنه


فرئدۊنˇ هرّه سخفˇ سر بينيويشته بۊ


برأره أ دۊنیا هيککسˇ
ره نمأنه  /  فقد خۊدایأ دیل دٚوٚد

 

أ دۊنيا ؤ مالˇ دۊنیايأ پۊشتأکۊن  /  کي پۊر تي مأنستنʹ بال بزه، بازۊن ببرده

 

مردنˇ وخت کي بخأيه فأرسه  /  چي تختˇ سر بئسي چي خاکˇ سر، وا بيشي   

 

متن فارسی

  • نیما رهبر (شبخأن)

هر دم از این باغ بری می رسد . . .


این مطلب را قبلن خوانده بودم که بلاگفا به دلیل مشکلاتی که برایش پیش آمده در حال از دست دادن کاربران خود است آن هم با

سرعتی باور نکردنی و این که مدیران بلاگفا همچون دیگر مدیران ارشد در ایران با کوته فکری و انجماد فکری که دارند به جای آن

که خدمات خود را بالا برده و سعی کنند تا با ارایه خدمات بیشتر کاربران خود را حفظ کنند، سعی در حذف آدرس های خاص/حدف

نظرات/حذف وبلاگها و ... در بروز حوادثی همچون مهاجرت به بلاگ دات آی آر (از ترس قبول نکردن فارسی نوشتم) دارند.

خلاصه کلام آنکه با وجود تمام کوته نظری از جانب این گونه مدیران که کم هم نیستند ما باز هم به ایران عزیزمان افتخار می کنیم و

می مانیم تا بلند فریاد بزنیم؛ اینها که می بینید، چهره ی واقعی ایرانیان نیستند که چندین هزار سال قبل، بیشتر از امروز تاب تحمل

یکدیگر را داشتند.


با اعلام شرمندگی برای مدیران بلاگفا: shabkhooon.بلاگ.آی آر.


باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.



  • نیما رهبر (شبخأن)
شهر آستانه اشرفیه واقع در ̊ 49 و َ 58 طول شرقی و ̊ 38 و َ 26 عرض شمالی در 30 کیلومتری مشرق رشت (مرکز استان گیلان) با آب و هوای معتدل خزری. وجه تسمیه: این شهر در قدیم کوچان یا کوچیان نام داشت.(کاشانی، ص 60). کوچان یعنی محل زندگی کوچ ها که از ساکنان قدیمی گیلان به شمار می روند و در بسیاری از متون باستانی نامشان با بلوچ ها آمده است. بلوچ ها در قرن های دوم و سوم هجری از گیلان کوچیده به جنوب شرقی ایران رفتند و کوچ ها به منطقه ی جلگه ای و دو سوی سپیدرود آمدند و گروهی در کوچسفهان امروز و گروهی دیگر در آستانه امروز یا کوچان پیشین ساکن شدند و نام خود را بر این دو ناحیه نهادند. آقا سید حسن یا سید ابراهیم معروف به سلطان جلال الدین اشرف فرزند امام موسی کاظم (ع) و برادر تنی امام رضا (ع)، پس از شهادت برادر، با جمعی از سادات برای خونخواهی امام راهی ایران می شود و در نواحی کوچان و لاهیجان پس از رشادت های فراوان به شهادت می رسد و در کوچان به خاک سپرده می شود. مزار او کم کم زیارتگاه خاص و عام و مزیّن به بارگاه می گردد و به مرور زمان، کوچان به آستانه اشرفیه تغییر نام می یابد. (برای اطلاع بیشتر راجه به سرگذشت، مبارزات، شهادت طلبی و خاکسپاری حضرت سلطان سید جلال الدین اشرف، رک: «بحرالانساب» ابو سعید خوارزمی، «سادات متقدمه گیلان» محمد مهدوی سعید نجفی لاهیجانی، «جنگ نامه حضرت سیر جلال الدین اشرف» محمد روشن).
  • نیما رهبر (شبخأن)


ظهور، صعود و سقوطِ شورا در شهر رشت 


***************************************   


" و امرهم شوری بینهم " و " شاورهم فی الامر شوری " 


  شوراها سازمان های مستقل و جدا از وزارتخانه ها هستند که آنها را در اصطلاح " سازمان های محلی یا شوراهای محلی "

می نامند که امور خدمات محلی بر اساس عدم تمرکز اداری به دست ساکنین آن نقاط سپرده می شود. بر اساس مفاد قانون

شهرداری و نیز قانون تشکیلات شورای اسلامی کشوری، این نهاد یک مرجع تصمیم گیری و نظارتی است و در این مورد

دارای اختیارات وسیعی است.  بر لزوم وجود شوراهای مختلف در قانون اساسی تصریح شده است(اصل هفتم) اما تدوین

ساز و کار اجرایی آن تا دولت اول خاتمی به تعویق افتاد. اولین دوره انتخابات سراسری شوراهای اسلامی کشور در 17

اسفند ماه سال 1377 با استقبال زیاد مردم برگزار گردید.  بر این اساس بود که شورا در شهر رشت نیز ظهور و فعالیت

خود را  آغاز کرد.   از فعالیت های دوره اول شورای اسلامی شهر رشت می توان به پیشنهاد و ایجاد نخستین مجتمع

آکواریومی کشور با هدف آموزشی و تفریحی نام برد.  دوره دوم شورای شهر در رشت با انتشار (سرفصل هایی از عملکرد

شورای اسلامی شهر رشت در دوره دوم) کار خود را آغاز و پس از انجام خدماتی در مدت چهار سال به فعالیت خود پایان بخشید.

ظهوری که با صعودی چشمگیر همراه بود:  چاپ اولین کتاب تاریخ یکصد ساله شهر و شهرداری رشت  تجهیز اولین بوستان

بانوان شهر رشت در استان گیلان  راه اندازی اولین تاکسی بی سیم استان گیلان در شهر رشت  و افزایش بودجه مصوب

شهرداری رشت از میزان تقریبی 100 میلیارد ریال در سال 1382 به 450 میلیارد ریال در سال 1385 نوید آبادانی و

نقطه اوج گرفتنی بود که پس از نهضت مشروطه می توانست مجددن شهر رشت را بسان گذشته پیشرو یا لااقل در حال پیشرفت

نشان دهد.  با روی کار آمدن شورای سوم این روند سرعت بیشتری به خود گرفت و روند صعودی فعالیت شورا در رشت روزنه

های امیدی در دل مردم این شهر روشن کرد.  با نگاهی به پروژه های اجرا شده در دوره سوم شورا به خوبی می توان به صحت

این گفته پی برد؛  ایجاد تقاطع غیر هم سطح و هم سطح شهدای گمنام (یخسازی)  تقاطع غیر هم سطح میدان جانبازان  تقاطع

غیر هم سطح میدان گاز  احداث آبنمای بلوار شهید افتخاری  و تجهیز وسایل ورزشی پارک ها نمونه ای از پروژه های تصویب

و اجرا شده در دوره سوم شورا در رشت بود.  اما شورای پر کار سوم به انتهای عمر 4 ساله مصوب شوراها نرسید و به دلیل

آنچه که تخلفات اداری، مالی، اخذ رشوه و ارتشاء اعلام شد، در فروردین ماه سال 1392 توسط هیأت حل اختلاف و رسیدگی

به شکایات از شوراهای اسلامی استان گیلان، شورای سوم منحل، و اعضای آن به همراه دو شهردار سابق رشت و هفت نفر

از کارمندان، تحت پیگرد قضایی قرار گرفتند.  هر چند اتهام تنها 3 تن از اعضای شورای سوم اثبات شد اما، روند سقوط شورا

در رشت کلید خورده بود.  رسوایی که خبرگزاری فارس پس از اثبات جرم متهمین، با تیتر " شورای شهر رشت آیینه عبرت"،

رشت را که مدت مدیدی در محاق بود، دوباره بر سر زبان ها انداخت.  با منحل شدن شورای سوم، روند سقوط شورا در رشت

شروع و ادامه ی این روند به باشندگان متخصص شورای چهارم محول شد .  انتخابات چهارمین دوره شورای اسلامی شهر و

روستا در تاریخ 24 خرداد ماه سال 1392 برگزار شد که در پایان انتخاب 15 متخصص را به دنبال داشت.  اما این انتخابات،

مانند انتخابات گذشته نبود. رشت یکی از معدود شهرهای کشور بود که تأئید انتخابات شورای چهارم در آن بسیار دیر انجام شد.

گفته شد هنگام شمارش آراء در بعضی مناطق اشتباهات و تخلفاتی صورت گرفته تا در نهایت طی چند مرحله کاندیداها جا به جا

شدند و بازشماری نهایی هم باعث تغییر جایگاه کاندیداها شد. به باورداشت عامیانه مردم گیلان، گویی پیش از شروع انتخابات

زوزه ی سگان بلند شده بود. ضرب المثلی که می گفت: " وختی سکان به زوزه دکفید، تفاق بد خأیه دکفتن " . همان سگانی که

بعدها شورای متخصص و شهرداری اش به جانشان افتادند تا دیگر صدایی از آنان برنخیرد غافل از اینکه دیگر کار از کار

گذشته بود. بالاخره انتخابات به پایان رسید و 15 نفر از منتخبین مردم  وارد شورای چهارم شدند. شورایی که از آنان به

متخصص ترین شورا  نام بردند. منتخبینی که برای رسیدن به کرسی شورای شهر از قبول هیچ زحمتی دریغ نکردند. اکثریت

اعضایی که کمترین زحمتشان قبول آوارگی از شهر زادگاهشان و خدمت به ساکنین مرکز استان بود.

(غیر از کسانی که بی شبهه وارد شدند، قضاوت با خواننده)


و از اینجا بود که آن ضرب المثل گیلکی از خرافه به واقعیت پیوست.  در مورد افتخارات منحصر بفرد شورای متخصص چهارم

برای اظهار نظر درباره عملکرد آنان، که مدت یکسال و اندی از عمرش باقی است، هنوز زود است. اما به چند نمونه تا به امروز

اشاره می کنم تا یکسال و چند ماه باقیمانده را بهتر تصور کنیم:  تیتیری با عنوان " وقتی رئیس کمیسیون حقوقی شورا، وکیل

شاکیان است " در پایگاه های خبری استان منتشر شد. این خبر شبهه ی نشستن بر اریکه ی قدرت، جهت تأمین منافع شخصی و

نه برای خدمت به مردم  را در اذهان عمومی به وجود آورد که مگر می شود حامی شهردار، علیه شهردار هم باشد؟  همچنین

ارایه ی اطلاعات به یکی از پایگاه های خبری گیلان، غیبت های مکرر و تأخیرهای طولانی، از دیگر موارد تخلفات یکی از

اعضای شورای چهارم می باشد. گویی انضباط  و وقت شناسی و احترام به مردم و رأی آنها، در مرام متخصصین جایی ندارد.

از اینها که بگذریم، اوج شاهکار شورای چهارم در انتخاب سکان دار شهرداری مشاهده شد. جایی که ابتدا با 11 رأی موافق

اعضای شورا محمد ابراهیم خلیلی در آذرماه سال 1392 با حضور مدیرکل شهری وزارت کشور، شهردار رشت شد،

سپس 9 ماه بعد در مهر 1393 با 10 رأی مخالف همان شورا استیضاح و از کار برکنار شد. شهردارِ منتخبِ متخصص ترین

شورا، با عدم حضور در مراسم تودیع٬ در نامه ای خطاب به مردم رشت گفت: شهرداری شرکت سهامی عده ای و رفیقانشان

است و رشت را ترک کرد. " آمدنش بهر چه بود " تیتر خبری پایگاه های خبری استان، پس از برکناری خلیلی بود. تصمیمی که

انتقادِ؛  امام جمعه رشت / نماینده ولی فقیه / استاندار گیلان / رئیس وقت شورای عالی استان ها / فرماندار گیلان / نمایندگان مردم

استان در مجلس شورای اسلامی / کارشناسان، مردم و اهالی رسانه را در پی داشت.  دوران بی شهردار بودن با جایگزینی فردی

به عنوان سرپرستِ شهرداری با نام کریم سرپرست نیز حواشی ای در پی داشت که تخصص متخصصین را بیش از پیش

زیر سوال برد.  از زمان رفتن خلیلی تا انتخاب شهردار جوان اتفاقات قابل تأملی پیش آمد که حتی با روی کار آمدن شهردار رسمی

نیز پایانی نداشت و همچنان ادامه دار بود.  از انتخاب شهردار جدید / کاندیدا شدن اعضای شورا / مخالفت مقامات بلند پایه ی استان /

انتخاب شهردار از اعضای شورا / گمانه زنی ها از تأئید تا مردود بودن نحوه انتخاب شهردار /  تبریک ها / تا مردود بودن نحوه

انتخاب شهردار / فراخوان برای کاندیداهای جدید / انتخاب شهردار جوان / و همچنین طرح اشکال در تأئید نحوه ی انتخاب شهردار

جوان هر کدام قصه ی هزار و یک شبِ مردم این شهر است.  اما ماجرا به اینجا ختم نشد:  نیاز به روانپزشکِ شهردار جوان /

افشای اهدای کارت های 3/000/000 تومانی به اعضای شورا جهت خرید کت و شلوار / بالطبع تکذیب آن / ... تا بیش از 30

تذکر اعضای شورا که طرح سوال از شهردار جدید را مورد بحث و برسی قرار داد، همه و همه مختصری بودند از لیست بلند

بالایی که از حوصله تقریر خارج است اما، ایجاد تنش و هیاهو و از بین بردن اعتماد مردم به این نهاد و متخصصانش، تنها فعالیت

چشمگیر شورای چهارم  تا به امروز است. افرادی که پیش بینی می شد علاوه بر جبران، آمده اند تا بسازند نه اینکه ساخته ی

گذشتگان را نیز ویران کنند.  ساخته و دستاوردِ گذشتگانی چون حاج میرزا خلیل رفیع، جهانگیر سرتیپ پور و . . . که بدون وجود

نهادی به نام شورای شهر و روستا، در جهت آبادانی و سربلندی مردم شهر و استانشان بی هیچ چشم داشتی خدمت کردند. 

خلاصه کلام آنکه با طرح سوال از شهردار و استیضاح احتمالی (با روندی که از این شورا مشاهده شده) تیر خلاص شورا با

دستان خودش شلیک خواهد شد.


به امید آنکه فردا، بهتر از امروز باشد.


  • نیما رهبر (شبخأن)

به خودکفایی رسیده ایم . . .


 این جمله ای است که امروز از دهان مسئولین کشور می شنویم . ..  اما آیا براستی اینگونه است ؟؟؟؟


حدودن دو هفته ی پایانی اردیبهشت ماه بود که به یکباره تمامی وبلاگها از کار افتاد و کسی قادر به ایجاد پست جدید نبود 

چند روزی از ماجرا گذشت تا اینکه بلاگفا اقدام به پاره ای توضیحات نمود با این عنوان:  


" نیاز به تغییر سرورها بود "  


و اینکه تا چند روز آینده وبلاگها به روز اول خود باز خواهند گشت.  چند روز وعده شده سپری شد بی آنکه خبری از بازگشایی

وبلاگ ها بشود  این قضیه بلاگفا را مجبور به ارایه توضیحات بیشتری کرد چیزی که در کشور عزیز ما ایران تا مجبور نشوی

هرگز اتفاق نمی افتد. به هر صورت مدیران بلاگفا با این متن سعی در توجیه این عمل نمودند:  


" کاربران محترم و همراهان عزیز سایت  نیاز به تغییر مکان سرورهای سایت بود که اینکار در اواخر هفته پیش آغاز شد اما متاسفانه

این انتقال طبق برنامه پیش نرفت و در این بین به سخت افزارهای مهم سایت آسیب جدی رسیده است. برطرف کردن مشکل نیاز به چند روزی

وقت دارد امیدواریم پس از آن خدمات سایت بصورت عادی ادامه پیدا کند. عمیقاً از آنچه پیش آمده متاسفیم. از صبر و شکیبایی شما متشکریم "


  صبر و شکیبایی که دیر زمانی ادامه داشت. . . 

چیزی حدود سه هفته از این ماجرا گذشت تا اینکه پیامی با این عنوان در تکمیل رفع این افتضاح منتشر شد: 


" تکمیلی (پنج خردادماه): همانطور که قبلاً اعلام شد برای حل مشکل از خدمات یک شرکت خارجی استفاده کرده ایم

که این شرکت زمان بررسی و حل مشکل را چندین بار تغییر داده است و متاسفانه به دلیل تعطیلات در کشور مطبوع

شرکت فوق پیگیری و اعلام وضعیت در روزهای اخیر به تاخیر افتاده است به محض دریافت اطلاعات جدیدتر آنرا

به اطلاع شما خواهیم رساند. "  


این به محض دریافت نیز دو هفته دیگر به طول انجامید تا پیامی کامل تر (که متاسفانه آنرا یادداشت نکردم) توسط مدیران بلاگفا به

کاربران ارایه شد که در آن با عرض پوزش فراوان تقصیر را گردن شرکت خارجی! انداختند و باز هم همان وعده ی همیشگیِ تا

چند روز آینده . . .

اما جالب ترین قسمت داستان زمانی بود که شب گذشته (1394/4/5) در حالی که با ناامیدی وارد صفحه نخست بلاگفا شدم فعال

بودن آنرا مشاهده کردم و قصد ورود به آنرا داشتم که با این پیام روبرو شدم:


  " وبلاگی با این آدرس وجود ندارد یا حذف گردیده است" 


 پس از ارتباط با مدیران بلاگفا و ارسال ایمیلی مبنی بر یادآوری نسبت به راه اندازی وبلاگها با اطلاعات بدون حذف اطلاعات این

جواب داده شد:  


" پاسخ خودکار به سوالات رایج کاربران با سلام و درودبا توجه به تعداد بالای سوالات کاربران این پیام بصورت خودکار برای شما ارسال می گردد.

احتمالاً در جریان هستید که سایت بلاگفا در ماه گذشته دچار مشکل سخت افزاری جدی شده و دسترسی به اطلاعات کاربران و نسخه پشتیبان بروز

اطلاعات سایت غیرممکن شد. روند بازگردانی اطلاعات به یک شرکت آمریکایی سپرده شد اما متاسفانه تاکنون پاسخ دقیق و کاملی از ایشان دریافت

نشده است و با توجه به گذشت زمان طولانی تصمیم گرفتیم که از یک نسخه پشتیبان قدیمی استفاده کنیم و حداقل امکان فعالیت مجدد و درج مطالب در

وبلاگها را فراهم کنیم.با توجه به مشکلات پیش آمده و تصمیمی که در مورد ادامه فعالیت سایت گرفته شد ممکن است کاربران پس از ورود به بخش

مدیریت شاهد عدم دسترسی به نوشته های ماههای اخیر خود باشند. ما سعی خواهیم کرد در روزهای آتی بخشی از نوشته های اخیر وبلاگها را بازگردانیم.همچنین ممکن است بخشی از وبلاگها حذف شده باشند و یا بخشی از کاربران به محض ورود به بخش مدیریت پیام عدم وجود وبلاگ را

دریافت کنند. از مدیران وبلاگ میخواهیم که آدرس وبلاگ خود را مجدد ثبت کنند.در روزهای آتی در صورتی که دسترسی به اطلاعات بروز سایت

(قبل از قطعی خدمات) فراهم شد مطالب ماههای اخیر به وبلاگها اضافه خواهند شد.از آنچه پیش آمد عمیقاً متاسفیم. میدانیم که نوشته ها و وبلاگتان

برایتان اهمیت داشته و نسبت به آنچه پیش آمده ناراحت و شاید عصبانی باشید اما بدانید بلاگفا زحمت ده ساله ما بوده است و هرگز نمی خواستیم در

چنین وضعیتی قرار بگیریم. مشکلات پیش آمده فراتر از تصور و به نوعی غیرمحتمل می رسید اما متاسفانه اتفاق افتاده است. تصمیم گرفتیم که با

بازگشت به عقب، شروعی دوباره داشته باشیم.اگر مشکل دیگری داشتید حتماً به ما اطلاع دهید تا پیگیری کنیم "


با احترام   برای این خودکفایی بزرگ که دیگر نیازی نه به شیطان بزرگ و نه هیچ کشور اروپایی غرق در فساد نداریم با صدای

بلند فریاد کن:  وطنم / پاره تنم / . . .


  • نیما رهبر (شبخأن)




کلمهˈنˇ زۊر  

-------------------

ايرۊز چن تا گؤزکأ جنگلˇ ميئن شؤن ديبيد کي ناخبر،

دۊتا جه اۊشان دکٚفٚد ايتا پيله چاله ميئن.

باقي گؤزکائأن چاله دؤر جمأ بد ؤ وختي ديند چاله خئلي جۊلفه اۊ دۊتايأ گده:

" دئه کاري نشأ کۊدن، شۊمان ميريدي".

اۊ دۊتأ گؤزکأ محل ننيد ؤ خۊشانˇ تۊمامˇ زۊرأ زنيد کي چاله جا بيرۊن بائد.

باقي گؤزکأئانم هاى گؤفتيد زۊر نوأ زئنيد نتأنيد بيرۊن آمؤن هسايه کي بيميريد.

آخربسر اۊشانˇ گبانˇ جا ايتأ اۊ گؤزکأئان خؤرأ دباخت ؤ دکفت چاله دۊرۊن بمرد.

أمما اۊيتأ گؤزکأ خۊ تۊمامˇ زۊرˇ أمرأ سعي کۊدي چاله جا بأيه بيرۊن.

هرچي اۊشان داد زئيد بيخۊدي زۊر نوا زئن فائده نأره اۊن ويشتر سعي کۊدي.

تا اينکي بيلاخره چاله جا بيرۊن أيه.

وختي بيرۊن بأمؤ اۊشان کي بيرۊن ايسا بۊدˈ خۊشکاچه، تعجبˇ أمرأ وأورسد:

" تۊ اصن ايشناوستي أمان چي گؤفتيم؟ ".

تازه فأمد کي اۊنˇ گۊشان أصن نيشناوستي.

واقيئت اۊن فک کۊدي اۊشان کرأ اۊنأ تشويق کۊدأن درٚد.

  • نیما رهبر (شبخأن)
چندی پیش متنی با عنوان " یک پیشنهاد به شهروندان گیلانی " نظرم را به خود جلب کرد و سؤالاتی را در ذهنم ایجاد کرد. در متن آمده بود: «با استفاده از خدمات شرکت ایرانسل که فرصتی برای ما گیلانی ها محسوب می شود، زبان غنی خود را حفظ کنیم و در ترویج فرهنگ اصیل خود که به راستی میراث گذشتگانمان می باشد، قدمی هر چند کوچک برداریم» و در پایان متن لیستی از آهنگ های گیلکی را با کدهای آنها قرار داده بودند. فی نفسه کار بسیار پسندیده ای است که نهایت خوش فکری و علاقه خاطر  نویسنده متن را بازگو می کرد. سؤال: گیلک امروز در مواجه با پیشنهاداتی از این دست چه رویکردی خواهد داشت؟ لزوم قبول این دسته از پیشنهادها در وهله اول وجود حسی ناسیونالیستی است که با جستجو در زمینۀ گذشته و حال گیلکان، باید دید آیا این حس، امروز در آنها وجود دارد؟ اگر وجود دارد شدت و ضعف آن به چه میزان است؟ در صورت عدم وجود این حس آیا انگیزه ای برای اینکار وجود دارد؟ گیلکی از دیدگاه علم زبان شناسی زبانی مستقل است و به هیچ وجه گویشی از زبانی دیگر محسوب نمی شود. زبان گیلکی به لحاظ علمی دارای ساختار منحصر به فردی است که مستقل از زبان فارسی تکوین و توسعه یافته است. حفظ «و» باستانی در گیلکی، برخلاف «گ» در فارسی است. به عنوان مثال گیلکی «وَرگ»، در مقابل فارسی «گرگ»، گیلکی «ورف» در مقابل فارسی «برف»، گیلکی «وَشنه ، ویشتا»، در مقابل فارسی «گرسنه».    در این باره چند سطری می نویسم و در انتظار انتقادات و پیشنهادات دوستان می نشینم؛ باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.   مقدمه؛ در دسته بندی تبلیغات، پیشنهاد فوق در دستۀ تبلیغات مستقیم قرار می گیرد.  تبلیغات در منابع انسانی سبب ایجاد تحرک در افراد می شود اما از معایب آن می توان به انگیزۀ پائین برای مطالعه مواد تبلیغی نام برد. در تعریف تبلیغات مستقیم (Direct Advertisement) آمده است: پیام دهنده، پیام خود را هر چند با رنگ و لعاب و بوق و کرنا همراه کرده باشد اما، صریح و بی پروا به مخاطبین خود اعلام می کند. در این روش مستمعین و بیندگان، متن یا تصویری را به عنوان پیام و اطلاعیه تبلیغی دریافت می کنند و پیام دهندگان نیز در مقام مبلغ قرار دارند و شناخته می شوند. مهمترین فایدۀ تبلیغات مستقیم برای گیرندگان پیام آن است که آنها لااقل از تبلیغی بودن پیام مستقیم باخبرند و از این جهت در معرض غافلگیری قرار نمی گیرند و در پذیرش یا رد آن مختار هستند. (کاویانی، محمد، روانشناسی و تبلیغات، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1387، ص9). در موارد بسیاری می توان از تبلیغات مستقیم استفاده کرد اما، باید به این نکته توجه داشت که تبلیغ مستقیم زمانی بازده مورد نظر را داراست که شرایط آن نیز مهیا باشد. با این مقدمه به سراغ مبحث اصلی می رویم؛ در اصل پانزدهم قانون جمهوری اسلامی ایران آمده است: « زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد، مکاتبات، متون رسمی و کتب درسی باید به این زبان و خط باشد؛ ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. » با وجود این، همچنان شاهد عدم علاقه به زبان مادری، کم توجهی و فاصله گرفتن از هویت خود هستیم که پیش زمینه های موجود را می توان اینگونه برشمرد: 1_ در گذشته های نه چندان دور، حکام و خوانین در گیلان به سبب بالاتر نشان دادن خود و تحقیر رعیت، به زبان فارسی تکلم می کردند و آنان که به زبان گیلکی صحبت می کردند را مورد تمسخر قرار می دادند.  2_ از عوامل دیگر به کار گیری اصطلاحاتی چون " خرده فرهنگ، گویش یا زبان محلی "، " تحقیرآمیز " و " هجوم به کرامت انسانی " و . . .  به عنوان دشمن نگریستن به این زبان هاست. در رابطه با موضوع " تخریب زبان های مادری توسط صدا و سیما " در رسانه ها در سالهای گذشته برنامه ها به گونه ای بود که شاید ناآگاهانه و غیر مستقیم، با تمرکزگرائی فرهنگی و چاشنی ناسیونالیسم، موجب تخریب زبانهای محلی می شد و حتی در بعضی از برنامه ها این گویش ها به سُخره گرفته می شدند. سؤال: با وجود چنین پیش زمینه هائی آیا می توان انتظار مقبولیت داشت؟ به طور حتم پاسخ منفی است و غیر از این هم انتظار نمی رود؛ مگر در مواردی خاص.  آیا باید مرگ نمادی را نظاره گر باشیم که خود را برکشیده از آن می دانیم؟   هویت، زبان، ارتباط جدایی ناپذیر آنان در تعریف هویت که در زبان های لاتین آنرا در برابر واژه (Identity) آورده اند، آن را در اصل واژه ای عربی دانسته و از مصدر جعلی "هو" ضمیر مفرد غایب گرفته شده است. (نیکلسون، 1374، 7). در فرهنگ معین نیز هویت: شخصیت، ذات و حقیقت چیز، بیان شده است. زبان نیز به عنوان مهمترین تولید فرهنگی بشر، نقش بسیار مهمی در شکل گیری هویت انسانی دارد. شاخص ترین ویژگی بشر زبان بوده و درواقع زبان به ما اجازه می دهد تا از هوش، گنجایش های عاطفی و حتی تجهیزات جهانی خود بیشترین استفاده را ببریم. به عبارتی بشر بدون زبان نمی توانسته به مقاصد خود دست پیدا کند. از اینرو توانائی برقراری ارتباط از طریق زبان، همه جنبه های فرهنگ از خویشاوندی، سیاست، مذهب و زندگی خانوادگی گرفته، تا علم و تکنولوژی را تحت تأثیر خود قرار می دهد و به همین دلیل زبان در توانایی ما برای سازگاری سریع و مؤثر با مقتضیات جدید، نقش تعیین کننده ای دارد. (ثلاثی، 1375، 427). در نظریه هویت قومی _ زبانی، جایلز جانسون که برای تبیین و تشریح استفاده از زبان به عنوان شاخصی برای هویت گروهی مطرح شد، بر آن است که انسان، جهان را به گروههای اجتماعی مختلف طبقه بندی می کند و در این میان جهت رقم زدن هویت اجتماعی مثبت برای خود، از شاخص هائی استفاده می کند که یکی از آنها می تواند زبان باشد. (نگار داوری اردکانی، 1376، 7-8). بدین ترتیب در واقع زبان و هویت دو جزء جدائی ناپذیر در تشکیل زیرساختهای جوامع بشری در عرصۀ اجتماعی و فردی هستند. (محمدرضا قمری و محمد حسین زاده، مقاله، 1389، 153). صحبت از زبان گیلکی است، زبانی که روزی زبان اول یکی از مهمترین استانهای کشور بود و سنت شعری و موسیقیائی قدرتمندش توجه فارسی زبانان را هم جلب کرده بود.   بؤنه بازم بی نم بی یم تی رشتˈ     بگردم ناز بدم تی باغ و دشتˈ     دوخؤنم تأ: گیلؤن جؤن، اوی گیلؤن جؤن      تی گیل ̌ جی بزأن قالب می خشت ̌        نشأن ̌ دس ویتن تی باغ و دشتˈ     تی لاجؤنˈ، تی رودبارˈ، تی رشتˈ         گیلؤن جؤن تِ جی دورأ بؤن ̌ مئنم     تی ور، تا مرگ ایسأن، می سرنوشت ̌ سوال: حال که هویت ما در گرو زنده ماندن زبان ماست، چه باید کرد؟   تولد دوبارۀ زبان، مولد هویت تا به اینجا کم و بیش بیان شد که پنهان کردن هویت گیلکان و دوری از زبان گیلکی به چه منظور بوده است. سؤال: آیا تولد دوباره ممکن است؟ برای رسیدن به این مهم که البته نیاز به بررسی، شناخت، هدف گذاری دقیق و مناسب و کارکردن زیاد دارد، فاکتورهایی را با هم مرور می کنیم؛   1_ داشتن آگاهی از پیشینۀ تاریخی خود؛ انسان هر روزه با استفاده از تجربیات دیروز و روزهای قبل خود و دیگران زندگی می کند پس درواقع با تاریخ زندگی می کند و می توانیم بگوییم، زندگی بدون تاریخ امکان پذیر نیست. اما اهمیت آن در چیست؟ ملتی که از تاریخ خود خبر نداشته باشد، همواره در پیچ و خم ها زندگی و حوادثی که برایش رخ می دهد تجربه ای نخواهد داشت و نیز حرفی برای گفتن، بنابراین صد در صد شکست خواهد خورد. چیزی که برای گیلکانِ از هویت خود گریزان، صدق می کند. این موضوع در سخنان مولای متقیان امام علی (ع) خصوصاً در جای جای نامه ها و حکمت های نهج البلاغه برجستگی خاصی دارد و سخنان ایشان ناظر بر عبرت گرفتن های خاص از تاریخ است. ایشان خطاب به فرزند برومندش امام حسن مجتبی (ع) فرمود: "  مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَنْ فَهِمَ عَلِم‏ "(3) هر کس از وقایع گذشتگان عبرت بگیرد بینا مى شود، کسى که بصیرت و بینایى پیدا کرد مى فهمد، و آن کس که فهمید عالم مى‏شود.(نهج البلاغه، 208).   2_ خودباوری؛  توانایی مداومت در معرض ناملایمات و نومیدی ها، معیاری برای باورداشتن خود و توانایی دستیابی به موفقیت است. داشتن استمرار و مداومت، کیفیت مهم مورد نیاز برای رسیدن به موفقیت است. مهمترین سرمایه و دارائی که می توانیم داشته باشیم، این است که بتوانیم بیش از دیگران دوام بیاوریم. خودباوری عبارت است از اینکه خود را فردی شایستۀ رویارویی با مسائل و مشکلات زندگی و نیز لایق شادی ها و موفقیت ها بدانیم. روانشناسان معتقدند خودباوری برای رشد و تکامل متعادل و سالم انسان بسیار ضروری است و بدون خودباوری، رشد روانشناختی در مراحل اولیه متوقف می شود. بدون خودباوری، فرد حالت شخص بیگانه ای را دارد که در منزل کسی دیگر زندگی می کند. او نمی داند چه چیزی را انتخاب کند یا چه تصمیمی بگیرد و وقتی کسی از اهالی منزل او را دوست بدارد یا به او احترام بگذارد، گمان می کند این دوست داشتن و احترام متعلق به او نیست بلکه، متعلق به دیگری است و او لایق آن نیست.   3_ حس ناسیونالیستی (میهن خواهی)، انگیزه و استمرار؛ ناسیونالیسم: ملت خواه، کسی که طرفدار ملیت خود باشد. در لغت نامه معین چنین آمده است.   اما در فرهنگ عامیانه فارسی، دو مفهوم ناسیونالیسم (Nationalism) و میهن خواهی (Patriotism) به گونه ای درهم  و به هم آمیخته مورد استفاده قرار می گیرد و این دو اغلب یکی فرض می شود. بسیار پیش می آید که فردی میهن دوست یا سخنی میهن خواهانه، فردی ناسیونالیست و سخنی ناسیونالیستی تعریف می شود. این دو مفهوم را باید از هم جدا دانست چرا که یکی حاوی فلسفه سیاسی و آن دیگری نمایندۀ احساس طبیعی یا انگیزه ای غریزی است. منظور ما در این متن از حس ناسیونالیستی، همان حس میهن خواهانه می باشد. یکی از صفات مشترک بین انسان و حیوان حب وطن و زادگاه است که ما در میان جانوران نیز شاهد هستیم که هر کدام برای حفظ قلمرو خود تلاش می کنند و حتی مرزبندی هائی را قائل می شوند، به طوری که در صورت کمترین تخطی از جانب دیگر حیوانات در قلمرو خود سریعاً حالت تدافعی به خود گرفته و از مرزو محدودۀ خود دفاع می کنند. در انسان نیز چنین خصوصیتی به سبب تفاوت در نژاد وجود دارد که خداودند نیز در قرآن به آن اشاره کرده و آن را امری طبیعی و فطر دانسته. به جهت اینکه محبت به وطن جزء طبیعت و سرشت انسانی است از این رو این امر مورد تأئید قرآن نیز هست. هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه هجرت کرد در راه به جُحفه (منطقه ای میان مکّه و مدینه) رسید و مسیر رفتن به مکّه را شناخت. مشتاق مکّه شد و زادگاه خود و پدرانش را به یاد آورد. پس جبرئیل نازل شد و فرمود: « أتَشْتَاقُ ألَی بَلَدِکَ وَ مَوْلِدِکَ؟ فَقَال نَعَمْ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ (ع) فَأنَّ اللهَ عَّزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ " إنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادَّکَ إِلی مَعادٍ " یَعْنِی لَرَادُّکَ إِلی مَکَّةَ ) (فتال نیشابوری، بی تا، ج2، ص406): " آیا مشتاق شهر و زادگاهت شده ای؟ پیامبر (ص) فرمود: آری. جبرئیل فرمود: خداوند می فرماید: همان کسی که قرآن را بر تو فرض و واجب کرد تو را به زادگاهت، مکّه، باز می گرداند." سؤال: فاکتور لازم برای به وجود آمدن یک حس ناسیونالیستی چیست؟ مهمترین و اولین فاکتور لازم که به سبب اهمیت آن، در آخر ذکر گردید، انگیزه می باشد. انگیزه یکی از مهمترین وجوه زندگی انسان است. به گونه ای که یک فرد برای ادامه زندگی، بقا، فعالیت و حتی تغییر، نیازمند انگیزه است و بدون انگیزه زندگی انسان بدون حرکت، راکد، سرد و بی روح خواهد بود. آلپورت انگیزه را وضعیت درونی ارگانیزم تعریف می کند که رفتار و تفکر فرد، ناشی از آن است. برای پرورش رفتارهای جدید باید یاد گرفت، اما برای عمل به آنچه یاد گرفته ایم، نیازمند انگیزه هستیم. سد راه رسیدن به بسیاری از اهداف این است که آن قدر برایش ارزش قائل نیستیم که وقت بگذاریم و تلاش کنیم. برای تغییر، هم باید دانست (یادگیری)، هم باید خواست (انگیزه). اما باید به این نکته هم توجه کرد که از دانستن تا انجام دادن فاصله زیادی است. آنچه که باعث شروع فعالیت در انسان می شود، انگیزه است. به عبارتی انگیزه، نقش استارت را ایفا کرده و انسان توسط یادگیری، بقیه مسیر را طی می کند. در این میان باید به پویا بودن فرآیند انگیزه در انسان اشاره کرد. چرا که انگیزه های انسانی (حتی نیرومندی آنها) در طولانی مدت تغییر می کند. ایجاد انگیزه لازم و در عین حال پویا، برای فراگیری زبان گیلکی و تکلم به آن، از عوامل مؤثر در این مهم می باشد. نتیجه گیری: منظور از نوشتن این متن آن نیست که نژاد گیلک ذاتاً یک قوم برگزیده و دارای همه محاسن نیک است بلکه منظور، بیان آن است که: " ایران، سرزمینی است با تنوع طبیعی _ فرهنگی بسیار بالا، که می توان از آن به نحو مطلوبی در روند توسعه و قدرتمندتر شدنش بهره برد. تکثر زبان ها و قوم ها یکی از اَشکال این تنوع است که به رقم تصویری که عموماً به صورت منفی از آن ایجاد شده، و گاه آن را به مثابه مشکلی احتمالی برای انسجام و فرآیند شکل گیری روحیه وساختارهای دولت ملی مطرح کرده اند، می تواند درست برعکس، به مثابه ابزاری اساسی برای تقویت این فرآیند، به کار گرفته شود. (فکوهی، ناصر، مطالعات فرهنگی و ارتباطات، 1386، شماره 9). باشد که فردا، بهتر از امروز باشد.   چند واژه گیلکی، بررسی و مقایسه آنان با فارسی؛   آشتالو āštālu «هلو» احتمالاً مرکب از ast-˃*āšt «استخوان هسته» (قس فارسی آشتالنگ «استخوان پا»؟) و ālu «آلو»؛ قس خوانساری helkušta ̈ که احتمالاً مرکب از halgu˃helk «آلو» (قس فارسی هُلو، گیلکی خُلی) و ast-˃*as ̌t=*ušta ̈ «هسته». (WIrM I358)     آغوز āyuz «گِردو» (ستوده) مشتق از ایرانی *ā-gauzā̌- مرکب از پیشوندِ ā و *gauz- «گِرد بودن، کُرَوی بودن»؛ قس یدغا oyuzo «گردو» (*āgauzā̌-˃)، فارسی گَوْز. گونۀ دیگرِ ریشۀ gaud- gauz- است که از آن واژه های گود «گردو» در ترکیبِ گوداب، گوی (*gauda-˃) و گُنده «چانۀ خمیر»  *gundaka-˃) با میان وند –n-) در فارسی و گوده (--­˂ همین مدخل) در گیلکی باقی مانده است. (IIFL II 189)   سَبَج sabaǰ «شپش» (ستوده) مشتق از اوستایی: spiš- «شپش»؛ قس فارسی میانه  spiš ,spuš؛ پشتو sp·ža؛ شُغنی sepaž. (IIFL I 406 ̦ AiW 1625 ̦ EVP 69)     2 داستان گیلکی نقل از آرتور کریستن سن (ترجمه محمد روشن)؛   ایوار ایتا پیره مَردک ایتا آغوز دار جیر نیشته بو. ایتا پیچِه اوشنتَر ایتا هیندوانه باغ نیه بو. اَمَردَه ک رئ به رو هَف - هَش دانه پیلّه پیلّه هیندوانه واجه بید. پیره مَردَه ک خوره خوره گوفتی: خودایا تی قودرته قوربان بشم! اَ هیندوانانه بَه آدوروشتی – رِه ایتا باریکه لُو، اَاغوزا بَه اَکوچیکی رِه ایتا بَه اَ پیلّکی خلق بوکودی. هاتو کی هَه خیالانه دورون دوبو، ایتا اغوز جِه دارَه سَر بکفته. پیره مردَه که کَلّه بَگَنَسته، خون باوَردَه. بیچاره پیره مَردَک دُو دستی خو سره بیگیفته، بو گوفته: خودایا، تی حِکمَتَه شوکور! اگر اَن اغوز جا هیندوانه بو بوستی بی می کلّله مغزه ولو کودی! (امیر کاووس بالا زاده، مهر و داد و بهار،1377، ص 177)  ----------------------------------------------------------- مَمَد و مَمُود دُوتا بَراران اِتا کوچه رَه شونده بید. مَمَد بِیده ایتا فوندوق زمینه سر کَفتِه. مَمُوده نیشان بَدَه. مَمُود دولّا بُبوسته فوندوقه اُساده. مَمَد بُوگوفته فوندوق مِ شینَه. مَمُود بوگوفته: نَه، فوندوقه من جَه زمینه سَر پیدا بُوکُودم، تَرَه فانَه دَم. هاتو کِی هَشان دعوا گیفات دبید، اَشانه خالا پَسر اَشانه بیده. بُودُوَسْتَه با مو، اَشانَه سیوا بُوکوده، بُگوفته: ایتا پیچِه صَبَر بُوکونید، من الاˈن شیمی میان کدخودا مَردی کُونَم. خالاˈ پَسر فوندوقه خوگازه – امرا بشکنه. فوندوق پوستَه نیصفه فادا مَمَده، نیصفه فادا مَمُودا. فوندوق مغزه درگاده خُودهانه میان. بُو گوفته: نیصفه پُوست تی شین، نیصفه پوستام اُنی شین. باقی فوندوق می حقّه کَدخودا مردیه. (امیر کاووس بالا زاده، مهر و داد و بهار، 1377، ص 178)
  • نیما رهبر (شبخأن)
شهر آستارا واقع در 48ْ و 51َ طول شرقی و 38ْ و 26َ عرض شمالی در 190 کیلومتری شمال غربی رشت (مرکز استان گیلان) با آب و هوای گرم و مرطوب. مقبره ای که آن را متعلق به یکی از فرزندان امام موسی کاظم (ع) می دانند، مهمترین اثر باستانی شهر است. وجه تسمیه: نگارش های مختلف شهر «آستار» در منابع قدیم و جدید:  «اصطاراب» . . . کتاب صریح الملک (درباره موقوفات اردبیل)، 136 الف - ب - 138 ب . . . Estarab  «اصطراب» . . .                     همانجا                                  . . . Estarab «استاره» . . .                 همانجا، مرعشی، 272                       . . . Estareh «آستارا» . . . مرعشی، 337، 347، 353، 354؛ خواندمیر، 171/8؛ فومنی، 159، و تلفظ و کتابت کنونی واژه . . . Astara   در کتابهای تاریجی و جغرافیائی، از وجه تسمیه آستارا ذکری به میان نیامده است، اما آنچه میان مردم محل، مشهور است، این است که در گذشته در این ناحیه تپه های شنی، برکه ها، مرداب ها و نیزارهائی وجود داشته که راه رفتن در آنها مستلزم احتیاط بوده و به همین سبب مردم به یکدیگر می گفته اند آهسته رو یا آسته رو که بر اثر مرور زمان «آستارا» تلفظ و نامیده شده است. همچنین احتمال دارد، «آستارا» تغییر شکل از کلمه «ایستاره»، «ایشتازا»، «عشروت» که مربوط به عهد میتراپرستی (دوره اشکانیان) و پرستش ستاره مشتری است، باشد. از سوی دیگر می توان احتمال داد که «آستارا» مرکب از دو کلمۀ «آهسته» و «رود» باشد و «رود» صورت دیگر «رش» در تفرش و «ریز» در تبریز است که ریشۀ این واژه در زبان های آریائی نیز «Ri» است و در زبان لاتین Revus، در یونانی Rhu و در سانسکریت Ru است به معنی رود و جریان. واژه های Rhino و River انگلیسی و Rhein (راین) آلمانی از واژۀ Rhenos لاتین گرفته شده و Reka سلتی به معنی رود است و Rhone که نام رود بزرگی است به نوشته زئوس، رود تند معنی می دهد و Reka روسی و «ریو» اسپانیائی (ریودوژانیرو) همه از ریشۀ «Ri» و به همین معنی است. ریشۀ Raek اوستائی و Recs فارسی میانۀ زرتشتی و Rez فارسی میانۀ تورفانی و Ri آدری و Ru و Ru قزوینی و گیلکی به معنی رود بوده و با این واژه ها، هم ریشه است.(زکاء، 155/3).
  • نیما رهبر (شبخأن)
نخستین بیمارستان های رشت تا سال 1307 ه.ش رشت نیز مانند همه جای ایران، در گذشته ای نه چندان دور، فاقد تأسیسات بهداشتی _ درمانی کارآمد بود. گامهای نخستین این ساماندهی از سده ای قبل آغاز شد. در این منطقه به علت موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، اقتصادی و تجاری، این حرکتِ آغازین، زودتر و اصولی تر از سایر نقاط کشور شروع شد و سریع تر به بهره وری رسید. و اما سال 1307 بدین جهت پایان مقال قرار داده شد، که در این سال کار ساختمانی و تجهیزات بیمارستان نوبنیاد رشت پایان یافت و به نام " بیمارستان ملی رشت " افتتاح گردید. در روزنامه پرورش _ شماره 561 _ سال 1308، چنین آمده است: " ... در ساعت پنج بعدازظهر روز دوشنبه ششم خرداد ماه 1308 ش در حضور طبقات مختلف مردم گیلان و " رضا افشار " حاکم وقت، بیمارستان نوبنیاد رشت با نام " بیمارستان ملی رشت " افتتاح گردید ... " (ولی این بیمارستان از سال 1307 کار خدمات درمانی خود را آغاز کرده بود.)   اندیشه ایجاد بیمارستان در آدمی: برای شناخت این اندیشه ناگزیریم ابتدا به سرنوشت تکاملی انسانها نظری اجمالی داشته باشیم. آدمی از ابتدای آفرینش به صورت غریزی، با درد و رنج و بیماری آشنا شد و دریافت که این رخدادها از قدرت و تحّرک او می کاهد و در نتیجه نمی تواند به غذای کافی دست یابد و از خود به هنگام بروز حوادث دفاع کند و در معرض خطر نابودی قرار می گیرد لذا: 1) انسان نخستین، به تنهائی زندگی می کرد و غرایز راهنمای او بود و چاره ای جز تحمل آن نداشت. 2) در دوره شکارگری، مغز پژوهشگر بدو آموخت که یک تنه در شکار موفق نیست و از این زمان زندگی و کار و شکار گروهی آغاز شد. او به تجربه دریافت که قدرت جسمانی و چالاکی رمز موفقیت اوست و هر کس قوی تر باشد موفق تر و سهم بیشتری از شکار خواهد برد. از این هنگام سالم بودن، قوی بودن، رمز پیروزی و موفقیت شناخته شد. 3) در مرحله کشاورزی کمون اولیه* با مشخصه های زیر شناخته می شود: زندگی مشترک داشتن، در محلی مناسب ساکن بودن، احتراز از کوچ کردن جز به ضرورت، کار گروهی، تقسیم کار بر حسب قدرت و مهارت و هوشمندی، داشتن قدرت بدنی و سالم بودن، نیاز و وابستگی متقابلِ فرد به کمون و کمون به فرد. کمون به فرد سالم و ورزیده و کارا نیاز داشت و فرد هم به کمونی که احتیاجات او را برآورده سازد. فرد بیمار در کمون علاوه بر آن که قدرت کاری خود را از دست می دهد و سطح درآمد را پائین می آورد، ممکن است سبب اشاعه بیماری نیز گردد. لذا موجودی است مزاحم و غیر مفید، و از اینجا این فکر حاصل شد که چگونه می توان از چنین موجودی خلاصی یافت؟ این فکر پایه اولیه درمان های ابتدائی بود.   *(جامعه بدون طبقه که هيچ گونه تملك بر وسايل و ابزار توليد وجود نداشته است).   اندیشه ایجاد بیمارستان دررشت: برای ریشه یابی منطقی و صحیح اندیشه و تاریخ تأسیس بیمارستان در رشت، ابتدا فهرست وار نظری داشته باشیم به ادوار مختلف پزشکی و پزشکان در این ناحیه: اقوام ساکن جنوبی دریای خزر مانند سایر اقوام باستانی، طب سنتی خاص خود را داشتند. منطقه گیلان تا زمان به حکومت رسیدن صفوی، استقلال داشت و حکام و پادشاهانی در شرق و غرب گیلان حکومت و سلطنت می کردند. حکیم باشی ها درمان گَرانِ زمان بودند . گیاه درمانی وسیله معالجه در بیماران بود. حرفه پزشکی بر اثر فرهنگ و هوشمندی مردم این ناحیه پیشرفته تر از سایر نواحی بود. پزشکی گیلان صاحب مکتبی بود به نام " گیله تجربه " که همپای طب سنتی هند، چین و بین النهرین شهرت یافته بود. به سال 1000 هجری شمسی مرزهای گیلان به دست شاه عباس صفوی گشوده شد و شرق و غرب گیلان یکپارچه شدند و رشت به مرکزیت این ناحیه انتخاب گردید. رشت تا آن زمان قریه کوچکی بود محصور در جنگلهای دامنه البرز، ولی امکانات بسیار برای رشد و ترقی داشت. داشتن محصولاتی چون ابریشم، برنج، سیگار و بعدها چای، و آب راهی ارتباطی، مانند دریای خزر _که شرق را به غرب متصل می ساخت _، توجه بازرگانان داخلی و خارجی و گردشگران و سیاست پیشه گان را به خود جلب کرد و به سرعت راه رشد و ترقی را پیمود. در این زمان غرب، دوره قرون وسطائی، جاهلیت و تعصب را به پایان برده و با رنسانس همه جانبه به ترقیّات چشمگیری دست یافته بود. کشورهائی چون فرانسه، انگلیس، اتریش و روسیه شهرت و جذبه خاصی یافته بودند. راه مسافرت پادشاهان، شاهزادگان، رجال، سرمایه داران و مالکین و فرزندان آنها جهت سیاحت، سیاست، تجارت، تحصیل علم و صنعت به غربِ تازه به دوران رسیده و شهرت یافته باز شده بود و این فرنگ رفتگان با حرفهائی تازه به مملکت خود باز می گشتند. در همسایه شمالی ما روسیه، انقلاب کمونیستی به پیروزی رسیده بود و گروهی از پزشکان منطقه قفقاز از روسیه گریخته و به ایران پناهنده شده و عده ای از آنها در رشت اسکان یافته بودند. در چنین عصری طیف پزشکان ساکن رشت به صورت زیر بود: 1) حکیم باشی ها با پایگاه محکم و جایگاه رفیع در میان عامه مردم و طبابت به طریقه گیله تجربه و گیاه درمانی. 2) اطباء مهاجر که اکثر آذری و مسلمان و تعدادی ارمنی که آنها نیز مهاجرین از روسیه و ترکیه بودند. 3) پزشکان فرنگی که از غرب به همراه رجال و بازرگانان و شرکتهای خارجی به ایران آمده و در رشت متمرکز شده بودند. 4) پزشکان ایرانی تحصیل کرده در غرب و مراجعت نموده به کشور.   5) پزشکان تحصیل کرده دارالفنون. 6) پزشکان وابسته به گروههای مذهبی که در کنار انگیزه های مذهبی و سیاسی خدمات بهداشتی و درمانی نیز می نمودند. در میان این گروههای ناهمگون و غیرمتجانس، اختلاف های سلیقه ای و درگیری های علمی و حرفه ای و گاه سیاسی و عقیدتی وجود داشت.   در همین زمان در رشت بیماری های بومی چون سل، مالاریا، انواع انگل ها و کم خونیها وجود داشت. گهگاه بیماریهای همه گیری چون وبا و طاعون، حصبه، آبله شیوع پیدا می کرد و موجب مرگ و میر فراوانی می شد. اطباء تحصیل کردۀ فرنگ _خواه ایرانی، فرنگی و یا مهاجر_ که به فنون جدید آشنا بودند از جمله مسائلی را که در جامعه رشت جا انداختند و مورد قبول عامه قرار گرفت مسئله قرنطینه (جداسازی) مریض ها از اشخاص سالم و بوجود آوردن مکانهائی که بیمارانِ واگیر در آن محل به منظور درمان و جدا بودن از دیگران و جلوگیری از سرایت بیماری بستری گردند. لذا با قاطعیت و شواهد تاریخی می توان گفت که در رشت فکر احداث بیمارستان از انقلاب مشروطه به بعد و بوسیلۀ پزشکان تحصیل کرده فرنگ بوجود آمده است. بیمارستان های اولیه رشت را در دو گروه می توان مورد بررسی قرار داد.   بیمارستان های نا شناخته: در میان کتابها  و نوشته هائی که از این زمان باقی مانده است، گهگاه به اطلاعاتی دست می یابیم که دلالت بر ایجاد و احداث بیمارستانی دارد که هیچوقت، یا به پایان نرسیده و یا بازدهی لازم و کافی را نداشته است و اکثراً جا و مکان آنها نیز ناشناخته مانده است. مثلا: در یادداشت های ملک المورخین و مرآت الوقایع مظفری می خوانیم که: " در ماه شوال 1323 ه.ق - مقارن مشروطیت – عضدالسلطان والی گیلان یک باب مریضخانه در رشت دایر نموده است. " و یا " مدتی است که بعضی از متمولین رشت به همراهی عضدالسلطانِ حاکم و سردار منصور در رشت مریضخانه ای را که همیشه سی مریض داشته باشد ایجاد کرده اند و سردار منصور سالی چهار هزار تومان عایدی خود را وقف آنجا کرده است. " { عضدالسلطان (ابوالفضل میرزا) فرزند مظفرالدین شاه یکی از حکام زمان قبل و بعد از مشروطیت بود و دکتر مؤدب الدوله نفیسی فرزند ناظم الاطباء پیشکار و طبیب مخصوص و مشوّق او در احداث بیمارستان بود ...} متأسفانه از مکان این بیمارستان و سالهائی که دایر بوده هیچگونه اطلاعی در دست نیست. در سال 1283 ه.ش / 1905 م عده ای از منوّرین گیلان درصدد احداث بیمارستانی برآمدند، پیشتر از این تاریخ، عبدالله خان نوّاب (پسر عموی مادر آقای کدیور) که شخصی متدیّن و متنفذ بود به فکر احداث بیمارستانی بر آمده بود و حتی یک متر پایه ساختمان بیمارستان از زمین بالا رفته بود ولی در اثر موانع محلی، بنا ناتمام ماند و ناچار از این خیال منصرف گردید. (زمین نامبرده جائی است که تیمورتاش عده ای از کشاورزان و روستائیان بیگناه را در آن مکان به دار آویخته بود.) تطبیق این دو نوشته می رساند که بیمارستان در شُرُف احداث در محل باغ محتشم، صحرای ناصریه، قرار داشته است. ولی در زمان حاضر اثری از آن دیده نمی شود. " . . . در تاریخ 18 شهریور ماه 1288 ه.ق 24 شعبان 1327 ه.ق / 10 سپتامبر 1909 م، ظلّ السلطان، (یکی از پسران ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان)، در اروپا بود برخلاف نصیحت دولتین روس و انگلیس از راه روسیه به ایرن آمد. در بندر انزلی او را توقیف کردند و در رشت تحت نظر برادران "میرزا کریم خان" و ایادی آنها بود. برای آزادی خود علاوه بر دادن پول نامه ای هم بدین مضمون نوشت: (چون از وجودم خدمتی ساخته نیست دوازده هزار تومان ماهیانه ام را به معارف و بیمارستان رشت اختصاص می دهم که وسیله مدیر روزنامه ایران صرف این خیرات شود.) {باید نتیجه گرفت که در این سال بیمارستانی در رشت بوده که حقوق ضلّ السلطان برای مخارج آن حواله شده و به احتمال قوی باید همان بیمارستان خیریه بیستون باشد.}   بیمارخانه (کلمه ای معادل بیمارستان): " . . . در جوار باربند محله درمانگاهی به وسیله "میرزا مهدی شریعتمدار" ساخته شد که به فاصله یک سال آتش گرفت و منهدم شد. عرصه آن درمانگاه به نام بیمارخانه معروف شد. " در سال 1299ه.ش در جنگ بین انگلیسی ها و جنگلی ها "بمبی" در این ناحیه منفجر شد و شعر زیر نشانه آن است: بالون هوائی، بومب تاوادائی، بیمارخانه کون، می دیل بوبو خون " ای هواپیما، در پای بیمارخانه بمبی انداختی و دلم خون شد. "   بیمارستانهای شناخته شده: در این بخش سه بیمارستانی که تا سال 1307 تأسیس شده بودند به اختصار معرفی می گردند و شرح کامل آنها در مجموعه بیمارستانهای رشت جمع آوری شده است:   مریضخانه آقا سید علی آقا: در سالهای بعد از مشروطیت مردم رشت به علت جنگ و گریزهای داخلی، نهضت ملی جنگل، فشار طرفداران استبداد، حمله قوای روس و انگلیس به گیلان، پیدایش قحطی ها و بیماری های واگیر، در شرایط دشوار و نامساعدی به سر می بردند. در این زمان انجمن خیریه رشت دوباره فعال گردید  و به اقدامات تعاونی روی آورد. از جمله این فعالیت ها – که گروهی از اطباء صاحب درایت و بصیرت و تجربه نیز در آن شرکت داشتند – بوجود آوردن یک بیمارستان بود جهت کمک به مردم مستمند. آقا سید علی آقا فرزند حاج سید حسین خان، بخشی از خانه موروثی خود را در اختیار انجمن خیریه نهاد و انجمن نیز اولین بیمارستان 12 تختخوابی را به نام واگذارنده، "بیمارستان آقا سید علی آقا" نامید. این بیمارستان در محله حاجی آباد قرار داشت. تختخوابها و ملزومات به وسیله بازرگانان و مالکین نیکوکار خریداری شده بود و روی هر تختخواب اسم اهداء کننده نیز با پلاکی مشخص می شد. مخارج بیماران بستری شده نیز به عهده انجمن خیریه بود که به وسیله مردم نیکوکار و کمک های مردمی تأمین می شد. این بیمارستان دو طبقه بود. طبقه فوقانی دو سالن بزرگ داشت که در هر یک شش تختخواب نهاده بودند و طبقه پائین به صورت درمانگاه اداره می شد و بیماران مراجعه کننده را رایگان معاینه و درمان می نمودند. اطباء طبق برنامه های تنظیمی خدمات بهداشتی – درمانی خود را ارائه می دادند. { از جمله پزشکانی که در این خدمات رایگان شرکت داشتند از آقایان ( دکتر یدالله خان، دکتر ارفع الحکماء، دکتر آخوند اوف، دکتر علی خان فارسی ) نام برده می شد. } در ابتدای تأسیس این بیمارستان مردم اصولاً ار رفتن و بستری شدن در آنجا ترس داشتند ولی رفته رفته دریافتند که خدمات بیمارستانی مفید و ارزشمند است و به تدریج بر تعداد مراجعان افزوده شد. در این هنگام رؤسای انجمن خیریه به فکر توسعه و تعویض بیمارستان افتادند و بعد از نزدیک به سه سال این اولین بیمارستان منحل، و به جای دیگری منتقل گردید. لازم به ذکر است که در این زمان فقط مردان از وجود بیمارستان استفاده می کردند و زنان به علت پای بندهای خاص سنتی و مذهبی از مراجعه به بیمارستان و بستری شدن اِبا داشتند.   بیمارستان خیریه بیستون: خدماتی که در اولین بیمارستان صورت گرفت تدریجاً مردم را با امر بستری شدن در بیمارستان آشنا نمود و ترس را از آنان زایل کرد. در این هنگام انجمن خیریه رشت به کمک پزشکان نیک اندیش و جهاندیده و آشنا به فنون جدید به فکر توسعه بیمارستان و خدمات درمانی و امدادی بیشتر افتادند ، در این زمان از وجود یک روحانی متموّل و خیّر بهره جستند. حاج سید علی آقا فومنی – که اخلافش بعدها لقب مقیمی گرفتند – خانه ای را در محله بیستون (طالقانی) در اختیار انجمن خیریه رشت نهاد که تبدیل به بیمارستان شد. این بیمارستان دو طبقه و دارای 24 تختخواب جهت بستری نمودن بیماران بود ( 14 تختخواب جهت بیماران داخلی، 8 تختخواب جهت بیماران جراحی و دو تختخواب برای زنانی که مشکل زایمانی داشتند. ) بودجه بیمارستان به وسیله انجمن خیریه از طریق جمع آوری اعانه ها، خودیاری مردم تأمین می شد و بعدها بخشی از عوارض، پوطی* 5 شاهی نیز بدان اضافه شد. بیمارستان خیریه بعد از دریافت کمک پوطی 5 شاهی از اداره بلدیه ( شهرداری ) – در حدود سال 1297 ه.ش – به " مریضخانه ملی رشت " تغییر نام داد و با همین نام در سال 1307 به بیمارستان نوبنیاد پورسینا منتقل گردید. مریضخانه خیریه هیئت امنائی داشت که منتخب انجمن خیریه و هیئت اتحاد اسلام بودند و در این زمان ریاست هیئت امناء با " آقا سید حسن آقا معصومی اشکوری " از علمای مبارز و مورد احترام و قبول جامعه گیلان بود. از نظر کارهای درمانی بهداشتی بیمارستان به صورت زیر اداره می شد: پزشکان ثابتی داشت که مکلّف به انجام امور درمان بودند مانند: دکتر یدالله خان که بعدها شناسنامه " بشردوست " گرفت، او تنها جراح بیمارستان و شهر بود و حسن شهرت فراوانی داشت و سالها با تمام توان خود در خدمت مردم رشت بود. دکتر موسی خان فیض که ریاست بخش داخلی را داشت و بیماران بستری و مراجعین سرپائی را درمان می نمود. " دکتر پطروس تاشچیان " متخصص زنان و زایمان که به همراهی خانم " تاکوئی " کار زنان و زایمان را انجام می دادند. مریضخانه خیریه (ملی رشت) گذشته از خدمات درمانی برای عامه مردم، به نیازهای پزشکی نهضت جنگل نیز – که مبارزاتش در این سالها به اوج خود رسیده بود – کمک فنی می نمود بدین طریق که: نهضت جنگل با وجود بیمارستانهای صحرائی که در ناحیه " گوراب زرمیخ " و فومن و صومعه سرا داشت وقتی با مشکل پزشکی روبرو می شد از وجود مریضخانه خیریه و اطباء آن به طور رایگان سود می جست و در مقابل، بسیاری از اطباء جنگل چون " دکتر علی خان شفا "، دکتر ابولقاسم خان فربد "، " دکتر منصور باور " نیز متقابلاً ساعت هائی از وقت خود را برای رسیدگی رایگان به بیماران سرپائی در اختیار بیمارستان میگذاشتند. در این میان پرستارانی چون آقایان حسن فرنود، رضا خراسانی، حکیمی اشکوری ( که سپس با گذراندن امتحانات پزشک شناخته شد )، عباس کمائی، خانم نابت، در بیمارستان با حقوقی ناچیز خدمت می کردند و بعد همه آنها به بیمارستان پورسینا منتقل شدند. این بیمارستان تا سال 1306 ه.ش به کار پرثمر خود ادامه داد و با ساخته شدن بیمارستان نوبنیاد پورسینا در سال 1307 و انتقال بیماران و کلیه تجهیزات به کار خود پایان داد. *(پوط کلمه ای است روسی و واحدی است در وزن «معادل 3/16 کیلوگرم» )   بیمارستان آمریکائی – مسیحی رشت: کهنسالان گیلان عموماً، و مردم رشت خصوصاً، بیمارستان آمریکائی را به نام بیمارستان " دکتر فریم " می شناسند. طبیبی که در سال 1907 م  ( به نوشته ماهنامه شمال ) 1286 ه.ش همراه گروه مذهبی " پریسبتارین Presbetarian " – شاخه ای از مسیحیان پروتستان – به رشت آمد، و در محله اسکندرآباد (ابتدای خیابان بیستون) نزدیک کلیسا و قنسولگری انگلیس در رشت، خانه ای مشتمل بر سه اطاق و یک ایوان اجاره نموده و کار پزشکی خود را آغاز کرد. برای گیلانیان، نام دکتر فریم مترادف است با طبیبی انسان دوست، خدمتگزار، مهربان و خستگی ناپذیر که در حدود سی و پنج سال از بهترین روزهای عمر و جوانی خود را، در آن شرایط سخت و غیر قابل تحمل گیلان، به خدمت بیماران و نیازمندان گذراند. پاره ای از روزهای هفته با صندوقی دوا و اکثر پیاده به بازارهای هفتگی اطراف رشت می رفت و به کمک بیماران و درمان آنها می شتافت. در اندک زمانی به حذاقت و خدمتگزاری شهرت یافت و مورد استقبال و احترام عامه مردم قرار گرفت. صفات اخلاقی و انسانی دکتر فریم توأم با تخصص او در جراحی و داخلی از آمریکا و قدرشناسی و تساهل مردم روشنفکر گیلان سبب شدکه دکتر فریم موفق به گرفتن مجوز از دولت ایران جهت ساختن بیمارستان و مدرسه پرستاری گردید. با تهیه قطعه زمینی در خیابان " چراغ برق "، بیمارستانی مجهز و نوین به روش غربی دایر نمود و به تربیت پرستارانی پرداخت که مدتها نه تنها در رشت بلکه در سراسر ایران خدمت نمودند. بیمارستان آمریکائی از سال 1294 ه.ش شروع به کار و خدمت نمودن کرد و در سال 1342 به جهت اختلاف با مؤسسات بهداری کشور به خدمت خود در رشت خاتمه داد و بیمارستان با کلیه تجهیزات آن به سازمان تأمین اجتماعی فروخته شد و پرستاران و کارمندان بیمارستان جذب وزارت بهداری شدند. بیمارستان پورسینا نیز در سال 1307 افتتاح و شروع به کار نمود.     فصلنامه سیاسی، ادبی، فرهنگی گیلان ما دکتر سید حسن تائب
  • نیما رهبر (شبخأن)
چندی پیش اشاره ای کوتاه درباره برگی دیگر از افتخارات مسئولین استان را تقریر کردم اینک به قول شاعر، این تور صد جا گره دار در انتظار گره ای دیگر است. آری، صحبت از کارنامه ای مملو از اشتباهات ریز و درشت و عاقبت، همان که معلوم است.  پل عراق، تاریخ و قدمت تاریخی شهر در سکوت محض و بی اعتناعی کامل به تاریخ پیوست. اصالت بقعه خواهر امام به دلایل نا معلوم و واهی از بین رفت. گوهر رود و زرجوب دو معدن خطرات زیست محیطی اعلام شدند. بهره برداری بیش از حد مجاز از سفید رود یکی دیگر از گره های این تور است. اما اکنون، امروز، در حال با دستان پر توان و خستگی ناپذیر که مالامال از بی تعصبی، فارغ از هر گونه عرق ملی و منطقه ای در حال نابودی نعمت های خدادادی بی مانند خود هستیم. سکوت، همیشه جایز نیست. . . گاهی باید صدایت آنقدر بلند باشد تا وجودت را احساس کنند. حتماً این متن را بخوانید
  • نیما رهبر (شبخأن)